خدا، کلاه گشاد ملا/ بهنام چنگائی
خدا، کلاه گشاد ملا
آیا جز این است که خدا و ملا قرن ها در برابر انسان پویا ایستاده و ساده دلان را گمراه نکرده اند؟ مگر نه این است، که هسته زندگی زیبا و جویا، و هستی فراخ و فراروینده ایران و جهان جز بدست یکایک انسان های سازنده، کنشگر و کارورز کاشته و بارورمی شود و نه هیچگاه به مصلحت، اراده و خواست خدا.
جهان ساده و سست دیروز، و هستی امروز پیچیده و پیشرو ما بازتاب همین جستجوها، یافتن ها و تلاش هاست، و رشد و نمود های بالنده و پیگیر آن در نتیجه های همین پرورش ها و پویائی های پیاپی بوده و هست که خالق آنها جز انسان کار، جستجوگر و خردپرداز نبوده و نیست.
هر ایده لوژی فراافکنانه، هر دید فرانسانی و هر نگرش انسانگریزی که با این اصل ساده، بنیادی و واقعی خردورزی همخوانی و همگامی نداشته باشد جز دشمن و ستیزه گر دانش و خرد “نوع انسان” نیست؛ و او جز بازدارنده ی اداره و اراده ی خودباور انسانمداری های پوینده نمی باشد؛ همو جز ترمز جویائی، و جز مهره ای در خدمت به زنجیره های واپسگرائی های مسموم و مهلک نیست و نمی تواندباشد. و بی گمان هر رُل الهی و راهبردملائی ریاکارانه جز لولوی ترس از پردازش تازگی، و مخالف شکوفائی زندگی انسانی نبوده و هرگز هم نخواهدشد.
ما کارگران، زنان، جوانان، بیکاران، گرسنگان، فریبخوردگان، پاکباختگان، دردبارانشدگان، بی سرپناهان، بیدادرسان و ساده دلان بجان آمده که امروز برپاخاسته ایم، یکدل و یکجان می دانیم که ما جز قربانیان تله ی خدا نبوده، و همزمان جز با همان دام و یا کلاه گشاد خدا، گرفتار دم و دستگاه سیستماتیک خلافت مطلق خامنه ای ـ الهی نیستیم. خودکامگی درنده ایکه حکومت خدائی ـ آخوندی نامش هست و آن، یکدست نماد تزویرها، کشتارها، هرزگی ها، پستی ها، پلشتی ها، فسادها، چپاول ها، بیدادگری ها، دروغ ها، ریاکاری ها و هزاران دسیسه های دیگر دینی بیش نیست. دین و نیرنگ اسلامی ایکه اینک عمر 1400 ساله ی سیاه و سرسام آورد دارد و نان و جان و روزگارمان را با طوفان اسلامی خویش تباه و یکجا ویران کرده است. زندگی تلخ و ناگوار امروز ما و این سرانجام هراسبار دین دولتی خدا و ملاست که آنرا می بینیم، و در همین کثافتخانه اسلامی زیست مرگبارمی کنیم که ما را دیری ست زمینگیر و بیچاره و لهیده کرده است. آری ما مسلمانان زودباور و براستی ساده دلان قربانی پس از 43 سال، اینک نه بیش ازین چیزی برای باخت داریم و نه دیگر تاب و توان بردباری و فریبخوری الهی! چراکه به قیمت گرافی مجرب و آگاه شدیم و بروشنی می دانیم که (( خدا، کلاه گشاد ملاست برسر ماست)) و دیگر نباید فریب خورد.
بنا بر بیشمار جنگ های دینی ـ مذهبی در درازای تاریخ خونین جهان و ایران، و پس از آن و اینهمه تباهی تا بامروز، ما آشکارا و بخوبی می دانیم که کارکرد ادیان جز درین دایره خردستیزی انسانی هیچ مفهوم و منظور دیگری نیست. خدا و دین جز چرخش در دور و تسلسل جنگ های باطل عقیدتی ـ الهی با دیگران نبوده و آن نیز تنها برای انباشت ثروت و قدرت ملا و…سرمایه سالارهاست که بکاررفته است و هویت عملی اش هم جز این بنوده، و بیشتر هم نیست.
و دردا که مومن بودن جز به ویرانی و تباهی هرچه بیشتر نان و کار و کاشانه های خود ما و توده های بیدادرس منطقه و جهانیان، در جهان تبهکار سرمایه سالاری نینجامیده و هرگز، بهره ای ولو اندک برای نیروی کار و کارمزد نداده و نداشته است. ما همچنین می دانیم و باید فراموش نکنیم که همین باور دست و دل بازمان به اسلام و خدا بود که آغوشش را به روی خمینی تبهکار و دروغگو و شارلاتان گشود. آری دل و جان ما از پلیدی و پدرسوختگی ملا جماعت چنان بریده که دیگر هیچگاه به خودکامگی تبهکاران و کردنکشان ادیان و سرمایه سالاران حامی دین بکارنرود و نخواهدرفت. همبستگی و دلبستگی به وعده های (( خدا و ملا و دارا )) هرگز سودی بحال زندگی ما غارتزدگان، گرسنگان و ستمدیدگان نداشته است و بی هرگونه اما و اگر می بایست به این کنام تباهی بنام خدا و کلاهگذارش ملا در سیاست و اقتصاد پایان داد.
این شگفت انگیز نیست که سرمایه سالاران و رهبران همه ادیان و مذاهب در طول تاریخ جنبش ها، خیزش ها و جنگ های طبقاتی و برای منافع مشترکان باهم هموند و همسو بوده و پشت همدیگر را محکم کرده اند؛ و همه ابزاریکه آنان در طول تاریخ علیه مبارزان نان و آزادی بکارگرفته اند اغلب یکدست و آن، جز برای ساختن لولوی سر خرمنی از خدا و رسولان برای دزیدن محصول کار رنجبران نبوده و هنوز نمی باشد. نیرنگ ها و کلک های خدائی ایکه بارهای بار بکاربرده اند، تا بیاری آن پوشش یا” خواست و حکمت خدا” بتوانند، دست بر تولیدها و درآمدهای آنها برده، و یا در سوی دیگر بر دانش و اندیشه های پویا و انقلابی سوارشده، و توانسته اند سیاست کلان و سرمایه کشورها را مهار منافع خویش کنند که کرده اند و صاحب دارائی های مردمی شوند که شده اند. و سپس بسادگی بر دار و ندار انسان کار در یک جامعه بشدت طبقاتی و نابرابر یا بنام دمکراسی حکومت بورژوائی لیبرال کنند و یا بسان ایران آخوندی، بورژوائی مطلق الهی ـ ولائی برپاکنند که در ایران ویران چنین کرده اند.
همانگونه که در دوران تکسواری سرمایه سالاری شاه، شاه سایه ی خدا بود! در”ایران 43 ساله اسلامی” مذهب شیعی با نیرنگِ ” ولایت فقیه مطلق” و توامان با باندها و مافیاهای سیاسی اقتصادی لیبرال بورژوای داخل و خارج توانسته است این فرد”خامنه ای” بی کم کاست جای خدایش را بگیرد و گرفته است، و هنوز می تواند بنام اوی خدا دمار از روزگار زنان و مردم کار و زحمت درآورد و درآورده است. در هر دو دوران (( شاه و شیخ )) هریک از اینان خودکامه، هر مخالفت و اعتراضی را، بنام کمونیست و کافر شورشگر ضد خدا نامیده و از زیر تیغ تیز خود بی مهابا می گذراندند. و در پی آن هربار اوج خیزش های اجتماعی ـ طبقاتی در هردو نظام” شاه و شیخ” سرکوب و منحرف شده و با این و آن ترفندهای حکومتی، رژیم های شاهی ـ شیخی توانسته افشاگران، روشنگران، مبارزان آگاه، مترقی و مردمی ساختار آدمخوار سرمایه سالار خود را خفه و کشته، و یا از کشور فراری دهد، که داده اند؛ و می توانسته اند روال زندگی نیروی کار را همچنان بیدادرس تر و گرسنه تر و بیکارتر از پیش خفه و سرکوب و در صورت لزوم نیروی پیشرو را اعدام کنند و کرده اند. و یا اگر دامنه ی نرمش ناپذیری های حقوقی خودکامگان ناخوان تر می ماند و سازماندهی های برحق و برابر فرصت گفتمانی نمی داشت، و تکصدائی اوج می گرفت! همچنانچه بسان سال های 1325 و 1326 که شکل گرفت و منجر به ساخت و سقوط حکومت خودمختار آذربایجان و جمهوری مهاباد گردید. همین ولی فقیه مطلق امروز و از پیشترها، چنین هدفی را دارد تا به بهانه ی تجزیه طلبی با بسیج و سپاه آدمخوارش در مهاباد، جوانرود، سردشت، تا زاهدان و خاش جنگ و نسل کشی را بیندازد و هر فریاد کش و بیدادزده ای را بنام دشمن خدا بکشد و می کشد و یا در زندان ها خفه می کند.
رژیم پلشت ولائی در پایان راه ننگین خویش است و ولایت در دید و گمان ساده دلان مرده است، زیرا پی به ذات ضدبشری و کوک کش او برده است. از همینرو شعور و شناخت تاریخی و امروزی ما از دین دولتی ـ ولائی بسار فراتررفته و راهبر ما آگاهی ست. ما می دانیم “خدا و دین” پیوسته در برابر بینش و دانش انسان، ستیزه جو بوده و نرمش ناپذیرانه و با قهر کور برابر همصدائی شگرف اجتماعی ـ طبقاتی مان ایستاده و خواهند ایستاد و می خواهد به هر بهائی ما را با نام و زنجیر خدا دوباره همراه و گمراه و اسیرکند. این رژیم نه تنها نان ما را دزدیده، که همچنین آزادی فردی و اجتماعی، و استقلال اراده و خواست پویای عقلی ما را هم تا آنجا که توانسته با هزاران هزار نام های اسلامی، مسجدها، امامزاده ها، روضه سراها، تکیه ها وووو درهم کوبیده و هویت انسانی ـ ایرانی ما را بتاراج خرافات برده است. و بر پایه های همین تجربه زنده و تاریخی همه ادیان خداکانونند و نه انسانمدار و انسان باور! و ما دیگر نمی خواهیم جزو این گروه های واپسگرا و انسان ستیز باشیم و نوکر سرمایه سالار باشیم. ما برابری می خواهیم و تازه همصدائی ایرانی، انسانی، اجتماعی و طبقاتی خویش را کشف کرده و در سازش ناپذیری با دشمنان انسانگرائی می باشیم.
بهنام چنگائی یکم آذر 1401
جناب ناشناس با درود؛
نوشته اید:
امیدوارم آنقدر بیداری داشته باشید تا همکاری شانه به شانه پسر شاه وهمسرش که خود چپ میباشد با باند گلوبالیستی اسماعیلیون تحت عنوان “اتحاد” در بریدن سر ناسیونالزم ایرانی را ببینید.
دوست گرامی! گمان من برین است که شما شناخت چندان درستی از مفهوم چپ بودن را ندارید؛ وگرنه پسر شاه را چپ نمی دانستید. و یا اینکه می گوئید: ما با او و در اتجاد باهم ” بریدن سر اجتماعی ناسیونالیزم را جشن بگیرید.” خواهیم گرفت! این برداشت شما براستی شگفت انگیز است.
نه دوست گرامی نمی تواند چنین باشد و درک شما از ملیت و ناسیونالیسم هم دچار ناروشنی ست.
اینکه من و ما چپ ها و کمونیست ها با ناسیونالیسم مرزبندی سازش ناپذیر داریم، هرگز چنین درک انسانمدارانه ای را که باور به برابری حقوق جامعه بشری دارد، نباید آنرا به قربانی کردن فرهنگ و سرزمین خودمان تعبیر کرد و آنرا بریدن سر نه “ناسیونالیسم که همیشه ریشه در خواست برتریجوئی دارد” بل به بریدن سر ملیت و سرزمین ایرانی شناساند و یا چنان برداشتی را از آن درآورد. نه هیچگاه چنین نیست و ما پیش از همه به خود ایران بها می دهیم و بقای آنرا پایگاه محکمی در ارزشیابی انسانگرائی های طبقاتی در برابر راست هار سرمایه سالاری امپریالیستی قرارمی دهیم و باید باشد که امروز نیست و پاسدداران حماقت و سرمایه در آن جاخوش کرده اند.
ما نباید مفاهیم سیاسی و اقتصادی را چه در داخل و چه در خارج از ایران درهم بریزیم. من با ناسیونالیسم و فناتیسم مخالفم. زیرا این دو در طول تاریخ چه جنایت ها و نسل کشی ها برای سلطه بر دیگز ملت ها و فرهنگ ها براه نینداخته اند.
بنابرین، دید من کمونیست درست برعکس آن است که شما برداشت کرده اید. زیرا من پیش از همه کشور خود را دوست دارم و همزمان خود را در همبستگی با دیگر ملت های جهان رنج و کار و محروم دانسته و در همبستگی با آنهای دور و همدرد، چه در امپریالیسم آمریکا باشد و یا در همین افغانستان طالبان وحشی باشد جزو یک خانواده با درد مشترک می دانیم که همگی ما با اندک تفاوت هائی در زیر پوغ بندگی و بهره کشی هستیم و با همه توان در مسیر ستم ستیزی با ساختارها و گروه ها و آدمخوارهای ملیتاریستی و غارتگران امپریالیستی در پهنه ی جهان و در برابر دست نشاندگان مستقیم و پوشیده ی آنها هستند و هستیم.
کوتاه سختن؛ مخالفت با ناسیونالیسم درین است که دشمنی افروز است و ما برای خود هیچ برتری ویژه ای نسبت به دیگر ملت های همدرد نداشته و نداریم. همین
باسپاس
براستی آیا جنابعالی ودیگر جهان وطنی ها فکر میکردید روزی فرا رسد که پسر شاه را البته پس از ادا اطوارهای ملیش در فریب سلطنت طلبان را در اردوگاه خود داشته باشید؟
آیا فکر میکردید سردمداران اعتراضات بویژه در خارج کشور را در اردوگاه خود داشته باشید؟.
جناب نویسنده
امیدوارم آنقدر بیداری داشته باشید تا همکاری شانه به شانه پسر شاه وهمسرش که خود چپ میباشد با باند گلوبالیستی اسماعیلیون تحت عنوان “اتحاد” در بریدن سر ناسیونالزم ایرانی را ببینید.
قاعدتا جنابعالی و دیگر جهان وطنی ها می بیستی این اتحاد در بریدن سر اجتماعی ناسیونالیزم را جشن بگیرید.
بهر حال این دوره دوره حاکمیت جهان وطنی هابر جهان است وانشالله تعالی پیش بینی مارکس در پایان این دوره تاریخی بوقوع خواهد پیوست وپرولتاریا در یک روز وهمه با هم در جهان انقلاب سوسیالیستی راه خواهند انداخت.
درود جناب ناشناس؛
من می خواهم پیش از همه از شما سپاسگزاری کنم که دیدگاه مرا خوانده و نکته ی برجسته انتقادی خود را بخوبی به آن افزوده اید.
در همین آغاز بگویم که بی گمان جهارچوب انتقادی شما بر من مارکسیست ـ کمونیست درست است و اینجا یک خلاء و شکاف ریز و یا درشت نوشتاری وجوددارد که آن می بایست چنین می بود که بیشتر به نکته ی “فراملی” درین برخورد با “بمباران های بنیادگرائی اسلامی” تأکید می شد و نه، بر تارپود فرهنگ ( ایرانی ـ انسانی ) پافشاری می شد. نکته ی برجسته ایکه از نظر شما چنین است. اگرچه خودم چندان چنین برداشتی را از آن ” بخش کلی” ندارم.
زیراکه من بنا بر آن فاکت های بلند و تاریخی ایکه از یکه تازی و خردکشی اسلامی علیه تاریخ و فرهنگ ایران در آن بخش آورده ام، تنها فرهنگ نوع انسان برایم پایه است و از همنیرو من، “الگوی فرهنگ ایرانی” را در برابر “اسلامی” گذارده ام. وگرنه، من پیوسته مدافع فرهنگ فراملی بوده و خود ایران را هم کشوری رنگین کمانی دانسته و می دانم. آن رنگینی ای را می گویم که در برابر زور کون فناتیسیم اسلامی قرن ها سرکوبشده و همینک در دوران 43 ساله خودکامگی دینی از شدت ستم آخوند و مذهبش، پی به بی حقوقی مطلق خود برده، بیدارشده و برپاخاسته و از بیدادگری اسلامی که (( محصول فرهنگ رنگین و تاریخی او نیست آگاهانه اعلام دوری و بیزاری می کند.
و این آن محور مورد توجه من بوده که نتوانسته ام آنرا بهتر از آن که شما خوانده اید بنویسم و بپردازم. و از شما پوزش می خواهم.
من در بیشتر نوشته هایم از واژه “نوع انسانی” برای چنین موضعگیری ها استفاده می کنم و در جائی از همین مقاله هم چنین بکاررفته است. که بهررو جزو پایه های مرزبندی و رودرروئی من با دیدگاه های ناسیونالیسم و شونیسم و راسیستی موجود اینجا و آنجاست.
باسپاس
…هویت انسانی -ایرانی.
آیااین جمله بیان پا گذاشتن نویسنده به در خروجی از مارکسیسم نیست؟.
مگر هویت ملی وملیت ازارزشهای بورژوازی نیست؟
مگر پایه اصلی مارکسیزم بر هویت جهان وطنی نیست؟
اگر این چنین است که هست پس چگونه میتوان مدعی باور به مارکسیزم بود ودر همان زمان از هویت ایرانی!سخن گفت؟.