Comments

بیاد رفقای کمونیست رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت <br>احمد بخردطبع — 6 دیدگاه

  1. انقلاب کمونیستی-آنارشیستی به اینترنت احتیاجی ندارد چون چیزی است رو در رو.
    بگذار اینترنت را قطع کنند، زنگ در خانه ها را که نمیتوانند قطع کنند.
    انقلاب بقول دوستان ارمنی ام، گاماس گاماس، خانه به خانه، محل کار به محل کار، بعد، محله به محله، شهر به شهر، کشور به کشور.
    انقلاب علیه هر نوع سلطه جویی، علیه رقابت، بنفع همکاری، بنفع همیاری، برای خودمان ، برای کودکانمان.
    ما توده های میلیونی و بعد میلیاردی متحد می شویم. از این طوفان می ترسند، علیه آن کراواتی و عمامه بدست متحد می شوند، اما می بازند.

  2. ادامه کامنت قبلی،
    به آقای بختیاری،
    کسانی که مارکس را دوست دارند،‌دوست داشته باشند. منهم عقاید اقتصادی و کوششهایش را برای درک انسان و تاریخ دوست دارم. اما از مارکس بت ساختن، مارکسیسم ساختن، بی اعتبار کردن او از طریق اشتباهات احتمالی خود، کار زشتی است. هیچ احدی نباید ادعا کند که عقیده خودش عقیده مارکس است. بگوئید که از او الهام گرفته اید و برایش احترام قائل هستید و حرف خود را حرف او نمیدانید و همه را مستقیما به او رجوع میدهید. باید انقدر کوشش کنید تا اعتماد به نفس پیدا کنید و عقیده خودتان را پرورش بدهید و به بحث بگذارید. با این کار مارکس از شما تشکر میکند و عصبانی نمی شود که عقیده او را وارانه جلوه میدهید، سهوا و یا عمدا.

  3. درباره خزعبلات در این مقاله:
    فلسفه کمونیستی،- دین، ایدئولوژی، جهانبینی، یا مکتب رهایی بخش؟ – آرام بختیاری
    https://roshangari.info/فلسفه-کمونیستی،-دین،-ایدئولوژی،-جهان/
    نوشته:
    “مارکس در باره فلسفه ایده آلیستی بورژوایی پیش از خود گفته بود: تفسیر جهان کافی نیست، تغییر آن مهم است. او فلسفه هومانیستی کمونیستی و آینده نگر خود و انگلس را، ماتریالیسم تاریخی- دیالکتیکی نامید. فلسفه کمونیستی تحولات: طبیعت، جامعه، و تفکر را نشان میدهد.”
    ۱ – کارهای مارکس مثل کارهای دنباله روهایش سمبل و الکی نبود. او اگر میخواست فلسفه فرموله کند، کتابی در مورد تاریخ فلسفه و مسائل فلسفه ارائه میداد.
    عبارت “ماتریالیسم دیالکتیک” از مارکس نیست. او در مقدمه کاپیتال نوشت که در مورد دیالکتیک چند صفحه خواهد نوشت اما اصلا ننوشت.
    ۲ – عبارت ماتریالیسم تاریخی از انگلس است نه مارکس. انگلس که امام علی نیست که مارکس پیغمبرش باشد که بگوئیم هر چه انگلس گفت عقیده مارکس هم بود. تازه نوشته های فلسفی انگلس هم جامع و روشن نیستند و مسائل فلسفه را در چهارچوب تاریخ فلسفه جواب نمیدهند.
    ۳ – مارکسیستهای حزبی دیکتاتور بعد از مارکس فلسفه خودشان را فرموله کردند و اسمش را گذاشتند ماتریالیسم تاریخی و گفتند عقیده مارکس است.
    استالین:
    https://www.marxists.org/reference/archive/stalin/works/1938/09.htm
    ترتسکی هم بدتر از استالین.
    ۴ – حتی لنین نوشته جامعی در مورد فلسفه ندارد. یادداشتهای او در جلد ۳۸ مجموع آثارش نشان میدهد که تازه داشت یک چیزهایی از فلسفه یاد میگرفت که آنرا هم فرصت نکرد ادامه بدهد. برای همین است که لنینیستی مثل استالین آمد فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک نوشت وگرنه میگفت مرجع تقلیدش را بخوانید.
    خیلی احمقانه و باور نکردنی است. اگر مارکس نظریه فلسفی فرموله کرده بود، دیگر چرا انگلس، کائوتسکی، پلخانف، لنین و استالین و مائو باید فلسفه می نوشتند؟ همه میگفتند، مثل کتاب سرمایه، فلان کتاب مارکس را بخوانید تا ماتریالیسم دیالکتیک یاد بگیرید. علم و دانش که مسخره بازی نیست آقای بختیاری!
    ۵ – ماتریالیسم دیالکتیک دانستن دیدگاه مارکس یک خالی بندی است، بی اطلاع گول زن.
    ۶ – کارگران را گول نزنید. آنها نمیدانند برای درک مارکس، انکلس را بخوانند، کائوتسکی را بخوانند، لنین را بخوانند، پلخانف را بخوانند، استالین را بخوانند، فلاسفه فرانکفورت را بخوانند. بهتر است که کارگران به مارکسیستها اعتماد نکنند و خودشان مارکس را بخوانند. اگر از هواداران مارکس کمک میگیرند، بگیرند، اما به صداقع علمی و نظری آنها باید کاملا شک کنند.
    ۷ – شوروی مارکسیستها داغون شد و دولت چین آنها هم حکومت بک مشت دلقک است. باید به عقاید مارکسیستها شک کرد نه پیروی.

  4. ممکن است بگویند که میتوان ماتریالیسم تاریخی را اصلاح کرد. تز ناروشنی است اما میتوان ایراداتش را برطرف کرد و به آن کلام و سندیت علمی داد.
    این کاملا درست است.
    اما با اینکار مارکسیسمی وجود نخواهد داشت. بر طبق سنت مارکسیستها، این میشود روزیونیسم!
    کار علمی یعنی روزیونیسم. رویزیونیسم بد است؟ البته که نه، مخالفت با رویزیونیسم بد است.
    عقاید برنشتین بد نبود چون رویزیونیست بود، عقاید او بد بود چون پرو سرمایه داری و پرو امپریالیستی بود.
    منطق انقلاب کاملا مستقل است از منطق مارکسیسم.
    منطق مارکسیسم یعنی بودن در دیدگاه محدود مارکس قرن نوزدهم.
    منطق کمونیسم و منطق آنارشیسم شخصی (مارکسی) نیست و شخص را باید از آن برداشت،، مثل فیزیک و شیمی در مورد اشخاص نیست در مورد واقعیات است.

  5. قضاوت آقای بخرد طبع در ارتباط با مجلس موسسان روسیه درست نیست. دلیل اینکه در مجلس موسسان را بستند این نیست که این مجلس بورژوائی بود، که بود، دلیلش این بود که حزب بلشویک میتوانست در آن را ببندد، به همین سادگی.
    توضیحات:
    ۱ – اگر حزب بلشویک آنقدر قدرت داشت تا بگذارد انتخابات مجلس انجام شود چرا از اول آن انتخابات را ممنوع نکرد؟
    2 – آن انتخابات را ممنوع نکرد چون فکر میکرد اکثریت می آورد. اکثریت نیاورد، در مجلس را با زور اسلحه بست. این نشان میدهد که دلیل اینکه بلشویکها قدرت سیاسی گرفتند این نبود که تمام توده ها چنین میخواستند، نشان میدهد که زرنگ بودند و به عنوان اقلیت بکمک اسلحه قدرت سیاسی گرفتند – بصورت نوعی کودتا. کودتا بودن این قضیه بعد از اینکه مجلس موسسان را بستند کاملا آشکار شد.
    3 – چون بلش.یکها اسلحه بدست داشت و قدرت را قبضه کرده بودند و چکا درست کردند (بعدا شد کی جی بی)، از آن زمان به بعد شدند همه کاره، مثل خمینی و کمیته های مسلح اوایل سرنگونی شاه. اگر بلشویکهای ایرانی و یا دموکراتهای ایرانی هم اسلحه و بخش از توده ها را داشتند، دولت خودشان را درست میکردند.
    4 – اسلحه بدست داشتن و دولت درست کردن دلیل بر انقلابی بودن (ضد مردسالاری، ضد بردگی مزدی و …) نیست.
    5 – سیاستهای بلشویکها ابتدا علیه روابط فئودالی و بعد بر اساس درست کردن سرمایه داری دولتی بود.
    6 – آنها با ممنوع کردن احزاب، یک دولت دیکتاتوری تک حزبی درست کردند. هیچ احدی نمیتواند اثبات کند که دولت شوروی چند حزبی بود و احزاب دیگر واقعا آزاد بودند. حتی اگر چشممان را به اعمال ضد انقلابی بلشویکها ببندیم، کارهای استالین کافی است که حزب کمونیست لنینی را ارتجاعی و ضد انقلابی بدانیم. امکان ندارد که استالینیسم ریشه در لنینیسم و حزب بلشویک و مارکسیسم نداشته باشد.
    7 – دولت حزب بلشویک مجبور شد به دیکتاتوری بر همه از جمله کارگران روی آورد و شوراها را هم به هیچ تبدیل کند چون اسلحه داشت.
    8 – بلشویکها صادق بودند ودنبال مقام نبودند (نظریه جاسوس پروس بودن غلط است) اما بعلت رهنمودهای غلط مارکس فکر میکردند که با اقلیتی چند و رشد نیروهای مولده (ماتریالیسم تاریخی) میتوانند جامعه کمونیستی درست کنند. کارهای بلشویکها تقریبا کپی برنامه مارکس در مانیفست است. خود مارکس هم اگر در وضع لنین بود به همان دیکتاتوری روی می آورد و اسمش را میگذاشت دیکتاتوری پرولتاریا چون بورژوازی خصوصی استثمارگر است – گوئی سرمایه داری دولتی استثماری نیست. در زمان مارکس، کارگران اقلیت جامعه بودند اما آنها به انقلاب کارگری و گرفتن قدرت سیاسی اعتقاد داشتند. آنها نمیتوانستند بدون سیاستهایی شبیه بلشویکها بر جوامع دهقانی و جامعه ای که پر از آدمهای شرور و آدم کشی است، که بورژوازها و فئودالهای سابق تربیت و جور میکند، قدرت سیاسی نگه دارند.
    9 – شکست خوردن حزب بلشویک و بی آبروئی سوسیال دموکراتها، پایان پروژه کمونیستی مارکسیستهاست چون چه در شرایط دموکراتیک چند حزبی و چه در شرایط سلطه تک حزبی خودشان کارشان پیش نرفت و حتی به آدم کشی افتادند.
    10 – واقعیت این است که حتی کمون پاریس هم سوسیالیستی نبود و اگر بود از پائین بود نه از بالا چون دولت کمون هرگز مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را ملغی نکرد. اینکه مدل دیکتاتوری پرولتاریا کمون پاریس است عبارت پردازی است. دولت کمون دولت بورژوا دموکراتیک چپ بود و چنین دولتی طبیعت ناپایدار دارد و بی ثبات است، یا بلشویکی میشود و یا می افتد دست بورژواهای بزرگ. کمون پاریس ادامه پیدا نکرد اما محکوم به یگانه شدن قدرت دوگانه اش بود چون اراده ضد اقتدارگرائی در آن شکل نگرفت و یا حاکم نشد.
    9 – پیش بینی آنارشییست ها درست درآمد که مارکسیستها به اربابان کارگران تبدیل خواهند شد.
    10 – حکومت شورائی ی را هم که امروزه مارکسیستها وعده میدهند همان حکومت حزب خواهد بود اما با این فرق که امکان درست کردن یک یا دو حزب بزرگ و عمده مارکسیستی و یا بلشویکی در ایران و جهان وجود ندارد. دلیل این قضیه ورشکستگی دولتی، اقتصادی و سیاسی مارکسیسم بلشویکی و سوسیال دموکراسی مارکسیستی است. بورژواها به راحتی مارکسیستها را بعلت گمراهه رفتن هایشان، ایزوله میکنند.
    11 – شورا بی شورا، حزب بی حزب، این ایده ها دیگر الکی شده است و وسیله بازی مارکسیستها با توده های کارگر است. درست این است که کارگران کلکتیوهای ضد ارتجاع و ضد مردسالاری، ضد بردگی مزدی، ضد امپریالیسم و ضد استبداد سلسله مراتبی محل کار و زندگی خود را شکل بدهند و آنها را فرم آتی مناسبات تولیدی خود کنند. درست این است که تمام جوانب فرهنگ اقتدار، اقتصاد، سیاست، هنر و جهتگیری های علمی و تکنولوژی زیر ضرب انتقاد قرار گیرد و مهندسی فکری های دولتها و کمپانی ها خنثی شود.
    12 – اپوزیسیون مارکسیستی خواهان قدرت سیاسی، بعلت بلشویک بودن و یا سوسیال دموکرات بودن، در حقیقت ارتجاعی است، چون سلطه طلب (اقتدارگرا) می باشند. بقیه مارکسیستها هم قابل اعتماد نیستند چون تابع ماتریالیسم تاریخی هستند که انسان محور نیست بلکه ماده محور است. ماتریالیسم تاریخی مارکسیستها را از اخلاق تهی میکند و با خود بخودی دانستن تکامل اجتماعی، آنها را بی فکر و معتقد به معجزه مادی بار می آورد که نوعی کودنی و خرافات است. در مقابل این دیدگاه ، بورژواها باهوش تر هستند و حاکمیت طبقاتی خود را با بازی با توده ها و مارکسیستها تضمین میکنند. برخلاف ایده مارکسیستها، طبقات حاکم تاریخ بخوبی و آگاهانه، نه مستقل از اراده، بلکه منطبق با اراده و منافع خود، جامعه و فرهنگ انسان را شکل داده اند. قربانیان حاکمین مردسالار و ارباب بردگی مزدی هم میتوانند با دوری از خرافه ماتریالیسم تاریخی، در تضاد با حاکمیتها، دنیای خود را بر خرابه آنها بنا کنند. انتخاب با قربانیان است، ضرورت و تقدیر تاریخی وجود ندارد چون مناسبات انسانها مستقل از اراده آنها نیست.

  6. در ارتباط با این مقاله آقای سعید صالحی نیا:
    نفی جدال الترناتیوها و سرگیجه “نقش شورا و حزب” در بستر قیام ۱۴۰۱
    https://www.azadi-b.com/?p=30203
    کلا دیدگاههای ایشون هر روز، احتمالا بدلیل بالا گرفتن تضادهای طبقاتی جامعه و جنگ قدرت درونی مارکسیستها، دقیق تر می شود و بنظر من مسیر بدی طی نمیکند.
    در مقاله فوق، که موضوعش مربوط به مقاله هم هست، او ذکر میکند که مارکسیستها غیر راست در تعیین رابطه حزب و شورا روشن نیستند و کمی به تاریخ حزب-شورا مراجعه میکند. البته ایشون ممکن است نداند که این بحثها در حوزه “مارکسیستهای شورائی” :
    https://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D9%85%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C
    وسیعا بحث شده و برخی از قضایا ریشه یابی شده است.
    اما،
    بنظر من ایشون باید نهاد حزب را غیر کمونیستی اعلام کند نه اینکه دنبال راه وحدت دادن آن با شورا، چون اولا، حزب نهادی سلسله مراتبی است، ثانیا، حزب اساسا یک نهاد بورژوائی است نه کارگری. حزب را می سازند که در دولت شرکت کنند، دولتی که احزاب در آن نماینده دارند. برای همین حزب با شورا فقط وقتی میتواند همراه باشد که حاکم بر آن باشد. تاریخ احزاب مارکسیستی هم تاریخ مارکسیستها برای شرکت در دولتها بوده است. امروزه که گند دموکراسی بورژوائی درآمده، حزب سازی و حزبی بودن اتلاف وقت است. مارکسیستها روشنفکر که نمیتوانند در محیط کار تشکل ضد سرمایه داری داشته باشد، درست است که چند کار کنند:
    1 – دور مارکسیسم را خط بکشند. این علمی نیست که بگوئیم ما هر چه مارکس گفته را قبول داریم و از او دفاع میکنیم. این ضد علم است.
    2 – دنبال رهبری توده ها نباشند و از راه دور در سطح توانائی های خود صرفا نظرشان را در ارتباط با معضلات تشکل یابی ضد سرمایه داری، ضد مردسالاری، ضد امپریالیستی و ضد استبداد سلسله مراتبی توده های زن و مرد کارگر، در نشریات بیان کنند.
    3 – انجمن های کلکتیو غیر سیاسی تحقیق و آموزش و افشاگری بسازند تا منبع دانش فعالین کارگر در میدان باشند. جنبش کارگری را به حال خود بگذراند و فقط به آنها پیشنهاد بدهند که عقیده آنها را مطالعه کنند.
    4 – اگر میخواهند در عمل ایده هایشان را وارد ذهن کارگران کنند درست است که تک تک مثل آنها و در محیط آنها کار کنند و در تشکل یابی کمونیستی آنها شرکت کنند.
    5 – بنظر من سازمانها و احزاب مارکسیستی باید تشکل خود را منحل کنند و انجمن های یاری رسانی فکری-علمی برای کارگران درست کنند. سواد و علم آنها در این شکل موثر تر است تا اینکه از دور بخواهند رهبری بگیرند تا توده ها آنها را رئیس دولت و یا نماینده مجلس کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>