سیامک کیانی: برجام؛ زره پولادین در برابر زورگویی غرب: اقتصاد ملی، عدالت اجتماعی و مردمسالاری
پیشگفتار
در برابر تیغِ تیزِ چیرگیخواهان، دیوارهای بلندِ فولادین و موشکهای آتشین گرچه سودمندند، ولی پاسدارانِ راستینِ میهن، زنجیرههای همبستگیِ مردماناند که در روزگارِان سخت، گِردِ هم تنیده شدهاند. هستهی نبرد برای دفاع از مرزهای میهن، نه تنها در انبارهای جنگافزارها، که در شالیزارهای برنج، کشتزارهای گندم، در کارخانههای پتروشیمی، شکر و فولاد، در معدنهای مس و زغال سنگ، در دانشگاهها و در چشمهای آرام جوانانی که آینده را از آنِ خود میبینند، ساخته میشود.
در برابر یورش هر پرخاشگری، یگانگی خلقی که از حکومت خود خشنود است، زرهِ پولادین نیرومندی است. هیچ دژی استوارتر از دلبستگیِ شهروندان به مردم خویش، به خاکِ خویش، به حکومت خویش نیست. آنجا که دسترنجِ رنجبران به جیبِ سرمایهدارانِ آزمند نمیریزد، آنجا که نان از گندمِ خود کشور و برنج از کارِ شالیکاران خود کشور، تولید صنعتی پایه از کار کارگران خود کشور فراهم میشود، ترفندهای دشمن کارا نخواهد بود. اتحاد شوروی در گذشته و کوبا امروز به خوبی نشان دادهاند که هرگاه که مردم کشور را از آنِ خود بدانند، چه قهرمانیهایی برای دفاع از آن انجام میدهند.
اگر میخواهیم سایهِ چیرگیخواهان از سرزمینمان کوتاه شود، باید اقتصاد را از چنگالِ سوداگران رها سازیم؛ باید داراییهای ملی را نه پیشکشِ بازرگانان آزمند و سپاهیان ناپاک و بانکهای دزد کنیم، بلکه خوراکِ کورههای تولیدِ درونی کنیم، تا برای کارگران بیکار کار بیافریند و شکمهای گشنه را سیر سازد. نظامی که میخواهد ماندگار بماند، باید دانایی و توانایی را در میانِ تودهها بگستراند، و تا بدانجا به فراهم کردن نیاز آنها مانند کار، نان، خانه و آزادی بپردازد و از منافع آنان دفاع کند که تا هر کشاورز، هر کارگر، هر دانشجو، هر زن، هر کرد، هر عرب زبان، هر آذری، هر بلوچ و لر خود را نگهبانِ میهن بداند.
تنها در این هنگام است که توفانهای سهمگینِ امپریالیسم، نه تنها درختِ ما را از ریشه نمیکند، که ریشههایمان را ژرفتر در خاکِ سرزندگی فرو میبرد. چونانِ کوبا، که در همسایگیِ غولِ چیرگیخواه، سرافراز و استوار ماندهاست. نه از بیم، که از عشق. نه از ناچاری، که از آگاهی.
کوبا در برابر فشارهای برونمرزی، هر آن چه که دارد را میان همگان بخش و پخش میکند و به دنبال ایستادگی، آموزش، آگاهی و اتحاد میان مردم رفتهاست. این سرزمین که نه نفت دارد و نه طلا، توانست آموزش و بهداشت رایگان برای مردم خود فراهم کند. کوبا توانست که آنچنان همبستگی ژرفی میان مردم خود بسازد که دفاع از میهن دیگر یک جستار جنگی نیست، بلکه به اقتصاد، اجتماع و فرهنگ گره خوردهاست. با پرورش حس میهن دوستی کوبا مردم خود را به نگهبانان راستین و لشگریان دلاور میهن دگرگون کردهاست و نشان دادهاست که پایه ایستادگی در اتحاد، آگاهی و خشنودی مردم از دولتمردان و سیاستمداران است.
جمهوری اسلامی، به ویژه بورژوازی نظامی در حاکمیت، وارونه کوبا همواره در تلاش بودهاست تا از نظام و منافع خود با شیوه جنگهای جانشینی پشتیبانی کند. جمهوری اسلامی به جای پرتوان کردن اقتصاد تولیدی ملی و به جای پیاده کردن عدالت اجتماعی و نیرومند کردن همبستگی و پیوندهای درونی، بیشتر به دامن زدن به درگیریهای منطقهای پرداختهاست. این روش همانگونه که اکنون روشن شدهاست، یک شیوه ناپایدار کشورداری است که با فلسفه مردمی کوبا همخوانی ندارد.
این نوشته با رویکردی انتقادی به واکاوی پیمان برجام و پیامدهای آن میپردازد و هدفهای پنهان و آشکار جمهوری اسلامی و آمریکا بررسی میکند.
گفتوگوی نابرابر
حاکمیت جمهوری اسلامی به خوبی میداند که اگر گفتوگو با ترامپ به شکست بینجامد، بدانگه پر و بالهای شاهینهای جنگی رژیم فاشیستی اسراییل نیرومندتر میشوند. دستگاه فرمانروایی جمهوری اسلامی این را هم به خوبی میداند که از آنجایی که جاسوسان بزرگ و کوچک اسراییل و غرب در سراسر نهادهای نظامی، امنیتی و دولتی آن لانه کردهاند، و از آن جایی که از پشتیبانی مردم خود برخوردار نیست، شیشه جانش در دست امپریالیستها و صهیونیستها است و چاره ای فرای سازش با امریکا ندارد. برای همین، این گفتوگو از همان آغاز نابرابر است. جمهوری اسلامی میان سنگ و سندان گیر افتادهاست.
فرستادهی ترامپ، ویتکاف در پیام خود گفت که او نه برای نمایش زور، بلکه برای خاموش کردن آتش آمدهاست. شاید این سخنان گرهای گشوده است، زیرا اینگونه مینماید که این پیام آرام در دل سران جمهوری اسلامی نشستهاست. سازش راهی است پرپیچ و خم، پر از رمز و راز و کشورداری یک هنر و پیشه هزار تو.
واشنگتن و تهران با میانجیگری عمان تاکنون سه دور گفتوگو داشتهاند. آنان گفتند: «گفتوشنود، در نخستین گام، بسیار امیدبخش و سازنده بود» — واژگانی که در سالیان گذشته کمتر از آن سوی دریا شنیده شدهبود. امید است که گفتوشنود تنها سایهای فریبنده نباشد. امید است که برایند گفتوگو بدانگونه باشد که بندهای تحریم گسسته شوند؛ نه اینکه با نامی نو، از در نهان بازگردند. شاید اکنون دستها را از ماشه به سوی قلم بردهاند، تا شاید اینبار واژه ها صلحآفرین باشند.
همین گفتوشنود بامیانجی گامی است هرچند کوچک در راهی روشنتر که دست کم چندگاهی صدای کوس جنگ را خاموش مینماید.
ولی به گزارش رویترز، ایالات متحده هنوز نگفتهاست که در چهارمین دور گفتوگوها در بارهی برنامه هستهای ایران با گروه جمهوری اسلامی دیدار خواهد کرد. زمان و جای برگزاری گفتوگوهای آینده هم روشن نیست. یکی از سران بلندپایه جمهوری اسلامی به این خبرگزاری گفت که دور تازه گفتوگوها به رویکرد ایالات متحده بستگی دارد. پیشتر، وزارت خارجه ایران گفتهبود که گفتوگوها با امریکا درباره برنامه هستهای خود را دنبال خواهد کرد. پیش از این، وزیر خارجه عمان، بدر البوسعیدی، گفتهبود که گفتوگوهای میان آمریکایی و ایرانی درباره برنامه هستهای ایران برای سوم مه برنامهریزی شدهبود.
دگرگونیهای شتابناک، بازی با واژهها، جنگ روانی و آتشافروزان پنهان، تنش میان جمهوریاسلامی و آمریکا را پیجیده کردهاست. هنوز راز سخنان دادوستد شده میان این دو آشکار نشده، ولی پژواک راستی در آهنگشان شنیده نمیشود. روشن نیست که امریکا چه ماری در آستین دارد؟ روشن نیست که جمهوری اسلامی تا چه اندازه میخواهد و میتواند سرسپردگی را بپذیرد؟
برای همین، جا دارد که به هدفهای امریکا و جمهوری اسلامی برای این گفتوگو بپردازیم.
هدفهای زورگویانه امریکا
امریکا میداند که مانند گذشته دیگر نمیتواند کلید گنجینههای خاورمیانه را دست گیرد، ولی پذیرش برنامه کلان خود در خاورمیانه را شرط دوستی میداند.
دگرگونی رفتارِ ترامپ، نه از سر نیکخواهی، که بخشی از نقشهای گستردهتر برای پیش بردن همان راهبردِ، یعنی وادارسازی کشورها به سرسپردگی است. لبخندِ نمایشی او، دنبالهی همان مشتِ آهنینیست که در جامهی تحریمی سخت و فشارهای چندلایه بر ایران فرود آمد.
این جابهجاییِ زیرکانه، برای شانه خالیکردن از بارِ پاسخگویی جهانی و زمینهسازی برای مردمفریبی در گامهای آیندهی برنامهریزی شدهاست. ترامپ میکوشد چهرهای از یک رییس جمهور “خردمند و خواهان آشتی” را به نمایش بگذارد، تا اگر آتشِ نبرد زبانه کشید، انگِ آغازگری به سوی ایران نشانه رود. همین کسی که خواهانِ آشتی است و برای مردم ما دلسوزی میکند، اگر به هدف های خود دست نیابد آتشافروز میشود.
سیاست جنگافروزانهی آمریکا برای نگهداری سرکردگیاش در خاورزمین، نهتنها مردم این دیار را به خاک و خون کشیده، بلکه آرامش جهانی را نیز به بازی گرفتهاست. از خاک عراق و لیبی تا یمن، افغانستان و سوریه، گواهیم که چگونه یورشهای بیگانگان کشورها را از هم پاشید، هزاران انسان را کشت و میلیونها زندگی را نابود ساخت.
این سیاستها، در راستای سودجویی بیپایان امپریالیسم و شرکتهای غولپیکر است و هیچ همسویی با خواستِ مردمانِ آزاده ندارد.
دولت ترامپ با بهرهگیری از نیرنگ تازیانه و هویج و نمایشهای ساختگی، در پی وادار کردن خواستِ استعمارگرانهی خود بر ایران است. این برنامهها، تنها در راستای سود انحصارهای آمریکاست که میخواهند اسب سرکش جمهوری اسلامی را رام کنند. آمریکا تنها چشم به نفت ایران ندارد، بلکه جان و روان جمهوری اسلامی را نیز میخواهد. امریکا تنها با سرسپردگی سراسری خشنود میشود و چالش رژیم این است که تا چه اندازه دریوزگی را بپذیرد و همچنان زنده بماند.
آمریکا دیگر به اندک بسنده نمیکند، امریکا میخواهد که جمهوری اسلامی هیچ خطری برای اسرائیل نباشد و بود اسراییل را بپذیرد، اگر چه که در سخن اجازه دشنام داشتهباشد. تا هنگامی که نیروهای دستیاز آمریکایی و رژیم فاشیستی صهیونیستی در خاورمیانه به یکهتازی میپردازند، مردم خاورمیانه هرگز مزهی راستین آرامش و ایمنی را نخواهند چشید.
زمین بوی نبرد میدهد و آسمان هنوز پژواکِ خیزش بمبافکنها را در سینه دارد. در آبهای خلیج فارس سایهی پرندههای دیدهبان هر روز گستردهتر میشود. دور و بر مرزها زوزهی پایگاههای جنگی رساتر از آوای فرستادگان گفتوشنود است. ۲۵ پایگاه لشکری آمریکا در خاورمیانه، نه تنها برای مردم خطرناک شمرده میشوند، بلکه خود زمینهساز دنبالهداری جنگها و آشفتگیها در بسیاری از کشورهای خاورمیانهاند.
پایگاه دیهگو گارسیا این زخم کهنه بر پیکرهی جهانِ زیر رهبری امریکا و انگلیس دوباره جان گرفتهاست. یکچهارم از ناوگان بمبافکنهای B-2 آمریکا به آنجا که در جنگهایی مانند جنگ خلیج فارس (۱۹۹۱)، جنگ افغانستان (۲۰۰۱) و جنگ عراق (۲۰۰۳) نقش برجستهای داشت کوچ کردهاند. این پرندههای سیاه، نه برای نمایش آمدهاند، نه برای رزمآیش، آنها خود پیاماند. پیامی امریکا به جمهوری اسلامی که با سرنوشت انسان بازی میکند.
در چنین شرایطی رژیم برای ماندگاری و نه برای مردم، پا به اتاقهای گفتوگوی پنهانی گذاشته و درست همینجاست که امریکا با دستانی پر و نگاهی سرد وارد میدان میشود و امتیاز میخواهد. این گفتوگو، یک گفتوگوی برابر میان دو دشمن همسنگ نیست. امریکا دستِ بالا را دارد و فشار می آورد. پرسش این است که جمهوری اسلامی تا چه اندازه خواستهای بیجای امریکا را پذیرا شود. امریکا نه تنها از دامنهی هستهای، بلکه به دنبال دگرگونی رویکرد منطقهای جمهوری اسلامی تا بدانجا است که او مانند اسبی رام شیهه بکشد، ولی لگد به کسی نزند. تا زمانی که جمهوری اسلامی از درون تهی و در بیرون تنهاست، بیگزند و بیدندان کردن آن برای امریکا آسان است.
صلحی که از دل فشار زاده شود، چیزی جز استعمار نو نیست. صلح بر پایهی عدالت و گفتوگوی برابر میروید، نه با باجخواهی. خواستهی آمریکا فراتر از غنیسازی است. برنامهی هستهای تنها بهانه است، پوششی برای راهبردی ژرفتر. سازمانهای اطلاعاتی آمریکا هم بارها گفتهاند که ایران برنامهی بمب هسته ای ندارد، اما چرا تحریم همچنان هست؟ چرا رسانههای آمریکایی خطر بمب هستهای جمهوری اسلامی را بزرگ میکنند؟
بی تردید سیاستهای تنشآفرینی جمهوری اسلامی در خاورمیانه به سود منافع ملی نیست. ولی هیچ کشوری حق ندارد که به بهانه نیروگاههای هستهای، جلوی برنامه جنگافزاری دیگر کشورها را بگیرد. شرط گذاشتن امریکا برای موشکهای دوربرد و دیگر شرطها هیچ پیوندی با بهانه بمب هستهای ندارد، باج گیری است. امریکا حق ندارد در بارهی غنی سازی اورانیوم به جای مردم میهن ما تصمیم بگیرد و چارچوب و مرز بگذارد. امریکا حق ندارد در بارهی اندازه و چگونگی جنگافزارها به جای مردم ما تصمیم بگیرد.
ژرفا و پهنای سرسپردگی جمهوری اسلامی
سخنان بیشمار سران جمهوری اسلامی که با هم در تضاد هستند، نشانگر این است که حاکمیت جمهوری اسلامی یک دست نیست. در درون جمهوری اسلامی، برخورد اندیشهها و کشمکشهای سیاسی میان دستهها و گروههای گوناگون دیده میشود. اگرچه این دستهها برای “حفظ نظام” هر گاه که شرایط بخواهد با لشگری یگانه در برابر شورشها و خیزشهای مردمی میایستند، ولی سیاستهای آنها در برابر چالشهای گوناگون کشور بر پایه منافع طبقاتی ویژه هر لایه بورژوازی انگلی برنامهریزی و پیاده میشود.
این ناهمخوانیها، بهویژه از برخورد منافع در میان بخشهای گوناگون بورژوازی، سرچشمه میگیرد که خواستهای گوناگونی در زمینههای اقتصادی و سیاسی دارند. دستههایی که دربرگیرنده بخشهای کهن، نوین، نظامی و غیرنظامی هستند، هرکدام میکوشند تا سود ویژهی خود را در آوردگاه سیاسی و اقتصادی به دست آورند. این کشمکشها نه تنها بر سیاست برونمرزی ایران اثرگذار است، بلکه بر افت اقتصادی و بحران مالی کشور نیز بازتابی ژرف دارد.
برخی از لایههایی بورژوازی انگلی حاکمیت، مانند بورژوازی بوروکراتیک و بورژوازی مالی چندان چالشی با پذیرش خواستهای امریکا ندارند. ولی بورژوازی نظامی زنده ماندن خود را وامدار دشمنی با اسراییل و تنش در خاورمیانه است و پایگاه بورژوازی بازرگانی که با شیر ضداسراییلی از کودکی به میانسالگی رسیدهاست، از چنین چرخشی خشنود نمیشوند.
با این همه، حتا بورژوازی نظامی هم با ضربههای کوبندهای که در سال گذشته از رژیم فاشیستی بورژوازی صهیونیستی خوردهاست به این نتیجه رسیدهاست که پرونده برجام را با هر شیوهای ببندد.
برای همین، آنانیکه دیروز، بر بلندای خودبزرگبینی، گفتوشنود با «دیو بزرگ» را ننگ میدانستند، امروز در سایهی تاریکی، با آن نامهنگاری و همنشینی میکنند. پشت درهای بستهی سرزمین عمان، با کمک میانجیگران با دیو بزرگ گفتوشنود دارند، بیآنکه مردم بدانند بر سر چه و با چه بها. و آنانی که سالها به نام سربلندی و ایستادگی در برابر دیو بزرگ، مردم را به شکیبایی و بردباری در برابر سختیها فراخواندند، هم اکنون برای ماندگاری خود، از نرمش بزرگ میگویند که چیزی فرای نوشیدن زهر در جامی نوین نیست.
اما چرا اکنون؟ چرا در این زمانهی توفانی که امریکا هر بامدادش را با نوشتارهایی از هشدار و فشار به سوی ایران آغاز میکند؟ شاید جمهوری اسلامی دریافتهاست که کارزار با امریکا دیگر راهگشا نیست، زیرا اسراییل به دنبال جنگ است.
این گفتوگوها نه برای مردم که برای ماندن است؛ نه از روی توان که به دلیل از پای افتادگی حکومتی است. دستگاه فرمانروایی که با چکمه ستم به سینهی آزادی و آزادیخواهان کوبیدهاست و با دست دراز از گنجینه مردم دزدیدهاست، هم اکنون به دنبال نوشدارویی برای زخمهایی است که خود بر پیکر مردم نشاندهاست.
حاکمیت سالهاست که به لگدمال کردن رنجبران و کارگران، بریدن زبانهای آزاده، بستن راه فریاد و اعتصاب، سپردن گنجینههای کشور به برگزیدگان، و گرفتن نان از سفره مردم پرداختهاست. هر روز گروه بیشتری از مردم روی از آنها برمیگردانند و حتا همراهانش در منطقه یکییکی از او ناامید میشوند. از راهپیماییهای میلیونی تنها رویای دستنیافتنی ماندهاست؛ از آن بُردی که روزگاری در بیروت، بغداد و دمشق داشت، تنها سایهای ماندهاست.
سران رژیم اکنون که بر لبهی پرتگاه ایستادهاند، به جای آنکه پاسخی به خواستهای برحق مردم بدهند، در پستوی تاریک گفتوشنودهایی نهانی لانه کردهاند. اما این گفتوشنود نه برای منافع مردم که از ترس فروریختن کاخها از سوی مردم انجام میشود؛ ترس از فردایی که میدانند در آن جایی ندارند.
سالها فرمانروایی با پنجهی آهنین و با سیاستهایی که پول را به بالاییها و درد و رنج را به پایینی ها پیشکش کردهاست، پایههای رژیم را لرزان کردهاست. گسست از مردم پایههای فرمانروایی را سست کردهاست و آنگاه که رژیمی پایگاه استواری در جامعه ندارد، زیر فشار پرخاشگری امپریالیستی چارهای فرای سازش نمیبیند. امپریالیسم هرگاه که هر رژیمی را بدون پایگاه مردمی ببیند، بدانگاه با تازیانه و گرز سخن میگوید. آمریکا با دیدی تیز به جمهوری اسلامی مانند کوسهی که بوی خون میشنود رفتار میکند.
همپیمانان جمهوری اسلامی یکییکی در خاک خود فرو میریزند. “محور مقاومت” مانند ببری کاغذی از درون تهی است و کاخ شیعوی فروپاشیدهاست. فرمانروایی جمهوری اسلامی که هم اکنون در درون و برون خود را تنها مییابد، هنگام گفت وگو در بارهی خواستههای هستهای از پا درآمده است، کمر خم کردهاست و برجام را گشایش بزرگ نامیدهاست. ولی چرخهای سانتریفوژها ایستاده، کوششها و پولها دود شدهاند و آمریکا مانند همیشه، باز هم خواستهای بیشتری به پیش میگذارد، زیرا که گرگ درنده، بره را بی مادر میبیند. آمریکا نه تنها به دنبال ایستایی غنی کردن اورانیوم میرود، بلکه میخواهد آهن ارادهی مردم را آب کند. نه تنها میخواهد سانتریفیوژها را از چرخیدن بازدارد، بلکه سربلندی ایرانیان را نشانه گرفتهاست.
چه باید کرد؟
بهرهگیری نه تنها ایران، بلکه هر کشوری از نیروی هستهای برای کاربردهای صلحآمیز تصمیم مردم آن کشور است و هرگونه زور از سوی بیگانگان را نباید پذیرفت. یاوهگویی سرکردگان آمریکایی هیچ بنیاد راستینی ندارد. جمهوری اسلامی همواره به پیمانهای هستهای پایبند بودهاست. این آمریکا و همراهان اویند که با رفتارهای ناهنجار، ریشهی بحران و ناپایداری شدهاند. هر آزادهای باید فشارهای ناهنجار، ناروا و خطر نظامی آمریکا را نکوهش کند و هرگونه دستدرازی بیگانه در کار ایران را نادرست بداند. زورگوییِ آمریکا، با بهرهگیری از ابزارهای اقتصادی، فرمانروایی و لشگری، برای شکستن ایستادگی و آزادگی مردم ایران است. ولی آنها باید بدانند که مردم، همچنان ایستادهاند و تن به فرودستی نخواهند داد. ایران باید، با پشتوانه بر توانمندیهای خودی و همبستگی همگانی، در برابر این فشارها بایستد.
در برابر این ترفندها و دستیازی تنها یک خلق متحد که دارای یک حکومت مردم سالار، اقتصاد ملی و عدالت اجتماعی است توان ایستادگی دارد. کشوری که با گسستن از رشتههای اقتصادِ انگلی و با رهایی از وابستگی به سرمایهداری جهانی یک اقتصاد تولیدی و ملی را پایهگذاری میکند، و تا آن جا که در توان دارد به سوی خودبسندگی میرود، خود را در برابر یورش نیروهای پرخاشگر بیمه میکند. اتحادشوروی نشان داد که این نه یک آرمانِ دست نیافتنی، بل که بنیانِ زنده مانی است.
تودهها، ستونهای خیمهی پایداری هر نظامی هستند. چگونه می توان خلقی را درهم شکست که آوازِ همبستگی اش بلندتر از غرشِ بمبهای دشمنان است؟ کوبا با سپردنِ رهبری کشور به دستِ کارگران، آموزگارانِ، پزشکانِ آگاه و کشاورزانِ سختکوش، نشان دادهاست که نیروی مردمانِ آگاه، از هر ترفندی سترگتر است. هر کودکِ سواد آموخته، هر دهقانِی که با همکاران خود کشت را برنامهریزی میکند، و هر کارگرِ که سرنوشتِ کارخانه را در دست خود دارد، سنگری است در برابر یورشِ بیگانگان است.
ایستادن بیترس در سایهِ سنگین خلق، هفتاد سالِ پایداری در دهانِ اژدها، نه با سازش، که با پشتوانه بر ارادهی مردم درسی است که کوبا به ما آموختهاست. آنان که گمان بردند چنبره اقتصادی و سیاسی کوبا را به زانو درمیآورد، در نقشههای خود یک گوهر را نادیده گرفتند: مردمی که میهن را نه با سخن، که با جانِ خود دوست دارند. بهترین پادزهرِ آهنین، همانا رهیافتی ریشهدار در سایهی خلق است. ایران باید آوردگاهی برای آزادی سخن و نان شود و نه گلوله و گرسنگی. راهِ رهایی، همانا مردمسالاری و یک اقتصاد ملی تولیدی و عدالت اجتماعی استِ.
رویدادهای چند دههی گذشته نشان دادهاند که راههای نیمبند، دلبستگی به بیگانگان، نه تنها گرهی از دشواریهای مردم ایران نگشوده، که سرزمین را بیشتر در مرداب بحرانهای کارکردی، اقتصادی، و اجتماعی فرو بردهاست.
در چنین روزگاری، نسخهی رهاییبخش ایران، تنها در سایهی دگرگونی ژرف و بنیادی شدنیست؛ دگرگونیای که بر دوش مردم، با نقش برجسته کارگران، و با چشم انداز مردمسالاری و رهبری دانشبنیان شدنی است.
اقتصادتولیدی و ملی، مردمسالاری و عدالت اجتماعی، یک آرزوی کودکانه نیست، بلکه نیازی زمانهساز برای گذر از سرمایهداریِ ناتوان، تهیدستی گسترده، نابسامانی درونی و زورگوییِ ساختاری در ایران است. با همگانیسازی صنعت پایه و سرچشمههای زمینی و زیرزمینی کشور، پایان دادن به ویژهخواری و گردهسالاری اقتصادی، پشتیبانی از خواستههای بنیادین کارگران، و برپایی سازوکارهای آزاد مردمی بر پایهی هماندیشیهای بومی، میتوان ساختارِ یک جامعهی نو را پایهگذاری کرد: جامعهای رها، برابر و ایستاده بر پای خود.
در برابر فشارهای بیگانه و بیمافکنی نظامی، تنها آن پایداری کارساز خواهد بود که از درون مردم برخیزد و بر بینش همگانی و سازماندهی ژرف پایدار باشد. ایستادگی بدون استقلال اقتصادی، بیعدالت و بدون همراهی مردم، تنها به باززایی زور خواهد انجامید. بارها گفته شد که استقلال سیاسی (استقلال سیاسی جمهوری اسلامی، چندان بیشتر از ترکیه نیست)، بدون استقلال اقتصادی پایدار نیست.
هرگونه دگرگونی در ساز و کار کشورداری ایران، کاری سراسر درونیست و تنها خواست مردم ایران – نه نیروهای جهانخوار امپریالیستی و صهیونیست – میتواند سرنوشت کشور را روشن سازد. مردم ایران به خوبی نشان دادهاند که توان آن را دارند که بی نیاز از دست بیگانگان، آیندهی خویش را بسازند. این مردم هرگز نخواهند پذیرفت که سرنوشتشان زیر فرمان نیروهای بیگانه برود و در برابر هرگونه فشار، زورگویی بیگانگان ایستادگی خواهند کرد.
نه باید پیرو کرنش در برابر بیگانگان بود، نه هوادار جانفشانیِ مردم برای پاسداری کور از دستگاه سرمایهداری- دینی فرسوده. باید راهِ دیگری را برگزید: «پایداریِ بینشمند با پرچم مردمسالاری، عدالت اجتماعی و اقتصاد ملی.» نیروهای دگرگونخواه باید صفهای خود را یکپارچه کنند، انجمنهای آزاد مردمی را نیرو دهند، و در هر کارخانه، دبستان، دانشسرا و کوی، بذرِ بینش همگانی بکارند و به سازماندهی جنبشها بپردازند.
پایان سخن
همهی آن امیدها برای آشتی ارجمندانه، در هوای داغ سیاست جهانی دود شدهاست. باور به ترامپ یا هر رییس جمهور آمریکایی دیگر، بدون همسنگی برابر دو سوی گفتوگو، نه گشایش است، نه امید به ارجمندی سازش؛ بلکه زمینهسازِ سرافکندگی ملیست.
اکنون که سایهی ترامپ بازگشته است، امپریالیسم نه با روبند که با چهرهی لخت بر در خانه ایستادهاست و جمهوری اسلامی در تنگنای تصمیمی سرنوشت ساز، میان مرگ آرام یا سرسپردگی، در بنبست ترس، دستوپا میزند. گفتوگو با امریکا، نه از روی خرد و توانمندی بل که از سر ناچاری است. چیزی که امروز به نام گفتوگو بر سر زبانهاست، یک گزینش نیست، واپسین راه ناگزیر رژیم برای زنده ماندن است. گفتوگو نه از سر هوشمندی که از دل آشفتگی اقتصاد در هم شکسته، نرخها سر به آسمان زده، سفرهها کوچک شده، برای سرکوب مشتهای گره شده، است.
خط و نشانهای رژیم، نه از نیرومندی که از نیاز به نمایش برای کاربرد درون مرزی برمیخیزند. در خانه دیگر بانگ نان رساتر از فریادهای پوچ ضدآمریکایی رژیم شدهاست. مردم ما میدانند که جمهوری اسلامی راه اقتصادی سرمایهداری برای فراهم کردن منافع بورژوازی انگلی خود برگزیدهاست. میان کاخهای درخشان و سفرههای تهی دیواری بلند بالا برافراشتهاست. خانوادههای وابسته به رژیم دارایی کشور را میروبایند و در بانکهای غربی پنهان میکنند و مردم در آتش تنگدستی میسوزند.
مردم این را هم میدانند که بار سنگین تحریم به ناحق از سوی امریکا بر دوش آنها گذاشته شدهاست . برنامه هستهای جمهوری اسلامی تنها یک بهانه است. مگر کوبا برنامه هسته ای دارد؟ پس چرا کوبا زیر تحریم ۶۰ ساله امریکا بودهاست؟ مگر ونزوئلا برنامه هسته ای دارد؟ پس چرا زیر تحریم امریکا است؟
برای همین، مردم ما نه تنها دل از دشمن برکندهاند که دلخوشی از فرمانروایان خود نیز ندارند.
توان پاسخ نه در شعار که در سه ستون اصلی نهفته است؛ توان یک اقتصاد کارای ملی، مشروعیت درونی بر پایه مردم سالاری و عدالت اجتماعی، بزرگترین پشتوانهی نظامی و جنگی هر کشوری است. رژیم در هر سه پهنه شکست خورده است و از درون فروریخته است.
تنها با پشتوانه مردم، عدالت اجتماعی و اقتصاد ملی و تولیدی، میتوان چنان لشگری ساخت که توان استواری، ایستادگی در برابر فشار بیگانه، و پاسداری از حقوق مردم در برابر چیرگیخواهی و زورمداری امریکا را داشته باشد و نگهبان و پاسبان آزادگی ایران و ایرانیان باشد.
درباره مفاهیمی چون ماده، مردم و میهن تحقیقاتی انجام شد که حالا نتایج آنرا به عمل در می آوریم تا ببینیم درست است یا نه. ،
اگر از کلمات ماده، میهن و مردم استفاده کنیم، خواهیم دید که به مدلهایی می رسیم که برای منافع مادی مردم بهتر است از مدل مارکسیستی و یا اسلامی تندرو. البته این سئوال پیش می آید که چرا علی رغم موفقیت مدلهای غیر تندروانه اسلامی و غیر مارکسیستی، هنوز مارکسیستها اصرار دارند عقاید شکست خورده خود را نگه دارند؟ پاسخ این است که مثل طلبه ها چیز بیشتری یاد نگرفته اند و ذهنشان پرورش خلاق بودن ندارد.
گفتیم سنگاپور، حال یک مثال دیگر بزنیم.
مدل مادی اسرائیلی هم از مدل مادی کوبا بهتر است.
مردم اسرائیل در وضع مادی بهتری نسبت به کوبا هستند. سرمایه دارانشان ثروتمند تر و کارگرانشان رفاه بیشتری دارند. حمایت جهانی عظیمی هم دارند. در مدل اسرائیل امنیت بیشتر است چون کسی جرات نمیکند به اسرائیل حمله کند و اگر حمله کند خوب تنبیه میشود. اما در مدل کوبا، کوبا در همان جزیره اش محبوس است و آمریکا میتواند یکشبه آنجا را گرفته رژیمش را عوض کند. حال چرا آمریکا اینکار را نمیکند؟ تا به امروز دو دلیل داشته. یکی اینکه ضرر سیاسی اش زیاد تر بوده است و دیگر اینکه کوبا نمونه خوب ورشکستگی مارکسیست-لنینیستی برای مردم آمریکای لاتین است. بهتر بوده تا ببینند عاقبت چنین ایدئولوژی ی چه خواهد بود. البته اگر راست گرایی در آمریکا دائمی شود، کوبا را خواهند گرفت چون دیگر احتیاجی به حفظ ظاهر نخواهند داشت.
کلا در چهارچوب واژه هایی مثل ماده، مردم و میهن، هیچ فاکتی وجود ندارد که نشان دهد برای مردم، اسلام تندرو و مارکسیسم بهتر است. برای مردم ماده گرائی سود و مزد کار خوب، کافی است. حتی برای مردم یک کشور، ماده گرائی استعمارگری بهتر است چون موجب افزایش درآمد کارگران استعمارکننده خواهد شد. تحقیقات نشان داده است که درآمد کارگران انگلیس بعد از موفقیت کامل استعمارگری اش افزایش یافت و مبارزات کل طبقه به سطح رفرمیستی و حمایت از دولت رسید.
برای مدتی، از این تم استفاده خواهیم کرد تا ببینیم چه می شود. بنظر منطق درستی در افشای ارتجاع اپوزیسیون است.
آنارشیست
اینهمه عبارت پردازی برای دفاع از یک دولت-اقتصاد داغون مثل کوبا. مدل سرمایه داری مادی سنگاپور خیلی بهتر است تا مدل سرمایه داری مادی دولتی کوبا. حتی مدل سرمایه داری مادی عربستان بهتر است تا مدل سرمایه داری معنوی ایران. گورباچف فهمید اینها هنوز نه.