سیامک کیانی: انتقاد مارکسیستی از سبزها و اقتصاد سبز در چارچوب سرمایهداری: چالشها و ناهمگونیها
پیشگفتار
هنگامی که جنبش سبز به دنیا آمدهبود، انگشت به روی چالشهایی در سیستم سرمایهداری گذاشت که از چشم مارکسیستها پنهان ماندهبود. این جنبش در یک دوره زمانی بهترین دوست سیاسی مارکسیستها و متحد آنها بود. ولی پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم این جنبش آرام آرام به سوی راست رفت و هم اکنون بیشتر سبزهای جهان نه تنها چیزی بیش از سرمایهداری سبز نمیخواهند بلکه میلیتاریسم را پذیرفتهاند و به آن دامن هم میزنند.
نوشته پیشرو به بررسی انتقادهای مارکسیستی از مفهوم «اقتصاد سبز» در چارچوب نظام سرمایهداری میپردازد. بسیاری از سبزها، اقتصاد سبز را همچون یک راهحل برای بحرانهای زیستمحیطی میدانند، ولی دیدگاه مارکسیستی آن را بیشتر ابزاری برای پاسبانی از ساختارهای نادادگرانه اقتصادی و اجتماعی میبیند. مارکسیستها بر این باورند که هرگونه تلاش برای «سبز کردن» اقتصاد، در چارچوب سرمایهداری و در پیوند با نیازهای سودآوری سرمایهداران، نمیتواند به حل بحرانهای زیستمحیطی و اجتماعی بینجامد. این نوشته به بررسی این انتقادها، به چگونگی پیوند میان اقتصاد سبز، نئولیبرالیسم و بحرانهای زیستمحیطی پرداخته و نشان میدهد که درک این چالشها تنها با دگرگونیهای بنیادین در ساختار اقتصادی و اجتماعی شدنی است. در دنباله، چالشهایی چون سبزشویی شرکتهای بزرگ، بحرانهای اجتماعی و نابرابریهای در پیوند با دگرگونی زیستمحیطی تحلیل خواهد شد. در پایان، با نمونهآوری از حزب سبز آلمان روند نظامیگری سبزها را نشان خواهیم داد.
انتقاد مارکسیستی از اقتصاد سبز
صنعت سبز و انرژیهای تجدیدپذیر به سود کشورهای پیشرفته سرمایهداری در شمال جهانی، جایی که آنها بیش از دو سده از زغالسنگ و نفت ارزان برای پایهریزی تولید و صنعتی شدن بهرهبرداری کردند، است. کشورهای در حال رشد در جنوب جهانی که بیشتر با چالشهای اقتصادی روبرو هستند، هنوز برای صنعتی شدن به دسترسی به انرژی ارزان نیاز دارند. این کشورها نمیتوانند با شتاب کشورهای پیشرفته از انرژی فسیلی خود دست بکشند، زیرا این سرچشمهها هنوز برای نیاز انرژی آنها نقش کلیدی دارد. به همین دلیل، فرآیند گذار به انرژیهای تجدیدپذیر برای بسیاری از کشورهای جنوب جهانی دشوار و پرهزینه است و روند صنعتی شدن را کُند و گران میکند.
انتقاد مارکسیستی از اقتصاد سبز سرمایهداری در پیوند با تضادهای درونی نظام سرمایهداری و رویکرد آن به چالشهای زیستمحیطی است. مارکسیستها اقتصاد سبز را یک راهحل درست برای بحرانهای زیستمحیطی نمیدانند، بلکه آنرا ابزاری برای نگهداشت نظام سرمایهداری و بیش سازی سودآوری آن میبینند. پیشرفت پایدار در چارچوب سرمایهداری شدنی نیست. اقتصاد سبز هیچگاه توان حل بحرانهای زیستمحیطی را در سیستم سرمایهداری ندارد، زیرا این سیستم در سرشت خود همواره به دنبال رشد بیپایان است. “پایداری” به معنای پاسبانی از سرچشمههای طبیعی، جانوران و گیاهان زمین برای آینده زمین و برای دودمانهای آینده انسانی است، ولی نظام سرمایهداری به دنبال بیشسازی سود است که این هدف در تضاد آشکار با پاسبانی از محیط زیست است. رشد اقتصادی بیپایان در دنیایی که سرچشمههای زمینی آن پایانپذیر هستند نه تنها به پایداری محیط زیست کمک نمیکند بلکه به نابودی آن نیز شتاب میدهد.
برای همین “سبز شدن” اقتصاد که سبزها به دنبال آن هستند به نگهداشت ساختار سرمایهداری میانجامد. بسیاری از رویکردها و برنامهها برای اقتصاد سبز در چارچوب سیستم سرمایهداری بیشتر به دگرگونیهای روبنایی و بازاریابی دگرگون میشوند تا به برنامههای عملی برای پاسبانی از محیط زیست. شرکتها و دولتها شاید کارهایی مانند سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر یا کاهش آلودگی انجام دهند، ولی این دگرگونیها به گونهای انجام میشوند که نظام اقتصادی را دستنخورده نگه دارد. به زبان دیگر، اقتصاد سبز میتواند ابزار نیرومند کردن سرمایهداری و افزایش سودآوری شود.
گسترش نئولیبرالیسم با اقتصاد سبز یکی از راهکارهای سرمایهداری برای تهیکردن سرشت جنبش سبز است. مارکسیستها میگویند که دولتها به جای انجام اصلاحهای راستین زیستمحیطی، با پیروی از دستورهای نئولیبرالیستی این سیاستهای خود را با کمک بازار آزاد و سرمایهگذاری خصوصی پیش میبرند. این گونه رویکرد بیشتر به سود شرکتهای بزرگ و پرتوان است که توانای کنترل بازارهای “سبز” و سرمایهگذاری در پروژههای تجدیدپذیر را دارند و با لابیگری خود برنده مناقصه های دولت میشوند.
یکی از خُردهگیریهای دیگر مارکسیستی به الگوهای سبز سرمایهداری، تلاشها برای کاهش کربن با کمک صنعت “کربنزدایی” است که به بازرگانی (تجارت سازی) طبیعت و کالا شدن طبیعت میانجامد. برای نمونه، برنامه های “کاهش کربن” هم اکنون به بازار کربن دگرگون شدهاند که در آن شرکتها به خرید و فروش اعتبار کربن پرداخته و سود میبرند، بدون اینکه نقشی بر کاهش آلودگی داشته باشند. شرکتهایی که توانستند به کاهش تولید کربن در روند تولید خود بپردازند، اعتبار کربن دریافت میکنند که میتوانند آن را در بازارهای جهانی به فروش برسانند. شرکتها میتوانند فنآوریهای مکش کربن را برای کربنزدایی به کار برند. با این کار آنها اعتبار کربن دریافت میکنند که سپس در بازار کربن به فروش میرسد. برخی از شرکتها در برنامههای کاهش کربن مانند جنگلکاری سرمایهگذاری میکنند، تا با دریافت اعتبار کربن آن را به فروش برسانند. به سخن دیگر، سرمایهداری خود فنآوری کربنزدایی را به بازاری برای سودورزی دگرگون میکند.
انتقاد مارکسیستی از اقتصاد سبز سرمایهداری بر این باور است که بدون دگرگونیهای بنیادین در ساختار اقتصادی و اجتماعی، نمیتوان بحرانهای زیستمحیطی را حل کرد. مارکسیستها بر این باور هستند که باید یک سیستم اقتصادی نو بر پایه عدالت اجتماعی، کاهش نابرابری و محیط زیست پایدار همزمان ساخت و نمیتوان چالش زیستمحیطی که سرمایهداری آفریدهاست را بدون پیوند با دیگر چالشهایی که سرمایهداری آفریده است حل کرد. اقتصاد سبز یک سیستم است که تنها به بهبود کار بازار و بیشسازی سودآوری برای طبقههای بالا میانجامد.
انتقاد مارکسیستی از سرمایهگذاری در سرچشمههای انرژی سبز، میگوید که چنین دگرگونیهایی نمیتوانند بنیادی چالشهای ساختاری و اقتصادی سرمایهداری را حل کنند. مارکسیستها میگویند که بحرانهای زیستمحیطی و نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی ریشه در خود سیستم سرمایهداری دارند و با شیوههای تکنولوژیک مانند سرمایهگذاری در انرژی سبز، تنها روی نمایان چالشها حل میشود. جابجایی انرژی فسیلی به انرژی سبز در چارچوب سرمایهداری با هدف سودورزی است.
در سرمایهداری، هدف اصلی تولید و بهرهبرداری از سرچشمههای انرژی، برای بیشسازی سود است. حتا اگر سرمایهگذاری در انرژیهای تجدیدپذیر مانند خورشیدی یا بادی انجام شود، این سرمایهگذاریها زیر بازرسی شرکتهای بزرگ و نظامهای مالی هستند که برای سودآوری ساخته شدهاند. بدین گونه، انرژی سبز میتواند به ابزاری برای سرکردگی و بازسازی سرمایهداری دگرگون شود، نه برای دگرگونیهای بنیانی ساختار اقتصادی- اجتماعی.
سرمایهگذاری در انرژی سبز حتا اگر به کاهش مصرف سوختهای فسیلی بینجامد، ولی از آنجایی که اینکار دگرگونی بنیادی در روابط تولید، کار و مالکیت فراهم نمیکند، سرمایهداری دیر یا زود به شیوهی دیگری به نابودی طبیعت دست خواهد زد. سرمایهداران همچنان به دنبال بهرهکشی از طبیعت میروند، حتا اگر این سرچشمهها انرژی سبز باشند.
مارکس طبیعت را سرچشمه مواد خام برای سرمایهداری میدید که با کالا شدن به بیشسازی سود کمک میکند. در سرمایهداری، طبیعت یک کالا است نه بخشی از یک اکوسیستم پایدار و هم پیوند با آن.
یکی از مقولههایی که مارکس در بارهی چالشهای زیستمحیطی آفرید، “شکاف متابولیک” است. مارکس میگفت که تولید سرمایهداری پیوند طبیعی و چرخههای میان انسانها و زمین را ویران میکند. در جامعههای پیشاسرمایهداری، انسانها با شیوههای کشاورزی خود پیوند دوستانهتری با زمین داشتند. سرمایهداری این پیوند را نابود کرد و به فرسایش خاک، آلودگی و شکستن چرخههای پایدار پیشین دست زد.
دگرگونیهای سبز مانند دردکُشی است که درد را کم میکند ولی به ریشه بیماری نمیپردازد. پروژههای بزرگ انرژی سبز زیر رهبری شرکتهای بزرگ به تولید نابرابریهای نوینی در سرمایهداری خواهند پرداخت. در بسیاری از برنامهها، این سرمایهگذاریها به سود طبقههای پایینی جامعه نیست و شکاف طبقاتی را بزرگتر میکند. هنگامی که سود شرکتها و سرمایهگذاران از این برنامههای از پیش روشن است، بسیاری از کارگران و لایههای کمدرآمد از این برنامهها بهرهای چشمگیری ندارند. هنگامی که سودهای هنگفت انرژی سبز به جیب شرکتهای بزرگ و سرمایهگذاران میرود، طبقههای پایینی که پول چنین سرمایهگذاریهایی را ندارند، از این برنامههای چندان بهرهای نمیبرند.
سرمایهگذاریهای کلان در فنآوریهای انرژی سبز نیاز به پول هنگفتی دارند که بسیاری از سوی شرکتهای بزرگ سرمایهگذاری فراهم میشوند. این سرمایهگذاریها به جای اینکه به دگرگونی بنیانی در رابطه تولید و پخش سرمایه بینجامد با بزرگتر شدن شرکتهای بزرگ شکافهای اقتصادی را بزرگتر میکند. مارکسیستها همچنین بر این باور هستند که بحرانهای زیستمحیطی تنها به دلیل کاربرد سرچشمههای فسیلی انرژی نیست، بلکه ریشه در نظام مصرفگرایانه و بهرهبرداری بیش از اندازه از سرچشمه های طبیعی نیز دارد. برای همین، جانشینی سرچشمه انرژی کافی نیست. بحران زیستمحیطی نیازمند دگرگونی در تولید، مصرف و پخش کالاها و خدمات است تا به درستی حل شود.
مارکسیستها میگویند که که اگرچه انرژی سبز در کوتاهمدت خوبیهای زیستمحیطی و اقتصادی دارد، ولی تا حل ریشهای تضادهای بنیانی سرمایهداری و دگرگونی ساختاری در نظام اقتصادی، روابط تولید و پخش سرشت چالش همچنان پابرجا میماند. در دنباله به باز کردن یکی از شیوه هایی که سرمایهداری برای سودورزی از ابزارهای “سبز” میپردازیم. سبزشویی شرکتهای اقتصادی در سرمایهداری
سبزشویی (Greenwashing) یک مفهوم شناختهشده نوینی است که به نمادهای نادرست یا گمراهکننده که از سوی سیاستمداران و یا شرکتها برای پاسبانی از محیط زیست و پایداری بوم زیستی پخش میشود گفته میشود. بسیاری از دولتها و گروهها از استراتژیهای «نمایشی» سبز برای نشان دادن سبزاندیشی و کنشهای دروغ محیط زیستی خود سود میجویند. فرایندهای پنهانسازی روابط اجتماعی و بومشناختی با سبزشویی، برای سرمایهداری امروزی بسیار برجسته است. خُردهگیری از سبزاندیشی فراتر از این دروغ میرود و گستردهتر به سرمایهداری «سبز» و رویش سبز و پایدار میپردازد.
«دوگانهاندیشی» یعنی توانایی نگهداشتن همزمان دو باور ناهمساز در ذهن و پذیرش هر دو باید آگاهانه باشد. ولی برای برخیها هم به دلیل گریز از آلودگی به گناه میتواند ناخودآگاه نیز باشد. به هر روی، گروه نخست که برای گول زدن مردم از این دوگانهاندیشی سود میجوید، ولی گروه دوم برای گول زدن خود و مردم دست به این کار میزند. بحران انرژی ۲۰۲۲/۲۳ بهای گاز و نفت را افزایش داد اگر چه انحصارهای نفتی سودهای بیکرانی برده اند. پژوهش گروه Eco-Bot.Net و روزنامه گاردین نشان داد که در هشت روز پیش از همگانی شدن سود ۷ میلیارد پوندی BP برای سهماهه دوم سال ۲۰۲۲، این شرکت ۵۷۰ هزار پوند برای سبزشویی تنها در اینستاگرام و فیسبوک به کار برد.
انحصارهای انرژی با شیپور و کرنا کنشهای کوچک نمادین که در برابر فروش سرچشمههای فسیلی انرژی بیاندازه ناچیز است را بزرگ نشان میدهند. با کاربرد واژهها و عکسهای سبز آنها خود را با محیط زیست و طبیعت پیوند میزنند. سبزشویان تنها بزهکارانی که خود را دوستدار محیط زیست مینمایانند و یا کسانی که به روی سبزگرایی مردم موج سواری میکنند نیستند. برخیها بر این باور هستند که بحرانهای زیستمحیطی با دگرگونی بازارها به بازارهای سبز و مصرف سبز حل خواهد شد. همه اینها فرایندهایی هستند که به سبزاندیشی نئولیبرالیسم میپردازد بدون آنکه خواهان دگرگونی روابط قدرت و روابط نابرابر اجتماعی باشد.
در اقتصادهای سرمایهداری نئولیبرال، سبزسازی برای فروش کالا انجام میشود، یعنی تلاشی است برای باوراندن ما در بارهی این که این کالاهایی که میخرید با شیوه سبز و با ارجمندی زیستمحیطی و اجتماعی تولید شده و فروخته میشود.
جو ویلیامز(Joe Williams)، جغرافیدان انسانی است که در دانشکده جغرافیا و برنامهریزی در دانشگاه کاردیف پژوهش میکند میگوید که سبزسازی در دو کنش جداازهم رخ میدهد. نخست، روابط اجتماعی-زیستمحیطی پشت یک کالا پنهان میشوند. شما نمیتوانید که هنگام خرید یک کالا کارخانه و کارگران تولیدهکننده آن را ببینید. دوم، یک «داستان سبز» درباره آن کالا ساخته میشود تا برخی از روابط اجتماعی-زیستمحیطی آشکار شود. برای نمونه، گفتن این که آن کارخانه از انرژی بادی در روند تولید بهره جویی می کند. سبزسازی به این بستگی دارد که مصرفکنندگان نتوانند ببینند که پشت کالاهایی که میخرند چه چیزی پنهان است و برای همین داستان فتیشیستی از آنها را میپذیریم. مفهوم فتیشیسم کالا در اینجا برای درک شیوه پنهان شدن روابط اجتماعی و زیستمحیطی کالاها سودمند است.
مارکس واژه «فتیشیسم» را از سده نوزدهم دربارهی بتهای بیجان که از سوی مردم پرستش میشدند، وام گرفته تا آن را در بارهی ویژگی پنداری کالاها به کار برد. «یک کالا در نگاه اول چیزی بسیار پیشپاافتاده و قابل فهم به نظر میآید. اما تحلیل آن نشان میدهد که در واقع چیزی بسیار عجیب و پر از ظرافتهای متافیزیکی و نکات مذهبی است.» (مارکس) این مقوله در پیوند با سه گونه ارزش؛ ارزش (که فراورده کار اجتماعی است—یعنی ارزش زمانی در یک کالا نهفته میشود که از کار تولید میشود)، ارزش مبادله (که با آن میتوان کالا خرید)، و ارزش کاربرد (چگونگی سودمند بودن یک کالا) است. فتیشیسم هنگامی رخ میدهد که ما کالاها را در بازار با بهای آن و ارزشهای کاربرد (یعنی آنچه که برای آنها پرداخت میکنیم و چگونه از آنها بهرهجویی خواهیم کرد) ببینیم، نه چون یک فراورده کار و دگردیسی طبیعت. به دینگونه، فتیشیسم ارزش را پنهان میکند.
جو ویلیامز مینویسد که «ما می پنداریم که کالاها را میبینیم، کالا ما را فریب میدهد و ماهیت اجتماعی و زیستمحیطی خود را میپوشاند. در اقتصاد بازار، شما ارزش اجتماعی کالا را نمیبینید». هنگام خرید سیبزمینی شما شاید بدانید که از کارگر کشاورز و زمین بهرهکشی شدهاست تا کالا در بازار جهانی به نمایش گذشته شود. ولی شما نمیتوانید که روابط راستین اجتماعی-زیستمحیطی که در سیبزمینی نهفتهاست را ببینید. فتیشیسم کالا به این معناست که کالاها را چیزهایی مستقل از یکدیگر میبینیم و شبکه روابط اجتماعی و زیستمحیطی که آنها را ساخته است، نمیبینیم.
پس از پرداختن به سبزشویی که یکی از شیوههای سرمایهداری برای تهی کردن سرشت راستین جنبش سبز است، ما به این نکته میپردازیم که جنبشی که به “سبز” بودن نامآور شدهاست، به میلیتاریسم گرایش دارد.
سیاستهای میلیتاریستی سبزها
حزب سبز آلمان (Die Grünen) یکی از حزبهای سیاسی برجسته در این کشور است که در سال 1980 بنیانگذاری شد. این حزب در آغاز یک جنبش اجتماعی و سیاسی بود که به چالشهای زیستمحیطی، عدالت اجتماعی، حقوق بشر و صلح میپرداخت. بنیانگذاران این حزب به دلیل نگرانی از بحران محیط زیستی و پیامدهای جنگها و بحرانهای جهانی به دنبال دگرگونیهای کم و بیش ریشهای در سیاستهای آلمان بودند. هدفهای بنیانی حزب سبز آلمان پاسبانی از محیط زیست با ابزارهایی مانند کاهش آلودگی، نگهداشت سرچشمههای طبیعی و نبرد با دگرگونیهای آب و هوایی بود. حزب سبز به عدالت اجتماعی باور داشت و به دنبال کاهش نابرابریها و فراهم کردن زمینههای برابر شکوفایی برای همهی لایههای جامعه است. این حزب از حقوق بشر، حقوق اقلیتها، کوچگران، پناهندگان و زنان پشتیبانی میکرد. حزب به صلح پایدار و امنیت برای همهی کشورها باور داشت و به دنبال کاهش تنشهای جنگی و گسترش دیپلماسی صلحآمیز بود .
حزب سبز بر روشنگری (شفافیت) در دولتداری و ارجمندی اصلهای دموکراتیک باور داشت. حزب سبز آلمان در درازنای سالها توانست که یک نیروی سیاسی کارا در پارلمان این کشور شود و حتا در برخی از دولتها ائتلافی شرکت کردهاست. این حزب اکنون هم یک حزب کلیدی در سیاست آلمان شناخته میشود.
حزب سبز آلمان (Die Grünen) در آغاز یک حزب ضدجنگ شناخته میشد و یک حزب ضد گسترش جنگافزارهای هستهای و جنگهای برونمرزی بود. یورش به یوگوسلاوی ضداصلهای ضدنظامیگری حزب بود. حزب سبز که در آغاز ضد نظامیگری و نیرومندی ارتش بود، دیدگاه خود را در برابر ارتش آلمان دگرگون کرد. برخی از عضوهای این حزب حتا سخن از نیازمندی توانبخشی ارتش و بهویژه پیوند آن با ناتو و اتحادیه اروپا میرانند. این دگرگونی به ویژه پس از جنگها و بحرانهای جهانی مانند بحران اوکراین آشکارتر شدهاست. حزب سبز آلمان همچنان هم اکنون از پیوند امنیت و محیط زیست سخن میگوید.
آنها بر این باور هستند که دگرگونیهای آب و هوایی به خطر برای امنیت میانجامد و برای همین امنیت زیستمحیطی نیز باید بخشی از استراتژیهای جنگی ارتش باشد. حزب سبز به بهانه خطر برونمرزی، بخوان روسیه، از گسترش ابزارهای جنگی و افزایش بودجه نظامی آلمان و ناتو پشتیبانی کردهاست. حزب سبزهای آلمان (Die Grünen)، که یک حزب صلحدوست بود، و ضد کمک جنگافزاری و نظامی و فروش جنگ افزار به کشورهای درگیر بود کمک بیپایان جنگی و نظامی به اوکراین را پذیرفت. حزب سبزها که بخشی از ائتلاف دولتی آلمان، دربرگیرنده سوسیال دموکرات (SPD) و حزب دموکرات آزاد (FDP) است، از فرستادن کمکهای جنگی به اوکراین پشتیبانی کردهاست. سبزها از فرستادن موشکهای ضد تانک و سیستمهای پدافند هوایی به اکراین پشتیبانی کردهاند. این حزب بر همآهنگی در درون ناتو و اتحادیه اروپا برای کمکهای نظامی به اوکراین و همآهنگ و استراتژیک انجام شود، پافشاری می کند. سبزها همچنین به تحریمهای بزرگ علیه روسیه رای دادند.
در سالهای گذشته انتقاد از حزب سبزهای آلمان (Die Grünen) بهویژه در زمینه درک نکردن مقوله امپریالیسم، ژرفش و گسترش یافتهاست. حزب سبزهای آلمان، بهویژه از دهه 1990 به پس، در برخی زمینهها در تحلیل و رویکردهای خود به دلیل درک نکردن مقولههای امپریالیسم به سیاست های نادرستی رفتهاست. یکی از خُردهگیریهایی که به حزب سبزهای آلمان میشود، پشتیبانی این حزب از یورش نظامی غرب در برخی جاهای جهان است.
برای نمونه، در سال 1999، حزب سبزها در دولت ائتلافی با حزب سوسیال دموکرات آلمان (SPD)، به یورش نظامی ناتو در یوگسلاوی (جمهوری فدرال یوگسلاوی) رای مثبت و چراغ “سبز” داد. این کار که بسیاری از کارشناسان چپ نمادی از امپریالیسم غربی و زیر پا گذاشتن به حاکمیت ملی دیگر کشورها دانستهاند، حزب سبزها را به نادیدهگرفتن از ویژگیهای امپریالیسم کشاند. برخی منتقدان حزب سبز آلمان بر این باورند که این حزب درک ساختاری و ژرفی از امپریالیسم ندارد.
هنگامی که بسیاری از چپگرایان و اندیشمندان مارکسیستی به واکاوی ژرف از روابط اقتصادی، سیاسی و نظامی جهانی، مانند بهرهکشی و استعمار کشورهای در حال رشد میپردازند، سبزها بیشتر سرگرم جستارهایی مانند حقوق بشر، محیط زیست بدون پیوند زدن آنها به زمینه سرمایهداری و امپریالیستی آنها هستند. این رویکرد، بهویژه هنگامی که این حزب نیازمند یک واکاوی ژرف برای ایستادگی در برابر سیاستهای امپریالیستی است، تحلیل حزب را با چشمپوشی از سرشت سیستماتیک امپریالیسم و پیامدهای آن بر کشورهای دیگر آبکی میکند و آن را در گردان امپریالیستها میگذارد.
یکی دیگر از انتقادها به حزب سبزها این است که این حزب با این که به چالشهای حقوق بشری و نابرابریهای اجتماعی میپردازد، ولی به زمینههای ساختاری و اقتصادی این نابرابریها و پیوند آنها با سیاستهای امپریالیستی نمیپردازد. برای نمونه، پشتیبانی از دموکراسی و حقوق بشر در کشورهای غیر غربی، با فراموشی یورشهای نظامی، اقتصادی و سیاسی کشورهای غربی، میتواند نگاهی روبنایی به پیامدهای امپریالیستی میپردازد.
نیاز به یادآوری است که نظامیگری به ویرانگری محیط زیست و نابودی بخشهای سبز آن کمک میکند. جنگ با کاربرد ماشینآلات سنگین، جنگافزار و مواد منفجره، به جنگلزدایی، فرسایش خاک و آلودگی آب میانجامد. جنگها جا پاهایی ماندگار بر بومزیستی میگذارند که زیستگاهها را ویران میکنند و خطری برای گونههای زیستی به شمار میآیند. تولید و آزمایش جنگافزارها به پخش گازهای گلخانهای مانند CO2 میانجامد که بحران آب و هوایی را افزایش میدهد. گسترش زیرساختهای نظامی و ویرانی زیستمحیطی از سوی جنگ، به نابودی طبیعت دامن میزند و توانایی زمین برای پشتیبانی از زندگی را کاهش میدهد. در زمانی که پایداری محیط زیست مهم است، نظامیگری هم چون یک نیرویی ویرانگر اکوسیستمها پاسبانی از گیاهان و جانوران را به چالش میکشد.
پرسش ولی اینجاست که حزبی که خود را سبز میداند، حتا اگر جان انسانها برای آن کمتر از پشیزی باشد، پس چرا برای سرسبزی زمین با نظامیگری نبرد نمیکند؟
پایانسخن
با بررسی انتقادهای مارکسیستی از مفهوم «اقتصاد سبز» در چارچوب سرمایهداری نشان دادهایم که حل بحرانهای زیستمحیطی و اجتماعی تنها با دگرگونیهای بنیادی در ساختار اقتصادی و اجتماعی شدنی است. مارکسیستها بر این باورند که اقتصاد سبز، در چارچوب نظام سرمایهداری، نه تنها توان حل بحرانهای زیستمحیطی را ندارد بلکه میتواند به ابزاری برای گسترش نابرابریها و سودآوری بیشتر طبقههای بالا دگرگون شود. فرآیندهایی مانند سبزشویی شرکتها و شیوههای نئولیبرالی در سیاستهای زیستمحیطی تنها به افزایش شکافهای طبقاتی میانجامد. همچنین، مارکسیستها میگویند که بحرانهای زیستمحیطی ریشه در نظام مصرفگرایانه و بهرهبرداری بیش از اندازه از طبیعت دارند و راهحل این بحرانها نیازمند دگرگونی های ژرف در شیوه تولید، مصرف و پخش داراییها است.
همچنین در این نوشته با انتقاد از این که تلاشهای «سبز» در سرمایهداری بیشتر نمایشی و نمادین هستند، بر نیاز دگرگونیهای ساختاری در نظام اقتصادی و اجتماعی برای حل بحرانهای زیستمحیطی پافشاری شدهاست. برای دستیابی به یک دگرگونی بنیادی زیستمحیطی و اجتماعی، تنها دگرگونیهای نمایشی و روبنایی کافی نبوده و نیاز به بازنگری بنیانی در روابط اقتصادی و اجتماعی و پیوند آن با نظام جهانی است.
سبزشویی نظامی یا «سبزسازی نظامی» به همگرایی فزایندهای میانجامد که میان چالشهای زیستمحیطی و استراتژیهای نظامی و سیاستها در روند شکلگیری است، به ویژه در بارهی حزب سبز آلمان. این حزب که در آغاز یک جنبش اجتماعی ضد جنگ و پشتیبان محیط زیست و عدالت اجتماعی بود، در روند کار سیاسی خود و بهویژه پس از جنگها و بحرانهای جهانی مانند جنگ اوکراین، به نظامیگری گرایش پیدا کردهاست.
سبزشویی نظامی از دید برخی تحلیلگران به معنای پیوند دادن چالشهای امنیتی و خطر زیستمحیطی است. برخی از عضوهای حزب سبز آلمان بر این باورند که دگرگونیهای آب و هوایی و بحرانهای زیستمحیطی خطر امنیتی بزرگی هستند و باید بخشی از سیاستهای دفاعی و امنیتی کشورها شوند. این نگرش به نهادینه شدن پیوند میان سیاستهای نظامی و چالشهای زیستمحیطی میانجامد و برخی از سبزها میگویند که چالشهای محیط زیستی باید بخشی از استراتژیهای نظامی باشد تا به خطرهای آب و هوایی پاسخ داده شود.
خُردهگیران بهویژه از دیدگاه مارکسیستی یا ضدامپریالیستی، بر این باورند که این پیوند میان چالشهای زیستمحیطی و نظامیگری خطرناک است. آنها بر این باور هستند که تلاش برای درستانگاری (توجیه) سیاستهای نظامی با نگرانیهای زیستمحیطی، تلاشی است برای پذیرش نیروهای امپریالیستی که نه تنها بحرانهای زیستمحیطی و اجتماعی را حل نمیکنند، بلکه آنها را بیشتر میکنند. به دینگونه، پشتیبانی از یورش نظامی زیر نام پاسبانی از امنیت زیستمحیطی، میتواند به نابرابریهای جهانی و ویرانی بیشتر محیط زیست بینجامد.
نوشته کمکی
Joe Williams: Greenwashing: Appearance, illusion and the future of ‘green’ capitalism
Comments
سیامک کیانی: انتقاد مارکسیستی از سبزها و اقتصاد سبز در چارچوب سرمایهداری: چالشها و ناهمگونیها — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>