احساس روسپيگری زير حجاب اجباری در ايران
روشنگری.کريستينا پاترسون در جريان سفر به ايران همان احساس غضب و خشمی را تجربه را کرد که نقض خشن حقوق زنان در دل ميليون ها زن ايرانی بر می انگيزد. او اين احساس را در مقاله زير که در اينديپندنت منتشر شد، بيان کرده است. پاترسون از سردبيران ادبی اين نشريه است و در حوزه ادبيات بويژه شعر تخصص داردو همين خصوصيت در تبيين او از بی حقی مردم بويژه زنان ايران زير فشار دولت مذهبي، منعکس شده است. مقاله به صورت آزاد و نزديک به متن ترجمه شده است. شعرهای حافظ و مولوی که در مقاله به آن ها اشاره رفته به زبان نثر برگردانده شده است.
***
مذهب واقعی ايران اسلام نيست
اگر ميخواهيد زنی احساس کند مثل يک روسپی است، کافی است به او يک روسری بدهيد. مويی که تا به حال فقط وقتی برايت مشغله ذهنی می شد که احساس ميکردی وزوزی شده، چرب يا خشک است، همان حلقه های مجعد خشک ناگهان از يک چيز طبيعی و لازم که دور صورت پرچين و چروک يا کک و مک دارت را پوشانده، به يک سلاح جنسی شريرانه، چشمک زن و اغواگر تبديل می شودکه هدف آن به دام انداختن و شکار يک مرد و آسيب رساندن به اوست.
چند هفته پيش از لحظه ای که من همراه با دو زن روزنامه نگار، پايم را در فرودگاه تهران به زمين گذاشتم، کمتر به چيز ديگری فکر ميکرديم. با اين فکر کلنجار ميرفتيم که پيش از اين وقتی که مجبور نبوديم تمام روز به روسری های مان وربرويم، با دست های مان چه ميکرديم؟ قبلا که اين کاسه لاک پشت داغ، مثل قنداق دور سرمان پيچيده نبود و مغزمان را به جوش نمی آورد، چقدر احساس آزادی می کرديم؟ و چه احساسی داشت وقتی کمی گرم ات می شد، می توانستی اندکی ژاکت ات را باز بکني؟ چه حالتی بود؟ به زحمت يادمان می آمد.
راهنمای ما برای مان يک روپوش قهوه ای ضخيم و نايلونی آورد تا نجابت مان را حفظ کنيم، ولی من ترجيح دادم يک ژاکت بلند قديمی را که از لندن خريده بودم بپوشم. اما وقتی نوارچسب آن – که سفت و سخت آن را می بستم تا به کسی به خاطر يک لحظه نمايان شدن پای پوشيده در شلوارم تجاوز نشود- در رفت، راهنمای ما با شتاب خود را به من رساند تا يک سنجاق قفلی به من بدهد. بعد، يک تونيک بلند در بازار خريدم. نميدانم با چه ماده شيميايی سمی آغشته بود که آخر هفته پوستم مثل پوست سوسمار شده بود. اگرايران مغزم را اسير خود کرده بود، پيکرم عليه آن شورش می کرد.
تقاضانامه های عبور ,به نام خدا, را فرياد ميزد، اوراق راهنمای توريست ها ,به نام خدا, را فرياد ميزد. ,به نام خدا, ست شايد، که کودکان در خيابان ها توی چادر لنگان خود را می کشند، و زن و مرد در اتوبوس ها از هم جدا شده اند، و هيبت زنان ايران، حتی زنان مدرن ايران هم ديگر به شکل زنانه نيست، بلکه سه گوش شده است.
و ,به نام خدا, ست که شما ميتوانيد در شيراز باشيد، و جوجه خوشمزه ای را که با زعفران چاشنی زده شده به دندان بکشيد و يک ليوان از آن نوشيدنی گوارا را آرزو کنيد – البته فقط آرزو کنيد. و نيزشايد ,به نام خدا, ست که دلتان به شدت و بطورسمجی آن را می خواهد، بطوريکه تا هواپيمای تان ساعت 8 صبح از باند فرودگاه و از خاک ايران برميخيزد، به جستجوی آن برآمده و به مهمان دار می گوييد:, اوه، ساقی, يا چيزی شبيه آن,برايم يک جام می بياور!, و آنوقت در واقع داريد کلام حافظ، شاعر بزرگ پارسی در قرن 14، محبوب گوته، محبوب امرسون، محبوب لورکا، و همچنين محبوب بسياری از مردان، زنان و کودکان ايراني، را بازگو ميکنيد.
و در مقبره حافظ، در سايه باغی در محاصره درخت های سرو است که شما ميتوانيد ايرانی ها را ببينيد که خدای حقيقی خود را پرستش می کنند. اين آن خدای پدرسالار خشن ملاهای مجنون که نيمی از جمعيت کشور را سياه پوش کرده نيست، ونه خدای مردانی که وقتی رو سری شما به عقب ميرود بر سر شما داد ميزنند، ونه خدای پاسبان های اخلاق که شما را کنترل ميکنند تا ببينند دخترجوانی که با او صحبت ميکنيد همانطور که ادعا ميکنيد دختر عموی شماست يا نه. خدای آنها نيست که به مينياتورها ی نفيسی که در کانون هنر ايرانی قرار دارد، و به فرش ها و نقاشی های زيبايی که نفس را در سينه حبس ميکند، وبه باغ های گل سرخ با رايحه باغ بهشت – يا معادل فارسی آن پرديس – الهام می بخشد.
خدايی که ايرانيان ستايش می کنند، خدای شعر است، و اين واقعيت را وقتی به راهنمای تان نگاه ميکنيد در می يابيد، که چگونه مرمرهای مقبره را لمس ميکند و چگونه کلمات را طوری به زبان می آورد که گويا روح خود را آزاد ميکند، و چگونه شعری در باره بهار و هزار دستان و گل سرخ می خواند. اين خدايی والا که در جستجوی زيبايی است، خدايی که ميتوانيد تقريبا بگوييد خدای شراب، زن و موسيقی است. شايد به اين دليل است که بسياری از ايرانيان به شعر حافظ مثل راهنمای زندگي، مثل يک انجيل، قران، يا آی چينگ نگاه ميکنند. و شايد اين است دليل آنکه عليرغم تمام زاهد نمايی های دولتي، تنها 1.4 درصد مردم به نماز جمعه می روند.
واقعيت اين است که اسلام توسط اعراب به فرهنگی وارد شد که مذهب عمده آن زرتشتی بود که بر پايه تغيير کيش قرار ندارد و حول خدايی غيرشخصي، اهورايی و غير پدرسالار استوار است. اين شاه عباس , که اکنون نمايشگاه تمدن شکوفای آن در موزه بريتانيا به نمايش گذاشته شده است, بود که مذهب شيعه را در کشوری که آن زمان سنی بود رايج کرد. او هم مثل بقيه رهبران ايران به خاطر اهداف سياسي، اين تحول مذهبی را به انجام رساند.
و همين مساله صادق بود در مورد زمانی که ايرانيان عليه يک رژيم خودکامه، متکی بر پليس مخفي، شکنجه، قتل دسته جمعی و وحشت توده ای برپاخواستند. و چه کسی اين حکومت را مستقر کرده بود؟ خوب مثل هميشه، ما، ما بريتانيايی های خوب قديمي، در همکاری با سازمان سيا، برای اينکه روی جنس مطلوب مان در خاورميانه، نفت، چنگ بيندازيم. اين بيم های برخاسته از دل پرخون يک ليبرال نيست. واقعيت است. انقلاب ها هميشه نياز به يک ايدئولوژی دارند. و اسلام بنيادگرا بيش از همه دم دست بود.
يک شاعر بزرگ ديگرايراني، رومي، ميگويد: شب رفته، روز آمده و خفته در می يابد چه در خواب ديده است. ما فقط می توانيم اميدوارباشيم آن روح زيبايی که يکی از بزرگ ترين نمونه های شعر، معماری و علم را در جهان بوجود آورد، روزی زن ستيزان حاکم را در هم بشکند، روزی پرده حجاب را بدرد، و روسری و چادر را به کنارافکند.
از آرشیو
Comments
احساس روسپيگری زير حجاب اجباری در ايران — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>