آذرماجدی و «بحث های تئوریک»اش
خدامراد فولادی
آذرماجدی به یمن ِ امکانات ِ تکنیکی و آزادی ِ بیانی که در اروپا دارد بسیار فعال و پرکار است. در کانال های تلویزیونی، در سایت های اینترنتی، مدام به تبلیغ علیه همان دموکراسی و آزادی هایی که او دارد و ایرانی ها ندارند و برای آن ها مبارزه می کنند سخن پراکنی می کند و شعار می دهد. تو گویی آنچه در اروپا براو و همفکران اش رواست، در ایران بر ایرانی های محروم از آن حرام است! در مقاله اش باعنوان ِ « انقلاب 57 و روایت های چپ و راست» به باور ِ خودش هم حساب ِ چپ و هم راست را رسیده است. بحث اش عمدتن در باره ی برداشت های به زعم ِ او« دروغین ومتافیزیکی» ِراست و چپ از انقلاب و دموکراسی است.
می نویسد« مجری ِ یکی از کانال های تلویزیونی{ ایران اینترنشنال} برای مصاحبه در باره ی انقلاب 57 دعوتم کرده بود. مجری از آغاز ِ مصاحبه از من تقاضا کرده بود وارد ِ بحث ِ تئوریک نشوم». اتفاقن من هم آن برنامه را مشاهده کردم و گفت و گوی مجری ِ تلویزیون و آذرماجدی را دیدم و شنیدم. آذرماجدی می گوید مجری ازمن خواست وارد ِ بحث ِ تئوریک نشوم. گیرم چنین باشد و او برخلاف ِ میل اش از ورود به بحث تئوریک منع شده بود. اما اگر منعی در کار نبود چه می شد؟ نوشته های ماجدی خصوصن همین مقاله ی « انقلاب 57 و روایت های چپ و راست» معیار در دست رسی است که بدانیم او از تئوری چه در چنته دارد.
اتفاقن دو موضوع ِ مشخص ِ مرتبط با جامعه ی ایران که ماجدی خود رامدافع ِ آن و آگاه به شرایط اش می داند نشان دهنده ی ادعای تئوریک بودن ِ اندیشه و نظرات اوست. دو موضوع ِ انقلاب، و دموکراسی.
موضوع ِ نخست انقلاب: ماجدی همچون دیگر چپ هایی که آنها را فقط از نظرگاه ِ فرقه گرایانه محکوم می کند، درک و تعریف ِ کاملن غلط و غیر علمی و غیر ِ تاریخی از انقلاب دارد. او رویداد ِ57 را انقلاب می نامد. در حالی که اگر معنا ی انقلاب را- با توجه به این که خود را مارکسیست می نامد- از دیدگاه ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِتاریخی ارزیابی و تحلیل می کرد هرگز آن را انقلاب نام نمی داد. انقلاب از نظرگاه ِ دیالکتیکی و تکاملی یک شرط ِ مهم دارد و آن این که در جامعه ای اتفاق می افتد که در آن نیروهای مولد به علاوه ی مناسبات ِ تولید و توزیع به لحاظ ِ کممی چنان پیشرفته باشند که همستیزی( تضاد ِ) کار ِ اجتماعی و مالکییت ِ خصوصی به حدی از آنتاگونیسم رسیده باشد که انقلاب ِ پرولتاریایی و فراروی از نظام و دوران ِ موجود ِ سرمایه داری به نظام و دوران ِ سوسیالیسم و کمونیسم را ضرورت بخشیده و در دستور ِ کار ِ جامعه و پرولتاریایی که آن را نمایندگی میکند قرار داده باشد. این اتفاق ِ تاریخی ِ قانون مند قطعن درجامعه های پیشرفته و کاملن توسعه یافته روی خواهد داد- البته به شرطی که لنینیست های عجول برای کسب ِ قدرت سیاسی آنهم در جامعه های کم توسعه یافته اجازه دهند و اینهمه چوب لای چرخ ِ تاریخ و جامعه انسانی نگذارند!-. درحالی که در ایران نه چنان نیروهای مولد ِ پیشرفته ای وجود دارد و نه خصوصن چنان مناسبات ِ پیشرفته و از جمله آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی که موجب ِ آگاهی و تشکل یابی و وحدت ِ طبقاتی ِ کارگران ِ پراکنده گردد و درنتیجه وقوع ِ انقلاب ِ دورانی را ضرورت بخشد. بنا براین، آنچه در1357 در ایران اتفاق افتاد باتوجه به هم عقب ماندگی ِ نسبی نیروهای مولد و هم به ویژه عقب ماندگی ِ مناسبات تولیدی، یعنی نبود ِ دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی های سیاسی نظیر ِ آزادی ها ی موجود در کشورهای پیشرفته، نه انقلاب بلکه جنبش و خیزش ِ دموکراسی خواهانه بود که در شعار ِ کانونی ِمرگ بر دیکتاتور(حاکم ِ فعال مایشاء مستبد) بیان می شد. خود ِ شعار ِ مرگ بر دیکتاتور دلالت بر این واقعییت ِ تاریخی دورانی دارد که خیزش ِ جامعه نه برای گذار ازسرمایه داری به سوسیالیسم ، بلکه با هدف ِ کسب ِ آزادی های سیاسی و دموکراسی ِ واقعن موجود ِ دورانی بود. چراکه در انقلاب ِ پرولتاریایی و سوسیالیستی شعار ِ مرگ بر فرد داده نمی شود بلکه خیزش ِ تاریخی ِ همبسته و یکدست ِ طبقه ی کارگر علیه ِ مالکییت ِ خصوصی و طبقاتی ِ بورژوایی ، با هدف ِ بر قراری ِ مالکییت ِ اجتماعی بر ابزار ِ تولید است. طبقه ی کارگری که آگاهی اش را نه از دار و دسته های قدرت طلب ِ انحصار طلب و تمامییت خواه بلکه هم از پراتیک ِ روزمره ی خود و هم در صورت ِ وجود ِ آزادی ِ بیان و تجمع و تشکل و چاپ و نشر ِ آثار ِ مارکسیستی از تئوری ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی کسب نموده باشد.چرا که آگاهی مشروط به وجود ِ آزادی های سیاسی است، که در ایران وجود ندارد.
بنابراین، این خود ِ آذرماجدی است که با انقلاب نامیدن ِ خیزشی که هدف ِ فوری اش دموکراسی و آزادی های سیاسی بود- و هنوزهم همان است-، « روایت ِ دروغین ومتافیزیکی » از انقلاب و کمونیسم به دست داده و می دهد. به همین دلیل نه تنها چپ ِ غیر ِ حکمتیست، بلکه رفقای حکمتیست ِ ایشان هم هستند که به دنبال ِ رژیم چنج اند. رژیم چنجی که او و دیگر حکمتیست ها به غلط آن را انقلاب می نامند.
اما، مضحک تراز این نیست که آذرماجدی به عنوان ِ یک لنینیست ِ زن از« آزادی و برابری ِ زن با مرد» دم بزند. تو گویی در حزب های بلشویک از«صدر» ِ بلشویسم و شخص ِ لنین تا به امروز هیچ زنی در رهبری ِ حزب و دولت ِحزبی با مردان برابر بوده، یاآن که همچون مردان رهبری ِ مادام عمری برتشکیلات ِ حزبی و دولتی داشته است. ( با آنکه زنان ِ زیادی و خصوصن همسران و خواهران ِ مردان ِ حزبی عضو ِ حزب به مثابه ِ یک تشکل ِ خانوادگی بوده اند، اما به دلیل ِ ماهییت ِ مردسالار و پدر سالار ِ حزب، هیچگاه حتا به رهبری ِ موقت – چه رسد به رهبری ِ مادام عمر!- انتخاب نشده اند. به عنوان ِ مثال، چرا آذرماجدی پس از مرگ ِ همسرش منصور ِ حکمت، رهبر ِ حزب شان نشد؟). در حالی که در همان حزب های بورژوایی ِ زیر ِ تیغ ِ نقد ِ ایشان بسیاری زنان هم رهبر ِ حزب اند و هم اگر حزب شان اکثریت پارلمانی را کسب کند رهبر ِدولت و کشورخواهندشد. موضوع ِ دوم، دموکراسی: من دربالا پیوند ِنظام مند،قانونمند ، و ضرورت مند ِ دموکراسی به مثابه ِ یک رکن ِ مهم ِ هر نظام ِ طبقاتی را در فرایند ِ تکامل ِ اجتماعی بیان نمودم. رکنی که به ویژه یک خصوصییت ِ اختصاصی ِ نظام ِ سرمایه داری در تمام ِ دوران های تاکنونی ِ جامعه ی انسانی و عامل ِ مهمی در فرارفت ِ پرولتاریا از طبقه ی درخود( نا آگاه) به طبقه ی برای خود( آگاه) ، و درنتیجه فرابرد ِ این نظام و دوران به نظام و دوران ِ عالی تر و عالی ترین دوران ِ تاریخ، یعنی سوسیالیسم و کمونیسم خواهد بود.( به یاد داشته باشیم که مارکس و انگلس در همان کشور ِ« مهد ِ دموکراسی» به بیان ِ طعنه آمیز ِ آذرماجدی، بود که توانستند اینهمه آثار ِ ارزشمند ِ تئوریک برای بشریت به وجود بیاورند و از خود به جاگذارند). اما ،آذرماجدی که خودش از دموکراسی و آزادی های سیاسی ِ همان « مهد ِ دموکراسی» به قدر ِ نیاز و حتا بیش از استحقاق و نیاز- استحقاق از نظر گاه ِ پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه که ایشان به دلیل ِ ضدیت اش با دموکراسی ِ واقعن موجود و ماتریالیسم ِ تاریخی به هیجکدام اعتقاد و پای بندی تئوریک و عملی ندارد-، برخورداراست علیه ِ این دموکراسی می نویسد: نقد ِ منصور ِ حکمت{ یعنی لنین ِ حکمتیست ها!} از دموکراسی از زاویه ی دفاع از استبداد نبود. دموکراسی ِ پارلمانی به معنای آزادی نیست{ ایشان به دلیل ِ فقر ِ تئوریک نمی داند در هر مرحله ی معیین از تکامل ِ اجتماعی آزادی بخشی یا جزیی از دموکراسی ِ همان مرحله و دوران ِ معیین است، گیرم نه کامل بلکه محدود به میزان و درجه ی رشد وتکامل ِ نیروهای مولد همان دوران . مگر آن که آذرماجدی به نیابت از سوی همسر ِ « نظریه پردازش» مدعی شود که آزادی با قدرت گرفتن ِ دار و دسته ی ایشان به یکباره ازآسمان نازل خواهدشد. همچنان که چنین اعتقادی در مورد ِ ساختن ِ سوسیالیسم و کمونیسم بدون ِ نیروهای مولده ی بسیارپیشرفته دارند.}. به مهد ِ دموکراسی { یعنی همان کشوری که ایشان و همسرو رفقای شان از استبداد رژیم ِ اسلامی به دموکراسی ِ آن پناه بردند} نگاه کنید ببینید همین دموکراسی ِ پارلمانی فقر و بد بختی و سرکوب ِ شهروندان را تصویب می کند». این اظهار نظر ِ ماجدی مرا به یاد ِ خبری از یک گزارشگر ِ صدا وسیمای ج.ا. انداخت که اخیرن به انگلیس مهاجرت کرد. خبر از این قرار است:« خبرنگار ِ صداوسیما- نام او درمتن ِ خبر نوشته شده- در انگلیس که گزارش هایی تهیه می کردکه نشان دهد مردم ِ انگلیس غرق در گرفتاری و بد بختی هستند و گزارش های اش پر بود از اخبار ِ فلاکت ِ اقتصادی، نارضایتی ِ مردم، آمار ِ بالای فساد، جرم، و جنایت و کارتن خوابی، خودش بعد از بازنشستگی ازایران به انگلستان مهاجرت نمود{ در واقع پناهنده شد!}.». چه شباهتی است میان ِ گزارشگر ِ صدا وسیما و آذرماجدی، و چه شباهتی است میان ِ استبداد ِ پدرشاهی و زن ستیز ِ رژِیم ِ اسلامی و حکومت های بلشویکی- به دلایلی که بالاتر نوشتم.
هرکس قبول ندارد ، وصییت نامه ویا درواقع فرمان نامه ی لنین پیش از مرگ اش را بخواند که جانشین و رهبرِ ِ بعد از خودرا از میان مردان ِ حزب انتخاب کرد در حالی که چندین زن و ازجمله همسر و خواهرش نیز عضو حزب بودند.
نمی دانم مجری ِ تلویزیون ِ ایران اینترنشنال به چه دلیل از خانم ماجدی تقاضاکرد بحث ِ تئوریک نکند، اما من می خواهم ازایشان تقاضا کنم هروقت خواست بحث ِ تئوریک کند یا تاکید کند که مارکسیست نیست و فقط لنینیست و حکمتیست است، یا اگر خواست ازاعتبار ِ مارکسیسم خرج ِ خود و دارو دسته اش نماید، پیش تر چند کتاب از مارکس و انگلس و به ویژه گروندریسه و آنتی دورینگ را بادقت بخواند تا بتواند به جای شعارگویی و شعارنویسی بحث ِ تئوریک و علمی-عقلانی کند!
بخوانید از همین قلم: آذرماجدی و قهرمان ِ طبقاتی اش.