علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار- بخش نهم – الف
علی شاکری زند
برگهایی از زندگی سیاسی
دکتر شاپور بختیار*
* * * * * * * * *
بخش نهم – الف
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛
راه امروز و آیندهی ایران
کدام جبهه ملی پشتیبانی خود را از
دکتر صدیقی دریغ کرد؛
کدام جبهه ملی
شاپور بختیار را اخراج کرد؟
در سالهای ١٣۵۶ و ١٣۵٧، در دورانی که این امور در جریان بود، جبهه ملی، بهدنبال فترتی که در نتیجهی استعفای همهی اعضای شورای آن در ١٣۴٢ در کار سازمانیاش رخدادهبود، هنوز نتوانستهبود بار دیگر به سازمانی که بر اساس دموکراسی درونی دقیقی اداره میشد تبدیلشود؛ نه هیأت اجرائی واقعی داشت، و بر خلاف آنچه مطبوعات بنا به سبک کار غیرمسئولانهی خود مینوشتند، نه دبیرکل، و، بالأخره، نه شورایی که اعضای آن بنا بر رسوم تشکیلاتی رعایتشده در کنگرهی اول، انتخاب شدهباشند. درست به همین علت بود که در خرداد ماه ١٣۵۶، سران نهضت ملی نمیتوانستند به نام جبهه ملی اعلامیهای صادرکنند، و به این جهت نیز بود که وقتی خواستند بار دیگر توجه شاه را به نتایج خطرناک ادامهی حکومت فردی و تخطی از قانون اساسی در وضع کشور جلبکنند به نوشتن آن نامهی سرگشادهی سهامضائی تاریخی متوسل شدند؛ نامهای که سران نهضت آزادی نیز، که در نگارش آن شریک بودند، ابتدا قرار بود آنرا امضاءکنند اما به علت اختلاف بر سر تعداد و هویت امضاءکنندگانی که آنها پیشنهاد میکردند، سرانجام (گویا بهتوصیه ی آیتالله زنجانی) بدون امضاء سران نهضت آزادی، و نیز بهعلت موجود نبودن یک تشکیلات رسمی جبهه ملی با امضاءهایی از جبهه ملی اما بدون ذکر سمت تشکیلاتی و نسبت امضاءکنندگان با جبهه ملی، که رسماً هم وجودنداشت، منتشر شدهبود! بنا بر این دلائل میبینیم که اکثر آنچه امروز صاحبنظران، از روزنامهنگاران گرفته تا مفسران وقایع آن سال و یکسالهی پس از آن، دربارهی سمتهای مردان قدیمی جبهه ملی در آن مینویسند تقریبی و فاقد دقت تاریخنگارانهای است که برای فهم جایگاه و نقش واقعی آنان ضرورت دارد۱.
همین فقدان ترتیبات سازمانی نیز سببشدهبود که در آبان و آذر همان سال ۵۶ دکتر بختیار بکوشد تا با کمک داریوش فروهر از حزب ملت ایران و رضا شایان از جامعهی سوسیالیست ها و مشارکت خود وی از حزب ایران تشکلی به نام اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران را بوجودآورد۲.آنان همچنین کوشا بودند که در این کار نهضت آزادی را نیز شرکتدهند، اما در این بخش از کوشش خود موفقیتی کسب نکردهبودند. در این ماجرا در میان سران سنتی جبهه ملی، یا به عبارت دیگر، حزب ایران، ابتکار در دست شاپور بختیار بود. از طرف دیگر مهندس بازرگان و دوستانش در صدد بودند که تشکلی بنام جمعیت ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر بوجودآورند. در این وقت بود که دکتر سنجابی از همکاری با اتحاد نیروهای جبهه ملی خودداریکرد و ترجیج داد به آن تشکل حقوقبشری بپیوندد و تنها زمانی از آنان روگردان شد و باز به سوی تشکیل دهندگان اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران بازگشت که مهندس بازرگان به ریاست آن جمعیت حقوق بشر که وی نیز کاندیدای آن بود انتخابگردید. با اینکه جلسات و فعالیتهای این تشکل از میانهی مهرماه ۵۶، یعنی دو ماه پس از نامهی سرگشاده به شاه، آغازشدهبود، دکتر سنجابی به استثنای حضور در یک جلسه که در ابتدا برای پایهگذاری این تشکل برگذار شدهبود، دیگر آنجا دیدهنشد و تنها از میانهی مردادماه ۵٧ بود که نام وی بار دیگر در میان شرکتکنندگان جلسات (اتحاد نیروهای جبهه ملی) دیدهمیشود. سپس، درجلسهای که در تاریخ ٢١ این ماه در منزل حاجی مانیان تشکیلمیشود دربارهی تشکیل یک شورای موقت بحث صورتگرفته، هیأتی پنج نفره مرکب از دکتر سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر، مهندس کاظم حسیبی و دکتر اسدالله مبشری به عنوان هیأت اجرائی موقت انتخاب میشود۳. نتیجه این که در تشکیل آنچه از این پس، بنا به گذشتههای طولانی، از نو به همان نام جبهه ملی خواندهشد دکتر سنجابی سهم مهمی نداشت و اگر دکتر صدیقی هم عضو رسمی آن نبود درست به این دلیل بود که این تشکل هنوز کاملاً جای آن تشکیلاتی را که کنگره را برگذار کردهبود نگرفتهبود. پس اولا،ً این که پس از دعوت شاه از دکتر صدیقی به تشکیل دولت ملی دکتر سنجابی در اعلامیهای ادعاکرد که او سالها بوده که در جبهه ملی عضویت نداشته نادرست بوده، زیرا این تشکیلات که هنوز هم گسترده نشدهبود، بسیار جدید بود و گذشته از این دکتر سنجابی هم خود پس از مدت زیادی نوسان و تردید به آن پیوستهبودهاست!
دکتر صدیقی با همهی اعتبار اخلاقی و سیاسی که به عنوان قائممقام نخست وزیر در دولت دوم مصدق داشت و مقام دانشگاهی و علمی شناختهشدهی وی، پس از آن که شاه بیشتر شروط وی را پذیرفت و او خود را برای تشکیل هیأت دولت خویش، که بختیار را نیز برای عضویت در آن در نظر گرفتهبود۴، آماده میکرد، هنگامی که این جبهه ملی نوساخته، از زبان دکتر سنجابی، به وی پشتکرد، بسیار ناامید شد. سخنان بسیاری که از او درباره ی «بیسوادی» خمینی و خیالات خطرناک ملایان در گرفتن قدرت سیاسی نقلشده نشان میدهد تا چه اندازه وی نگران حوادث شومی بوده که در انتظار کشورقرار داشت و چگونه آماده بوده که همهی نام و آبروی خود را بهیکباره در راه پیشگیری از این خطرها فدا سازد؛ و در عین حال میبینیم چگونه تنی چند یاران نیمهراه، به انگیزه هایی که شخصی بودن آنها آشکارا به چشم میخورد با محرومساختن او از یاریهای لازم و حملههای تنگنظرانه وی را از انجام وظیفهی حساس تاریخیاش بازمیدارند.
پیش از این هم در جای دیگری نوشتهبودم که این ادعا نیز که «بدون موافقت خمینی هرکاری غیرممکن بود» یک مغالطه است؛ مغالطهای از نوع مغالطهی «پیشگوییهای تحققبخشنده به خود.»۵. مانند انداختن ماهرانهی شایعهای بی پایه در بورس، فی المثل دربارهی تنزل قریبالوقوع یک سهام، و به تحقق پیوستن آن شایعه با اثری که خود آن در تنزل آن سهام میگذارد.
در حالی که برنامههای دکتر صدیقی و دکتر بختیار موبهمو همان برنامههای بیستوپنجسالهی جبهه ملی از بعد از کودتا و شامل خواستهای اکثر تشکلهای دیگر اپوزیسیون بود، که در مورد بختیار عزیمت شاه به خارج نیز بدان اضافهشدهبود، اتهام رویگردانی از اصول جبهه ملی که دکتر سنجابی بر آنان واردمیکرد، در واقع بیش از هر کس سزاوار خود وی و همراهان آن روز وی بود؛ مشروط ساختن تشکیل دولت ملی به موافقت خمینی بههیچروی ارتباطی با اصول و برنامهی جبهه ملی که همانا بازگرداندن حکومت قانون و واقعیت بخشیدن به اصل حاکمیت ملی، روح مشروطیت ایران بود، نداشت و تنها و تنها ناشی از مرعوبیت در برابر خمینی و خودباختگی در برابر انبوه هواداران عامی و غیرسیاسی وی در خیابانها، و کوششی بیخردانه در جهت دستیابی به صدارتی با رضایت دوجانبهی شاه و خمینی بود؛ صدارتی که هیچ خطری در بر نداشتهباشد!
تصور عدم بخت کامیابی در این کوشش بدون تأیید خمینی نیز تا زمانی که یکپارچگی ملیون پابرجا بود و پابرجا میماند نادرست بود چه وجود این همبستگی بطور مسلم میتوانست پشتیبانی بخش مهمی از روشنفکران کشور از چنین راهی، و چه بسا همراهی بخش اصلی سران نهضت آزادی را نیز تأمینکند و تنها در این صورت بود که خمینی ناچار از جستجوی راه تفاهم میشد. زیرا انتظار ارفاق از طرف مقابل بدون در دست داشتن ورقهای برنده طمع خامی است، اما با در دست داشتن مهرهی وحدت میان چنان طیفی مذاکره با او معنی واقعی خود را مییافت و به ملیون فرصت لازم را میداد تا خواستهای واقعی دو طرف را بهدقت برای روشنبین ترین بخشهای مردم تشریحکنند۶.در صورت حفظ آن همبستگی و با مشاهدهی سریع اقدامات دولت ملی در برقراری همهی آزادیهای قانونی و احیاءِ کامل قانون اساسی و دیدن نتایج آنها، تحریکات و توطئههای خمینی بسیار زود خنثی میشد و البته چنین موفقیتی از بخت بسیار برخوردار میبود. در دیداری که روز ۹ اسفند، چند تن از یاران نسل جوانتر دکتر بختیار، از اعضاءِ حزب ایران، با او میکنند او به آنان دربارهی انگیزهها و نیات خود همینگونه توضیح میدهد. دکتر خسرو سعیدی، نویسنده ی مرغ طوفان، دربارهی این دیدار چنین مینویسد: او «آنگاه شرح ملاقات یکساعتونیمهی خود با شاه در تاریخ ۷،۱۰،۱٣۵۷، پس از تماسهای تلفنی قبلی، را بازگوکرد و گفت «بدون کمترین قید و پردهپوشی علل نارضایتی های مردم و انفجار عقدههای ناشی از عدم آزادی و شیوع چپاول، دروغ، زورگویی و اهانت از طرف حکومتهای فاسد بعد از دکتر مصدق و سازمانهای حاکم بر مملکت طی ۲۵ سال خفقان و ظلم را تشریحکردم و یکی از نکتههای جالب این بود هر وقت از کارها و هدفهای حکومت مصدق یادمیکردم شاه بلافاصله اضافهمینمود: «مرحوم دکتر مصدق.»
«در این ملاقات شرط اصلی پذیرفتن نخست وزیری رفتن شاه از مملکت بلافاصله پس از تشکیل دولت و جانشینی شورای سلطنت تعیین شدهبود. دکتر بختیار تأکید نمود که شاه در پایان ملاقات از من با استیصال پرسید: “شما می گوئید من کی و کجا بروم؟” و من مِنباب نزاکت گفتم “این دیگر در اختیار خود شماست.” وقتی که دکتر بختیار از شروط پذیرفتن مسئولیت نخست وزیری و اقداماتی که باید بلافاصله از جانب وی صورت پذیرد از قبیل محاکمهی نخست وزیران غارتگر، دادن آزادی واقعی به مطبوعات و مردم، انحلال ساواک، انجام انتخابات آزاد و… صحبت میکرد به او گفتم بزرگترین درد مردم درد ناباوری و عدماعتماد به وعدههایی است که از سوی شاه و دولتهای منتخب او دادهشده و میشود، زیرا هرگز در اظهاراتشان صداقتی نبودهاست. به این دلیل رفتن صاف و سادهی شاه و در دنبالهی آن انجام سایر وعدهها را که منشاء تحولات بزرگی میتواند باشد مردم نخواهندپذیرفت. شاه همواره و با همه کس فریبکاری کردهاست؛ حیف از شما خواهد بود که عیناً در ردیف ازهاریها و شریف امامیها قراربگیرید. من دلم از وحشت این واقعه به درد میآید. دکتر بختیار گفت: «اگر شرط اول انجام نشود استعفایم از نخست وزیری از حالا در جیبم آماده است، بلافاصله حقیقت را به مردم میگویم و کنار میروم.»
شرح مکالمهی شاپور بختیار با شاه که اینجا از قول او میخوانیم، افزون بر شروطی که برای پذیرش نخستوزیری با او گذاشته، و سرانجام اعلام آمادگی برای کنارهگیری در صورت نقض عهد از سوی شاه، که در پایان این مکالمه میآید، بخوبی به هرکس نشانمیدهد که طرح وی با شاه موفقیتآمیز بوده و آنچه سبب عدمدوام دولت او شده، بجز خرابکاری خمینی که از او انتظار دیگری نمیبایست میداشتند و وی به وجود آن آگاه بوده، خنجر یاران نیمهراه بوده که بجای مقابله با خمینی در یک صف واحد که بایست میتوانست با بسیج بیدارترین بخش روشنفکران کشور صف هواداران خمینی را بشکند، آنان را، به عکس، به سوی خمینی راند.
بطور خلاصه اقدامات دکتر سنجابی از مهرماه ١٣۵٧ تا تشکیل دولت بختیار به قرار زیر است:
ـ در ١۴ مهرماه به روزنامهی لوموند می گوید: «اگر دوازده ماه پیش برای انتقاد از شاه شجاعت لازم بود امروز برای [دفاع از …] نیاز به شجاعت وجوددارد. اصل مسئله در اینجاست. ما دیگر جرأت نمیکنیم از سلطنت مشروطه، با اینکه در برنامهی ماست، سخنبگوییم.» [ت. ا.]
ـ یک ماه پس از آن، در پاریس، بدون هیچ اختیاری از جانب جبهه ملی ایران، در اعلامیهی سه مادهای فردیِ خود، با طرح ضرورت رفراندم برای تعیین یک رژیم جدید، و اعلام رسمی و کتبیِ آن به خمینی، اعتقاد اصولی و تعهد سیاسیِ جبهه ملی به قانون اساسی مشروطه را که مبنای همهی برنامههای آن بوده، با تصمیمی فردی، لغومیسازد.
ـ با غیرقانونی خواندن نظام کشور در دو مادهی یکم و دوم آن، برای کشور وجود یک خلاء قانونی را، که خمینی به بهترین وجهی از آن بهرهبرداری میکند، اعلام میدارد.
ـ در برابر پادشاه قبول مأموریت تشکیل یک دولت ملی را منوط به موافقت خمینی میسازد (حدود ٢٢ آذرماه).
ـ چون شاه، پس از شنیدن انتقادات دکتر صدیقی به حکومت فردی او پس از ٢٨ مرداد و کارهای غیرقانونیاش و پذیرفتن بخشی از شروط وی، برای تشکیل یک دولت ملی انجام این کار را از وی میخواهد دکتر سنجابی بنای مخالفت با دکتر صدیقی و تشکیل دولتی به ریاست او را میگذارد و به انواع دستاویزهای نادرست در نومیدساختن او کوشش کرده عملاً مهمترین مانع در برابر این تحول مهم را بوجودمیآورد.
و در این اثناء خطر سقوط کشور در پرتگاهی که خمینی برای آن تهیه میدید هر روز شدیدتر و نزدیکتر میگردد.
ـ و سرانجام، هنگامی که آخرین امکان پیشگیری از آن خطر مهلک به صورت دیدار میان بختیار و پادشاه، پذیرش کناررفتن از طرف شاه و سپردن همهی اختیارات به دولت و تشکیل دولتی ملی به ریاست بختیار مورد آزمایش قرارمیگیرد، بار دیگر دکتر سنجابی خود را بهمیانمیاندازد و تمام نیروی خود را، حتی به بهای کوششی نه چندان جوانمردانه، برای طرد همرزم سیسالهی فداکاری که همهی زندگی خود را وقف مبارزه در راه آرمانهای ملی مصدق کردهبود، در این راه بهکارمیبرد.
و همچنان، گویا به این امید واهی که نخست وزیر مرد مقتدر روز شود؛ حال این مرد مقتدر هر جباری که میتوانست و میخواست باشد، و هر خطر مهلکی که این ماجراجویی برای آیندهی کشور دربرمیداشت. او که ادعا کردهاست شرط موافقت خمینی با تشکیل دولت جبهه ملی را که با شاه مطرح کردهبود در منزل مهندس حقشناس، در جلسهی سران قدیمی جبهه ملی، که به گفتهی خود مهندس زیرکزاده، سالها بود همگی از کارهای سیاسی بکلی برکنار بودند، تکرارکرده سپس پیشنهاد کردهبود که فردای آن روز بههمراهی شخص دیگری برای کسب موافقت خمینی بار دیگر به پاریس عزیمت کند، گویی بکلی از یاد بردهبود که خمینی از طریق دکتر عبدالرحمن برومند با لحنی موهِن، تغیرآمیز و شدیداً آمرانه به وی و دیگر سران جبهه ملی پیغام دادهبود که در امور مربوط به تعیین دولت «فضولی نکنند»۷ و از این حقیقت بکلی غافل بود که مشروط کردن تصمیمات جبهه ملی در این زمینه به نظر خمینی از همان روزهای اقامت در پاریس در حکم خودکشی سیاسی و ملی بودهاست۸.
ـ و در پایان، این که هنگام پیشنهاد نخست وزیری از سوی شاه به دکتر سنجابی، نامبرده جز این که قبول خود را به کسب موافقت خمینی منوط کند، آن را به نظر مرجع دیگری، از جمله جبهه ملی، مشروط نکرده بود. دکتر صدیقی هم چنین شرطی را با شاه در میان نگذاشتهبود. معلوم نیست بنا به کدام دلیل میبایست شاپور بختیار به روش دیگری عملکرده، پیشاپیش نظر موافق دکتر سنجابی را جویا میشدهاست؟
و شگفتانگیزتر از هر چیز این است که دکتر سنجابی چگونه درنمییافت که با آن حملات به مردانی چون صدیقی و بختیار، درخشانترین چهرههایی که در دوران کهنسالی الهیار صالح جبهه ملی میتوانست به آنان ببالد، و با کوشش در شکست آنان، که نتیجهای جز شکست جبهه ملی و نهضت ملی نمیداشت، شاخهای را میبرید که خود نیز بر آن نشستهبود؛ او که هر چه داشت، از سابقهی استادی دانشگاه تا عضویت در فراکسیون نهضت ملی مجلس شورای ملی و افتخار وزارت در دولت مصدق، همه به یُمن نظام دموکراتیک مشروطه و قانون اساسی کممانند آن بود، توجه نداشت که با تخریب آن قانون، در برابر ورطهی هولناکی که دهانگشادهبود زیر پای کشور و خود را خالی میکرد.
در این مرحله از بررسی حاضر، بجا و بل سودمند خواهدبود که ملاحظاتی کلیتر دربارهی مناسبات سیاسی سنتی در کشور ما که هم از حقایق بالا ناشی میشود و هم واقعیات تاریخی دیگری بر آنها گواهیمیدهد نیز مطرحگردد.
نخستین نکته اینکه عادت ریشهدار جامعهی ما به «حرفشنوی» کورکورانه از یک قدرت سببمیشود که بسیاری هنوز هم عمق فاجعهای را که با ضدانقلاب اسلامی و سلطهی مشتی زورگو که از نادان ترین و تبهکارترین بخشهای جامعهی آن زمان تشکیل شدهاند، رخداده درنیابند. هنوز هم کسانی که، حتی علیرغم مخالفت با حکومت دینی، و با وجود عدم برخورداری از کمترین حقی در ادارهی کشور خود، و مشاهدهی همهی نتایج شوم ضدانقلاب اسلامی، خاصه برای محرومترین طبقات جامعه، تنها به صرف برچیدهشدن نهاد سلطنت و تأسیس یک جمهوری کاذب، همچنان از وقوع چنین «انقلابی» هواداری میکنند و حاضر به بررسی مجدد مواضع گذشتهی خود در این باره نیستند، و با کوبیدن مهر ضدانقلابی بههمهی مخالفان آن بر آنان داغ تکفیر میزنند، میتوانند با این تحلیل ما همچنان مخالف باشند. بیتعارف باید گفت که این گروهها نه فقط هرگز دارای اندیشهی واقعاً انقلابی، که باید معطوف به رهایی هرچه بیشتر ملت و یکایک شهروندان از بندهای اسارت سیاسی و فکری بوده، رو به سوی پیشرفت اجتماعی و تعالی فرهنگی و معنوی داشتهباشد، نبودهاند بلکه دچار حالتی هستند که جز فتیشیسم انقلاب نام دیگری ندارد. برای آنان همین که جنبشی خود را انقلاب نامید یا گونهای از دشمنان آنان را از میان برداشت حتی اگر سیاهترین انواع استبداد را هم جانشین قدرت آن دشمنان کند چون نام انقلاب بر خود نهاده است، مانند هر «فِتیش» دیگری قابل تقدیس میگردد، باید از هر نقدی برکنار و مصون باشد و مترقیترین مخالفان آن نیز آماج نفرت و تکفیر سیاسی قرارگیرند. در حالی که همهی آن جانبازی های دوران مبارزه با دیکتاتوری پیشین نیز دلیل معقولی برای تقدیس چنین «انقلابی» بوجودنمیآورد. مگر نه آنکه آن همه جوانانی که در راه برچیدن حکومت فردی پیشین و برقراری آزادی مبارزهکردند و جانباختند برای چنین «انقلابی» جان خود را فدانکردهبودند؟ تصور آنان از انقلاب ـ درست یا غلط ـ چیز دیگری بود؛ و هر چه بود این نبود.
دستکم بایست به این درجه از انصاف مهندس بازرگان درود فرستاد که با اذعان به شرکت خود و دوستانش در مسئولیت وقوع این فاجعه گفت«سه سه بار نُه بار، غلط کردیم انقلاب کردیم.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ در دولت مصدق دکتر صدیقی، پس از انتصاب به وزارت کشور، بههنگام سفرهای او به خارج قائم مقام نخست وزیر بود، دکتر سنجابی در دولت اول او وزیر آموزش و پرورش (که در آن زمان وزارت فرهنگ نامیدهمیشد) بود، و در دورهی دوم دکتر شاپور بختیار، با بیماری و غیبت دکتر عالمی وزیر کار، کفیل وزارت کار بود. در نهضت مقاومت ملیِ پس از کودتای ٢٨ مرداد از این سه تنها شاپور بختیار شرکت داشت و حزب ایران را نمایندگی میکرد. در تجدید فعالیت جبهه ملی در دوران نخست وزیری امینی دکتر سنجابی و دکتر بختیار هر دو عضو هیأت اجرائی موقت بودند و بختیار مسئولیت جنبش دانشجویی را از طرف هیأت اجرائی بر عهده داشت. الهیار صالح رییس شورای منتخب کنگره بود.
۲ نک. مرکز بررسی اسناد تاریخی، همان، صص. ۴١٨ـ ۵۵٣.
۳ پیشین، ص. ۴٨۴.
۴ پیشین، ص. ۵۴٠.
۵ – Prophétie autoréalisatrice/Self-fulfilling prophecy.
رابرت مرتون، جامعه شناس، مفهوم «پیشگویی تحقق بخشنده به خود» را بر اساس قضیهای که تاماس پیش از او ثابتکردهبود، چنین توضیح میدهد: اینگونه پیشگویی در ابتدا توصیفی نادرست از وضع موجود است؛ توصیفی که رفتاری را (در محیط) برمیانگیزد که در نتیجهی آن، همان توصیفِِ بدواً نادرست به توصیفی درست بدلمیگردد.
«C’est, au début, une définition fausse de la situation qui provoque un comportement qui fait que cette définition initialement fausse devient vraie.»
نک.
R. Boudon & F. Bourricaud, Dictionnaire Critique de la Sociologie, Presse Universitaire de France, pp 174-175 et 434,443.
۶ این ملاحظات در چارچوب «نظریه ی بازیها» (game theory)،که یک نظریه و روش ریاضی مبتنی بر حساب احتمالات است و از حوصلهی این بحث خارج، امری عادی است؛ چه در این نظریه تخمین بردوباختها بر اساس استراتژیهای ممکن مبتنی بر انتخاب میان انواع اتحادهای شدنی میان کنشگران مختلف صورتمیگیرد، نه آنکه کنشگری، بهمنظور دستیابی به بیخطرترینِ بردها، همهی شانسهای خود را در اختیار قوی ترین کنشگر حاضر در بازی قرار دهد.
۷ این موضوع در مقالهی نویسنده: «عدم مشروعیت جمهوری اسلامی…»، ضمن یادداشت شماره ی ٨، به تفصیل شرح دادهشده است. خلاصهی آن از این قرار است که در یکی از دیدارهایی که زندهیاد دکتر عبدالرحمن برومند، در نوفل لوشاتو با خمینی انجامدادهبود و از طرف دکتر سنجابی حامل پیامی برای خمینی بود، هنگامی که، به عنوان گزارشی از مذاکرات دکتر سنجابی با شاه، از قول نامبرده به خمینی میگوید که به شاه گفتهاست «در صورت تشکیل دادن دولت، شاه میتواند وزیر دفاع را تعیینکند اما وزیر خارجه را خودشان (دکتر سنجابی) تعیینخواهندکرد”» و ادامهمیدهد:” پس ما چه کنیم؟ شما میگویید این [شاه] برود؛ این هم نمیرود، [خمینی از جایش]”. بلند شد؛ گفت “فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیممیگیرم.”» ! به یاد بیاوریم که نه تنها محمـد رضاشاه بلکه حتی رضاشاه هم، که «بددهنی» او معروف است، در اوج قدرت خود هرگز از چنین لحنی نسبت به کسانی که خود او به کارها میگماشت استفادهنمیکرد.
۸ در واقع آن جبهه ملی (اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران) که دکتر بختیار با یک سال کار پیگیر و خون دل به حرکت درآوردهبود، از این زمان به بعد، و تا روزی که بخاطر دعوت به تظاهرات علیه قانون قصاص از طرف خمینی مرتد اعلامشد، به زائدهای از خمینی تبدیلشدهبود، و این اعلام ارتداد پیشآمدی فرخنده بود که میتوانست از نو خطی عبورناپذیر میان جبهه ملی و دارودستهی خمینی بکشد، و اثری مانند دم عیسوی برای احیاء مجدد و بازگشت آن به اصالت خود داشتهباشد. و نیز از همین زمان بود که شمار بزرگی از سران آن، از جمله دکتر سنجابی، ناچار از زندگی پنهان و سپس جلای وطن شده مصائبی را به جان خریدند که بهعبث کوشیدهبودند تا در پناه همکاری با خمینی از آنها در امان مانند. اما این امروز نیز بستگی به مواضع سیاسی جبهه ملی در برابر جمهوری اسلامی و البته نسبت به اعلامیهی سهمادهای دکتر سنجابی در پاریس دارد.
Comments
علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار- بخش نهم – الف — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>