“توماج صالحی” / شمی صلواتی
توماج صالحی خواننده رب مورد علاقه من است.
شجاع است و شجاعتش هم قابل تحسین !
کارگری هوشیار ، مردی مبارزه و برابری طلب،
هنرمندی معترض که در برابر جهل و جنایت می ایستاد
در صف مبارزه با اين جوان بودند غرور آفرین است..
باید نوشت هنرمندی ماندگار در ذهن و قلب آدمهاست.
کارگری آگاه و جسور آشنا به دردها و زخمهای کهنه ست….
هیچ دیوار بتونی نمی تواند ریشه او را در ذهن و قلب ما بخشکاند. زنده باد توماج هنرمند انقلابی ما!!!
” توماج صالحی”
لطافتی که
پرنده شد
چون عقاب
در آسمان ابری
گرفت اوج
چون نور از سیاهی کرد
[گذر
دریا بود
طغیان شد
تصویر ی تازه تر از غرور
واژه زیستن و رهایی
از میان مردم بر خاست
قصه ها ورد زبان؛
افسانه شد!
افسانه های در دورن دل
[جای گرفت
قصه ای که
در هر نقطه از این جهان پیچید
ترانه شد
دهان به دهان
بر سر هر زبان جاری
منم توماج صالحی
میان مردم در ایران
قصه های که
خواب را از جانیان
آرامش را از ستمگران ربود
یعنی به کابوسی از ترس بدل شد
کاخها را لرزانید
مفتخوران را ترسانید
اینک !
«تصویر دگر شد دل؛
تعبیر دگر شد عشق»
چون فرمانده لایق
در میان مردم
با دلی غلیتد در ترس و امید
ایستاد با نگاهی آزرد از رنج
مردم شهر در قفل و زنجیر
در انتظار عشق،
غرق رویاهای خویشند
بر دست هر یک قفلی است محکم
بر پای هر یک زنجیری کلفت
هر از گاهی نفسی می خیزد،
تصویر وحشت است
آنجا
قفل و زنجیر بردگی
به دست و پا
خسته ها خسته ترند؛
ناله ها را نمی شود شمرده،
تصور مرگ است
آنجا
مردم شهر،همچو پروانه
در تمنا نور
به دنبال رازی
تا به در آیند
از آن خوف و وحشت شب
خسته تر از همیشه
غرق نگاه های خویشند
توماج فرزانه شد
همچو ستارِۀ سرخ
دمید چون نور
شعله بود از دورن مردم بر خاست
به سخن آمد و گفت:
“شعله ها باید شد و سوخت
از سوحتنی هاست که بر می خیزد نور”
اینک طوفان خشمی است در راه،
دریا می کند طغیان
موجهای تندیست بر آن
گر بر موجش شوی همراه
خورشید می شود پیدا
٭٭٭
آن دم که فرا برسد بهار
همراه با تمامی شکوفه ها
و ماهمگی با هم
در آهنگی با ریتم تند باران
هماهنگ با موج های آب
همه با هم
سرود؛ عشق را خواهیم خواند
سرود اندیشه
سرود ی برای زیستن دوباره
آهنگی در کوچ رنج و درد
در مرگ خدایان
در اوج پیروزی
رویایمان را
در هیجان شادی
در پیونده دوباره عشق به زیستن
تا مسافتهای، دور/ دور/ دور
جشنی خواهیم گرفت و قصه هایم کران تا کران جاودانه تر از همیشه خواهد بود
این چنین بود که
شهر
افسانه شد!
در پی اندیشه خویش
همه عاشق همه غرق رویا
قصه ها ست ورد زبان
بر در هر کوچه و برزن
می شود نشان
کاشتن عشق با ماست
ما سیل خروشانیم
این چنین بود که کاروانی به راه افتاد،
غرق نگاه ها خویش
غرق شادی
شاد شدند
اوج خویش را همچون عقاب
در آسمانها دیدن
همگی بسوی توماج دست کشیدند
چه تیز پرواز است
عقاب؛
چه زیبا می گیرد اوج
چه زیبا می زند پر
به هر جا می کشد سر
در آسمانی آبری
چه زیبا می گیرد اوج
چه زیبا می زند پر
تقدیم به توماج صالحی و همه انقلابيون
سوم نوامبر ۲۰۲۲میلادی “شمی صلواتی “
Comments
“توماج صالحی” / شمی صلواتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>