تسلیم دائمی اروپا
Thomas Fazi برگردان شهباز نخعی
اوکراین، اسرائیل، ناتو، تجارت
گفتمان درباره عظمت اروپا به ندرت تا حد کنونی تمجید و ستایش رسیده بود، آنهم در زمانی که «عوام گرایی» بر جنبه دموکراتیک آن غلبه کرده است. از سوی دیگر باز هم به ندرت اروپا تا این حد در عرصه دیپلوماسی، راهبرد و بازرگانی با شکست روبرو شده است. این قاره که به پیوندهایش با آن سوی اتلانتیک بیش از منافع مردم خود وابسته است، رهبرانش بیش از پیش دربرابر دونالد ترامپ زانو می زنند.

نویسنده Thomas Fazi برگردان شهباز نخعی
اتحادیه اروپا به عنوان ابزاری برای تقویت این قاره دربرابر قدرت های بزرگ، به ویژه ایالات متحده به وجود آمد. با این حال، در طول یک ربع قرن پس از عهدنامه ماستریخت، عکس این هدف حاصل شد. امروز اروپا بیش از پیش از نظر سیاسی، اقتصادی و نظامی به واشنگتن وابسته و لذا ضعیف تر و غیرمستقل تر است. در عرصه بازرگانی، سوخت، دفاع یا سیاست خارجی، کشورهای اروپایی در سال های اخیر مرتبا علیه منافع خود عمل کرده اند تا به اولویت های راهبردی آمریکا پایبند بمانند.
اعلام ۲۷ ژوییه گذشته درمورد توافق بازرگانی بین اتحادیه اروپا و ایالات متحده که به موجب آن محصولات آمریکایی آزادانه وارد اتحادیه اروپا می شود ولی صادرات اروپا به آمریکا مشمول پرداخت ۱۵ درصد حقوق گمرکی می گردد، نشان دهنده این وضعیت مضحک است. این تسلیم همراه با قول خرید ۷۰۰ میلیارد دلار محصولات نفت و گاز آمریکا و ۵۵۰ میلیارد یورو سرمایه گذاری اروپا در آن سوی اقیانوس اطلس است. یانیک واروفاکیس، اقتصاد دادن یونانی این عهدنامه را نسخه اروپایی عهدنامه نانکین در سال ۱۸۴۲ (۱) می داند که سرآغاز یک رشته «توافق های نابرابر» تحمیل شده به چین از سوی قدرت های غربی بود که امتیازهای مهمی به انگلستان می داد و آغاز «قرن تحقیر» را رقم می زد. اما، چنان که وزیر اسبق اقتصاد یونان ادامه می دهد: «به عکس چین در سال ۱۸۲، اتحادیه اروپا خود آزادانه تحقیر شدنش را پذیرفته است».
تصویر های رفتن خانم اورزولا فون در لایِن به زمین گلف اسکاتلندی دونالد ترامپ در ۲۷ ژوئیه، برای شنیدن بد و بیراه گویی های رئیس جمهوری ایالات متحده علیه انرژی بادی و بعد اعلام اقدامات جریمه کننده بازرگانی، در تناقض با پذیرایی نمایشی ای شد که چند هفته پیش از آن در آلاسکا از ولادیمیر پوتین به عمل آمده بود. این صحنه از آن جهت غیرمنتظره و ناراحت کننده تر است، که اروپا در زورآزمایی با آن سوی اقیانوس اطلس برگ هایی برنده در دست داشت.
اراده ناتوان بودن
در عرصه دیپلوماتیک، اروپا بین تنزل جایگاه و به حاشیه رانده شدن در نوسان است. رهبران اروپا که پس از «نشست صلح» بین ترامپ و پوتین در آلاسکا در اتاق انتظار نگهداشته شده و نقشی درجه دوم یافته اند، کارشان به جایی رسیده که ریزه خوار اطلاعات و مجیزگوی مستأجر کاخ سفید شده اند. واشنگتن پست در ۱۰ اوت ۲۰۲۵ با لحنی استهزاء آمیز می نویسد آنها «دست و پا می زدند تا عقب مانده به نظر نیایند»، در حالی که مذاکرات درباره آینده قاره خودشان درجریان بود. آرنو برتراند (۲)، رئیس موسسه و تحلیلگر ژئوپولیتیک فرانسوی می نویسد: «مشابه تاریخی این وضعیت نه در اروپا، بلکه به صورتی ریشخندآمیز در روابط توسعه طلبانه ای بوده که اروپا پیشتر نسبت به ملت های ضعیف تر تحمیل کرده بود ». دو روز پس از آن که ترامپ از برقراری آتش بس به عنوان پیش شرط مذاکرات چشم پوشی کرد و به این ترتیب با ترجیح روسیه درمورد برقراری صلح همه جانبه موافقت نمود، رئیس اتحادیه اروپا هم به نوبه خود در ۱۷ اوت تغییر موضع داد و درحالی که پیش از آن از موضع مخالف دفاع می کرد گفت: «اعم از این که این امر آتش بس یا توافق صلح نامیده شود، کشتارها باید پایان یابد».
اروپا، مانند مورد توافق گمرکی، مسیر به دوش کشیدن صلیب خود تا پای مرگ را دنبال میکند. نمایندگان آن به دفعات از راهبرد آمریکا برای بی ثبات سازی روسیه پیروی کرده و از سال ۲۰۲۲ به جنگ نیابتی «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» پیوستند، امری که به بی بهره ساختن خود از گاز ارزان روسیه منجر شد. آنها همچنین کوشیدند با دادن وعده های حمایت مالی و نظامی نامحدود از اوکراین، در اقدامات صلح آمیز ترامپ خرابکاری کنند. با این کار، آنها نه تنها منافع اقتصادی و امنیتی خود را به خطر انداختند و در عین حال مسکو و واشنگتن را به هم نزدیک تر کردند، بلکه خود را هم از داشتن هرگونه نقش بزرگ در مذاکرات محروم نمودند.
با آن که رهبران اتحادیه اروپا غالبا رفتار خود را به نام پیوندهای فراآتلانتیکی توجیه می نمایند، در دو سوی اقیانوس منافع مشترک چندانی دیده نمی شود. حتی می توان چنین پنداشت که واشنگتن با طولانی کردن جنگ، بلندپروازی تضعیف یا «زخمی کردن» روسیه و نیز اروپا را داشته باشد تا با قطع روابط اقتصادی و راهبردی ای که قاره اروپا – به ویژه آلمان- با روسیه دارد، به این هدف دست یابد. این هدف به دو صورت حاصل می شود. در درجه اول از راه ازسرگیری گسترش «ناتو»، نهادی که عملا تحت کنترل ایالات متحده است و وظیفه اصلی آن همواره تضمین فرمانبرداری راهبردی اروپا از واشنگتن بوده است. سپس، مقید کردن اروپا در یک وابستگی درازمدت به واردات نفت و گاز از آمریکا، چنان که خرابکاری در خط لوله گاز «نورد استریم» نشان می دهد که عملیاتی بود که یا مستقیم توسط ایالات متحده و یا به وسیله کشورهای دوست آن انجام شد (۳). سکوت آلمان دربرابر پایتخت های مجاور نسبت به بدترین سوء قصد صنعتی قاره، همدستی احتمالی در مخفی کردن و اصرار در ایجاد مانع در فعال سازی این زیرساخت نشان دهنده این فرمانبرداری داوطلبانه است.
در این چشم انداز، عواقب جنگ اوکراین می تواند به عنوان یک پیروزی راهبردی برای واشنگتن تعبیر شود که به زیان اتحادیه اروپایی تمام می شود که بخش غربی آن – در درجه اول آلمان- بین ریاضت و رکود اقتصادی در نوسان است. فرسایش مبنای صنعتی اروپا، راه را برای تحت سلطه قرار گرفتن اقتصاد آن توسط سرمایه های آمریکایی، از جمله غول هایی مانند «بلاک راک» و دیگر منابع بزرگ می گشاید. امانوئل تود، مردم شناس فرانسوی در کتاب «شکست غرب» می نویسد: «به همان ترتیبی که قدرت آمریکا در جهان کاهش می یابد، بیش از پیش بر دوش تحت الحمایههای خود، که آخرین دژهای قدرتش هستند، سنگینی می کند». توافق گمرکی بین اتحادیه اروپا و آمریکا، که برخی از جنبه های آن در حکم باج و خراج ستانی تحت عنوان «سرمایه گذاری» است، این واقعیت را عریان می کند.
مورد دیگر از اِعمال سلطه بر اروپا، روش تجدید تسلیحات در پیش گرفته شده توسط اتحادیه اروپا است که در درجه اول ترجمان تعهد رسمی آن به ارضای خواست های ترامپ است که همه دولت های عضو اتحادیه آتلانتیک پذیرفته اند که نه ۲، بلکه ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی خود را صرف آن کنند. این تقویت تسلیحاتی، که به عنوان گامی به سوی «استقلال راهبردی» معرفی شده، با تقویت شاخه اروپایی «ناتو»، به هیچ وجه به معنای قطع رابطه با وضع موجود نیست و «هدف از آن استحکام بخشیدن به فرمانبرداری ساختاری قاره اروپا از قدرت آمریکای شمالی، است» که اخیرا بسیاری از روشنفکران درجه اول چپ اسپانیایی درباره آن نوشته اند (۴).
از نزدیک به دو سال پیش، بروکسل کمترین مخالفتی با همکاری نظامی، دیپلوماتیک و اقتصادی واشنگتن در نسل کشی جاری در غزه نکرده و مکررا حمایت خود از اسرائیل را اعلام نموده است. این موضع زبان دوگانه اتحادیه را نشان میدهد که تناقض آن با واکنش نسبت به حمله روسیه به اوکراین به شدت تکان دهنده است. همچنین، این موضع اعتبار اخلاقی اندکی که اتحادیه اروپا در صحنه بین المللی داشته را نیز از بین می برد و به انزوای آن در دنیا می افزاید. روز دوشنبه ۱۸ اوت، هیئت نمایندگی کشورهای اروپایی برای تأکید بر حمایت خود از ولودیمیر زلنسکی به واشنگتن سفر کردند، آیا می توان تصور کرد که همین هیئت برای حمایت از مردم گرسنه و کشتار شده، نه توسط یک دشمن راهبردی غرب، بلکه یکی از متحدان آن یعنی اسرائیل، هم به آنجا بشتابند؟
ما چگونه به این نقطه رسیده ایم؟ بدیهی است که چندین عامل را باید به حساب آورد که یکی از آنها متمایزترین است: نفوذ گسترده ای که واشنگتن پس از جنگ جهانی دوم بر اروپا، به ویژه از طریق شبکه نهادهای فراآتلانتیکی اِعمال می کند. این نفوذ در کشورهای اروپای غربی و به ویژه در قلب دستگاه های نظامی و اطلاعاتی آن تنیده شده است. عامل دوم فرمانبرداری اتحادیه اروپا ناشی از خرابکاری بی وقفه انجام شده توسط واشنگتن برای جلوگیری از این است که اروپا یک قدرت نظامی مستقل به دست آورد. این نظر در سال ۲۰۰۵ مورد تأیید رابرت کاپلان، روزنامه نگار متنفذ، روشنفکر و کارشناس مسائل دفاعی قرار گرفت: «ناتو نمی تواند با یک نیروی دفاعی مستقل اروپایی همزیستی داشته باشد. یکی از این دو باید بر دیگری غلبه کند و ما باید کاری کنیم که آن ناتو باشد (۵)».
عامل سوم برتری فرهنگی است: پس از ۷۰ سال، نفوذ آمریکایی ها بر گفتمان عمومی اروپایی بسیار بیشتر از هر کشور عضو دیگری است. زبان انگلیسی «زبان واحد» اتحادیه اروپا شده و همه رسانه های بزرگ انگلیسی زبان – که بیشتر آنها در ایالات متحده یا انگلستان مستقر هستند- گرایش فراآتلانتیکی دارند. سرانجام، محیط زیست روشنفکری دو سوی اتلانتیک زیر نفوذ اندیشکده هایی مانند «جرمن مارشال فاند»( German Marshall Fund)، «کمیسیون 3 جانبه»، «شورای روابط خارجی»( Council on Foreign Relations) و «انستیتو آسپن»( Aspen Institute) است که همگی با دستگاه های اطلاعاتی آمریکا ارتباط دارند.
مجیزگویی شگفت انگیز
اروپا، تحت اثر ترکیبی این عوامل عملا ناتوان از فکر – و کمتر از آن عمل- کردن در راستای منافع خود است. رهبران آن چنان فرمانبرداری را عمیقا درونی کرده اند که چاپلوسی استثمار کننده های خود را می کنند. مانند مارک روت، نخست وزیر پیشین هلند که دبیرکل «ناتو» شد و با فرستادن پیامی حاوی مجیزگویی شگفت انگیز به ترامپ، برای تدارک نشست اتحاد اتلانتیک در لاهه، او را «پدر» هم خطاب کرد.
ممکن است اعتراض شود که این عوامل از دیرباز، به ویژه در محافل چپ اروپایی مورد بحث بوده، اما مورد دیگری هست که به ویژه در این محافل ناشناخته مانده و آن نقشی است که اتحادیه اروپا در تشدید تبعیت خود بازی کرده است. به خلاف ایده غالب ایجاد یک «جامعه اقتصادی اروپا» (CEE)، که برای ایجاد یک وزنه تعادل دربرابرقدرت آمریکا ساخته شده، جذب اروپا برای واشنگتن در حکم ایجاد یک سنگر دربرابر اتحاد شوروی در دوران جنگ سرد بود (۶). درواقع، دستگاه تکنوکرات بروکسل، همواره تنگاتنگ تر از دولت های عضو آن به ایالات متحده چسبیده بوده و تمرکزگرایی فزاینده اتحادیه گرد کمیسیون اروپا، این گرایش را تشدید کرده است. بروکسل تحت تأثیر بحران های پی درپی و بی وقفه(مالی، بدهی، مهاجرت، تروریسم، امنیت، کووید، جنگ اوکراین و غیره) قرار داشته تا به شکلی رادیکال اما پشت پرده، الزامات خود در زمینه هایی که پیشتر به عهده دولت های کشورهای عضو بود را ارتقاء بخشد. به شکلی نامحسوس، اتحادیه اروپا با میانجیگری «کمیسیون»، به قدرتی تقریبا حاکمیتی دست یافت و توانایی دستیابی به اولویت هایش با تکیه بر مطالبات دموکراتیک مردم را کسب کرد.
به این ترتیب، خانم فون در لِیِن، ملقب به «رئیس جمهوری آمریکا در اروپا» (۷)، با استفاده از بحران اوکراین دست به نوعی فوق ملی گرایی در سیاست خارجی زد (درحالی که «کمیسیون» هیچ صلاحیت رسمی در این زمینه ندارد) و این کار به زیان منافع اساسی اروپا انجام شد. اما، آیا می توان از «منافع مشترک» کشورهای عضو حرف زد؟ ۳۵ سال پس از عهدنامه ماستریخت، اتحادیه اروپا در عرصه های اقتصادی، دیپلوماتیک و فرهنگی همچنان دچار گسست است. در زمینه سیاست خارجی، این اختلاف ها از زمان پیوستن کشورهای بالتیک و اروپای مرکزی، که به طور سنتی طرفدار آمریکا هستند، تشدید شده است. آنها یک سال پیش از پیوستن همزمان به اتحادیه اروپا و «ناتو» در سال ۲۰۰۴، از اشغال غیرقانونی عراق توسط ایالات متحده حمایت می کردند و بعد هم به عراق نیرو فرستادند. در حالت غیرممکن بودن «منافع مشترک»، اولویت های ایالات متحده و تکنوکرات های فوق ملی گرا دست بالا را یافت.
بحران بدهی سال های ۲۰۱۲- ۲۰۰۹ نشان داد که چگونه چهارچوب سخت اتحادیه اروپا، تحت سلطه آلمان توانایی ملت ها به عملکرد برحسب نیازهای اقتصادی و خواست های دموکراتیک را دچار فرسایش کرده است. این امر امروز بیشتر واقعیت دارد. می دانیم که پاسخ معمول همه مشکلات، به عدم انتقال حاکمیت کافی از سوی کشورها به بروکسل نسبت داده می شود. این درحالی است که آنچه مایه رنج اروپا است، نه فقدان جذب، بلکه خود آن است. اروپا برای گریز از «قرن تحقیر» خود می باید با علت عمیق مشکل یعنی خود اتحادیه اروپا رودررو شده و در راه یک فدرالیسم پیشرفته تر گام بردارد.
۱- Yánis Varoufákis, « Le siècle d’humiliation de l’Europe : Trump a déjoué von der Leyen », 9 août 2025.
۲- Arnaud Bertrand, « Not at the table : Europe’s colonial moment », 10 août 2025.
۳- مقاله « سه سناریو برای یک عملیات خرابکارانه»، لوموند دیپلماتیک، اکتبر ۲۰۲۴ https://ir.mondediplo.com/2024/10/article5065.html
۴- Héctor Illueca, Augusto Zamora R., Antonio Fernández, Manolo Monereo, « Salvar a Europa de la Unión Europea », 16 juin 2025.
۵- Robert D. Kaplan, « How we would fight China ? », The Atlantic, Washington, juin 2005.
۶- مقاله « اروپا، از هما ن سالهاي ١٩٥٠ نشان و بوئي از اليگارشي داشت »، لوموند دیپلماتیک، ژوئیه ۲۰۰۹ https://ir.mondediplo.com/2009/07/article1447.html
۷- Suzanne Lynch et Ilya Gridneff, « Europe’s American president : The paradox of Ursula von der Leyen », 6 octobre 2022.
Thomas Fazi
روزنامه نگار. تحلیل های او در تارنمای www.thomasfazi.com در دسترس است
Comments
تسلیم دائمی اروپا <br> Thomas Fazi برگردان شهباز نخعی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>