کشته های جماران
جماران در تپه های شمال تهران قرار دارد. آن جا قدرت الهی بر کوه استبداد تکيه زده است. از کبکه قدرت هيچ کم ندارد. دست معجزه گر تمدن تمام زوايای آن را به نيروی خود آراسته است. ارتباطات الکترونيک, جهان را برايش به دهکده ای تبديل کرده است. کارشناسان، متخصصان و خبرگان هرچه را که تمدن بشری به دولت مدرن اعطا کرده، برای جماران به ارمغان می آورند: سازماندهی تمکين اجباری 80 ميليون ايراني، سازماندهی جنگ و گريز با رقيب خارجي، سازماندهی يک دستگاه اطلاعاتی و امنيتی که گستره اش تمام ايران و ,انيران, را در بر می گيرد، کنار هم چيدن کارگزاران قابل اعتمادی که حجيم ترين دولت تاکنونی ايران را در طول و عرض و عمق به تمامی و فراگير در انحصار جماران قرار داده اند، سازماندهی غارت بازاری که صدور روزی بيش از 3.5 ميليون بشکه نفت انباشت سرمايه و سود را برای ياران جماران چنان تضمين می کند که مدرن ترين و بزرگ ترين شرکت های بيمه جهان از آن عاجزند.
زير پای جماران تهران بزرگ انباشته از درد به خود می پيچد. از جماران که نگاه کنيد، گاه حتی ساختمان هايی که می خواهند دل آسمان را بشکافند نمی توانند به جنگ دود بروند. گويی آه شهروندان همراه با هوای آلوده می خواهد راه را بر نگاه جماران ببندد و فاصله ای به بلندای آسمان را که “امام” و “امت” را از هم جدا می کند به رخ بکشد.
کارشناسان گفته اند شهر بر سر گسل هايی نشسته که با زلزله های جديد تهديد آميزتر شده است. می گويند يک زلزله دست کم يک ميليون نفر را در اين شهردر همان لحظات اول خواهد کشت. اما ” بازار” وقت گوش دادن به آه و ناله ندارد.
اما همه ايران جماران نيست. ايران فقط تهران و رشت و تبريز و اصفهان و ديگر شهرهايی که همه می شناسيم و در آن ها از طريق ساختن ويران ميکنند، نيست.
ايران هنوز، يعنی تا وقتی که جماران آن را به رقبا تقديم نکرده، يک ميليون 648 هزار کيلومترمربع وسعت دارد. و سراسر اين پهنه عظيم پر است از روستاها و محله هايی که حتی دست فراگير تمدن جهانی شده از آن کوتاه مانده است. از آن نوع مکان ها که دوربين معجزه گر کيا رستمی در “باد ما را با خود خواهد برد”، صعوبت راه گذر به آن هاو ناتوانی تمدن ارتباطات برای گذار به آن ها را به نمايش گذارد.
دوربين هنرمند در جستجوی زندگی به آن روستای انتهای شهر تمدن ، سياه دره ، رفته بود، هر چند که در داستان ماموريتی را بر عهده داشت که با مرگ جان می گرفت. وهنرمند همان طور که می خواست زندگی را در رابطه پر تپش انسان هايی که قلب شان گرم بود، پيدا کرد.
همه جای ايران، در قعر کوهستان ها و حتی در حفره های دل شهرها پر است از سياه دره ها، جاهايی که مردم با ظرفيت انسان عصر حجرفاصله مرگ و زندگی را طی می کنند، نه اين که تمدن را نمی خواهند، که تمدن آن ها را نخواسته است، جاهايی که انسان ها با دل گرم اما دست خالی و پای برهنه زندگی خود را به پيش می کشند.
ساکنان سرشار از ميل به زندگی در اين وادی های مهجوراز تمدن، ميهمانان ديگری هم به جز هنرمند مهربان شهر ما دارند. مرگ به وادی آن ها سر می زند، به اشکال مختلف، نداري، بی سرپناهي، گرسنگي، بيماری ، باد و باران و برف و سيل … و زلزله. مرگ به آن ها دايم سر می زند و هر بار با دستی پر تر برميگردد: نزديک 12 هزار کشته در زلزله لار در سال 39، اکنون به 40 هزار کشته در زلزله رودبار و سی يا چهل هزار کشته و 70 هزار بی خانمان در بم رسيده است.
سال ها، دهه ها می گذرد، اما زمان در وادی مهجور از تمدن ما ايستاده است. زمان در آن طرف تنها جاده صعب العبور که روستای حتکن زرند را به دنيای تمدن وصل می کند در حال حرکت است، اما نه اين جا. در اين جا زمان ايستاده است و مردم در خانه هايی زندگی می کنند که از خشت خاکی و چوب ساخته شده و سقف گلی يکی حيات خانه ديگری است. زمان در اين جا ايستاده و با يک باران نه يک ده که حتی تمامی يک شهر به باطلاق تبديل می شود، زمان در اين مکان ها ايستاده و نه از استاندارد های شهر سازی مدرن خبری هست، نه از استانداردهای جامعه مدرن، نه از سيستم کارآی اداری و نه حتی از امداد واقعی بعد از مرگ برای بيرون کشيدن مرده ها از زير خاک.

البته که مردم ما حتی در اين اوضاع نيز، دل های شان گرم است و در ناهموارترين شرايط دست ها را به هم ميدهند تا به زندگی خود حرارت ببخشند، برای همين است که با قاب عکس در ميان خرابه ها به دنبال عزيز گم شده می گردند، برای همين است که حتی با دست خالی و يک بيل پيکر عزيزانی را جستجو می کنند که روزی گونه گرم شان را بر گونه آن ها می گذاشتند و دست مهربان شان را در دست می گرفتند ، برای همين است که علی رضا ميرزايی ساکن روستای حتکن زرند بر سرش می زد و می ناليد 12 عزيزم از دست رفت، حتی مرده شان را نمی توانم از زير آوار بيرون بياورم، ای کاش من هم اين جا بودم و با عزيزانم مرده بودم.
مرگ آن ها را با خود می برد، کشتگان برف و باران رشت، کشتگان برف و باران قزوين، کشتگان سيل فيروز آباد، کشتگان سيل هرمزگان، کشتگان سيل سيستان و بلوچستان، کشتگان سيل بوشهر، کشتگان زلزله زرند کرمان، اين ها همه در فاصله چند ماه…. واين ها تازه بخشی از ليستی درازتر است، و نه فقط سيل و زلزله، بلکه هر بلايی که می تواند به اندازه استبداد مرگ و اندوه بيافريند… کودکان دلبندمان را به خاطر بياوريد، کودکان مان در سفيلان که در آتش بخاری دستی در ساختمانی مخروبه بدون وسايل ايمنی سوختند…
و مرگ وقتی آن ها را همراه می برد، انسان هايی را به جای می گذارد که مجسمه ی تمام عيار درد اند. و مرگ وقتی از ميهمانی وحشت خود برمی گردد، پيامی به جای می گذارد که ديگر مثل پيام هنرمند شهر ما فلسفی نيست، تماما و يک پارچه سياسی است و اگر به درستی دريافت شود،شايد بتواند پيامی راهنما برای شروع يک زندگی نوين هم باشد:
..که در سراسر خاک اين کشور جاهايی و چيزهايی هست که چشم جماران آن ها را نمی بيند، نه اين که نمی تواند، تمدن به آن چشمی داده که آن جا که می خواهد حتی درون اتاق خواب ها را زير نظر می گيرد. نمی بيند، چون نمی خواهد ببيند. نمی بيند چون تمام ابزار تمدن را از آن رو در حلقه خود متمرکز کرده که تا قدرت الاهی خود را از گزند مردمی که تمدن زمينی می خواهند حفظ کند،
..که آن قدرت که بر فراز تپه های تهران بر مسند الاهی تکيه زده، ويرانگراست. آن جا که می سازد ويران می کند، آن جا که نمی سازد ويران می کند. که هم در تهران و رشت ويرانگر است، هم در زرندو بم، هم در سفيلان، و البته هم در اوين،
..که از اين ويرانگری هاست که در ايران از کشته پشته ساخته شده،
..که اين کشته ها، کشته های جماران اند.
سوسن آرام
اعلام آمار انفجار بندر رجایی ممنوع شد؛ خبرها یکی پس از دیگری حذف میشوند
محمولهای که در بندر رجایی دچار حریق شد در اختیار گمرک نبوده است
از آرشیو
Comments
کشته های جماران — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>