حاجی فیروز
.
نوروز پارسال در شهر آنتالیا پیش یکی از دوستانم بودم. تو فرودگاه استانبول بلندگو اعلام کرد که به علت نقص فنی، که بعدا فهمیدیم علتش چیز دیگه ای بود، پرواز ما چند ساعت تاخیر خواهد داشت. کلافه شده بودیم. وقت نمی گذشت. من وپنج تا سیاه پوست تو یک سالن کوچک که یه تلویزیون و دی وی دی هم داشت نشسته و به تلویزیون نگاه می کردیم. دی وی دی بود اما هیچ فیلمی نگذاشته بودند. یاد فیلم نوروز سال قبل ایرانیها در یک کشور اروپایی که دوستم برایم کپی کرده بود افتادم. از ساک در آورده و از سیاه ها با انگلیسی دست و پا شکسته پرسیدم دوست دارند ویدئو موزیک ایرانی ببینند، خوشحال شدند و گفتند برامون جالبه ببینیم موزیک ایرانی چطوریه. خودم هنوز فیلم را ندیده بودم. فیلم را گذاشتم و ده دقیقه یکی اومد صحبت از نوروز و بهار کرد و بعد ده دقیقه ای هم یکی دیگر از سفره هفت سین و اینکه درستش هفت شین هست گفت ، بعدش هم ده دقیقه مصاحبه با شاعر ناشناخته ای و پنج دقیقه هم شعرخوانی طرف و بعد ده دقیقه تبلیغات و … خلاصه یک ساعت از فیلم رو دیدیم و هنوز از موزیک خبری نبود. سیا ها دیگه به تلویزیون نگاه نمی کردند و با همدیگه حرف می زدند. بالاخره یکی اومد و ترانه ای خوند. بعدش حاجی فیروز اومد: ارباب خودم … یک عده ای هم دورش بودند، می خندیدند و دست می زدند. خنده ها و حرکات دور و بری ها و در مجموع کل صحنه طوری بود که آدم فکر می کرد حاجی فیروز رو دست انداخته و مسخره می کنند. سیاها شروع کردند به پچ و پچ و بعد صداشون هی بلندتر و بلندتر می شد. فهمیدم “سوء تفاهم” شده و از مسخره کردن حاجی فیروز که اونم سیاهه عصبانی و آتشی شدند. خواستم توضیح بدم که یه دفعه بلند شدند و پنج تایی افتادن به جونم. جاتون خالی کتک سیری خوردم. شانس آوردم نگهبانهای فرودگاه زود رسیدند و با زدن چندتا سیلی و لگد به من و سیاها منو از دستشون نجات دادند. نگهبانهای نامرد منو نباید میزدن. من که داشتم از سیاها می خوردم. بگذریم.
*
اصلا از این حاجی فیروز هیچ وقت خوشم نمی اومد، نه از اون قر دادن های بی مزه اش و نه از اون خواندن با صدای ساختگی نازک و زشتش. به نظر من بیشتر بچه ها از حاجی فیروز خوششون نمی یاد. دو سه باری که با فک و فامیل و بچه هاشون اجباری رفتم. یادم میاد بچه ها بیشتر توجه شون به نقل و نبات و اسباب بازی های مغازه های دور و بر بود تا حاجی فیروز. بزرگترها هم به زور می خواستند وادارشون کنند که از حاجی خوششون بیاد: بچه ها نگاه کنید! حاجی فیروزه ها! بچه ها صد گرم پشمک ، پفک یا چیپس رو به صدتا حاجی فیروز ترجیح می دادند. تازه چرا باید حاجی فیروز سیاه باشه؟ نژادپرستی ، تحقیر و توهین به آدمها که شاخ و دم نداره. گویی قصد داریم انتقام قرنها توهین و تحقیر مان توسط سپاه مقدونی و اعراب و ترک و تاتار را از سیاهان بگیریم. اصلا این رسم حاجی فیروز ربطی به ما ایرانیها نداره. در هیچ سند تاریخی، افسانه، شعر و داستان مانده از گذشتگان ما اشاره ای به آن نشده. ظهور این حاجی لوس و بیمزه باید دور و بر همین صد سال اخیر واقع شده باشد و زبانش، بویژه آنجا که میگه ارباب خودم … نشان میده که طرف صحبتش مردم معمولی نیستند، بلکه در نقش غلام و بنده و دلقک برای شادی ارباب ها ، خانها و فئودالها مسخرگی می کنه. عمو نوروز که برده دار، فئودال و خان نیست که احتیاج به غلام داشته باشه. آمدن بهار و عمو نوروز احتیاجی به بشارت حاجی فیروز نداره. هزاران چیز قشنگ مژده بهار و نوشدن را به مشتاقانش می دهند. جوانه های تازه سربرآورده دار و درخت ، شکوفه درخت گوجه سبز ، شادی و سرائیدن بلبلان، کوچ موسمی پرندگان مهاجر، بی تابی کودکان و همچنین بی تابی کودکانه بزرگترها و … نه، برای اعلام ورود خجسته بهار زیبا و عمونوروز مهربان من نیازی به این حاجی نیست.
ناوران
Comments
حاجی فیروز — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>