معنای عینی انحلال مجلس در فرانسه توسط ماکرون
نگاهی به حزب «مجمع ملی» لوپن / مهران زنگنه
مقدمه: در پی رشد روزافزون فاشیسم و گرایش نژادپرستانانه در اروپا (هلند، آلمان و غیره) و شکست حزب ماکرون در انتخابات اروپا با ۱۴.۶٪و پیروزی فاشیستهای فرانسوی (لو پن منبعد لوپن) ٪۳۱.۴در آن، ماکرون مجلس فرانسه را منحل و انتخابات زودرس را اعلام کرد.
اما چرا انحلال مجلس؟
ادعای بچگانهای در نشریات مختلف در توجیه تصمیم ماکرون میتوان خواند: «انحلال پارلمان به منظور جلب نظر مردم و بدست آوردن مجدد اکثریت در پارلمان است.» این ادعا درحالی شده است که هر ابلهی میتوانست و میتواند فقط با توجه به نتایج انتخابات گذشته در فرانسه و پارلمان اروپا گرایش فاشیستی بالنده را تشخیص بدهد و صدای پای فاشیسم را بشوند، نیازی به رجوع به نظرسنجیها در مورد محبوبیت رئیس جمهور و حزبش نیز نبود و نیست تا بتوان ادعای مذکور را کودکانه ارزیابی کرد. لوپن در انتخابات رئیس جمهوری ۲۰۱۲ ۱۷.۹٪، ۲۰۱۷ ۳۳٪ و ۲۰۲۲ ۴۰٪ آراء را کسب کرده است.
یک ادعای کودکانه دیگر نیز شده است. گفته میشود اگر جریان لوپن در انتخابات برنده بشود و تشکیل «حکومت» را برعهده بگیرد، عدم صلاحیت و ناتوانی خود را در ادارهی مملکت نشان میدهد و بدین ترتیب جلوی این جریان در انتخابات متعارف ۲۰۲۷ گرفته میشود و لوپن نخواهد توانست در انتخابات آتی رئیس جمهوری برنده بشود. این توجیه بیشتر به لطیفه میبرد، برای جلوگیری از یک حکومت فاشیستی در انتخابات ۲۰۲۷ امروز حکومت را در اختیار فاشیستها میگذاریم! (عجب!)
با توجه به چشمانداز، بیشتر به نظر میرسد بورژوازی فرانسه منجمله ماکرون راه حل فاشیستی حل بحران درونی و بینالمللی را بر وضعیت فعلی ترجیح میدهد! با توجه به انتخاباتهای مختلف در اروپا و چشمانداز انتخابات آتی در آمریکا و امکان انتخاب مجدد ترامپ، میتوان حتی گفت بورژوازی غرب به راه حل افراطی بحران در حلقات ملی و در سیستم بینالمللی روی آورده است.
بن بست راه حل ماکرون در داخل و خارج و پذیرش راه حل لوپن در فرانسه
بر خلاف ادعاهای فوق علت اصلی تصمیم ماکرون در وجه داخلی بن بستی است که بورژوازی فرانسه با عدم امکان تحقق سیاستهای ماکرون در آن قرار گرفته است و در وجه خارجی عدم امکان تحقق خواست موضع «مستقل» از آمریکا و همارزی با آن در ائتلاف تروایکای غربی (آمریکا، اروپا و ژاپن) است. اجرای آنچه بلر در انگلیس و شرودر در آلمان (دستور کار ۲۰۱۰و طرح هارتز ۴) در جهت لیبرالیزه کردن بازار کار اجرا کردند و خواست ماکرون در فرانسه نیز بوده است، با توجه به تناسب قوا در این کشور در مرزهای غیر ممکن قرار دارند.
بر اساس نظرسنجیها امکان تشکیل بزرگترین فراکسیون و حتی بدست آوردن اکثریت پارلمانی برای فاشیستها وجود دارد. احتمال این که یک ائتلاف راست که محور آن فاشیستهای طرفدار لوپن باشند از همه بیشتر است. در هر حالت فاشیستها میتوانند نخست وزیر فرانسه را تعیین بکنند و در هر حال ماکرون باید انتخاب بکند: استعفا، بن بست سیاسی یا همکاری با فاشیستها.
بدین ترتیب با توجه به چشمانداز تصمیم ماکرون را عملا میتوان واگذاری قدرت به فاشیستها تعبیر کرد و با قطعیت گفت: واگذاری قدرت به حزب لوپن که یکی از اجزاء قدرتمند «اپوزیسیون» ضد انقلابی در فرانسه بوده است، در واقع محصول تغییر بنیادی در تناسب قوا در سطح جامعهی فرانسه در نتیجهی سیاستهای نئولیبرال خود اوست. با این چرخش امکان تامین هژمونی و تحقق سیاستهای بورژوازی از یک سو بر بستر «بحران ارگانیک» (گرامشی) در نیروهای «چپ» و روند اضمحلال احزاب سنتی بورژوائی (مثل جمهوریخواهان) و از سوی دیگر توان بسیج حزب «مجمع ملی» در میان فرودستان فرانسه فراهم آمده است. برای پی بردن به ابعاد «بحران ارگانیک» و به توان بسیج فرودستان توسط این حزب، کافی است بدانیم، از هر دو کارگر یکی حزب لوپن را انتخاب میکند (یا دقیقتر در این لحظه ۵۴٪ کارگران فاشیستها را ترجیح میدهند. این گرایش بالنده را در دوران فاشیسم کلاسیک نیز دیدهایم. ۲۰۲۲ این رقم در فرانسه ٪۳۵ بوده است!) بررسی ترکیب رای دهندگان به فاشیستها نشان میدهد که بخش بزرگی از خردهبورژوازی شهری و روستائی که لیبرالیسم ماکرون با تغییر در توزیع درآمد به نفع ثروتمندان آنان را سرخورده کرده است و در معرض سقوط طبقاتیاند، نیز حامی این حزب هستند. بیش از نیمی از حزب جمهوریخواه فرانسه که حزب در حال اضمحلال «نمونهوار» بورژوازی فرانسه است بویژه جناح راست آن تحت لیدری اریک سیوتی نیز که بواسطهی نظرات راسیستیاش مشهور و از ایدئولوگهای جنبش فاشیستی هویت Identitarian movement است، از لوپن حمایت میکنند. باردلا لیدر صوری «مجمع ملی»، قائممقام لوپن و کاندید نخستوزیری گفتگو را با جریانات دیگر راست برای تشکیل یک ائتلاف فاشیستی شروع کرده است. بدین ترتیب لوپن در حال تبدیل به لیدر هژمونیک یک ائتلاف طبقاتی راست در فرانسه شده است!
ماسک جدید حزب لوپن
لوپن و حزبش نیز نشان دادهاند که قادر به تطبیق خود بر شرایطند و تا حدودی از نظر ایدئولوژیک عوام و بورژوا-پسند شدهاند. سهم وسائل ارتباط جمعی اصلی در وجیه الملة شدن لوپن را نباید فراموش کرد. در آنان حتی نسبت راسیستی/فاشیستی به لوپن و حزبش کمتر داده میشود. حال آنکه حتی نیازی به خراش دادن ماسک جدید او و حزبش برای دیدن راسیسم و فاشیسم نیست، کافی است به سیاستهای رسمی اعلام شدهی حزب در مورد خارجیان رجوع شود (در زیر ملخص این سیاستها ذکر میشوند)
این حزب با حفظ هستهی سخت راسیستی ضد خارجی و اسلامهراسانهاش تغییرات بسیاری در مواضع دیگر خود بویژه در دو دههی اخیر داده است. لوپن برای اینکه «تغییر» حزب خود را بهتر بقبولاند و وانمود بکند که دیگر آن حزب راسیستی و آنتی سمیت اولیه نیست، حتی نام حزب را از «جبههی ملی فرانسه» به «مجمع ملی» ۲۰۱۸ تغییر داده است که فقط یک تاکتیک در بازاریابی سیاسی این حزب است.
مواضع «جبههی ملی فرانسه» که ۱۹۷۲ توسط ژان ماری لوپن بنیاد نهاده شد، برای مثال بازگرداندان کلونیالیسم به الجزائز، یهودیستیزی و انکار هولوکاست و هواداری از ویشی به تدریج در یک مبارزهی درونی تغییر کردند. پس از ۲۰۱۱ و کسب لیدری حزب توسط دخترش در سطح تبلیغاتی از مواضع مذکور صرفنظر شد، یا بهتر است گفته شود این مواضع در گفتمان علنی به تدریج کم رنگ شدند و تبلیغ و ترویج آنان در یک تقسیم کار غیر رسمی در جنبش فاشیستی بر عهدهی جنبش هویت نهاده شد. به جای مواضع اخیر سخنوری عمومی حزب شبیه سخنوری تمام جریانات پوپولیست غرب شد که ترکیبی از ضدیت با سیستم (یا دقیقتر هیئت حاکمه در سیستم) و ضدیت قومی-ملی با خارجیها بویژه مسلمانان است.
روند انکشاف «مجمع ملی» در خطوط کلی روند انکشاف و تغییر شکل فاشیسم/راسیسم کلاسیک را نشان میدهد که یهودیستیزی یکی از اجزاء آن بوده است. احزاب فاشیستی اروپا در این روند یکی از مواضع عمومی بورژوازی غرب را از آن خود کردند که متضمن حمایت از اسرائیل به عنوان سر پل بلوک غرب و تضمین کننده سلسلهمراتب موجود در منطقه است. این روند متناسب با تغییر یک موضع فرهنگی در غرب پس از جنگ دوم جهانی است. بر خلاف پیش از جنگ در وجه دینی/فرهنگی دیگر فقط مسیحیت بنیاد فرهنگ غربی نیست بلکه زوج یهودیت-مسیحیت جای آن را گرفته است و پایهی فرهنگ منحط نژادپرستانهی غرب شده است.
اوج این تغییر موضع را میتوان در شرکت لوپن در تظاهرات ضد یهودیستیزی با شرکت بسیاری از مشاهیر هیئت حاکمه فرانسه در پاریس دید. این تغییر موضع اهمیت بسیاری دارد و از منظر بورژوازی غرب نشانهی پختگی و توان تطبیق این جریان با شرایط است. با اینکه این حزب هنوز در مورد انکار فاشیستی هولوکاست، یا تحریف تاریخ گنوسید در جهان، موضع جدیدی اتخاذ نکرده است، توانسته است، حتی حمایت بسیاری از یهودیان را نیز جلب بکند! برای مثال کلارسفلد Klarsfeld، یکی از مشاهیر یهودیان فرانسه، گفته است حزب لوپن دیگر یهودیستیز نیست و حامی اسرائیل است. ناتالی کوهن بایزرمان قائم مقام شورای نمایندگی نهادهای یهودی فرانسه نیز ضمن متهم کردن «جبههی مردمی جدید» به یهودیستیزی علیرغم اینکه این جبهه تنها مخالف فاشیسم/راسیسم در فرانسه در این لحظه است، پس از تعدیل و تغییر جزئی حرفهای کارسفلد نیز از او دفاع کرده است! به این ترتیب بر حسب او یهودیان حداقل در دور دوم انتخابات زودرس به لیست فاشیستها در مقابل لیست «جبههی مردمی جدید» رای خواهند داد.
سیاست راسیستی این حزب مثل تمام احزاب فاشیستی مدرن که در برنامهی آن بازتاب یافته دیگر بر پایهی یهودیستیزی نیست، بلکه بر دو پایه، ضدیت با خارجیها و اسلامهراسی استوار است! یهودیستیزی حتی توسط حزب منکر هولوکاست، نیز بدل به اتهامی شده است که به نیروی مختلف ضد راسیسم منجمله «جبهه مردمی جدید» و بویژه به ملانشون رهبر جریان «فرانسهی نافرمان» زده میشود.
برنامهی اقتصادی حزب لوپن
جستجو برای یک برنامهی اقتصادی منسجم برای فائق آمدن بر بحران و مشکلات اقتصادی فرانسه بی فایده است. برای مثال در سیاست بودجهای این حزب نه فقط برنامهای برای ارائهی یک بودجهی متعادل و کاهش قروض دولتی وجود ندارد، بلکه سیاستهای اعلام شده به احتمال قریب به یقین موجب قرض دولتی بیشتر و بوجود آوردن بحران مالی قروض در اروپا و تورم میشوند. به خاطر بیاوریم: بحران قروض همان بحرانی است که در دههی پیشین تا مرز خروج یونان (گرکسید Grexit) از اتحادیه اروپا رفت و با تحمیل سیاست ریاضت اقتصادی به آن کشور به پایان رسید. باید توجه کرد که اروپا (یا بگوئیم آلمان) این بار نمیتواند این سیاست را به فرانسه تحمیل بکند چرا تلاش برای تحمیل چنین سیاسی ممکن است به خروج فرانسه از اروپا Frexit بیانجامد که به معنای پایان اروپا است.
بر حسب برنامهی لوپن شکاف بین فقیر و غنی قرار نیست کاهش داده شود. لوپن فقط قول داده است که در سیاستهای اجتماعی-اقتصادیاش فرودستان داخلی را بر فرودستان خارجی ترجیح میدهد، بدون اینکه اما تغییری در نسبت کل آنان به ثروتمندان صورت بدهد. احتمالا بر خلاف عدم وفاداری به قولهای متعددش، به این یکی وفادار میماند. آن هم احتمالا به این دلیل که این سیاست به شکاف در بین فرودستان دامن میزند که حیات فاشیستها بدان وابسته است!
خارجیها: در کنار علل دیگر، سیاست بازار کار بورژوا لیبرال هیئت حاکمه (صرفنظر از حزب سیاسی آن) در گذشته را میتوان یکی از زمینهسازهای برآمد فاشیسم تلقی کرد.
وارد کردن نیروی کار به اروپا یکی از سیاستهای بورژوازی لیبرال در گذشته است که بنیاد آن عبارت بوده است از: ۱) پیری روزافزون جامعه (و کمبود نیروی کار) ۲) افزایش عرضهی نیروی کار برای تضمین وجود درجهی معینی بیکاری (ارتش ذخیرهی کار) که یک فاکتور در تعیین حداقل دستمزد است. ۳) پایین نگاه داشتن سطح دستمزدها از طریق دامن زدن به رقابت بین نیروی کار «خارجی» و «داخلی» با توجه به اینکه خارجیها الف) با دستمزد کمتر (بویژه خارج از بازار رسمی) تن به کار میدهند ب) فرهنگ سازمانیابی و تجربهی مبارزات اتحادیهای ندارند پ) با توجه به فرهنگ عموما اتوریتر کشورهای مادر منضبطسازی آنان ساده تر است.
نتیجهی این سیاست فقط پائین نگاه داشتن سطح دستمزدها نبوده است. اثر اجتماعی آن که شاید برای کل سیستم مهمتر باشد، عبارت است از تولید یک تضاد صوری بین خارجی و داخلیها و تبدیل خارجیها به علت تمام نقصانهای رژیم سرمایهداری. خارجیها نه فقط علت عدم تعادل در بازار کار بلکه علت بالا رفتن اجارهها در بازار مسکن هستند! با وجود اینکه سهم مالیاتی که خارجیها میپردازند در کل بسیار بیشتر از هزینهی اجتماعی آنان (بیمههای اجتماعی و غیره) است، آنان مسبب ورشکستی «دولت رفاه» تلقی میشوند و الی آخر! بدین ترتیب حضور «خارجیها» علاوه بر کارکرد اقتصادی یک کارکرد ایدئولوژیک نیز پیدا کرده است که مانع انکشاف آگاهی و تبدیل آن به ارادهی اجتماعی فرودستان میشود. طبعا با توجه به کارکرد ایدئولوژیک مذکور بسیج فرودستان فرانسوی توسط فاشیستها با چشم انداز ترجیح آنان منجمله در بازار کار و مسکن بسیار «ساده» است. در حالیکه سیاست فاشیستی ترجمهی مبتذل اما موفق «اول شکم و سپس اخلاق» (برشت) در حوزهی سیاست اجتماعی است، تکرار «موعظه» در مورد ارزشهای اخلاقی-هومانیستی و دفاع از آنان توسط نیروهای «مترقی» که نتوانسته به یک سیاست موثر اجتماعی بدل بشود، نیز نمیتوانسته مانع بسیج فرودستان توسط فاشیستها و شکاف در بین آنان بشود. این امر حتی بدل به دلیل دیگر «بحران ارگانیک» احزاب و یا تشدید آن شده است.
فاشیسم و لیبرالیسم اقتصادی: بر حسب نشانهها میتوان پیشبینی کرد: در صورتیکه فاشیستها به قدرت برسند، سیاستهای لیبرال ماکرون ادامه خواهند یافت و بدین ترتیب احتمالا در فرانسه نیز ما شاهد ازدواج لیبرالیسم اقتصادی و فاشیسم همچون در کشورهای دیگر، در رژیمهای اتوریتر اروپا و آسیا (مثل ایتالیا، مجارستان، هندوستان و غیره) خواهیم بود. از آنچه که تا کنون اعلام شده است نتیجه میشود: به احتمال قریب به یقین جز آنچه به بازار کار و مسکن و ترجیح فرانسویان «اصیل» در این دو بازار مربوط است، تغییری در سیاستها صورت نخواهد گرفت.
در حالیکه لوپن پیشتر عوامفریبانه قول بازگرداندن فوری سن بازنشستگی به وضع قبل را داده بود، پس از انتخابات اروپا آن را پس گرفته است. برای بهبود حقوق بازنشستگان قرار است هزینهی بخشی از سیستم اجتماعی که مربوط به خارجیان است، کاهش بیابد و پولی که از این طریق پسانداز بشود، خرج بهبود حقوق بازنشستگان بشود. با توجه به اینکه کاهش مذکور احتمالا کافی نخواهد بود، یا بهبود بسیار جزئی خواهد بود یا صورت نمیگیرد! اگر هم صورت بگیرد بهبود منجر به کسری بودجه میشود و به این ترتیب سیاست بودجهی مبتنی بر تامین کسر بودجه از طریق قروض دولتی ادامه خواهد داشت!
در دورهی لوپن تغییری در سیاست مالیاتی لیبرال کلی ماکرون داده نخواهد شد. لوپن مالیات بر دارائی که توسط «جبهه مردمی جدید» پیشنهاد آن داده شده است، را رد کرده است و به جای آن فقط مالیات بر دارائیهای مالی را پیشنهاد کرده است و جز آن مالیات دیگری بر ثروت ثرومندترینها برنامه ریزی نکرده است.
در واقع کل تفاوت با دوران ماکرون فقط مربوط به سیاستهای اجتماعی در یک حوزه است که به هستهی سخت راسیستی حزب برمیگردد: اخراج مهاجرین، توقف سیاست یگانگی خانواده، محدودیت در کمک مالی دولت در حمایت از کودکان، لغو اجازهی اقامت خارجیهای بیکار پس از مدت معینی. تعیین ملیت نه بر اساس حق محل تولد بلکه بر اساس شجره و خون. و بر حسب آتال نخست وزیر فعلی: حذف تابعیت دوگانه! با این سیاستها بحران اقتصادی کاهش نمییابد و یا حل نمیشود، فقط بحران اجتماعی جاری تشدید میشود که فاشیستها از آن تغذیه میکنند.
اجرای سیاستهای راسیستی بر میدانهای مبارزات اجتماعی اثر هنگفتی دارد که معمولا دیده نمیشود. در حالیکه مسئلهی حاد کارورزان تغییر مدل انباشت سرمایه به مدل انباشت تقطیع نیروی کار و هجوم به سطح معیشت آنان از طریق شرکتهای اجاره کار است که در حال تبدیل تدریجی به مدل اصلی انباشت است، با به قدرت رسیدن فاشیسم این میدان به پس رانده میشود و میدانهائی مجددا الویت مییابند که در پرتو مبارزه با فاشیسم کلاسیک پیشتر فتح شده بودند.
حزب لوپن و اروپا
با توجه به تناسب قوا در سطح جهان فقط اروپای متحد میتواند در مقابل سایر قدرتهای بزرگ جهان به شکلی جدی عرض اندام کند. با عزیمت از این فرض است که پوتین به اروپا با بدبینی مینگرد و شکاف در آن یکی از خواستهای استراتژیک او است. آمریکا اگر چه از اتحادیهی اروپا حمایت کرده است و می کند، اما این حمایت تا زمانی ادامه داده میشود که اروپا به نقش شریک کوچکتر در تروایکا قانع باشد.
در اروپا (بویژه در آلمان و فرانسه) یک جریان با توانهای متفاوت در هیئت حاکمه (کم و بیش در تمام احزاب) وجود دارد که میخواهد ضمن حفظ اروپا ۱) ساخت روابط قدرت در اروپا بین کشورهای عضو را به قسمی متناسب با قدرت اقتصادی و نظامی تغییر بدهد که کشورهای عضو در حوزههای متفاوت اختیارات متفاوت داشته باشند یا به عبارت دیگر یک مرکز هژمونیک در اروپا بوجود بیاورد (که در آن آلمان، فرانسه و احتمالا ایتالیا موضع مسلط را داشته باشند.) ۲) اروپا سیاست مستقلی داشته باشد و استراتژی خودویژهی سیاسی/نظامی اروپائی را در سطح سیستم بینالمللی منجمله با تشکیل نیروی نظامی اروپائی دنبال بکند تا بتواند به عنوان شریک برابر در مقابل آمریکا ظاهر بشود. این گرایش را پس از فروپاشی بلوک شرق بویژه تز «نظم نوین» بوش و سپس «اول آمریکا» ترامپ تقویت کردند.
احزاب فاشیستی نیز چنین چشماندازی را دنبال میکنند. تفاوت آنان با اقلیت قوی موجود در سایر احزاب در این است که اینها حتی حاضرند برای پیشبرد منافع ملی، در صورت نیاز، کل پروژهی اروپا را نیز قربانی کنند؛ به این اعتبار است که این جریان را «ضد اتحادیه اروپا» ارزیابی میکنند. طبعا به ارزیابی اخیر مواضع «دوستانهی» این احزاب در قبال روسیه نیز دامن زده است. این مواضع اما به گذشته تعلق دارند. مثال بزنیم: موضع پرو-روسیهی پیشین لوپن را میتوان در موضع او در مورد الحاق کریمه دید. او ادعا کرده بوده است انضمام کریمه دموکراتیک و مبتنی بر همهپرسی و بنابرین «قانونی» است. در پی انتخابات اخیر ریاست جمهوری اما چندین سند در مورد سیاست خارجی از وبگاه حزب برداشته شدهاند. در اسناد برداشته شده برای مثال در مانیفست ۲۰۲۲ از نزدیکی به مسکو و ائتلاف با پوتین در موارد معینی (مثل امنیت اروپا) و فاصله گرفتن از واشنگتن «که همواره چون یک متحد فرانسه عمل نکرده است» حرف زده شده است که در اسناد جدید از آنان خبری نیست.
حزب اکنون از یک «سیاست متعادل و مستقل خارجی» حرف میزند و فقط خواهان رفرم در اتحادیه اروپا و در نظر گرفتن یک مرتبهی ویژه برای فرانسه در آن شده است و دیگر از خروج فرانسه Frexit و یا دیگر از خروج بلافاصله از فرماندهی ناتو حرف نمیزند که در اسناد پیشین اعلام شدهاند. باردلا در یکی از آخرین گفتارهای خود خروج از ناتو را عاجل نمیبیند و تصمیم در مورد آن را به بعد موکول کرده است. همو اخیرا در مورد کمک نظامی به اوکراین گفته است که از اوکراین در جنگ حمایت میکند که مبین یک چرخش در سیاستهای خارجی حزب است. به خاطر بیاوریم که حزب او در مجلس به کمک نظامی به اوکراین رای ممتنع داده است. باردلا پیشتر حتی در یک گفتار برای کشاورزان فرانسه با عضویت اوکراین در اتحادیهی اروپا مخالفت کرده است.
اگر دیروز خروج فرانسه از اروپا و بدین ترتیب عملا انحلال اروپا یکی از پایههای سیاست خارجی حزب بوده است، امروز این حزب از آن حرفی نمیزند، اما با خواست تغییر در ساختار اروپا به نحوی که فرانسه در آن یک مرتبهی ویژه و ممتاز داشته باشد، خطری برای اتحادیهی اروپا حداقل به شکل فعلی آن محسوب میشود. «مجمع ملی» یک استراتژی در این راستا ارائه کرده که مشهور به «استراتژی چراغ راهنما» است. بر اساس آن صلاحیتهای تصمیم گیری در حوزههای مختلف باید به سه دسته تقسیم بشوند. چراغ سبز به حوزههائی مربوط میشود که به عهدهی اروپا گذاشته میشوند، مثل برنامهی دانشگاهی اروپا و همکاری در بخشهای معینی در تحقیقات علمی و صنعتی. بخشهائی که قابل اصلاحند (چراغ نارنجی) شامل حوزههائی مثل کنترل مرزها میشود. پیشنهاد باردلا عبارت است از کنترل دوگانه در مرز اروپا و فرانسه. و یا باز به حوزهی نارنجی سیاست یارانه تعلق دارد. حزب «مجمع ملی» خواهان سیاست دادن یارانه به شرکتهای ملی و حمایت از آنان است (که عملا بازار مشترک را بی معنی می کند). در مورد بقیهی حوزهها مثل سیاست مهاجرت، انرژی و سیاست خارجی مشترک و سیستم قضائی، باید در سطح ملی تصمیمات اتخاذ بشوند و به حوزهی چراغ سرخ تعلق دارند.
مسئله لوپن (همچون گرایش اروپائی هژمونیطلب در سایر احزاب) تغییر مراکز قدرت واقعی و توزیع مجدد منابع قدرت در اروپا و بازتولید سلسلهمراتب به شکلی دیگر و به رسمیت شناختن دول هژمونیک توسط اعضاء است. در واقع مسئله حل تضاد بین قدرت مادی (اقتصادی و نظامی) و روبنای سیاسی، حقوقی در اروپا است که تناسبی بین آنان نیست.
او اکنون به دلائل عدیده منجمله به خاطر بدست آوردن حمایت و رای فرانسویان میخواهد در چند حوزه که در نگاه اول ممکن است به نظر جزئی برسند، مبارزهی تدریجی را برای دستیابی فرانسه به موضع هژمونیک در اروپا شروع بکند. به نظر میرسد او با ورود به این میدانها از یک استراتژی چند مرحلهی فاشیستهای اروپائی پیروی میکند. ۱) تنظیم روابط قدرت در داخل هر حلقه در اروپا ۲) سلطه بر اروپا و تعریف یک موضع مستقل در اروپا و سپس ۳) معامله جداگانه و مستقل با سه مرکز هژمونیک دیگر برای تنظیم سلسلهمراتب در جهان.
یکی از موانع پیشبرد مورد سوم این استراتژی عدم تعادل بین قدرت نظامی اروپا و سه مرکز هژمونیک دیگر است که در گرایش فوقالذکر در سایر احزاب نیز از آن حرف زده است. فیشر و ماکرون دو نمونهی آن هستند. میتوان در آتیه انتظار شرکت فعال اروپا در مسابقهی تسلیحاتی و رشد نظامیگری را داشت، اختلاف بین جریانهای مختلف در شکل تحقق آن است. کینزیانیسم نظامی، همچون در دوران هیتلر انتخاب اول فاشیستهاست.
همه چیز بستگی به این دارد که تنظیم روابط قدرت در اروپا و حل تضاد بین قدرت مادی و قدرت سیاسی/حقوقی از طریق ورود به میدانهای جزئی با حفظ اتحادیهی اروپا موفق خواهد بود یا خیر؟
آنچه حتمیت دارد عبارت است از: در صورت پیروزی فاشیستها در فرانسه و تعیین نخست وزیر به احتمال قریب به یقین تغییر در ساخت قدرت در اروپا و خواست داشتن یک مرتبه ویژه در اروپا با دخالت در بازار انرژی اروپا شروع خواهد و صورت خواهد گرفت. کشورهای کوچکتر در مقابل این موج نمیتوانند مقاومت بکنند همان طور که یونانیها نمیتوانستند، سیاست ریاضت اقتصادی را رد بکنند و با اکراه آن را پذیرفتند.
تکمله: فقط یک راه حل در مقابل ماکرون برای جلوگیری از حکومت فاشیستی و خروج از بن بست ناشی از سلطهی فاشیستها بر پارلمان وجود خواهد داشت و آن هم اعلام وضعیت اضطراری و استفاده از مادهی ۱۶ قانون اساسی است که به او این امکان را میدهد، به «تنهائی» حکومت بکند. این راه حل که فقط میتواند ۳۰ روز دوام بیاورد و بیشتر به یک «کودتا» و خودکشی سیاسی میبرد، دور از ذهن است اگر چه در چارچوب قوانین فرانسه میسر است اما بیشتر تخیلی است تا امری واقعی!
تذکر: در این متن که با شتاب بسیار به منظور هشدار به ایرانیان مقیم غرب در مورد خطر نژادپرستان فاشیست نوشته شده است، از ورود به مسائل بسیاری منجمله توضیحات نظری در مورد «بحران هژمونی» و «بحران ارگانیک» احزاب سنتی، خودداری شده است! در برآمد فعلی فاشیسم در اروپا میتوان بطلان افسانهای را میتوان دید که بر اساس آن فاشیسم کلاسیک محصول سیاستهای جنبش کارگری بوده است. برآمد فاشیسم در دوران معاصر حکم میکند که نظریهی دولت استثنائی در مارکسیسم (بویژه نزد پولانزاس، فاشیسم و دیکتاتور) تصحیح شود. مسئله پیشتر در دوران فاشیسم کلاسیک نیز تامین و تضمین هژمونی بورژوازی در مقیاس ملی و جهانی و تنظیم سلسله مراتب در سیستم جهانی بوده است!
پاسخ حمله شخصی داده شد، حالا این.
نوشته:
“فقط منباب اطلاع میگویم برای مبارزهی سیاسی باید شرایط را تحلیل کرد و برای تحلیل باید تفاوتها و شباهتها را در سطح مشخص تشخیص داد! این قدم اول است”
.
پاسخ:
شرایط را تجزیه و تحلیل کرده ایم، تفاوتها و شباهتها را در سطح مشخص تشخیص داده ایم، به این نتایج رسیده ایم:
۱ . مهم نیست مردسالاران و اربابان بردگی مزدی چه حزبی دارند، یا اصلا دارند یا ندارند، سیاست همه شان مردسالاری، استثمارگری و استعمارگری بوده است و خواهد بود. پس، بجای آسپیرین و تایلنول خوردن، ما به اصل درد می پردازیم و تشخیص مرض اصلا به نولیبرالیسم نرسیده، به وجود ثابت مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم رسیده.
۲ . در ۴۵ سال گذشته در اروپا، سیاست داخلی اربابان اروپایی همیشه نولیبرالی بوده و به حزب حاکم بستگی نداشته و برایش پایانی قابل تصور نیست، مگر اینکه شورشی جدی تر از آنچه تاکنون اتفاق افتاده راه بیافتد که تازه برای این هم ارتش فریب سوسیال دموکراسی و لیبرالیستی دارند که اگر علیه آن نباشیم، مثل همین ۱۵۰ سال گذشته ، بازنده خواهیم بود. مسئله نولیبرالیسم نیست، اصل مرض مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم و هیراشی است.
۳ . از زمان جنگ هولناک فاشیستی دوم میان اروپایی ها با هم و کمتر با بقیه، دوره ای دولتها رفاه را آوردند تا مثلا جلوی کمونیسم تغلبی بلوک شرق را بگیرند، اما خارج از سیاست داخلی، در سیاست خارجی، ماهیت فاشیستی استعماری شان را به قربانیان بیرون از کشورهایشان نشان دادند و اتفاقا خیلی برای سیاست دولت رفاهی شان تعیین کننده بود. خود ما زنان و کارگران ایرانی، رژیم شاه و خمینی را تجربه کرده ایم. اولی کار فاشیستهای غربی بود و دومی کار فاشیستهای خودی و هر دو ارباب.
۴ . امروز هم که دیگر بلوک شرق کمونیستی تغلبی وجود ندارد و ارتجاعیون شرق باهوش شده اند و با چنگ و دندان دارند از حوزه های اربای خود بر زنان و بردگان علیه رقیبهای شرقی محافظت میکنند، امکان انتقال ارزش اضافی به غرب کمتر شده است و سیاست بقای نوع سابق اربابی گری شان مشکل تر شده و حالا مجبورند از شکم برده های خود بزنند ویا وارد جنگهای مخوفی بشوند که شاید دوباره بر جهان حاکم گردند تا جلوی رشد کمونیسم آنارشیستی انقلابی و غلبه رقبای ارتجاعی گرفته شود. وارد بازی حفظ سیستم شدن فقط به این سیاست آنها کمک میکند. پس باید انتخاباتها را تحریم کرد و توضیح داد که تفاوتها مهم نیست.
۵ . سیاست از اول برای آزادی ابداع نشده که ما حالا بیائیم آنرا برای آزادی درس بدهیم. سیاست از همان اول دنبال کیش و مات بود تا با پیرپزی در رقابت، ، سلطه گر باهوش تر راه بهتری یزای سلطه بر بردگان در پیش گیرد. سیاست بازی کثیفی است که در آن دروغگویی و پنهانکاری و توطعه و ترور نقش اصلی را ایفا میکند. چطور کمونیستها که دنبال گفتن حقایق به طبقات خود (زن و کارگر و سایر طبقات تحت سلطه) هستند، میتوانند صداقت، گفتن حقایق، اتحاد با نوع خود را رها کنند و انها را وارد فضایی کنند که از محل کار و زندکی جداست و حل مشکلات و مصیبتها باید غیر مستقیم توسط کسانی حل شود که بلد نیستند حتی یک پیچ گوشتی دستشان بگیرند و کارشان هر روز پول درآوردن از طریق حرافی و شستشوی مغزی ست.
۶ . قرار نیست که “رادیکالیسم” وجود داشته باشد، اگر به سرمایه دار ها بگوییم که ما شرایط را عوض کرده ایم و شما برای تعیین سرنوشت اجتماعی خود میتوانید وارد کلکتیوها و شوراهای ما بشوید، رادیکالیسم است، آری ما رادیکال هستیم.
۷ – نمیشود که سیستم مردسالاری و بردگی مزدی جامعه را حفظ کرد و گفت کار تعیین سرنوشت اجتماعی باید به نمایندگانی سپرده شود که از محیط کار و زندگی ما جدا شده اند و در دنیایی از قبل درست شده (دولت) برای محاسبه کلان سلطه بر زندگی ما بسر خواهند بردند و برای ما تصمیم خواهند گرفت. این سیاست است نه انقلاب، این ، دقیقا ارتجاع است.
۸ – می بینیم که داشتن سلطه بر دیگری نه همکاری و همیاری هست که فرهنگ چند هزار ساله بوده است، پس ما سیاست نمیخواهیم، انقلاب میخواهیم.
۹ – سیستم پارلمانتاریستی را اختراع نکرده اند که بگذارند کمونیستهای آنارشیست از آن برای انقلاب استفاده کنند، درست کرده اند که بحثهای مربوط به مدیریت محل کار و روابط آنها را از خود آن محیط ها بیرون بکشند و به باهوش ترین نوکران و کلفتهای خود بسپارند. این کلفتها و نوکران باهوش دوست ما نیستند، گماشته های اربابان ما هستند.
۱۰ – حال چرا ضرورت کمونیسم آنارشیستی از تجزیه و تحلیل بیرون آمده؟ چون شکست کمونیسم مارکسیستی، در هر دو شکلش، بعلت رویکرد غیر انتقادی به آتوریته بوده است. مارکس و مارکسیستها کماکان در سیاست و ابداع راه حل از روابط بیرون از محل کار (دولت) حبس بودند و هنوز هم هستند، حتی شورایی هایشان، شورا را نوعی از دولت ( سیاسی ) می بینند نه کنترل مطلق داشتن بر محیط کار و زندکی. کمونیسم مارکسیستی همیشه بورپکراتیک بود مگر اینکه ایسم ش را بیرون بیاندازد. با زبان خودشان، مارکسیسم به سدی در جلوی تکامل انقلاب کمونیستی تبدیل شده – مارکسیسم مناسباتی ست که در آن توده های زن و کارگر اسیر اراده رهبران در محل کار و زندگی اند..
آنارشیست
جناب زنگنه، در کامنت خود نوشته است:
.
“قاه قاه خندیدم! کلی مایه تفریح هستید، تصور کسی که سیب می خواهد بخورد ولی گلابی می خرد، با مزه است! لابد وقتی چنین کسی از خرید برگشت و مشغول خوردن گلابی است به خود میگوید عجب اناری. لطفا فقط توجه کنید پارچه را به جای برنج نمیشود پخت و میل کرد با این استدلال که هر دو تجسم نیروی کارند و بنابراین در ذات یکی هستند! مدتی بود که سیر نخندیده بودم! متشکر! موفق باشید!”
.
1 . این کامنت آقای زنگنه نمونه ذهنیتی است که به ریشه قضایا نمیخواهد برود چون میداند آخرش بازنده است.
2. در روش فرار از بحث خود، روش اربابان را انتخاب کرده و اینطور وانمود میکند که اصلا لازم نیست که به احکام نظری طرف مقابل بپردازد، میگوید به من اطمینان کنید، همه با هم بخندیم، این طرف اصلا نمی فهمد که تفاوتها چیست و اصلا نمی شود با او بحث کرد فقط باید رنگش کرد و دور شهر گرداند.
3 . انکار میکند که جواب سئوال او داده شده است و سعی میکند جواب سئوال را نادیده بگیرد.
4 . با تکرار اینکه من تفاوت سیب و گلابی را انکار میکنم، سعی میکند ذهن و دانش برده هایش از مزه و رنگ و بو به ویتامین و فایبر و هسته و زیست شناسی کشیده نشود و خواص مشترک همه میوه ها را کسی نفهمد. میداند ادامه بحث ( البته بحث نکرده)، به آشکار شدن ورشکستگی پارلمانتاریسم و همکاری اش با مرتجعین مردسالار و ارباب بردگی مزدی و امپرپیالیسم لیبرال می انجامد.
5 – روی این حساب میکند که من عصبانی می شوم و به او دنام میدهم و روشنگری هم کامنت من را حذف میکند. خواب خوش.
.
نتیجه گیری من:
.
امثال آقای زنگنه که به ریش زنان و کارگران می خندند زیاد هستند و بخش مهمی از اپوزیسیون ارتجاعی جمهوری اسلامی را تشکلیل میدهند. این بخش اپوزیسیون چیزی نمیخواهد جز ارباب جدید زنان و کارگران شدن و پشت میزهای مدیریت و ریاست به زیر دستان خندیدن. این جناح روی کمک اربابان بزرگ جناح غربی امپریالیسم جهانی حساب باز کرده است. الان نگران دست راستی ها هستند چون میدانند که سیاست دست راستی ها سرنگونی دشمنان از طریق انقلاب مخملی نیست. اگر دقت کنید، مقاله ایشون برای حفظ نظام حاکمیت سیاسی موجود فرانسه است نه از بین بردن مردسالاری، بردگی مزدی و امپریالیسم آن!!!
.
آنارشیست
جناب زنگنه،
تعجب میکنم که سئوال میکنید که آیا من تفاوت بین سیب و یا گلابی را میدانم یا نه چون جوابش را فی الحال در کامنتهای قبلی چندین بار داده ام. جوابش خیلی واضح بود، من مسئله را درک ذات میوه میدانم و مشغول و سرگردان در تفاوتهای انواع میوه ها نیستم. دوباره تکرار شد، چاره ای نیست.نه فضل فروشی کرده ام و نه لاطائل نوشتم. مثالهایم با مراجعه به علم تکامل انواع داروین، نظریه ارزش اضافی مارکس، سایر قوانین شناخته شده علمی، و ، فاکتهای مربوط به فاشیسم موجود در استثمار نیروی کار و استعمارگری امروزی، نه فضل فروشی است نه لاطائل.
اگر گمراهه شما را خیلی فرموله و اجرا کنیم، حالا باید به پزشکیان هم رای بدهیم چون بین پزشکیان و بقیه تفاوت است و یا باید به موسوی رای میدادیم بدون اینکه از این تفاوتها به ذات قضیه برویم و آنرا هدف قرار بدهیم. از اینکه از این رای گیری به آن رای گیری می پرید و کماکان می بینید که بردگی مزدی و استعمارگری مدرن (حمله به عراق، به لیبی، پرورش داعش و القاعده و راه انداختن انقلاب مخملی و کودتا و بسیاری دیگر) دست نخورده، خسته نشده اید؟ با قسمت بمب اتم و تخریب محیط زیست در بحثهای پارلمانهانی چه نتیجه ای گرفته اید؟ صفر. میگویند اگر اسراییل نبود اسلامیون تندرو هم نبودند. میشه گفت اگر شما سوسیال دموکراتها هم نبودید، بلشویسم هم نبود، غفلت مارکس. بلشویکها باید از این اغاز میکردند که معیار مارکس نیست، حقایق عینی است. مارکس به دموکراسی استثمارگران و استعمارگران خوش بین بود و فکر میکرد حزبش در ان اکثریت بیاورد. چه میراث مخربی!
آنارشیست
قاه قاه خندیدم! کلی مایه تفریح هستید، تصور کسی که سیب می خواهد بخورد ولی گلابی می خرد، با مزه است! لابد وقتی چنین کسی از خرید برگشت و مشغول خوردن گلابی است به خود میگوید عجب اناری. لطفا فقط توجه کنید پارچه را به جای برنج نمیشود پخت و میل کرد با این استدلال که هر دو تجسم نیروی کارند و بنابراین در ذات یکی هستند! مدتی بود که سیر نخندیده بودم! متشکر! موفق باشید!
دوست عزیز، مسئله بسیار ساده است.
سئوال این است: آیا شما تفاوتی بین اشیاء (موضوعات) میگذارید یا خیر؟ تفاوتی بین سیب و گلابی وجود دارد یا خیر؟
ترجمهی این امر در حوزه ی سیاست: آیا تفاوتی بین حکومت سلطنتی و جمهوری میگذارید؟ و یا بین حکومت فاشیستی و لیبرال؟ (لازم نیست دوباره حرفهای کلی را تکرار بکنیم و بگوئیم که این اشکال نیز مثل بقیه اشکال سازماندهی رابطهی سلطه در لحظهی سیاست در جامعه هستند که در تحلیل نهائی رابطهی استثمار را تضمین میکنند!)
اگر تفاوت میگذارید پس آنچه در اظهار فضل اولتان گفتهاید لاطائل است! اگر تفاوت نمیگذارید تائید حرف در گفتهی اول من است. بحث دیگری نیست!
فقط منباب اطلاع میگویم برای مبارزهی سیاسی باید شرایط را تحلیل کرد و برای تحلیل باید تفاوتها و شباهتها را در سطح مشخص تشخیص داد! این قدم اول است. با مواضع ظاهرا رادیکال (تاکید بر ظاهرا) به هیچ جا نمیرسید.
بقیه حرفهای شما را به حساب این میگذارم که کم آوردهاید و از این رو به هر چیز متشبث شدهاید و به این دلیل به آنان نمیپردازم!
پیروزی فاشیسم در اروپا برای من که در غرب زندگی میکنیم نارحت کننده است اما پی آنار به تن مالیده ام. اما برای چندین میلیارد سکنه کره زمین نشاط آور است چون می بینند که قسمت بی تفاوت، خوشگذارن، رای دهنده به استثمار و استعمار طبقه خودشان دارند بهای جهل خود را می پردازند. حالا آقای زنگنه میخواهد ما در غرب جاهل بمانیم. نه جناب، بلاخره باید یکروزی با ماهیت مردسالاری بردگی مزدی مستقیما روبرو شد. شما این را نمیخواهید. شما میگوئید بروید روی سر فاشیستها و کودکانشان بمب اتم بیاندازیم، ما که فاشیست نیستیم، فقط در عرض یک ثانیه یک میلیون را می سوزانیم.
آناشیست
نزدیک بود گول بخورم. اگر دقت کنید می بینید که آقای زنگنه اصلا به استدلالهای کامنت اول من نپرداخته و بحث را عوض کرده. البته من در کامنت دوم دوباره همان استدلال را کرده ام ولی ایرادش این است که او هم میتواند دوباره شروع کند حرفهای بی ربط به بحث منرا تکرار کند.
آنارشیست
جناب زنگنه،
1. برعکس نظر شما، تجرید در علم بمعنای یکی دانستن است نه سرگرم کردن خود با تفاوتها. تمام قوانین علمی بصورت فرمولبندی هایی بیان می شود که بیان روند یکسان تفاوتهاست. مثلا قوانین داروینی بیان وجوه روندهای ثابتی در پیدایش تفاوتها در تکامل انواع است.اگر یکی دانستن خیلی بد است پس چرا میگوئید که سرمایه داری همه جای دنیا را گرفته. چرا نمی گوئید که قانونمندی استثمار نیروی کار به روش بردگی مزدی اینجا و آنجا فرق میکند و مارکس فهم درست و حسابی نداشت که تفاوتها را ببیند؟! برخلاف جمله اول شما، چون تفاوتها را می بینم میتوانم به وجوه اشتراک آنها برسم، اما شما در تفاوتها غرق شده اید و میخواهید جبهه ای از استثمارگران علیه جبهه ای دیگر از استثمارگران درست کنید. اگر نخواهید چنین کنید، مجبورید که از تفاوتها عبور کنید. خب، در کامنتم بطور مختصر به تمام دولتها، انتخاباتها و انواع حیله گری ها پرداخته ام و ماهیت یکسان آنها را که کلاه برداری از زنان و کارگران دنیا هست را نشان داده ام.
3. چرا من ساده لوحی میکنم و شما نمی کنید. اول اینکه بحث من فلسفه نیست، من به فلسفه اعتقاد ندارم من به علم و فاکت اعتقاد دارم. با وجود تمام فاکتهای استعماری و استثماری و جنگهای موجود، این شما هستید که ساده لوحی میکنید و دولتهای سوپر ارتجاعی، بمب اتم انداز، بمب اتم درست کن، حامی فاشیستهای خاورمیانه، آسیای دور، آمریکای لاتین را دموکرات و متفاوت و غیر فاشیست معرفی میکنید. ببینم، از زمان کمون پاریس تا بحال چه تغییری در هیئت حاکمه فرانسه بوجود آمده که ماهیت قاتل (فاشیست) آنرا تغییر داده؟ فرانسه همین الان با تمام این سوسیالیستهای جعلی ای که دارد، مستعمره و نیمه مستعمره داره و تازگی از یکی از آنها بیرون انداخته شده و دارد از پلیس اجاره ای برای سرکوب یکی دیگر استفاده میکند. چطور استعمار فاشیسم نیست، چون شما دلتان میخواهد چنین نباشد؟ آجناب زنگنه، می روند یک کشوری را میگیرند و میگویند برای ما کاخ درست کنید که راحت زندگی کنیم وگرنه یا می روید زندان و اگر نروید اعدام و ترور، این فاشیسم نیست؟ مارکس میگفت درست میشه، بگذارید سرمایه داری رشد کند، سرمایه داری راه حل آینده است! حالا به هندوستان نگاه کنید. از این دموکراسی شما خفه شده ایم.
4 . من حتما از اسم آنارشیست استفاده نخواهم کرد اگر شما استدلال کنید که ارتجاع را نفی نمیکنم. اما فکر نمی کنم مارکسیستها بتوانند به من بگویند که من آنارشیست نیستم و فکر میکنم که شما هم هیچ استدلالی ندارید وگرنه چیزی را بدون استدلال تقاضا نمیکردید. ما که رابطه ارباب و برده نداریم که من حرف شما را قبول کنم بدون اینکه بدونم چرا. حال قبل از اینکه اربابی باشید که باید سرنگون شود، بگوئید چرا. مارکس شما که استدلالی نداشت، حالا چه برسد به شما. مارکس شما هم مثل شما امیدوار به معقول بودن بورژوازی بود، جوابش را هم با قتل رزا لوگزامبورگ دادند، آنهم در همان زمانی که قرار بود پرولتاریا اول جنگ دموکراسی را ببرد!!!!! تمام این جنگهای جهانی، انداختن بمب اتم توسط ضد فاشیستها، اگر نتواند شما را راضی کند، معلوم نیست چه لازم است؟ دموکراتها که شما را نمی اندازند زندان، از شما استفاده میکنند، پس فاشیست نیستند؟
آنارشیست
این مقاله نمونه دیگری از بیماری خواب مارکسیستهاست که بورژوازی را اساسا فاشیست نمیدانند. نازی ها و فاشیستها فقط در نحوه برخورد به بردگان هستند که با سایر اربابهای سرمایه دار فرق دارند. وقتی بردگان جامعه علیه حاکمین شورش کنند و خواستار پایان نظم اقتدارگرایانه (مردسالاری، بردگی مزدی … ) جامعه باشند، هر دو گروه حاکمین با هم متحد میشوند و فرق بین آنها از بین می رود. چیزی که نازی ها و فاشیستها همیشه میخواهند دست برداشتن از دغلکاری و با طبقات تحت سلطه رو راست بودن است. آنها میگویند یا با ما باشید یا سرکوب می شوید، اما غیر فاشیستها میگویند یا با ما باشید و یا ما فاشیستهایمان را می اندازیم به جونتان. هیچ فاکتی وجود ندارد که به ما نشان دهد که اربابان غیر فاشیست اساسا فاشیست نیستند. بیگاری دادن فقط و فقط از طریق فاشیسم ارباب ممکن است. این اصل را مارکسیستها نمی پذیرند و دائم مبارزات و شورشهای بردگان را به گمراهه می برند. یک مثال. جنگ دوم قرار بود بین فاشیست باشد و غیر فاشیست. خب، چرا غیر فاشیستها از بمبی استفاده کردند که بدتر از اردوگاههای یهودیان بود؟ مارکسیستها نمی توانند این سئوالات پایه ای را پاسخ بدهند. مثال دیگر سکوت غیر فاشیستها در ۷۵ سال گذشته در مقابل اعمال اسراییل است. مارکسیستها این را چطور جواب میدهند.
چون مارکسیستها و حتی بسیاری از آنارشیستها، دشمنان طبقاتی خود را فاشیست نمی فهمیدند، جنبش زنان و کارگران کلا فاقد سلاح نظری و عملی بوده اند.
همین الان، اگر دوباره غیر فاشیستها پیروز شوند، زنان و کارکران مجبورند به بردگی تن بدهند.
فاشیسم را عمده نکنید، بردگی زن و کارگر را عمده کنید.
آنارشیست
مشکل این دوست ما با امضای آنارشیست این است که نمیتواند بین اشیاء تفاوت بنهد. سیب و گلابی هر دو به اعتبار میوه بودن یکی هستند و هیچ تفاوتی با هم ندارند. مسئله مورد بحث حتی «دولت» نیست بلکه شکل «حکمرانی» یا نحوهی سازماندهی روابط بلاواسطهی سلطه است. آیا بین شکل سازماندهی سلطه در حکومت دینی اسلامی در ایران و حکومت ماکرون در فرانسه اختلاف وجود دارد؟ استدلال دوست ما این است، همهی اشکال دولت و حکومت رابطه سلطه در جامعه سرمایهداری (و استثمار سرمایهدارانه، بورژوائی) را تضمین میکنند، پس تمام اشکال دول و حکومتها یکی هستند. فرقی بین حکمرانی لیبرال و فاشیستی وجود ندارد. بین حکومت سلطنتی و جمهوری چطور؟ آیا تفاوتی بین آنان وجود دارد؟ با این منطق تفاوتها ازاله میشوند. سطح تجرید کجا رفت؟ با این منطق: چون در همهی جنگها آدمکشی صورت میگیرد و از این منظر همه یکی هستند، جنگ گنوسیدال در فلسطین و جنگ اوکراین نیز یکی هستند! مسئله تشخص دادن به تحلیل است. اینهمانی و نااینهمانی (تفاوتها بین اشیاء) در وجه فلسفی موضوع بحث در فلاسفهی ماقبل سقراطی در یونان بوده است. یادآوری میکنم ما در ربع اول قرن ۲۱ هستیم!
سادهلوحی فلسفی و سیاسی حدی دارد. با این که نسبتی با آنارشیسم ندارم ولی دلم به حال متفکرین آنارشیست میسوزد. توصیه میکنم نام مستعار دیگری برای خود انتخاب بکنید! با این نام هر بار که شما چیزی مینویسید باکونین، کوپتکین و دیگران در گور شانه به شانه میشوند. نکند میخواهید آنارشیستها را خراب بکنید، برای همین اسم مستعار نام آنارشیست را برای خود انتخاب کردهاید؟