آیا میدانید تغار چیه و گَمَج چیست؟
.
براى بسیارى از ما ایرانیها کلمه قاجار معمولا مترادف با فساد، بىکفایتى، وطن فروشى و…مى باشد. البته به مصداق « تا نباشد چیزکى مردم نگویند چیزها » و همچنین مدارک و اسناد تاریخى، بخش اعظم اتهاماتى را که به خاندان قاجار زده مىشود در صحت آنها نمىتوان شک کرد. از دست دادن بخش وسیعى از خاک ایران در جنگ با روسها و نفوذ روسیه تزارى و انگلیس در ایران، دریافت وامهاى سنگین با شرایط بازپرداخت بازهم سنگین تر از دول نامبرده براى براى تامین سفرهاى تفریحى ناصرالدین شاه و مظفرالدینشاه, سرکوب مشروطه خواهان و به توپ بستن مجلس… واقعیاتى هستند انکار ناپذیر. اما فراموش نکنیم که رضا خان براى توجیه انقراض سلسله قاجار و چهره قانونى دادن به جلوس خود بعنوان شاه, تبلیغات وسیع، تا حد نژادپرستانه اى را علیه قاجار براه انداخت که بخش وسیعى از آنها ارزش تاریخى نداشته و باید دروغهاى رضاخانى به حساب آورد. بگذریم از فیلسوف ، دکتر و مهندسان جمهوری اسلامی که بسیاری از آنها فقط چند سال تحصیلات حوزوی دارند و به اندازه کافی در شبکه های اجتماعی به حق از طرف مردم مورد تمسخر قرار میگیرند. جهت آشنایى با برخى از جوانب مملکت دارى دو خاندان قاجار و پهلوى پیش از این مطالبى در این رابطه در سایت روشنگرى منتشر شد که شما را به مطالعه آنها در اینجا جلب مىکنم.
اندرزهاى مشیرالدوله
روزى میرزا حسین خان مشیرالدوله سپهسالار اعظم و صدراعظم، ملتزمین رکاب را به دفتر خود فراخواند و با لحنى مودبانه از آنان پرسید: آیا مىدانید گمج چیست؟ همه گفتند نمىدانیم گَمَج چیست. آیا جسم است یا انسان یا نام محلى؟ یکى از حاضرین گفت من این نام را در گیلان شنیده ام. مشیرالدوله گفت، مرحبا بر تو. بار دیگر پرسید ضمنا آیا شما مردان محترم و رجال شریف کشور که همراه اعلیحضرت به خارجه عزیمت مىکنید، میدانید گاله خیار چیست؟ آنها همه گفتند: آرى مىدانیم. گاله خیار ظرف بزرگى است که خیار را من من در آن مىریزند. مشیرالدوله مجددا پرسید: آیا مىدانید تغار چیست؟ رجال خندیدند و گفتند: چه سئوالهاى بچگانه اى مىکنید؟ تغار ظرف بزرگى است که در آن ماست یا خمیر نان یا خوردنى هاى دیگر از جمله آش رشته را مىریزند.
مشیرالدوله پس از آنکه توانست منظور خود را به آنان تفهیم کند، توضیح داد: اى بزرگان ایل و دولت قاجار، منظور من از این سئوالهاى بچگانه تضییع وقت یا شوخى با شما نیست. شما عازم فرنگستان هستید. اروپائیان مردمى گستاخ، فضول و کنجکاو هستند و ما شرقیان را به چشم تحقیر مینگرند در حالى که ما وارث جمشید جم و داراى کیان و اردشیر و بهمن بوده و در زمانى که فرنگى ها مانند میمونها بالاى درختان مىلولیدند، ما آپادانا و تخت جمشید و طاق بستان را ساخته و بر رودخانه ها پل ساخته، ایوان مداین را بالا مىبردیم.
اینکه پرسیدم آیا مىدانید گَمَج یا گاله خیار یا تغار چیست براى این است که به شما یادآورى کنم آنان و بخصوص روزنامه هایشان منتظر کوچکترین فرصت براى دست انداختن ما هستند. از این رو به شما سفارش و تاکید مىکنم وقتى در مهمانیهاى امپراتور و امپراتریس روسیه یا امپراتور قیصر آلمان و همسرشان یا در مهمانى علیاحضرت ملکه ویکتوریا یا پادشاه ایتالیا، آرشیدوک روسى لهستان یا پادشاه هلند شما را به مهمانى شام دعوت کردند، پس از صرف شام خمیازه نکشید و اگر عادت به خمیازه کردن دارید، این کار را آهسته انجام دهید و دست جلوى دهان یا دستمالى جلوى دهان نگه دارید.
حال آمدیم نتوانستید ازخمیازه کشیدن خوددارى کنید، شما را به تاج قبله عالم قسم میدهم دهانتان را مثل گَمَج یعنى دیگ سفالى رشتى که بسیار بزرگ است و آن را براى پختن فسنجان و باقلا قاتوق و میرزا قاسمى و دیگر غذاهاى رشتى به کار مىبرند و مىگویند با خورش مطبوخ در یک گَمَج مىتوان تا بیست نفر را سیر کرد، باز و گشاد و عمیق نکنید. بدیهى است دهانتان را مانند گاله خیار یا تغار ماست یا آش رشته هم باز نخواهید کرد، معقول و مودب و آهسته زیر دستمال خمیازه تان را رد کنید و نگذارید مهمانان بى ادب فرنگى به شما بخندند.
مشیرالدوله نصایح دیگرى هم به ملتزمان رکاب کرد از جمله اینکه: در بازار و خیابان هر بانوى محترمه یا غیرمحترمه را دیدید که به شما لبخند زد تصور نکنید عاشق بیقرارتان شده است و دنبالش را بگیرید و بروید. بسیارى از این بانوان خیابانگرد و سارقه مسلح بوده همدستانى دارند که در خانه هاى دورافتاده و پس از صعود ازپلکانهاى مارپیچ و نیمه تاریک منتظر فریب خوردگان هستند و به محض اینکه وارد خانه شدید در همان پیچ و خم پلکانها که کم ازگردنه هاى جاده مازندران و رشت و مخصوصا گردنه هزارچم و ملاعلى دره نیستند، با یک ضربت دشنه، حلقوم یا پهلوگاه یا شکمتان را دریده کیسه زر و سیم یا کیف حاوى اسکناس هایتان را خواهند ربود.
اگر دوشیزه خانمى با شما خنده و احوالپرسى کرد، گول او را نخورده به مغازه هایى شبیه کنتوار و هلندى و مادام پیلو نروید زیرا آن دوشیزه فورا به حساب شما دستور آوردن گران ترین ادوکلن یا عطر زنانه و اگر از تفرس در ناصیه تان شما را احمقتر از آنچه که حدس مىزند تصور کرد، سفارش گردنبند و دستبند و گوشواره داده و همین که شما پول را پرداخت فرموده و به خیال خود براى رسیدن به شاهد مقصود راه را هموار کردید، جلوى همان مغازه سوتى کشیده، کالسکه یا درشکه اى آمده دلبر جانان را سوار کرده و برده و شما را در حسرت و انتظار و افسوس بر حماقت خود باقى خواهد گذارد. من سالها در فرنگستان و استانبول و روسیه بوده و آنچه مىگویم نتیجه تجارب و مشاهدات شخصى است.
اما علیرغم توصیه هاى صدراعظم و همچنین گذاشتن کلاس تمرین آداب اروپائیان براى کسانى که قرار بود ناصرالدینشاه را در سفر به اروپا همراهى کنند، چه رسوایى ها و مسخرگى ها که توسط این رجال ببار نیامد، که شرح آنها دراین مقاله که ویژه درج در اینترنت است نمیگنجد. اما فقط چند مورد از این “شیرین کارى” ها را مختصرا مىآورم.
به ملتزمین رکاب توصیه شده بود که دست امپراتریس ها و ملکه ها را که براى بوسیدن جلو میآورند، باید بسیار کوتاه و بصورت تماس با دستکش باشد نه بوسیدن به معناى واقعى. بعضى از رجال علیرغم نصایحى که به آنان شده بود، به محض دیدن امپراتریس روسیه که او را خورشیدکلاه میخواندند(همسر تزار الکساندر دوم) یا ملکه ویکتوریا پادشاه انگلستان، دست امپراتریس را گرفته یک بوسه طولانى یکى دو دقیقه اى از آن میربودند، و گاهى هم با لبهاى چرب از غذا که دستکش سفید را آلوده میکرد.
سیف الدوله که سفیر ایران در روسیه بود در یکى از مهمانیهاى تزار که در آن چند پادشاه و امیر و گراندوگ و بارون و سفراى کشورهاى اروپایى حضور داشتند، بود. پس از شام به پیشخدمت اشاره مى کند تا سینى بزرگ بستنى را اول جلوى نماینده شاه ایران ببرد، تا یک ظرف بستنى بردارد و بخورد. پیشخدمت با سینى بزرگ که حدود بیست تا بستنى در آن بود مقابل سفیر آمد و تعارف کرد. سیف الدوله گفت: اینها چى چیس؟ مترجم گفت بستنى است و از شیر و خامه و شکر و یخ درست مىکنند. سیف الدوله سرى جنباند و گفت: عجب عجب! پس این همان یخ در بهشت و فالوده شیرازى خودمان است. مترجم که ترجمه کرد تزار حوشحال شد که نماینده شاه خوشش آمده. سیف الدوله که نمیدانست از میان آنهمه بستنى با رنگها و طعمهاى گوناگون کدام را انتخاب کند، براى اینکه خیالش آسوده باشد که خوشمزه ترین را انتخاب کند، انگشت سبابه را در داخل بستنى اول کرد و روى زبانش گذاشت خوشش نیامد، سپس همان انگشت را در ظرف دوم فرو برد و چشید، آن را هم نپسندید، چهار بار همان انگشت سبابه حنا بسته را در بستنى هاى گوناگون فرو برد و بار پنجم چون مزه هاى بستنى ها روى انگشتش قاطى شده بودند از انگشت وسط استفاده کرد. حضار مات و مبهوت ایستاده و پوزخند مىزدند و چهره امپراتور روسیه از خشم سرخ و برافروخته شده بود. سیف الدوله چند بستنى دیگر را هم با فرو بردن انگشتانش در آنها امتحان کرد، و بیچاره پیشخدمت پنج دقیقه اى با سینى بزرگ بستنى مقابلش ایستاده بود. در این هنگام یکى از ملتزمین رکاب که مدتى در اروپا زندگى کرده بود آهسته تنه اى به سفیر زده و به صداى ملایم گفت: خان، خان، چه مىکنى؟ تو را به خدا بس کن، خان آبرویمان رفت! سفیر نگاهى به او افکنده با اعتراض مىگوید: چىچى میگى پسره پررو. همراهش مىگوید: عرض کردم خان چه میکند؟ سفیر گفت: خان چه مىکند؟ خان دارد میچشد!
گویا امیر بهادر جنگ ضمن گرفتن بوسه هاى آبدار و طولانى از دست امپراتریس روسیه، به زبان ترکى و گاهى فارسى با امپراتریس احوالپرسى کرده و حال پدر و مادر و برادران و خواهران و عمه ها و خاله ها و دایى هایش را مىپرسید.
هنگامى که به شهر بادن_بادن آلمان سفر کردند، ملیجک کلید در مستراح قصر را برداشته و نزد خود پنهان کرده بود، گویا مستراح در آن قصر منحصر به همین یک باب بوده و با کلید، کلید درى بوده براى رفتن به دستشویى ها و مستراحها که تنها از طریق همین در میسر بوده. اعتمادالسلطنه مینویسد: همه اهل قصر به ما فحش مىدهند و مساله مبرز مستراح بادن_بادن به زودى شبیه مساله شرق خواهد شد.
گردآوری توسط سینا
منبع عکس: گیلی شاپ
Comments
آیا میدانید تغار چیه و گَمَج چیست؟ — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>