جنگ سرد – بیژن نیابتی
جنگ سرد
جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب سوم
بخش سی و دوم ، جنگ جهانی سوم ( جنگ سرد ) 1949 ـ 1989
سال 1949 سال ورود جهان پسا جنگ دوم به یک دوران نوین است. پایان دوره فترت و ورود به یک تعادل جدید می باشد. دوران چهارساله فترت، دوران تعیین تکلیف تعادل قوای جدید و زورآزمایی در یک شرایط نامتعین بود. در آغاز این دوران ایالات متحده آمریکا در رآس متفقین دراوج قدرت نظامی و اقتصادی و در آغاز راه تبدیل شدن به تنها ابرقدرت موجود درجهان بود. بقیه طرفهای پیروزجنگ اما خسته و درهم شکسته و بی پول، کمرشان به زیر بار جنگی خم گشته که شش سال تمام بر دوش کشیده بودند.همه وهمه نیازمند حمایت مالی آمریکا برای بازسازی ویرانه های بجا مانده ازجنگ و تثبیت نظام اقتصادی خود. ظاهرآ تمامی شرایط برای آقایی ایالات متحده به مثابه تنها ابرقدرت آینده و تشکیل دولت واحد جهانی آماده به نظر میرسید.
اما اینبار این استالین است که در مقابل “نظم آتلانتیک” می ایستد، همانگونه که پیش از او هیتلر در مقابل “نظم ورسای” ایستاده بود. ازهمان کنفرانس یالتا معلوم بود که استالین تن به حاکمیت ایالات متحده نمی دهد و خواهان سهم است. شوروی می خواهد که دنیا را با آمریکا تقسیم کند ، آدولف هیتلر هم عین همین را پیش از جنگ از انگلستان می خواست. ایالات متحده اما پس از پیروزی قاطع در دو جنگ خونین و در اختیار داشتن سلاح اتمی اینبار نه یک جهان تقسیم شده که کل جهان را می خواهد.
یکراه بیشتر برای تحمیل نظم نوین جهانی یعنی همان “نظم آتلانتیک” به استالین وجود ندارد و آن تهدید اتمی است. مخاطب جنایت هیروشیما و ناکازاکی ژاپن نبود، اتحاد جماهیر شوروی بود. مالکیت سلاح اتمی در دستان آمریکا، پیشاپیش ورود هر قدرتی درجهان به صحنه رقابت با آمریکا را منتفی می کرد. ایالات متحده با قتلعام هولناک هیروشیما و ناکازاکی به وضوح نشان داده بود که برای حاکمیت برجهان آماده کشتار میلیونها انسان درهر نقطه ای از جهان است.
استالین اما نه تنها مرعوب نمی شود که عزم خود را برای تبدیل شدن به یک قدرت اتمی بیشتر می کند. این تنها امکان تقسیم جهان با مدعی تنها ابرقدرت موجود ماندن بود. عین همین استراتژی را هیتلرهم دنبال کرده بود. اگر موفق شده بود بی تردید آلمانِ صاحب بمب اتمی یکپای “نظم آتلانتیک” بود. آلمان موفق نمی شود پیش و یا همزمان با ایالات متحده به توانایی اتمی برسد و بدین منوال نمی تواند شکست محتومش را تبدیل به پیروزی کند. اتحاد شوروی اما می تواند.
در29 اوت 1949 انفجاراولین بمب اتمی شوروی نقطه پایانی است بر یک کشاکش نفسگیر چهار ساله. معلوم بود که جهان عجالتآ باید تقسیم شود و می شود. سه ماه پیش از این در 23 ماه مه جمهوری فدرال آلمان و یکماه و اندی بعد ازاین تاریخ درهفت اکتبرهمینسال جمهوری دمکراتیک آلمان تشکیل میشود. از این نقطه به بعد است که تقسیم جهان رسمیت یافته و مناسبات میان قدرتها به نظم کشیده می شود. تعادلی نامطلوب که دیگر نمی توان آنرا با جنگ گرم برهم زد. اینجا جهان متخاصم وارد دوران “صلح مسلح” می شود. سلاح اتمی با تمام نفرت انگیز بودنش اما به مثابه یک عنصر بازدارنده قوی و بی مثال جلوی نابودی دنیا را میگیرد. طنزی تلخ اما واقعی. از آن به بعد دیگرهیچ جنگ جهانی، جنگی گرم نخواهد بود چرا که نابودی هر دو طرف مسلح به سلاح اتمی را بدنبال خواهد داشت. جنگ گرم دیگر نه جنگی برای پیروزی که بیشتر به عملیاتی انتحاری شبیه خواهد بود.
با تقسیم آلمان درسال 1949 صف بندی دو قدرت متخاصم در کادر دو بلوک شرق و غرب جهان را وارد دوران جنگی دیگر می کند که اینهم ابعادی جهانی دارد. جنگی که درهمه جای جهان و درهمه ابعاد ممکن به مدت چهل سال ادامه می یابد. همه جور جنگ گرمی البته درهرکجای دنیا می تواند جریان داشته باشد الا جنگ گرم مستقیم میان دو دولت رآس بلوکهای شرق و غرب. در طول این چهل سال همه جای جهان درگیر جنگ و کودتا و انقلاب و اشغالگریست. ابزار بلوک شرق انقلاب است و کودتا و ابزار بلوک غرب جنگ است و کودتا . صف آرایی انقلاب و ضد انقلاب درهمه جا متآثر از تضاد میان شرق و غرب است. درهیچ کجای دنیا نه انقلابی بدون دخالت بلوکهای متخاصم صورت می گیرد و نه کودتایی مستقل از این دو بلوک.
پظ
در چهار آوریل 1949″ سازمان پیمان آتلانتیک شمالی” میان اروپای غربی و آمریکا در واشنگتن تأسیس می شود. یک پیمان نظامی میان کشورهای دو سوی اقیانوس اطلس. پیمان ناتو تنها یک پیمان نظامی نیست، بیشتراز آن یک تشکیلات تا دندان مسلح و نماد ارتش جهانی در کادر دولت واحد جهانی است.
معلوم است که ایالات متحده آمریکا در جلوی صحنه و کلان سرمایه یهود درپس صحنه به هیچ قیمتی حاضر به صرفنظر کردن از ایده تشکیل دولت واحد جهانی نیستند. در این راستا گذشتن از روی جنازه میلیونها انسان، دربدری میلیونها آواره و گرسنگی و بی آیندگی مردم در میان کشورهای به اصطلاح جهان سوم البته که محلی از اعراب نخواهد داشت. شش سال بعد بلوک شرق نیز خود را در کادر پیمان نظامی ورشو سازمان می دهد. در 14 ماه مه 1955 پیمان ورشو با شرکت اتحاد شوروی و هفت کشور اروپای شرقی در تقابل با پیمان ناتو شکل میگیرد. آلبانی البته بعدها بدنبال اتخاذ سیاست تقابل انورخوجه با اتحاد شوروی و بدنبال دخالت نظامی آن کشور در چکسلواکی، در سال 1968 از پیمان ورشو خارج می شود.
در کنار جنگ و انقلاب و کودتا و اشغالگری، یک مسابقه نفس گیر تسلیحاتی نیز آغاز می گردد. در اول نوامبر 1952 در گرماگرم جنگ کره ایالات متحده بمب هیدروژنی را آزمایش می کند. بمبی مهیب با قدرت انفجاری نزدیک به ده و نیم مگا تن تی ان تی ! این حجم از قدرت انفجاری در کل آزمایشهای هسته ای امریکا بعد از این تاریخ تا کنون تنها سه بار درنوردیده شده است ! چند ماه بعد ازاین اتحاد شوروی هم در12 اوت 1953 اولین بمب هیدروژنی خود با قدرت چهارصد هزار تن تی ان تی که معادل 25 برابر قدرت بمب اتمی انداخته شده بر روی هیروشیما بود را آزمایش می کند.
اولین صحنه درگیری نظامی دو بلوک جنگ کره هست. اما پیش از آن انقلاب چین معادله قدرت را درجهان برهم می زند. دستیابی استالین به بمب اتمی در 29 اوت به لحاظ نظامی و انقلاب چین در اول اکتبر همانسال به لحاظ سیاسی دو بلوک را وارد فاز جدیدی از تعادل قوا می کند که سومین جنگ جهانی را بیش از هر زمان دیگری الزام آور می کند. جنگی که بر آن نام “جنگ سرد” گذاشته می شود.
چین درتاریخ معاصر
انقلاب 1949 درچین نقش بزرگی در تثبیت استالینیسم در جهان پسا جنگ دوم و ارتقاء اتحاد شوروی به جایگاه ابرقدرت دوران جنگ سرد دارد. بدون انقلاب چین وضعیت شرق آسیا بسا متفاوت با امروز میبود. جنگ کره و انقلاب شکوهمند ویتنام بدرجات بسیار تحت تأثیرمستقیم انقلاب چین بودند. پیروزی این انقلاب پایه های تنوریک مبارزه انقلابی مسلحانه در بسیاری از کشورهای تحت سلطه امپریالیسم را مستحکم میکند. جنبش مسلحانه در ایران نیز خارج از تأثیرات بلافصل انقلاب چین نمی ماند. مائوئیسم بنوبه خود مقتدرانه وارد جرگه ایسم های گوناگون درون ایدئولوژی مارکسیسم می گردد.
چین یکی از قدیمیترین تمدنهای تاریخ بشری است. تاریخ چین برخلاف بسیاری از کشورهای دیگر تاریخ تجاوز و غارتگری نیست. شاید بتوان گفت چین آنقدر بزرگ و پرجمعیت بود که عملأ نیازی به کشورگشایی نداشته است. اما این ویژگی در رابطه با ترکها و روسها هم صدق میکرد، هر دوی این دولتها اما چنین نبودند. روسیه پهناورترین سرزمین جهان بوده اما تاریخ آن هرگز خالی از تجاوز و کشورگشایی نبوده است. دولت عثمانی هم همینطور. ژاپن هم که بیخ گوش چین هست همین ویژگی ها را داراست.
اما هیچگاه سرزمین چین همچون قرن نوزدهم به مانند گوشت قربانی میان کشورهای امپریالیستی تقسیم نشده بود. به غیر از انگلستان و فرانسه ، دولتهای اتریش ـ هنگری ، بلژيک ، ژاپن ، هلند ، روسيه ، اسپانيا و البته آمریکای تازه به قافله استعمار پیوسته نیز به چین هجوم می آورند. در اواخر این قرن هیچ ساحلی در چین یافت نمی شود که در دست یکی از این دولتهای استعماری نباشد. بر اساس قراردادهای متعددی که دولتهای استعماری بر چین تحمیل کرده بودند، تمامی بنادر این کشور بین 25 تا نود سال به رهن دولتهای مذبور در می آیند. جنگهای سه ساله موسوم به “جنگ تریاک” در فاصله سالهای 1839 تا 1842 میان چین و بریتانیا نقش مهمی در این رابطه دارد. دولت استعماری انگلیس با پیروزی در این جنگ پنج بندر اصلی چین از جمله بنادر شانگهای و کانتون را به تصرف خود درمی آورد.
شورش تایپینگها
در سالهای پس از شکست در جنگ تریاک سرزمین چین شش شورش پیاپی و تقریبأ همزمان را علیه خاندان سلطنتی چینگ تجربه می کند. مهمترین آنها شورش تایپینگها در جنوب چین هست که به مدت چهارده سال در فاصله میان سالهای1850 تا 1864 با آزاد کردن بخشهای بزرگی از سرزمینهای جنوبی چین از جمله شهر “ووهان” و مهمتر از همه کلان شهر”نانجینگ” یعنی یکی از چهار پایتخت باستانی چین موفق می شوند تا “حکومت تایپینگها” را بنیان بگذارند. شورش تایپینگها یکی از فرازهای مهم تاریخ معاصرچین می باشد.
تایپینگها در زمان خود جریانی ترقیخواه به شمار می روند که با شعار تقسیم عادلانه زمین، مالکیت اشتراکی، برادری و برابری زن و مرد موفق به جلب حمایت بخش بزرگی از مردم چین شده بودند. آنها علیرغم پذیرفتن مذهب پروتستان نه در شعار و نه در رفتارشباهت چندانی با مسیحیت موجود در اروپا ندارند. مسیحیت فئودال و مرتجعی که همانند تمامی ادیان همعصر خود با محتوای ضدیت با دانش و ضدیت با زنان شناخته می شد. شاید همین محتوای متفاوت هم بود که قدرتهای استعماری مسیحی را علیه آنان در کنار سلطنت چینگ قرارداده بود. حمایتی که در نهایت و بدنبال یک جنگ داخلی خونین شکست آنان را بدنبال داشت. بین بیست تا سی میلیون قربانیان این جنبش، شورش تایپینگها را به خونین ترین و پر قربانی ترین شورش کل تاریخ بشری تبدیل کرده است.
ممنوعیت ازدواج
در بررسی این جنبش نکته بسیار جالب و در عینحال حیرت انگیزی که توجه مرا جلب کرد، ممنوعیت ازدواج در میان تایپینگها تا مقطع تحقق “دولت آسمانی” بود. مقوله نفی ازدواج به مثابه نماد رابطه جنسی میان کادرهای رهبری جنبشهای سیاسی گوناگون مستقل از ماهیت انان در طول تاریخ که سنگپایه آن با جنبش مسیح علیه حاکمیت روم از یکسو و ارتجاع یهود ازسوی دیگر گذاشته شده بود و تا “زنان رضائیه” در حول امام هشتم شیعیان و جنبش حسن صباح در ایران و تایپینگها درچین و تا همین امروز درمیان مجاهدین خلق ایران ادامه یافته است، یکی از فرازهای شگفت انگیز تاریخ مبارزات سیاسی است که بسیار ناشناخته مانده است.
پیش از ورود به خود مسئله می خواهم که به دو دروغ تاریخی ـ مذهبی در ارتباط با یهودیت و مسیحیت که تبدیل به نمادهای شاخص این دو دین گردیده اند اشاره کنم. یکی از آنها دروغ مشمئز کننده و نژادپرستانه “قوم برگزیده” درمیان یهودیان و دیگری ممنوعیت ازدواج درمیان مقامات ! کلیسای کاتولیک می باشد. کنارزدن پوشالهای ارتجاعی و نژادپرستانه از روی هر دوی این مقولات ما را با مفاهیمی بس متفاوت و درعینحال قابل تأمل آشنا می کند که در محتوا هیچ ربطی به واقعیتهای جاری و ساری در میان دو دین و ساختار ارتجاعی و طبقاتی موجود آنها ندارد.
مهمترین چیزی که در زیر پوشالهای ارتجاعی و آلوده به منافع طبقاتی ادیان مربوطه پنهان مانده است این واقعیت تاریخی است که هم جنبش موسی و هم جنبش عیسی مسیح درعین برخورداری از یک چهارچوب ایدئولوژیک اما در اساس جنبشهای سیاسی ـ مبارزاتی بوده اند. یکی رهبری شورش بردگان علیه فرعون و دیگری رهبری مبارزه سیاسی علیه امپراتوری روم از یکسو و مبارزه ایدئولوژیک تمام عیارعلیه خاخامهای مرتجع و مفت خور یهود از سوی دیگر را برعهده دارد. به همین اعتبار هم هست که یهودیت هویت خود را به موسی و مسیحیت به عیسی منتسب کرده است و نه به یعقوب و یوسف و نوح و صد و بیست و چهارهزار! پیامبر کذایی دیگر.
بدیهی است که مبارزاتی اینچنین بی تردید نیاز به رهبرانی دارد که بگونه ای حرفه ای و تمام وقت و با تمامی هستیشان، خود را وقف مبارزه ای تمام عیار و بی شکاف کرده باشند. به غیر از این نه هیچ مبارزه ای پیروز می شود و نه هیچ جنبشی در دراز مدت برجا می ماند. صعوبت مبارزه ایجاب می کند که کادرهای رهبری کننده و سازمانده جنبش عاری از تمایلات فروبرنده فردی و جنسی یعنی همان دو پای حیوانی باشند که حاصل دو غریزه قدرتمند حفظ خود و حفظ نسل در حیوانات اعم از چهارپا یا دوپا می باشد.
حیوان با برخورداری از دو ویژگی آگاهی و آزادی است که انسان می شود و نه به اعتبار تکامل صرف بیولوژیک ! و اینچنین است که جنبش مسیح برای اولین بار در طول تاریخ به ضرورت تربیت رهبرانی پی می برد که جدای تهی بودن از عنصر فردیت ، جنسیت خود را نیز در کنترل داشته باشند. ضرورت نفی ازدواج در میان کادرها و رهبران جنبش و نه در میان پیروان و هواداران آن از اینجا نشئت می گیرد. هرچقدر کادرهای سازمانده یک جنبش بیشتر عاری از فردیت و جنسیت فروبرنده باشند، به همان میزان کمتر درمعرض بریدگی و خیانت و فروختن خود می باشند. شکست و نابودی جنبشها و انقلابها نه حاصل ضربات سیاسی و نظامی از پایین بلکه عمدتأ در نقطه خیانت و ساخت و پاخت در بالا صورت می گیرد.
جنبش مسیح به برکت همین کادرهای رهبری کننده توانست سیصد سال در مقابل سرکوب خونین امپراتوری روم و خاخامهای همدستش مقاومت کند و نهایتأ دشمن را به پذیرش موجودیتش وادار کند. شکست آن جنبش اما درهمان نقطه ای کلید خورد که تبدیل به دین و آیین شد و در حاکمیت نشست.
نفی ازدواج در این نقطه یعنی در شرایط عادی دیگر از هیچ ضرورتی برخوردار نیست و تنها را ه به فساد جنسی و ریاکاری می برد یعنی همان چیزی که سالیان سال است که درمیان کلیسای کاتولیک رواج داشته و دارد. گفتم و تأکید می کنم که این ضرورت تنها در شرایط مبارزه سخت و طاقت فرسا موضوعیت می یابد و نه در شرایط عادی، و گستره آن نیز نه پیروان و هواداران یک جنبش که فقط و فقط کادرها و رهبران آنرا شامل میگردد. کادرهای سازمانده و رهبرانی که بدرجاتی که آگاهترند به همان میزان نیز بیشترین مسئولیت متوجه آنان است. اینجا درجه آگاهی و احساس مسئولیت برآمده از آن است که معیار “برگذیدگی” است.
در بحثهای جنبش مسلحانه علیه رژم ستمشاهی از اینان به عنوان “قشراول” نیز یاد می شد. قشری برگذیده اما نه به اعتبار تعلقات قومی و خونی و خانوادگی بلکه به اعتبار آگاهی، انتخاب آزادانه و پذیرش مسئولیت است که وارد عرصه مبارزه ای تمام عیار برای تحقق عدالت میشوند. اینان همان “قشربرگذیده ای” هستند که در شورش موسی علیه فرعون نیز شاخص بودند. سوء استفاده رذیلانه و نژادپرستانه رهبران مرتجع یهود در طول تاریخ در تبدیل “قشربرگذیده” به “قوم برگزیده” حاصل این تحریف مشمئزکننده موضوعی است. باری اگرعمری بود در مقاله ای و یا شاید هم کتابی مجزا به این دو دروغ تاریخی و بسا دروغها و افسانه های دیگر خواهم پرداخت. تاریخ بشر لبریز از این افسانه پردازیها تحت نام دین و مذهب می باشد ، بگذریم !
رفرم صد روزه
پس از شورشهای ششگانه اواخر قرن نوزدهم، حکوت چین یک شکست فاحش و خرد کننده را نیز درمقابل ژاپن تجربه می کند. شکست چین در جنگ نه ماهه ای که از اوت 1894 تا آپریل 1895 صورت گرفته بود، نهایتأ امپراتور “گوانشو” را به این نتیجه میرساند که دلایل شکستهای پی درپی چین و ضعف نظامی، اقتصادی و تکنولوژیکش در مقابل قدرتهای خارجی محصول ساختار کهنه بورکراتیک و نظام بسته آموزشی مبتنی بر آموزه های کنفوسیوس بوده که راه حلی بغیر از اصلاحات ساختاری در مقابل آن متصور نیست. دربارچین در نیمه دوم قرن نوزدهم صحنه دخالت مستقیم زنان و مادران امپراتور در سیاست و حاکمیت بوده است. دو بیوه قدرتمند که همسران امپراتور شیان فینگ پدر تونگچی می باشند پس از مرگ او در سال 1861 که تونگچی پنج ساله بجای او می نشیند، مشترکأ سکان حکومت را به عنوان بیوه امپراتور و نایب السلطنه در دست دارند.
یکی از ایندو ملکه “سِی سی” است که در زبان لاتین “سیکسی” خوانده می شود. او یکی از قدرتمندترین زنان تاریخ چین می باشد که به مدت 47 سال در پشت صحنه سکان قدرت را در کل نیمه دوم قرن نوزدهم در دست دارد. زنی بیرحم ولی بسیار زیرک که برای حفظ قدرت اِبایی از کشتن و از صحنه خارج کردن فرزند و خواهر زاده خود یعنی دو امپراتور بچه ای که پس ازهمسرش نیابت سلطنت آنها را بر عهده گرفته است ندارد. او و ملکه “سِی آن” پس از مرگ امپراتور شیان فینگ به مدت 14 سال در مقام نواب سلطنت حکومت می کنند.
تونگچی پس از آنکه هجده سالش تمام می شود و می تواند دیگر به تنهایی حکومت کند پس از مدت کوتاهی در12 ژانویه 1875 به مرگی مشکوک می میرد و “سِی سی” اینبار پسر خواهرچهارساله خود گوانگشو را به جای او می نشاند. بیوه های امپراتور دوباره به عنوان نایب السلطنه به قدرت بازمیگردند. در1881 “سِی آن” هم می میرد و از آن پس این ملکه ” سِی سی” است که به تنهایی زمام قدرت را تا 1889 دردست دارد. در اینسال گوانشو که هجده سالش تمام شده است خود حکومت را بدست گرفته و ملکه سِی سی عجالتأ بطور رسمی کنار می رود، نفوذ و قدرت او و ارتباط گسترده اش البته همچنان پابرجاست.
گوانشو که پس از شکست در جنگ با ژاپن تصمیم به اصلاحات ساختاری گرفته است در 11 ژوئن 1898 رسمأ با صدور بیانیه ای مفاد اصلاحات را اعلام می کند. این اقدام امپراتور در اساس پاسخی به مطالبات یک گروه از روشنفکران اصلاح طلب به رهبری فردی بنام “کانگ یو ِوی” بود که از سالها پیش از این خواهان اصلاحات در نظام اداری و آموزشی چین بودند.
کانگ یو ِوی که البته خود متعلق به اشرافیت چین و از مشاوران امپراتور بوده است ، برنامه ای را تقدیم امپراتور می کند که شامل تغییر ساختاراداری مبتنی بر آموزه های کنفسیوس و برداشته شدن الزام امتحان ورودی برای استخدام ماموران دولتی، تشویق تجارت و تأسیس کارخانه و کارگاه های صنعتی ( درفرهنگ کنفسیوسی تجارت و صنعت نسبت به کشاورزی از یک جایگاه فروتری برخورداربود ) و از همه مهمتر بستن دست درباریان و جلوگیری از اعمال نفوذ مستمر آنان در همه امور دولتی و خلاصه یک حکومت مشروطه سلطنتی با الگوی “اصلاحات مِیجی” در ژاپن بود.
اما همین مورد آخر یعنی جلوگیری از اعمال نفوذ درباریان که در اساس ارتباطات ملکه مادر و خود او را هدف می گرفت باعث شد که ملکه سِی سی با حمایت “یوان شی کای” فرمانده ارتش پس از یکصد روز قدرت را طی یک کودتای درباری تصاحب و به اصلاحات خاتمه دهد. ملکه “سِی سی” دستور بازداشت خواهرزاده اش را در کاخ تابستانی پکن می دهد و با اعلام بیماری امپراتور خود دوباره سکان حکومت را بعنوان نایب السلطنه در دست می گیرد. “کانگ یو ِوی” هم به ژاپن می گریزد.
انقلاب1911 در چین
سون یات سن چهره شاخص انقلاب 1911 در چین است. او که همچون بسیاری دیگر بشدت تحت تأثیر قیام تایپینگها بود، در سال 1905 “انجمن متحد انقلابی” را درچین پایه گذاری میکند. این سال، سال انقلاب اول روسیه به رهبری “پله خانف” می باشد. دهه اول قرن بیستم ما شاهد چهار تحول مشابه در روسیه (1905) ، انقلاب مشروطه درایران (1906) ، انقلاب مشروطه درعثمانی (1908) و انقلاب اول چین (1911) هستیم.تحولاتیکه هدف مشترکشان مشروط کردن سلاطین چهاردولت استبدای به چیزی بنام قانون اساسی بود.
شکست سریع چین در مقابل کشور کوچک ژاپن در 1895 ، آخرین میخی است که بر تابوت امپراتوری چین زده می شود. این جنگ، نبرد میان یک غول خسته و فرسوده در زیر فشار قدرتهای استعمارگر با یک دولت کوچک ولی تازه نفس یا بعبارت بهتر شکست نظمی کهن در مقابل یک قدرت کوچکتر ولی مدرنتر بود. پاره پاره شدن چین در زیر سم ستوران دولتهای خارجی بیشتر از آنکه حاصل قدرت استعماری باشد، برآیند ضعف مفرط امپراتوری فاسد و رفرم ناپذیر چین در تمامی زمینه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود.
“رفرم صد روزه” آخرین فرصت نظام حاکم برای نجات خود بود که به گِل نشست. از آن به بعد دیگر هیچ نیروی جدی بدنبال رفرم در حاکمیت نباید میرفت و نرفت تا آنجا که دیگرآخرین تلاشهای امپراتوری در سالهای بعد مبنی براصلاحات دیرهنگام همچون موافقت با تشکیل پارلمانهای محلی، آزادی بیان و اجتماعات، حذف امتحانات کنفسیوسی برای استخدام کارکنان دولت و خلاصه تلاش بخشی از درباریان برای مشروط کردن سلطنت نه تنها فایده ای نداشت که بر شدت فعالیت جمهوری خواهان نیز می افزود.
“انجمن متحد انقلابی” بتدریج با پیوستن ده ها هزارنفر در داخل و بخش اعظم چینی های تبعیدی در خارج از کشورتبدیل به یک ثقل مقتدر با هزاران کادرحرفه ای درمیان جهوری خواهان می شود. اما علیرغم این بدلیل تعلق اکثریت آنها به طبقه متوسط و فعالیت مخفیشان دسترسی چندانی به توده های وسیع مردم نداشتند. این شاید دلیل همکاری بعدیشان با جریانات ارتجاعی ضد حکومت بود.
قیام ووچانگ در10اکتبر 1911 سرآغاز انقلابی شد که بر آن نام “انقلاب شین های” نهاده شد. شین های نام سال 1911 در تقویم چینی است. اعتراضات در ووچانگ که امروز بخشی از کلان شهر “ووهان” است در استان هوبای در جنوب چین قرار دارد در مدت کوتاهی به استانهای دیگر نیز سرایت می کند. حکومتهای محلی یکی پس از دیگری ساقط می شوند و سربازان برعلیه فرماندهان خود شورش می کنند.
در پایتخت ” پویی” یک کودک شش ساله حکومت می کند که در سه سالگی ! پس از مرگ مشکوک “گوانشو” بر تخت نشانیده شده است. ملکه سِی سی که در بستر بیماری فرمان قتل گوانشو و بر تخت نشاندن پویی را صادر کرده بود خود نیز یکروز پس از مرگ گوانشو در 15 نوامبر 1908می میرد. قدرت واقعی اما در دستان “یوان شی کای” فرمانده ارتش هست که پیش از این همراه با ملکه سِی سی با کودتا علیه گوانشو بساط رفرم صد روزه را جمع کرده بود. شاهزاده چوئن پدر پویی سه ساله که در ضمن نایب السلطنه هم هست در هراس از قدرت “یوان شی کای” ، او را با استناد به وصیتنامه سری امپراتور گوانشو از تمامی مقاماتش خلع می کند. گوانشوهرگز خیانت یووان را در همراهی با ملکه سِی سی در جریان کودتا علیه خود را فراموش نکرده بود. شاهزاده چوئن البته تنها دشمن “یوان شی کای” نبود.
دو سال پیش از این در 1906 “یوان شی کای” بدنبال اخطاری که به دربار می فرستد، خواهان رفرم و مشروط کردن سلطنت با الگوی غربی مثل دربار انگلستان شده بود. سِی سی در واکنش به این حرکت دست به تصفیه شورای حکومتی که بیشتر ازمیان وابستگان به یوان بودند می زند وبخشهایی از “ارتش بی یانگ” یعنی نیروهای ویژه ای که توسط “یوان شی کای” بدنبال شکست چین در جنگ با ژاپن تأسیس شده و تحت فرمان مستقیم خود او بود را به نقاط دوردست می فرستد. ارتش مذبور بعدها در جریان انقلاب شین های نقشی اساسی درجمع کردن بساط امپراتوری چندهزارساله چین ایفا خواهد کرد. یکسال بعد در 1907 ملکه سِی سی خود او را نیز به تبعید می فرستد.
پس از “قیام ووچانگ” و پیروزی جمهوری خواهان ، “یوان شی کای” و ارتش بی یانگ تنها نیرویی است که توان سرکوب انقلاب را دارد. به همین دلیل هم هست که نایب السلطنه او را مأمور سرکوب شورش جنوب می کند. اول نوامبر 1911 “یوان شی کای” با عنوان نخست وزیر به قدرت بازمی گردد و مآموریت برخورد با انقلابیون جمهوریخواه به او واگذار می گردد. یوان شی کای البته قصدی برای حفظ امپراتوری ندارد. برای او منافع شخصی بر منافع خاندان سلطنتی ارجهیت دارد.
“سون یات سن” که پس از پیروزی انقلاب در جنوب اعلام جمهوری کرده است در 29 دسامبر 1911 طی کنفرانسی متشکل از روسای ایالات در نانجینگ به عنوان اولین رئیس جمهور دولت موقت جمهوری چین انتخاب شده و در اول ژانویه 1912 رسمأ کار خود را آغاز می کند.
یوآن شی کای دولت جمهوری را برسمیت نمی شناسد. برای سون چاره ای جز توافق با یوآن نیست. دولت نوپا اگرچه میلیونها طرفدار بعضأ مسلح دارد اما فاقد یک ارتش منظم و کارکشته هست. سون پیشنهاد می کند که در صورت موفقیت یوآن در خاتمه دادن به نظام امپراتوری، ریاست جمهوری را به او واگذار خواهد کرد. یوآن امپراتوربچه پنج ساله و نایب السلطنه را در 12 فوریه وادار به کناره گیری کرده و بدینترتیب دو روز بعد یوآن شی کای در 14 فوریه از سوی سنای موقت به عنوان رئیس جمهور انتخاب می شود.
اختلاف میان یوآن شی کای که قصد دارد در لباس ریاست جمهوری سلطنت کند و جمهوری خواهان هر روز بیشتر می شود. در آستانه انتخابات پارلمانی، سون یات سن در 12 اوت 1912 “گومین تانگ” به معنی جبهه ملی را به مثابه چتر سیاسی گروه های متعدد جمهوری خواه تأسیس می کند. در انتخابات فوریه 1913 که با پیروزی گومین تانگ همراه میشود، “سونگ جی اورن” نزدیکترین شخصیت به سون یات سن که در رأس گومینتانگ هم قرار دارد نامزد ریاست وزرا و تشکیل دولت هست. سونگ اما اندکی پس از انتخابات در 20 مارس 1913 به قتل می رسد. کسی شکی در آمریت یوآن شی کای در این جنایت ندارد.
از آن پس شکاف میان گومین تانگ و ریاست جمهوری اوج می گیرد. گومین تانگ و سون یات سن پس از قتل سونگ دومین انقلاب علیه یوآن شی کای را کلید می زنند. انقلابی که اینبار توسط ارتش یوآن به سختی سرکوب می شود و رهبری گومین تانگ و خود سون یات سن به ژاپن و به تبعید میروند.
یوان در آغاز سال 1914 فرمان به انحلال مجلس ملی می دهد. یکسال بعد هم در غوغای جنگ جهانی اول با آشکار کردن هدف همیشگیش خود را در 23 دسامبر 1915 امپراتور چین اعلام می کند. با اینکار او در حقیقت به پای خود شلیک می کند. در جنگی که با جمهوریخواهان جنوب درمیگیرد بخش بزرگی از نیروهای یوآن شی کای او را ترک کرده و به جمهوری خواهان می پیوندند. در نهایت او مجبور می شود که تنها پس از چهارماه، در مارس 1916 تخت امپراتوری را رها کرده و به صندلی ریاست جمهوری قناعت کند. سه ماه بعد اما در ششم ژوئن 1916 مرگ، او را به ترک این صندلی نیز مجبور می کند.
میرات “یوآن شی کای” برای یک دوره دوازده ساله پر آشوب، یک قلم هشت رئیس جمهور، پنج پارلمان، 24 کابینه، چهار قانون اساسی ! و یک دوره کوتاه بازگشت امپراتوری است. چین در میان جنگ سالاران و زمینداران بزرگ تکه تکه شده و دوران ملوک الطوایفی در ایالات مختلف، جای حکومت متمرکز در پکن را می گیرد.
بیژن نیابتی ، 13 اردیبهشت 1403
سایت بیژن نیابتی niabati.hotspot.com
ای میل بیژن نیابتی bijanniabati@hotmail.com
Comments
جنگ سرد – بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>