اقتصاد سیاسی و بهشت موعود.
فرزین خوشچین
مبارزه برای سرنگونی هر رژیمی، پیش از آنکه مبارزه ای درسنگرهای نبرد خیابانی باشد، می بایست مبارزه ای ایدئولوژیک با باورهای آن رژیم باشد. هر رژیمی تنها هنگامی فرو می ریزد، که در ذهنیت تودۀ مردم فرو ریخته باشد. و دقیقاً در همین میدان مبارزۀ ایدئولوژیک است، که رژیم جمهوری اسلامی پوسیده و فروریزنده می باشد، زیرا تکیه بر ناآگاهی تودۀ مردم دارد. از همین روی، باید و می توان آشکارا و پیگیرانه با ایدالهای اتوپیستی، ناشدنی، نابخردانه، ویرانگر و مردم ستیز رژیم جمهوری اسلامی به مبارزه ای ریشه ای و سرتاسری پرداخت.
برخی از فعالان سیاسی آگاهانه و یا ناآگاهانه، از مبارزۀ ایدئولوژیک با رژیم جمهوری اسلامی سر باز می زنند و در این پنداشت نادرست هستند، که گویا افشاگری دربارۀ سنگ بنای ایدئولوژی و باورهای این رژیم پلید، نتیجه ای وارونه و به زیان جنبش مردم خواهد داشت! برای همین است، که اکثریت فعالان چپ، فعالان سیاسی هستند و هیچ کاری به مسائل تئوریک ندارند. ایشان تنها به مسائل جنبش کارگری، مانند دستمزد، بیمه، بازنشستگی و … می پردازند. گرچه فعالیت سیاسی-صنفی از اهمیت بسیاری برخوردار است، اما پرداختن یک سویه و تنها به اینگونه خواسته ها و غافل شدن از مسائل تئوریک، جنبش چپ را به تراز جنبش سندیکالیستی فرومی کاهد. البته باید بر این نکته تاکید شود، که تنها هنگامی مبارزه با باورهای خرافی و مذهبی در صف نخست و در دستور روز مبارزه قرار می گیرد، که رژیمی همچون رژیم جمهوری اسلامی، طالبان و داعش بر کشور فرمانروایی داشته باشد. در چنین وضعیتی، هرگونه رفورم اجتماعی-سیاسی، وابسته است به کنار گذاردن رژیم ایدئولوژیک حاکم- چنانکه مبارزه با دیدگاههای ارتجاعی کاتولیسم در سده های میانه گره گاه هرگونه جنبش آزادیخواهانه و رفورم اجتماعی بود.
تنها توجیه بر سر کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی و تکیه زدن آخوندها و بچه حزب الهی ها بر قدرت سیاسی-اقتصادی، همانا باور تودۀ مردم ما به اسلام و مذهب شیعه است. وگرنه، نه اسلام دارای قوانین برتر و داهیانه ای برای ادارۀ کشور است، و نه هیچیک از سران و گردانندگان این رژیم فرق میان فرمانروایی و کشورداری را می فهمد. دست کم، تجربۀ 46 سالۀ جمهوری اسلامی نشان داده است، که تنها نکتۀ مثبت این رژیم چیزی نیست، جز آشکار کردن ناکارامدی، نادرستی و پلیدی مذهب اسلام و آخوندهای حاکم. این تنها چیزی است، که می توان بخاطرش از این اوباشان، دزدان و جنایتکاران سپاسگزاری نمود.
با هرچه بیشتر آشکار شدن دزدیهای دست اندرکاران رژیم،- از دکل دزدی گرفته، تا قاچاق کامیون پر از طلا، به توبره کشیدن خاک ایران و بزرگ کردن شیخ نشینهای حاشیۀ خلیج فارس، سوزاندن همۀ منابع ایران در تنور جنگ فلسطین، بخشیدن میلیاردها دلار و میلیاردها لیتر بنزین و گازوئیل به سوریه، لبنان، ونزوئلا و … تا بالا کشیدن ذخایر ارزی و دزدیدن پولهای آزاد شدۀ ایران، بالا گرفتن موج اعتراضات علیه دزدیهای کلان بانکها و بالا کشیدن سپرده های مردم، بهتر است فرصت را مغتنم شمرده و به رابطۀ پول پرستی و حریص بودن برادران و خواهران مذهبی در دزدی و چپاول کشور با اعتقادات این امت حزب الف سه تا نقطه با مفاهیم بهشت و جهنم بپردازیم. و این بررسی بویژه در این زمان گریزناپذیر است، که آیت الله کاظم صدیقی، امام جمعۀ تهران با اختلاس نجومی و حرص زدن بسیار برای مال دنیا، و با دروغ شاخدار «جعل امضاء و زدن سند به نام او؛ بدون آنکه خودش خبر داشته باشد»، مرزهای وقاحت را زدوده و توهین بزرگی به شعور مردم نموده است.
پیش از آنکه وارد بحث تئوریک بشویم، و اصولاً هم بدون نیاز به چنین بحثی، تنها با اشاره به این نکتۀ ساده می توان همۀ باورها به خداوند، بهشت و جهنم، قرآن، پیامبر و همۀ داستانهای دین را چرند و دروغ دانست:
پرسش این است: اگر آخوندها، مداحان و گردانندگان جمهوری اسلامی (و نه تنها جمهوری اسلامی، بلکه دربار واتیکان، کلیسای اورتودوکس و کنیسۀ یهودیان و …) واقعاً به روز رستاخیز، پل صراط، بهشت و جهنم، پاداش ها و مجازاتهای آن روز باور دارند، اگر واقعاً باور دارند، که خداوندی هست، که پیامبرانی را با کتابهای آسمانی خودش به میان مردم فرستاده است، آیا در چنین صورتی، هیچ آخوندی، هیچ کشیشی جرات می کند فساد و لواط را در درون مکان های مقدس گسترش دهد؟ وقتی آدم مرز 70 سالگی را پشت سر گذارده، یک پایش لب گور است و معتقد است، که روز رستاخیزی در پیش است و برای هر گناه و نادرستی، که انجام داده باشد، مجازاتهای وحشتناکی در انتظارش خواهند بود، آیا واقعاً چنین کسی جرات می کند دست از پا خطا کند؟ این نیست، مگر اینکه آخوندها آنقدر دین را شناخته اند، که می دانند «اسلام چرند است» و بنا بر این، حرص دزدیدن و غارت کردن، حرص فساد و فسق در درونشان شعله ور شده است، زیرا دسترسی به قدرت و امکان غارتگری را دارند و در این راه از هیچ دروغی، از هیچ جنایتی برای چاپیدن و منتقل کردن به دیار کفر فروگذار نمی کنند. این آشکارترین و ساده ترین دلیلی است، که می توان برای تودۀ مردم ارائه داد. و دقیقاً در همینجاست، که اثبات می شود، که اخلاقیات، روبنای زمینۀ اقتصادی جامعه می باشد. اخلاقیات آخوندها، اخلاقیات لمپنیسم است. لمپنها هیچ سهمی در تولید فراورده ها ندارند و وابسته به هیچ طبقه ای نیستند. این دسته انگلهای جامعه هستند، که نه تنها مفت می خورند، بلکه ذهنیت و روان تودۀ مردم را نیز آلوده می کنند. آخوندها و همۀ دینورزان ادعا می کنند، که گویا اخلاقیات تعیین کنندۀ شیوۀ زندگی و اقتصاد می باشد، اما می دانیم، که دیدگاه ماتریالیستی این را اثبات کرده است، که اخلاقیات هر جامعه ای وابسته است به ساختار اقتصادی-اجتماعی و جایگاه مردم در سازمان اجتماعی کار. اخلاقیات آخوندی، اخلاقیات انگلی و در واقع، اخلاقیات بدون اخلاقیات، یعنی بدون هیچگونه تعهد اجتماعی، بدون هیچگونه مسئولیت پذیری، بدون هیچگونه احساس همدردی با مردم، اما با بیشترین اندازۀ دریدگی، پررویی، خیانت و پستی می باشد. برای اثبات این نکته، که «اخلاقیات، روبنای ساختار اقتصادی-اجتماعی جامعه است»، بسنده است به فساد اخلاقی جامعۀ ایران اشاره کنیم، که پس از آغاز حکومت اسلامی، با بیکاری روز افزون، با ورشکستگی و نابسامانی های اجتماعی، همۀ اخلاقیات جامعه نیز رو به نابودی و فساد گذارده و همواره به بدتر شدن گرایش داشته است. این فساد اخلاقی بسیار بی پروا، آشکار و دریده رو را بویژه آخوندها و مداحان در همۀ زمینه های فساد جنسی، رشوه خواری، اختلاس، دزدی، جنایت، قاچاق، خیانت به سرزمین و هویت میهنی به نمایش گذارده اند. پدیده های زورگیری، روسپیگری، پااندازی، قاچاق، اعتیاد، گسترش فحشا و فساد از دستاوردهای همین جمهوری اسلامی هستند. این نتیجۀ نابسامانی در ساختار و سازمان اجتماعی کار است؛ با نابود کردن صنایع داخلی (کارخانه های ارج، آزمایش، ایران کاوه و …)، با وارد کردن کالاهای مشابه، بنجل و بسیار ارازانتر، تولیدکنندگان و کارگران داخلی ورشکست و بیکار می شوند، به حاشیۀ شهرها می گریزند و به «مشاغل کاذب» مانند دست فروشی می پردازند. دست فروشی، یعنی افزایش گردش کالاها و بالا رفتن بهای کالاها، یعنی رشد توروم، یعنی کاهش توان خرید پول ملی. این یعنی بیکاری و رشد بزهکاری، فحشاء، اعتیاد و پدیدار شدن «ملت فاسد». در چنین زمینه ای، اخلاقیات بسرعت سقوط نموده و لمپنیسم با همۀ ویژگیهایش خودنمایی می کند. این اساس آن چیزی است، که دیدگاه اقتصاد سیاسی ماتریالیستی بما می آموزد. این دقیقاً همان ساده ترین درسی است، که از مناظرۀ ایدئولوژیک علیه دیدگاه اسلام ناب محمدی می توان فراگرفت.
و اما بپردازیم به دلایل و نبرد ایدئولوژیک بویژه علیه دین اسلام!
اسلام، مانند هر دین دیگری، هرگاه از بهشت، دوزخ و بطور کلی، هرگاه از ماوراءالطبیعه سخن می گوید، همۀ توصیفاتش از مادیتی صرف برخوردار است؛ هیچ چیز معنوی را نمی تواند نشان بدهد، زیرا اصولاً «جهان معنوی» وجود ندارد، و هیچکس نیز از آن جهان بازدید نکرده است، تا بتواند آنرا توصیف کند، حتی همۀ آنچه از محمد دربارۀ طبقات آسمان و فرشتگان گفتاورد می شود، هیچ چیز ماوراءالطبیعه را نشان نمی دهد، بلکه همۀ ماوراءالطبیعه، تنها تصویری غلوآمیز از همین جهان مادی کرۀ زمین است، و بهشت موعود، تنها به همان محدودۀ جغرافیایی زندگی عرب ها و برخی جاهای خاورمیانه اشاره دارد. و به گفتۀ ایمانوئل کانت، «ترانسندنتال باید مثالهایش از آن خودش باشند»، و چون هیچکس از آنجا نیامده است تا بتواند آنجا را برایمان توصیف کند، بنا بر این، «اثبات وجود ترانسندنتال ناشدنی است». همینگونه نیز اثبات وجود طبقات آسمان، فرشتگان، عرش خداوند، روز رستاخیز، پل صراط، بهشت و جهنم نیز ناشدنی است، و هر مثالی هم دربارۀ اینگونه جایگاهها زده شود، صرفاً نمایانگر تخیلات و توهمات گوینده و روایت کننده می باشد و بس! بنا بر این، همۀ چرندهایی، که آخوندها از بالای منبر در گوش مردم جار می زنند، دروغ بی پایه ای هستند، که صرفاً نمایانگر درجۀ گرایش به مالیخولیای گوینده و روایت کنندۀ احادیث می باشند. همۀ سخنان آخوندها، «نشر اکاذیب» و توهین به شعور مردم می باشند، و آخوندها مطابق با قوانین خودشان، می بایست با شلاق های تعزیری مجازات شوند.
توصیف بهشت در قرآن
همۀ تصویر بهشت و جهنم، همۀ پاداشهای بهشت و همۀ مجازاتهای دوزخ مادی هستند. هیچ چیز روحانی در این تصویرها یافت نمی شود. آنچه از نظر اقتصاد سیاسی می بایست توجه را جلب کند، این است، که همۀ طلاها، مرواریدها، الماسها و زمردهای بهشت، همۀ خوراکها و آسایش بهشتی دلایلی هستند بر این، که قران از اقتصاد سیاسی هیچ چیزی نمی فهمد.
قرآن بهشت را باغی بزرگ توصیف می کند، که از زیر درختان رنگارنگ و گوناگون سایه دارش جویهای آب روان است و آبشارها و چشمههای جوشان بر زیبایی آن میفزاید. کاخ های بهشت از طلا، نقره، مروارید و سنگ های گرانبهاء ساخته شده اند، زیبائی ومنظره دل انگیزی دارند وارزش آنها را هیچکس به جز خداوند که آنهارا آفریده نمی داند.
اقتصاد سیاسی و قرآن
با توجه به همۀ توصیفاتی، که قران از بهشت و رفاه آن به دست می دهد، می توان گفت، که جهان وارونه شده است؛ هر آنچه رفاه و آسایش زمینی است، به ماوراء الطبیعه منتقل شده، و هرگز، به کار و کوشش در جهان زمینی سفارش نمی شود، بلکه همۀ رفاه و آسایش این جهانی، همۀ دستیابی به مادیات، در گرو قتل و غارت مردمان نامسلمان امکان پذیر است. برای مردم مسلمانی، که در وضعیت جنگی علیه نامسلمانان نیستند، افزون بر عبادت و تزکیۀ نفس، پرداختن خمس و زکات سفارش شده است.
برای آنکه مادی بودن جهان معنوی قرآن، و نفهمیدن اقتصاد سیاسی از سوی قرآن را نشان دهیم، فرض کنیم در جهان مادی خودمان یک نفر چند تا مروارید داشته باشد. چنین کسی می تواند با فروش آن مرواریدها زندگی خوبی برای خودش فراهم کند. فرض کنیم او دارای یک کیسۀ کوچک پر از مروارید، الماس، لعل، زمرد، طلا و دلار باشد. او می تواند آن کیسه را از پر شال خودش درآورده و بهترین خانه و ماشین و … را بخرد و بدون نیاز به کار، در رفاه و آسایش زندگی کند. فرض کنیم 10 نفر دیگر نیز دارای چنین کیسه ای باشند. همۀ آنها از بهترین آسایش و رفاه برخوردار خواهند بود. فرض کنیم 100 نفر، یا 10 هزار نفر، یا 100 میلیون نفر دارای چنین کیسه ای باشند. آیا همۀ آنها می توانند با فروش گوهرهای خودشان به همان اندازه از آسایش و رفاه دست بیابند، که نفر اولی به تنهایی می توانست داشته باشد؟ مسلماً نه؛ هرچه شمار دارندگان چنین ثروتی افزایش می یابد، تراز دست یابی به رفاه و آسایش نیز کاهش می یابد، زیرا اگر یک دانه مروارید دارای ارزشی برابر با 100 دلار باشد، اگر 100 میلیون نفر دارای 100 میلیون مروارید باشند، مسلماً ارزش مبادلۀ مروارید کاهش می یابد. فراوانی کالا، به افت بهاء (کاهش ارزش مبادله)، و کمبود کالا، به بالا رفتن بهاء (افزایش ارزش مبادله) می انجامد. این قانون عرضه و تقاضا، تعیین کنندۀ ارزش مبادله می باشد. پس، بنا بر «قانون عرضه و تقاضا»، اگر عرضه بیشتر از تقاضا باشد، ارزش مبادلۀ کالای عرضه شده کاهش می یابد و اگر فرض کنیم همۀ مردم جهان دارای کیسه ای پر از مروارید، الماس، زمرد، شمش طلا و … باشند، آیا در آن صورت همۀ مردم جهان می توانند با فروش گوهرهای خودشان به رفاه و آسایش برسند؟ روشن است، که در چنان صورتی، هیچکدام از مردم جهان نمی تواند گوهرهای خودش را بفروشد، زیرا هیچکس خریدار نخواهد بود، بلکه همه فروشنده خواهند بود. اکنون فرض کنیم، که مروارید و الماس و یاقوت و زمرد و طلا مانند ریگ در کنار ساحل دریا، در گوشه و کنار خیابان ریخته است. آیا کسی می تواند با فروش آنها به رفاه و آسایش دست بیابد؟ روشن است، که در چنان صورتی، طلا، الماس، مروارید، یاقوت، زمرد و … دارای هیچگونه ارزش مبادله ای نخواهند بود.
پیش از گام گذاردن اروپائیان به قارۀ آمریکا، مردمان سرخپوست هنوز دارای جامعۀ طبقاتی نشده بودند، زیرا هنوز به ساختار اجتماعی برای تولید کالا نرسیده بودند. بنا بر این، طلا برای سرخپوستان تنها ماده ای برای ساختن بت هایشان بود، و هنوز طلا نقش کالای واسطه را بازی نمی کرد، زیرا هنوز هیچ چیزی را مبادله نمی کردند، و اگر مبادله ای هم انجام می شد، مبادلۀ مستقیم فراورده در برابر فراورده بود، آنهم به اندازۀ بسیار محدود و بدون نقش تعیین کننده در زندگی. سرخپوستان نمی توانستند چرایی آنهمه آزمندی کریستوف کلومب و یارانش را بفهمند. طلا برای سرخپوستان تنها جنبۀ تزئینی داشت، اما برای غارتگران اسپانیولی، طلا نمایانگر ارزش مبادله ای بود، که نه در قارۀ آمریکای تازه کشف شده، بلکه در اروپای دارای جامعۀ طبقاتی و رقابت شدید در تولید و مبادله می توانست همچون «کالای واسطه» نقش تعیین کننده ای را بازی کند.
قرآن اگر «سخن خداوند» است، نتیجه می گیریم، که الله نمی تواند این را بفهمد، که اگر در بهشت همه چیز برای بهشتیان فراهم است، اگر هیچکس برای به دست آوردن خورد و خوراک، خانه، پوشاک، آسایش و تفریح نیازی به کار کردن ندارد، اگر هیچکس هیچ چیزی تولید نمی کند، و بنا بر این، هیچکس هیچ چیزی را نمی خرد و نمی فروشد، هیچ مبادله ای هم انجام نمی شود؛ در چنین صورتی هیچگونه نیازی به کالای واسطه ای به نام پول، طلا، الماس، زمرد و … برای مبادله وجود ندارد. بنا بر این، و بویژه اینکه زمرد، مروارید، الماس و … مانند ریگ کنار ساحل و ریگ بیابان در همه جا ریخته است، در چنین صورتی، قانون ارزشی، که در زندگی زمینی و در جامعۀ طبقاتی کارکرد دارد، نمی تواند در جامعۀ بهشت نیز همین کارکرد را داشته باشد. بنا بر این، فریفتن مردم با وعدۀ بهشت پر از زمرد، مروارید و الماس و … نشان از نادانی قرآن و آخوندها دارد، که اقتصاد سیاسی را نمی فهمند. این یکی از نکته های کلیدی دربارۀ قانون ارزش و قانون عرضه و تقاضاست، که قرآن آنرا نمی فهمد. نکته های دیگری نیز دربارۀ قانون عرضه و تقاضا و اقتصاد سیاسی هستند، که حکومت اسلامی نمی تواند آنها را بفهمد و بنا بر این، اقتصاد کشور همواره رو به بحران و تباهی می باشد.
همین قانون (فراوانی طلا، زمرد، الماس، مروارید و …) دربارۀ پول نیز کارکرد دارد؛ هر اندازه حجم نقدیندگی در دست مصرف کنندگان بیشتر باشد، ارزش پول بیشتر کاهش یافته و بهای کالاها افزایش می یابد،- البته خود روند «داد و ستد» دارای ویژگی دورنی برای کاهش ارزش مبادلۀ پول می باشد، بدون در نظر گرفتن بحرانها و عوامل دیگر. این یعنی «تورم ساختاری داد و ستد». معمولاً بانکهای مرکزی کشورها برای کاهش تورم، نرخ بهرۀ سپرده ها را بالا می برند تا مردم به گذاردن سپرده در بانک تشویق شوند. دولتها برخی از کالاهای اساسی را ارزانتر می کنند، تا مردم به خرید تشویق شوند، و همچنین نرخ برابری مبادلۀ کالاها کاهش یابد. و بدینسان، از حجم نقدینگی در دست مردم کاسته شود. اما دولت جمهوری اسلامی با پیروی از قانون الهی اقتصاد اسلام ناب محمدی، با چاپ بیش از اندازۀ اسکناس، می خواهد کمبود بودجۀ خودش را جبران کند، اما با همین کار، به نابودسازی ارزش پول خودش می پردازد. همچنین، برادران اسلام پناه، که بسیار هم به روز رستاخیز و پل صراط باور دارند، ارزهای دولتی را به جای وارد کردن کالاهای مورد نیاز، مستقیماً با نرخ بازار آزاد به فروش می رسانند و در نتیجه، گرانی و کاهش نرخ برابری با ارزهای خارجی، دستاورد اقتصاد اسلامی مطابق با رساله های امام جعفر صادق و مدیریت جهانی امام زمان می باشد.
اما بازگردیم به قانون ارزش گوهرهایی مانند الماس، زمرد، یاقوت و غیره در زمین و فرض گرفتن همین ارزش در بهشت از سوی قرآن. می دانیم، که مردم برای دستیابی به کالاهای مورد نیازشان، مجبورند کالاهای تولیدی خودشان را در برابر کالاهای دیگران، مبادله کنند، و یا برای پاسخ به نیازمندیهای خودشان، مجبورند کار بکنند، یعنی نیروی کارشان را بفروشند. و می دانیم هرچیزی، یا دارای ارزش مصرف است (هوا)، یا دارای ارزش مبادله (طلا، الماس و …، که تنها دارای ارزش مصرف تزئینی می باشند)، و یا هم دارای ارزش مصرف، و هم دارای ارزش مبادله می باشند(نان، پوشاک و ..). وقتی در بهشت هیچکس نیاز به کارکردن ندارد و همه چیز را تنها با آرزو کردن به دست می آورد، در چنان صورتی، هیچگونه نیازی به کالای واسطه، مانند الماس، مروارید و غیره وجود ندارد. بنا بر این، و بویژه اینکه همۀ این گوهرها مانند ریگ بیابان در همه جا ریخته اند، روشن است، که نمی توانند دارای همان ارزشی باشند، که در زمین دارند،- یعنی دارای ارزش مبادله نیستند. و حتی اگر کسی ادعا کند، که الماس، طلا، مروارید و … در بهشت، ارزش مصرف تزئینی دارند، بازهم این دلیل را می بایست با تکیه بر اقتصاد سیاسی توضیح داد؛ همۀ گوهرها و طلاها و نقره های تزئینی در زمین، توجیه اقتصادی دارند؛ نمایانگر پس اندازی هستند، که در صورت نیاز، می توانند در برابر کالاهای دیگر مبادله شوند، یعنی قدرت خرید صاحب خود را نشان می دهند و در واقع، جنبۀ زینتی آنها دارای نقش درجۀ دومی است، که پز دادن دارندۀ آنها تنها تاکیدی است بر قدرت مبادلۀ آنها. بنا بر این، چون در بهشت هیچ مبادله ای انجام نمی شود، الماس، مروارید و … هیچگونه ارزشی نمی توانند داشته باشند، تا اینکه کسی برای دستیابی به خانه ای از مروارید و زمرد حرص بزند، و یا دستبند و گردنبندی زمردنشان را با خود اینسو و آنسو ببرد، بویژه اینکه خاک بهشت از مشک و زعفران، و سنگریزه وشن آن از دانه های سفید مروارید است. وانگهی، ثروتمندترین آدمها تلاش می کنند بالش نرمی از پر قو زیر سر خودشان بگذارند. بالش ساخته شده از مروارید، که برای بهشتیان وعده داده می شود، به چه درد می خورد؟ هر چیزی در پیوند با ارزش مصرف خود می باشد. بالش ساخته شده از الماس و مروارید برای چه مصرفی است؟ این است، که می گوییم: قرآن اقتصاد سیاسی را نمی فهمد. آخوند اقتصاد سیاسی را نمی فهمد. برای آخوند، «اقتصاد مال خر است»، اما همزمان حرص مال دنیا آخوند را به پستی و جنایت می کشاند. چرا؟ چون آخوند واقعاً به اسلام و ماجرای روز رستاخیز باور ندارد. و یا شاید نگهبانان پل صراط هم اهل رشوه خواری هستند و با دریافت پورو و دلار، گناهکاران را به بهشت راه می دهند؟
برای سرنگون کردن هر رژیمی، باید ایدئولوژی آن رژیم را در ذهنیت تودۀ مردم سرنگون نمود. آنگاه، که باور به ایدهای رژیم فرو ریخته باشد، تودۀ مردم به تنگ آمده از ستم سرکوبگران، خیزشی سراسری را برای سرنگونی رژیم آغاز خواهند کرد.
هر گونه اعتقادی مستقل از اینکه دولتی شده است و یا نه، باید ارزیابی علمی و منطقی بشود و در صورت لازم نقد شود. نقد ایده های غلط به مسئله سرنگونی ربطی ندارد، اگر ربط بدهیم در واقع فرصت طلب شده ایم. بعلاوه، نمیتوان گفت نقد نکنیم چون به وحدت علیه انقلاب ضربه میزند. همه باید با عقاید دیگران آشنا بشوند و آنرا به بحث بگذارند تا همه بتوانند بتدریج به واقعیاتها پی برده و راههای آزادی از ارتجاع خودی، ارتجاع درونی و ارتجاع غیر خودی را پیدا و تجربه کنند. منظور از ارتجاع در این کامنت هست سلطه جوئی و منظور از انقلاب هست رهائی از سلطه انسان بر انسان.
.
کلا این بحث مقاله که در نقد ارکان پایه ای ایدئولوژی جمهوری اسلامی کوتاهی شده است، دیدی درست است. اما اضافه کنم که این کوتاهی از اپورتونیسمی است که از ماتریالیسم تاریخی گنگ مارکس سرچشمه میگیرد. توضیح بدهم. این تفسیر از ماتریالیسم تاریخی مارکس که انقلاب یعنی رشد نیروهای مولده در مقابل مناسبات تولیدی مقاوم در مقابل آن، باعث میشود که هر جریان ارتجاعی ی انقلابی فهمیده شود تا زماینکه دنبال از بین بردن مناسبات مقاوم است (مثل بلشویکها) و یا این امید وجود دارد که مقاومت علیه ارتجاعی دیگر، مثلا امپریالیستهای غربیی، به رشد نیروهای مولده ملی می انجامد. کلا مارکس و مارکسیستها تفاوت تکامل فرهنگی و زیستی را درست درک نکرده اند و این موجب فساد جنبش انقلابی علیه سلطه جوئی شده است. وقتی انگلس میگوید که ما اکونومیست نیستیم ولی بهرحال در دراز مدت اقتصاد است که تعیین کننده است، دارد میگوید که قضیه را درست نفهیده.
.
آنارشیست