علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار- بخش پانزدهم
علی شاکری زند
برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار*
* * * * * * * * * * * * * * *
بخش پانزدهم – الف
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آیندهی ایران
تجربه ها و مشاهدات دکتر عبدالرحمن برومند
و واکنش های دکتر کریم سنجابی
و دکتر شاپور بختیار در برابر گزارشهای او
در بخش نخست از نقل قولهایی که از خاطرات دکتر عبدالرحمن برومند آوردهشد، با چگونگی رفتوآمد های او با روحالله خمینی در پاریس و سخنان مهمی که میان آن دو دربارهی نیات و تصمیمات رهبر ضدانقلاب اسلامی ردوبدل شدهبود آشنایی یافتیم. در این بخش از همان خاطرات به نتیجهی آخرین تماس های دکتر برومند با خمینی و آخرین واکنشها از سوی دکتر سنجابی و شاپور بختیار بدان تماسها میپردازیم.
ضیاء صدقی، مصاحبهگر دانشگاه هاروارد در بخش دیگری از مصاحبهی خود با دکتر عبدالرحمن برومند به پرسش و پاسخ های زیر میرسد:
س ـ «وقتی آقای دکتر سنجابی بعد از امضاءِ اعلامیهی سه مادهای برگشتند به ایران، عرض کنم خدمت شما، مصاحبهی مطبوعاتی داشتند…»
ج ـ بله.
س ـ «آقای دکتر شاپور بختیار هم در آن مصاحبهی مطبوعاتی شرکت داشتند که بعد…»
ج ـ «مأمورین ریختند و آقای سنجابی را با آقای فروهر بردند. بنده هم آنجا بودم.»
س ـ«بله؛ وقتی که آقای دکتر سنجابی را بعداً بردند پیش شاه.»
ج ـ «نه؛ نبردند.»
س ـ «و آنجا مذاکراتی صورت گرفت.»
ج ـ« نبردند پیش شاه.»
س ـ«بعد از اینکه اول بردند زندان.»
ج ـ«بردند زندان؛ زندانشان هم برخلاف دفعات قبل در یک قصر بسیار مجللی بود، در نزدیکی سعدآباد؛ که یک روز هم بنده رفتم آنجا به دیدنشان؛ دیدن آقای دکتر سنجابی و آقای فروهر.»
س ـ«بله.»
ج ـ«و آنجا آقای مقدم هم آمد؛ و به این بهانه هم آمد که…»
س ـ «ارتشبد ناصر مقدم؟»
ج ـ«بله؛ رییس ساواک.»
س ـ « بله»
ج ـ « گفت “من غالباً خدمت آقایان اینجا میرسم. ولی چون امروز شما میآمدید و مدتی هم بود که شما را ندیدهبودم، خواستم شما را هم زیارت کنم”. و آمد آنجا نشست؛ یک قدری همآنجا نشست. بعد گفت اگر شما صحبتی دارید بکنید با آقایان، که من نباید باشم از اطاق بروم بیرون”.خندیدم؛ گفتم تیمسار؛ لابد اطراف اینجا از آن وسائلی که دارید هست، و ما هیچوقت در جبهه ملی چیز محرمانهای نداشتیم که این دفعه داشتهباشیم. حالا هم همان حرفهاست. و بعد راجع به سهمادهای صحبت شد، همانجا؛ که من گفتم: تیمسار؛ آقای سنجابی یک کار فوقالعاده خوبی کرده؛ برخلاف اینکه خیال میکنند بد کرده”. خوب؛ من مجبور بودم که در مقابل غیر، بخصوص دشمن، دفاع کنم. گفتم” ایشان گفته [مقام] سلطنت چون این کارها را کرده مشروعیتش را از دست داده. معنایش این است که اگر دست از این تجاوزات قانونی بردارد، مشروع میشود ـ دوباره”. و تا این حرف را زدم آقای سنجابی خیلی خوشحال شد، گفت” می بینید، تیمسار، این است قضیه؛ شما این چیزها، اینها را به عرض اعلیحضرت برسانید”.»(…)
«بعد از اینکه از زندان آزاد شد، بعد از آن ایشان را بردند حضور اعلیحضرت که پیشنهاد نخستوزیری به ایشان شد. و این هم پیام آخری که از سنجابی من برای خمینی بردم، همین بود که گفت “بنده را بردند آنجا و من به اعلیحضرت عرض کردم که شما باید موقتاً از مملکت بروید بیرون، و وزارت جنگ را هم حاضرم که خود شما تعیین کنید ولی وزارت خارجه را باید خود من تعیین کنم، که ایشان موافقت نکرد، و من هم قبول نکردم.»
س ـ «این پیغام را دکتر سنجابی داد؟»
ج ـ «این پیغام را آقای سنجابی داد.»
س ـ«به شما داد که ببرید برای آقای خمینی؟»
ج ـ«بله.»
س ـ«شما بردید، آقا…؟»
ج ـ«بله؛ بله.»
س ـ«پاسخ آقای خمینی چه بود؟»
ج ـ «اجازه بدهید. اولاً، من تصحیح کردم آقای سنجابی را، گفتم”اگر من بگویم که شما گفتید که موقتاً ایشان برود که ایشان دیوانه میشود”. گفت “خوب، راست میگویی؛ پس بگو که من گفتم بروید.” بعد گفتم شما چطور وزارت جنگ را قبول کردید که آن [او؟] تعیین [کند]”؟
حالا بعد از سهمادهای، ها (!)، اصلاً من تعجب میکردم چرا ایشان وارد مذاکره شده برای اینکه نخستوزیر بشود: “وزارت جنگ مهمتر از همه چیز است؛ چرا این را قبول کردید که او خودش بگذارد”؟ گفت ” آن طوری نیست؛ مصلحت نیست؛ بالأخره نظامی ها که زیر بار ما نمیروند”.»
«من آمدم این مطالب را گفتم به خمینی. سرش همین طور زیر بود. بنیصدر هم آنجا بود؛ که، به من گفت “سید ابوالحسن بماند؛ برود؛ یا می تواند بماند”؟ گفتم” ایشان میتواند بماند، چرا برود؟”بنیصدر نشستهبود آنجا من این پیغامها را دادم. خوب گوش داد و بعد گفت این دو سه تا کلمه حرف یک ساعت طول کشید”؟ چون [در] اعلامیهی جبهه ملی بود که رییس ساواک ایشان را برد به پیش شاه و دیدار [آنان] یک ساعت طول کشید.
در این زمان خمینی با پرسشهای سرشار از سوء ظن خود روحیهی توطئهگری را نشان میدهد که به همه کس و همه چیز بدگمان است و به همهی مردمان دیگر نیز به مثابهی توطئهگران دیگری که در پی فریب او هستند مینگرد و، بنا به قولی معروف«همه را به کیش خود پندارد».
سپس، از قول دکتر برومند چنین میخوانیم:
«پرسید:”ایشان [سنجابی] را برد پیش شاه؟” [و] این جور نگاه کرد: که” ایشان را برد پیش شاه”، “که جبهه ملی اعلامیه میدهد که ایشان را برد پیش شاه”، گفتم : “خوب، بله؛ رفته دنبالش و برده”. گفت این دو سه تا کلمه حرفی که شما زدید یک ساعت طول کشید؟” گفتم والله، من که نبودم، آنجا. من یک پیغامی از طرف آقای سنجابی برای شما میآورم؛ من چه میدانم چقدر توی راه بودند، چقدر آنجا معطل شده، چه حرفهای دیگری زدهشده، این پیغام ایشان را من به شما میدهم”؛ که بعد از این پیغام، آن [پیغام دیگر]هم بود که: ” پس ما چه کنیم؟ شما میگویید این برود؛ این هم نمیرود”. بلند شد؛ گفت فضولی به شما مربوط نیست. من خودم به موقع تصمیم میگیرم” !»
«این آخرین ملاقات من با ایشان بود. و بعد هم البته یک سری در رابطه با اینکه نیاید به ایران، با بنیصدر دائم در ارتباط بودم، که “ایشان اگر بیاید ممکن است بکشندش؛ فلان است؛ نیاید؛ مملکت فلان است. بختیار، البته، آنوقت [دیگر] نخستوزیر بود، که آقای بنیصدر یک روز به من گفت “به آقای بختیار بگویید که ایشان میگویند “،،اگر شما استعفا بدهید درخشانترین جا را در انقلاب ایران خواهیدداشت”.»
«من رفتم به نخستوزیری و این پیام را به ایشان رساندم. ایشان گفت: همین جا شما در اطاق من آقای بنیصدر را بگیرید و بگویید به آقا بگویند که آقا … خوردند؛ من استعفا نمیدهم”. من هم عین عبارت را ابلاغ کردم، به آقای بنیصدر. بعد ها بنیصدر به من گفت که ـ پیغام داد برایم ـ که “من نگذاشتم ملاقات بین بختیار و خمینی رخ بدهد. عتلش این بود که ممکن بود خمینی خر بختیار بشود”. گفتم، آقا آن که ـ چیز بودـ ایدهآل بود برای ما !”. گفت “نه ! پس تکلیف من چه بود”۱؟»
آنگاه ضیاءِ صدقی مصاحبهی خود را، در مورد پیامدهای نخستوزیری شاپور بختیار در جبهه ملی، دنبال میکند و میپرسد:
س ـ «… در این جریان نخستوزیری آقای دکتر بختیار و اعلام اخراج ایشان از جبهه ملی بوسیلهی گروه آقای دکتر سنجابی و فروهر، شما در کجای این قضیه قرار داشتید.»
ج ـ « بنده، آنوقت [که] ایشان را …»
س ـ « … و چه نظری داشتید.»
ج ـ « ایشان را اخراج کردند از جبهه ملی من در فرانسه بودم…»
س ـ «بله.»
ج ـ «و دو روز یا سه روز بعدش رفتم به ایران؛ که به همین مناسبت خود من هم دیگر هرگز در آن شورا شرکت نکردم.»
پس از پاسخ منفی دکتر برومند به این پرسش که آیا طرح نامهی نخست وزیر خطاب به آیتالله خمینی در جایی، مانند جبهه ملی، مطرح شده، نامبرده اضافه میکند که آن متن در هیآت دولت مطرح شدهبودهاست. و در پاسخ به این سؤال که «شما که عضو هیأت دولت نبودید؟» میگوید:«نه؛ نبودم.» (…) «ولی اطلاع داشتم.» و به ضیاء صدقی که میپرسد آیا او با جبهه ملی هنوز همکاری داشتهاست پاسخ میدهد:
«با جبهه ملی، دیگر نه؛ یعنی دیگر به شورا نرفتم… و ارتباطی دیگر، به عنوان ارگانیک و چیز، با جبهه ملی نداشتم؛ چندین دفعه هم به من تلفن شد که” چرا نمیآیید شورا؟” گفتم شواریی که بختیار را از عضویت جبهه ملی اخراج میکند من دیگر نمیآیم تویش”. »
در پاسخ به این سؤال دربارهی منشیان طرح آن نامه:
س ـ « من شنیدم که، یعنی بعضی از آقایان در مصاحبه هایشان گفتند که در انشای آن نامه آقای احمد صدر حاج سیدجوادی هم دخالتی داشتند…»
می گوید
«…نه خیر؛ نه خیر؛ مطلقاً.»
س ـ «حقیقت دارد این موضوع…؟»
ج ـ «نه؛ نه خیر؛ نه، نه، در تحریر آن نامه آقای مهندس [علیقلی] بیانی شرکت داشت.»
سپس در پاسخ این سؤال دربارهی خود او
س ـ«آقای دکتر برومند، شما در آن روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن کجا تشریف داشتید؟»
می گوید
«بنده در پاریس بودم.»
و اضافه میکند:
ـ«بنده با همان هواپیمایی که آقای خمینی را به ایران رساند ـ با آن هواپیما ـ بنده (…) از ایران خارج شدم.»(…)
س ـ «آه؛ با آن هواپیما از ایران خارج شدید؟»
ج ـ «بله؛ یعنی آقای خمینی پنجشنبه بود وارد شد و من جمعه با همان هواپیما خارج شدم.»
س ـ و از آن تاریخ دیگر ایران نرفتید؟»
ج ـ «و دیگر نتوانستم بروم.»
س ـ «یک هفته بعدش، ده روز بعدش که دولت آقای بختیار ساقط شد.»
ج ـ «بعدش هم دیگر تکلیف من روشن بود اگر میرفتم۲.»
….
آغاز نخستوزیری شاپور بختیار
حضور بر مزار دکتر محمـد مصدق
و تجدید پیمان با رهبر نهضت ملی ایران
شاپور بختیار
در مقام نخستوزیری
اقدامات بختیار پس از آغاز نخستوزیری را میتوان به هشت بخش تقسیم کرد:
۱ـ لغو فوری سانسور بر رسانههای عمومی و تماس با نمایندگان مطبوعات برای پایان بخشیدن به اعتصاب آنها.
۲ ـ انطباق کامل روش کار خود با قانون اساسی و کلیهی سنن و رسوم قانونی نظام مشروطه از بدو تأسیس آن، با دوری جستن از کلیهی بدعتهای غیرقانونی دوران حکومت فردی پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
۳ـ اقدامات مهم نمادین برای نمودار ساختن و برجسته کردن گسست کامل عملی و معنوی با دوران حکومت فردی، فردپرستی و فساد پیشین، و تجدید پیمان با دوران رهبری دکتر مصدق در رأس نهضت ملی و مبارزات ملت در راه استقلال و آزادی.
۴ـ لغو فوری همهی تضییقات سیاسی و غیرقانونی که در دوران حکومت فردی بر جامعه و بخصوص بر نیروهای سیاسی و اجتماعی تحمیل شدهبود.
۵ ـ گشودن باب گفتوگو با ملتی که از یک ربعقرن پیش تا آن زمان به حساب نیامدهبود، نشان دادن راه قانونی مبارزه و اعلام این که از آن پس این راه، کوبیده و هموار، به روی همهی نیروهای سیاسی و اجتماعی برای بیان خواستهای همگان گشادهبود و سعی در آگاهانیدن مردم نسبت به خطر مهلکی که در صورت خروج از راه قانون موجودیت کشور را تهدید میکرد.
۶ ـ کوششی پیگیر و مسئولانه در راه حفظ پیوندهای انسانی و سیاسی گذشته و بهکارانداختن آنها به منظور ایجاد جبههای در برابر تمامتخواهی دیوانهوار خمینی و جلوگیری از فلج اندیشه که در حال عارضشدن بر جامعه بود و هر روز افق سیاسی کشور را تاریکتر میکرد.
۷ ـ تدوین برنامهای برای دولت مبتنی بر احیاءِ کامل آزادیهای دموکراتیک و اساس مشروطیت، استقلال کامل سیاسی و نظامی در برابر قدرتهای بزرگ جهانی، و معطوف به بنای جامعه و اقتصادی سالم و پیشرو و انکشاف مادی و معنوی کشور.
۸ ـ کوشش برای خنثی ساختن بساط فریب خمینی از راه پیشنهاد دیدار و گفتوگو با وی.
دنباله
بخش پانزدهم ـ ب
عمل به بخشهای هشتگانهی بالا
۱ـ مطبوعات، آزادی بیان و رفع سانسور
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]عبدالرحمن برومند، مجموعهی تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، به سرپرستی حبیب لاجوردی، مصاحبهی ضیاء صدقی با عبدالرحمان برومند، بخش سوم، صص. ١١ـ ٨.
۲ پیشین، بخش سوم، صص. ۱۶ـ۱۴.
Comments
علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار- بخش پانزدهم — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>