خشونت بس!
جواد قاسم آبادی
مقدمه ای در باب خشونت خانگی، خشونت جمعی و خشونت دولتی
جوامع پیرامون کشورهای امپریالیستی که روند پنج قرن روشنگری و توسعه علمی و اقتصادی و تولید انبوه را نداشته اند، عملا دارای دولت های کارگزار سرمایهداری جهانی بوده اند و دموکراسی در این کشورها تجربه و جاری نشده است، بیش و کم از «فرهنک» آلترنانس و تولرانس و لاییسیته بی بهره اند!
یکی از این کشورها ایران است که رشد اقتصادی و بتبع آن فرهنگ اجتماعی، در حاشیه منافع سرمایهداری جهانی صورت گرفته است و در نتیجۀ عدم کنش و واکنش طبیعی اجتماعی، از دستاوردهای فرهنگی کلان سرمایهداری جهانی کم بهره است.
فرهنگ عام و عمومی غالب در نظام سرمایهداری، وجود حداقل آزادیهای فردی و اجتماعی برای سازماندهی «رقابت» در همه حوزه های زندگی اجتماعی ست!
این رابطه دو طرفه علت و معلولی بین وجود حداقل آزادیها جهت شکلگیری «رقابت»، در تمامی سطوح جامعه سرمایهداری؛ از بنگاه های اقتصادی تا سازمان دهی قدرت سیاسی؛ مشهود است. بعبارت دیگر رشد فرهنگ آزادی و رقابت، نشان از رشد نیروهای مولد در هر جامعه دارد و عموما رشد علم و تکنولوژی و شرایط مادی تولید، باعث رشد فرهنگی جامعه شده است.
این همه بطور تاریخی در ایران و دیگر کشورهای منطقه دست یافته نشده اند و رشد نامناسب تولید و عقب ماندگی فرهنگی در اکثریت این کشورها مشاهده می شود. با توجه به شرایطی که همچون «کلان جبر تاریخی» بر جوامع کشورهای پیرامون سرمایهداری جهانی وجود دارد، می توانیم به لطمات اجتماعی این عقب ماندگی بپردازیم:
۱- خشونت خانگی
نخستین، متداول ترین و پر هزینه ترین ضایعات ناشی از عقب ماندگی اقتصادی-اجتماعی، خود را در خشونت خانگی نشان می دهد. خشونت خانگی عملا در جوامعی همچون ایران نادیده انگاشته می شوند و حتی در فرهنگ اسلامی، پدر خانواده نه تنها مسول «تربیت» فرزندان است بلکه با احیای قوانین دوران بربریت، این پدر خانواده، مالک مال و جان افراد خانواده است و در چنین «خانواده»ای که در آن قوانین جنگل و حاکمیت زور عمل می کند؛ کودکان بمثابه ثروتهای اصلی آینده هر جامعه انسانی؛ قربانیان این خشونت ها و بازتولیدکننده خشونت در آینده هر جامعه هستند!
از این روست که برغم طرح مسایلی همچون «خصوصی» بودن حریم خانواده و «حسن نیت اولیا در تربیت فرزندان خود»، از نظر نویسنده خشونت خانگی بدترین، جان سخت ترین و خطرناکترین نوع اعمال خشونت در هر جامعه انسانی است!
انواع خشونت خانگی:
الف) خشونت فیزیکی
ب) خشونت روانی
ج) خشونت اعتقادی
الف) خشونت فیزیکی
آنچه در مورد خشونت خانگی فاجعه بار است تنوع اعمال خشونت به کودکانی ست که هیچ آگاهی به حقوق خود ندارند و در نتیجه قادر به هیچ گونه دفاع و یا مقاومتی در مقابل والدین خود نیستند!
خشونت فیزیکی اعمال شده به کودکان از آنجا که مشهود است و به چشم می آید و فریاد کودک بگوش می رسد، با عکس العمل دیگر اعضای خانواده و فامیل و حتی همسایگان روبرو می شود اما با بررسی دقیقتر و موشکافانه می بینیم خشونت روانی که کودکان تحمل می کنند، پنهان، بسیار گسترده تر و عمومی تر است و از آنجایی که همپون صدمات فیزیکی دیده نمی شود و مشهود نیستند و بگوش نمی رسند، در اکثر جوامع بچشم نمی آید و خیلی زود به فراموشی سپرده می شود!
ب) خشونت روانی:
خشونت روانی در فشار بر کودکان در زمینه خورد و خوراک و پوشاک و مدل آرایش سر و بدن و موضوع تحصیل و آینده مورد علاقه والدین، بر کودکان اعمال می شود و عملا والدین خواهان شکل دادن به شخصیت و زندگی کودک به میل «مبارک» خود هستند و از همه بدتر هنگامی ست که والدین در مورد تربیت کودک خود توافق ندارند، عملا این اختلاف نظر والدین به جنگ داخلی خانوادگی منجر می گردد. جنگی که همه طرفین درگیر، بویژه کودکان بازنده اصلی آن هستند و فشار روانی-عصبی ناشی از این درگیریها در ذهن پاک کودک نقش می بندد و تجربه نشان می دهد که این آثار مخرب تا پایان زندگی، زدوده نخواهند شد!
ج) خشونت اعتقادی
خشونت اعتقادی از نظر من شستشوی مغزی کودکان با عقده ها و کمبودهای والدین و دیگر اطرافیان کودک است و بطور خانوادگی و جمعی و دولتی بر کودک اعمال می گردد. خشونتی در ظاهر عوامفریبانه و از روی مهر و محبت که در حقیقت مخل آزادی کودک در فهم بیطرفانه محیط خود و تصمیم گیری ر مورد بزرگ و کوچک زندگی کودک می شود!
تهدید کودک به اینکه اگر چنین کنی در جهانی دیگر چنانت خواهند کرد جنایتی نابخشودنی ست که ذهن کودک را با ایجاد ترسی عمیق تحدید می کند تا از درک «حقیقت» ز گهواره تا گور محروم بماند!
از این جاست که بافتن چنین دروغ هایی و انتقال آن به ذهن کودک؛ بهر دلیل که باشد و در هر سطحی که باشد، جنایتی ابدی ست که در یک جامعه سالم «لاییک» بایسته است جرم شناخته شود و عامل چنین دروغ بافی ها و انتقال آن به کودکان بی گناه؛ چه از طرف والدین و چه از طرف جامعه و بویژه اگر از طرف دولت باشد؛ بایستی جرم تلقی گردد و مجرم از ادامه شستشوی مغزی کودکان بازداشته شود!
دوم: خشونت جمعی
منظور نویسنده از خشونت جمعی، خشونت هایی ست که در محیط های جمعی کار و خدمات و حتی تشکل های فرهنگی-سیاسی، از طرف برخی بر برخی دیگر اعمال می شوند. در جوامعی همچون ایران نیز این نوع خشونت های جمعی و درهم کوبیدن اقلیت منتقد و یا ناراضی امری محدود به مراکز کار و خدمات جمعی انتفاعی نیست و حتی در تشکل های غیرانتفاعی فرهنگی و سیاسی نیز دست زدن به خشونت و محدود کردن اقلیت ها، با تهمت و توهین و تهدید و تحدید و حتی ضرب و شتم و نهایتا حذف فیزیکی مخالفان، همراه بوده است و هست!
تجربه تاریخی خونین تجاوزات نظامی به ایران، سابقه ترور مخالفان را حتی به درون تشکل های فرهنگی و سیاسی گسترش داده است و در تاریخ معاصر ایران معدود تشکل های فرهنگی و سیاسی بوده و هستند که مرزبندی روشن و قاطع در بکارگیری خشونت، در خارج و داخل تشکیلات خود، دارند!
متأسفانه «روشنفکران» ایرانی تحت تأثیر مدرنیته و دولت های مدرن در کشورهای پیشرفته سرمایهداری جهان، به امر رشد ناموزون سرمایهداری در ایران و عقب ماندگی فرهنگی ناشی از عدم رشد موزون تولید در ایران، توجه کافی نشان نداده اند و از همین رو شاهد انواع تبعیضات و تضییقات و فشارها بر دیگر تشکل ها و حتی فشار بر اقلیت های درون غالب تشکلها بوده و هستیم!
سوم: خشونت دولتی
و اما خشونت دولتی، خشن ترین، فراگیرترین و کلان ترین شکل اعمال خشونت در جهان است و تجربه هیروشیما و ناکازاکی نشان داد که کل حیات را؛ در سطح هستی شناخته شده؛ تهدید می کند. در این تردیدی نیست که حاکمان هر خطه برآمدی از مردم همان منطقه هستند و برغم بهره مندی از تواناییهای لازم برای اداره یک جامعه، در همان جامعه نشو و نما پیدا کرده اند و از فرهنگ غالب همان جامعه برخوردارند!
ایران و حاکمیت مذهبی ایران نیز تافته جدا بافته ای نیست و در اثر هزاران سال عدم وجود حداقل آزادی های لازم از یک سو و از سوی دیگر در واکنش به حملاتی که از چپ و راست و شمال و جنوب به این خطه پهناور شده است و خون هایی که در طول تاریخ ایران از بیگناهان بر زمین ریخته شده است، حاکمیت مذهبی امروز ایران، خشونت نهادینه شده در تاریخ ایران را به بیرحمانه ترین شکل ممکن، بازتولید می کند!
بهترین شاخص این خشونت در ایران، قتل عمد دولتی ست که «اعدام» می نامندش؛ و برغم وجود اعدام در ده ها کشور جهان؛ عملا حاکمیت مذهبی ایران دهه هاست که در مسند بزرگترین قاتل جهان به نسبت جمعیت، تکیه زده است و مخالفان خود را در داخل و حتی خارج از ایران بقتل می رساند!
این خشونت نهادینه شده تاریخی در ایران، با تسلط افراطی ترین درک از یک دین «توحیدی» تکمیل شده است و ملقمه ای از تبعیض جنسی و خشونت سیاسی را در ایران بر سر قدرت اورده است که به خودی و ناخودی رحم نمی کند و هر لحظه که منافع حاکمیت خود را در خطر بیند بی مهابا به احضار و اخطار و اخراج و دستگیری و شکنجه و اعدام مخالفان دست می زند!
نتیجه گیری نویسنده:
برای توقف چرخه معیوب تبعیض و زندان و شکنجه و اعدام در ایران، افشا و مبارزه با حاکمیت مذهبی ایران کافی نیست!
برای توقف این چرخه خونین هزاران ساله، از مانی تا توماج، راهی بجز خشونت زدایی از خود، خانواده خود و جمیع محیط های جمعی اطراف خود، نداریم!
بعبارت دیگر حتی اگر قادر به پایین کشیدن ستمگران حاکم از اریکه قدرت شویم، تا زمانی که نفی هر نوع خشونت در جامعه نهادینه نشده باشد و بعبارتی «فرهنگ عمومی» جامعه نشده باشد، حاکمیتی که مجددا از درون همین جامعه بیرون خواهد آمد، اگر همچنان از فرهنگی همگون با حاکمیت مذهبی تبعیض زا و سرکوبگر و خونریز برخوردار باشد، بار دیگر با اعمال خشونت بیشتر به ادامه حکومت های ضدانسانی در این سو و آن سوی عالم، یاری خواهد رساند!
پس خشونت را در همه ابعاد آن و حوزه های گوناگون اجتماعی محکوم کنیم و از دست یازیدن به هر شکل از خشونت، اکیدا خودداری کنیم!
جواد قاسم آبادی
اموزگار تبعیدی
پاریس، نیمه تیرماه ۱۴۰۲
ghassemabadi@yahoo.fr
“ایران و حاکمیت مذهبی ایران نیز تافته جدا بافته ای نیست و در اثر هزاران سال عدم وجود حداقل آزادی های لازم از یک سو و از سوی دیگر در واکنش به حملاتی که از چپ و راست و شمال و جنوب به این خطه پهناور شده است و خون هایی که در طول تاریخ ایران از بیگناهان بر زمین ریخته شده است، حاکمیت مذهبی امروز ایران، خشونت نهادینه شده در تاریخ ایران را به بیرحمانه ترین شکل ممکن، بازتولید می کند!”
.
خیر، دولتهای ایران خودشان هم هر وقت فرصت پیدا میکردند به کشورهای دیگر حمله میکردند. اصلا اینطور نیست که ایران کشوری مظلوم بوده و مسئله خشونت در آن در درون رابطه طبقاتی خودش نیست.
.
علت خشونت چیزی خاص در ایران و ایرانی بودن و در تاریخ خاص ایران نیست، علت خشونت مربط به خود طبیعت بشر و شکل گیری سلطه انسان بر اتسان در فرهنگ ش است. اقتصاد طبقاتی هم علت خشونت نیست ، اقتصاد طبقاتی محصول خشونت برای سلطه یافتن است. اگر این گرایش وجود نداشته باشد، کسی تحت سلطه بودن را نمی پذیرد و برده نمی شود.
.
وجود حداقل آزادی در بعضی از کشورهلی غربی از سرمایه داری رقابتی آنها تیست، محصول مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داری اش است. اما این آزادی ها حداقل شده است چون مبارزه طبقاتی ناموفق بوده و بردگی مزدی کشورهای غربی از طریق امپریالیسم شان توانسته اند بخش بزرگی از طبقه کارگر را به یک لقمه نان راضی نگه دارند طوریکه آنها هر چند سال یکبار در انتخابات شرکت کرده و به امپریالیسم دولتهایشان رای میدهند.
.
آنارشیست
میخوانیم:
.
“این رابطه دو طرفه علت و معلولی بین وجود حداقل آزادیها جهت شکلگیری «رقابت»، در تمامی سطوح جامعه سرمایهداری؛ از بنگاه های اقتصادی تا سازمان دهی قدرت سیاسی؛ مشهود است. بعبارت دیگر رشد فرهنگ آزادی و رقابت، نشان از رشد نیروهای مولد در هر جامعه دارد و عموما رشد علم و تکنولوژی و شرایط مادی تولید، باعث رشد فرهنگی جامعه شده است.”
.
حکم فوق نه تنها غلط و متناقض است بلکه بسیار ارتجاعی و عامل اصلی درماندگی جنبش کمونیستی کارگران توسط مارکسیستهاست.
.
تناقض در این حکم این است که رقابت با آزادی کاملا در تناقض است. رقابت در واقع علیه هر نوع آزادی است نه بوجود آورنده آن. رقابت در زندگی واقعی بازی پوکر و فوتبال و بازهای کودکان نیست، برای برتری پیدا کردن و منابع زندگی را در انحصار خود درآوردن است. برای همین جامعه طبقاتی و جامعه سرمایه داری و رقابت داریم.
.
سرکوبگری جمهوری اسلامی هیچ ربطی به عدم علاقه آن به رشد تکنولوژی ندارد. جمهوری اسلامی با رشد درک اجتماعی از انسان مخالف است و با درک علمی از طبیعت و تبدیل کردن آن به وسیله استثمار نه تنها موافق است بلکه با کشورهای غربی کاملا از این لحاظ در تطابق است. حاکمین جوامع غربی هم جلوی رشد آگاهی کارگران را میگیرند برای همین است که کلیساها و مذاهب هنوز سرجایشان است اما جامعه علمی میداند که خدائی وجود ندارد و انسان محصول تکامل موجودات زنده بروی کره زمین است.
.
علوم و تکنولوژی در روسیه بلشویکی بسرعت تکامل پیدا کرد و هیچ آزادی ی را بوجود نیاورد و رقابت در آن بود اما به انحصار استالینیستها در آمد. حتی بعد از سقوط حزب کمونیست، سیستم اجتماعی آنها دیکتاتوری است. در غرب هم انحصارها بر اقتصاد حاکم هستند و خودش نتیجه رقابت است. کلا رقابت برای رقابت ایده ای ابلهانه است چون رقابت برای برتری و سلطه است.
.
اینکه در غرب روابط دموکراتیک در میان استثمارگران وجود دارد، ربطی به طبقه کارگر ندارد و خود آقای نویسنده میداند که حاکمین سرمایه داری غربی تحمل هیچ ایده کمونیستی و آنارشیستی را ندارند و اگر این ایده ها به صورت نیرویی برای الغای سرمایه داری و سرنگونی دولتهایشان در بیاید آن نیرور را با ریاکاری های فراوان ایزوله و حتی سرکوب فیزیکی میکنند. آنها ازلحاط علمی پیشرفته تر هستند و میدانند مهندسی فکری چیست برای همین صبح تا شب در حال تبلیغ حاکمیت ضد بشری خود هستند و حتی جنگهای ضد بشری خود را توجیه تئوریک میکنند.
.
هواداران مارکس باید از این ایده که رشد تکنولوژی یعنی دموکراسی و آزادی فاصله بگیرند و مارکسیسم سازی نکنند تا واقعا به طبقه کارگر کمک کنند. رقابت باعث داغون شدن احزاب مارکسیستی شده است، باعث ارتجاعی شدن و باعث همکاری با ارتجاع مثل سوسیال دموکراها.
.
سرمایه داری هرگز حتی در همان روزهای اول حیاتش مترقی نبود. سرمایه داری از طریق استثتمار و مخصوصا استعمار رشد کرد و ایندو چیزهائی نیستند جز سرکوب آزادی و سلطه مطلق بر توده ها.
.
جمهوری اسلامی هم در رقابت با بقیه احزاب سلطه پیدا کرد. جمهوری اسلامی، بر خلاف مارکسیستهای نادان سوسیال دموکرات، میدانست که رقابت سیاسی برای چیست، برای سلطه و انحصار و حاکمیت طبقاتی قشر خود است. دموکراسی اسلامی در جمهوری اسلامی برای دادن آزادی نبود برای تشخیص دوست از دشمن و برای خالص کردن حاکمیت بود. در غرب هم همینطور بود و هست. احزاب مارکسیستی غرب در کشورهای غربی نمیتوانند به قدرت سیاسی دست بزنند. بورژوازی غرب، مثل سایر بورژواهای دنیا، کلی جاسوس و نیروی ویژه و اوباش و گانگستر و پلیس و ارتش برای سرکوب در اختیار دارند. اینها برای حفظ رقابت و محافظت از دگراندیشان است؟ این کودنی است.
.
جناب نویسنده از توهم بیرون بیائید و تبلیغ حاکمیت بورژوازی دموکرات و لائیک را نکنید چون چنین بورژوائی هرگز در عمل وجود نداشته. سیاستمداران بورژوازی غرب همانقدر تحمل سایسی دارند که خمینی وهوادارانش داشتند.
.
دموکراسی را میتوان دو جور تعریف کرد. یکی دولت دموکراتیک که همان وضع سیاسی غرب است، یعنی شامورتی بازی و ریاکاری بی حد و حصر. دیگری دموکراسی مستقیم. اولی در عمل استثکارگرانه و استعماری (نو استعماری) است، دومی تنها بدون استثمار نیروی کار ممکن است. دومی تعریف سنتی دموکراسی نیست چون دموکراسی فرمی از دولت است. دولت ، اما، بخشی از حاکمیت طبقاتی (برای حفظ سلطه) است، نهادی مستقل نیست – تعریف آنارشیستها. بهتر است از کلمه دموکراسی استفاده نکرد.
.
آنارشیست