گسست ناممکنِ «حزب مردمی» ( PP) اسپانیا با مواضع افراطی/ برگردان بهروز عارفي
اسپانیا که مدت ها به عنوان یک استثنا در اروپا تلقی می شد، اکنون باید روی نفوذ انتخاباتیِ فزاینده ی وُکس (Vox)، حزب راست افراطی ای حساب کند که در سال ۲۰۱۳ تأسیس شده است. ظهور این جریان که به احتمال زیاد بر انتخاباتِ پیش از موعدِ ۲۳ ژوئیه سنگینی خواهد کرد، مدیونِ تفرقه های درونی و دگرگونی ایدئولوژیکیِ رنگارنگ جناح راستِ پسا فرانکیسم است.
نویسنده Maëlle Mariette برگردان بهروز عارفي
گسست ناممکنِ «حزب مردمی» ( PP) اسپانیا با مواضع افراطی↑
روز ۲۹ مه گذشته، پِدرو سانچِز در یک سخنرانی تلویزیونی با چهره ای گرفته، برگزاری انتخابات عمومی را اعلام کرد. نخست وزیر اسپانیا که از سال ۲۰۱۸ قدرت را در دست دارد، تصمیم گرفت که زمان برگزاری انتخابات را از پایان سال به ۲۳ ژوئیه امسال تغییر دهد. اعلام این تصمیمِ دور از انتظار، پس از انجام انتخابات شهرداری ها رخ داد که حزب سوسیالیست کارگری اسپانیا (PSOE) که وی دبیر کل آن است، شکست فاحشی خورد. در واقع، «حزب مردمی» ( Partido Popular PP)، سازمان عمده ی محافظه کارِ اسپانیائی در شش ایالت از ده ایالت کشور، که پیش از آن سوسیالیست ها (مستقیماً یا از طریقِ ائتلاف) اداره می کردند، رأی بیشتری کسب کرد. با این وجود، در پنج ایالت، جناح راست که اکثریت مطلق را به دست نیاورده است، به حمایت حزب راست افراطیِ وُکس نیاز دارد. «حزب مردمی» همچنین شهرداری دو شهر بزرگ اسپانیا یعنی والنسیا (سومین شهر) و سویل [سویا] (چهارمین) را کسب کرده است.
از آن زمان، جناح چپ برای بی اعتبارکردن حزب مردمی به رهبریِ آلبرتو نونز فِیخو رئیسِ حزب، مرتباً تکرار می کند که باید جلو این «جریان ارتجاعی» را گرفته و «موج فرا محافظه کار» را متوقف کرد و یا حتی سدی جلوی «راست افراطی » بوجود آورد . اگر این راهبرد تا کنون در اسپانیا بیشتر از فرانسه یا ایتالیا کارایی نداشته، پس مبنای این اتهام چیست ؟
ریشه های حزب مردمی را باید در فرانکیسم جستجو کرد، نظامی که ژنرال فرانسیسکو فرانکو و هوادارانش پس از پیروزی در جنگ خونین داخلی که از سال ۱۹۳۶ جریان داشت، در سال ۱۹۳۹ برپا کردند. اکثریت رهبران این حزب فرزندان یا نوادگان نخبگان سیاسی فرانکیست هستند و از جمله جناح اصلاح طلبِ دولت فرانکیست که قرار بود اسپانیا را به در راه دموکراسی هدایت کند. مانوئل فراگا ایریبارنه (۱۹۲۲-۲۰۱۲)، وزیر پیشین اطلاعات و جهانگردی در دوران دیکتاتوری، در اکتبر ۱۹۷۶ آلیانزا پوپولار (Alianza Popular AP) را تأسیس کرد، جریانی که ده سال بعد به حزب مردمی کنونی تبدیل شد. هدف آلیانزا پوپولار متحدکردن هفت سازمان سیاسی (به رهبری هفت وزیر پیشین فرانکیست، مشهور به «هفت شکوهمند») به خاطر مقاصد انتخاباتی بود که خانواده های سیاسی مختلف رژیم کائودیلو *[ژنرال] نظیر تکنوکرات ها، دموکرات های مسیحی،سنت گرایانِ ناسیونالیست و کاتولیک های شدیداً وابسته به یک نهاد کلیسای کاتولیک موسوم به Opus Dei (کار خدا) (۱) را در بر می گرفت .
خورخه وِرسترینخه دبیر کل پیشین «آلیانزا پوپولار» به ما توضیح داد که «”آلیانز پوپولار” برای سهیم شدن در آن روند سیاسی که با پایان فرانکیسم آغاز می شد، و برای شرکت در دوران گذار و پر کردن خلاء سیاسیِ به جا مانده از فرانکو تأسیس شد». اعضای «آلیانزا پوپولار» از «ترس طردشدن از نظام» پذیرفتند که در روند انتخاباتی برای گزینش قانون اساسی شرکت کنند که در ۶ دسامبر ۱۹۷۸ به قانون اساسی کنونی منجر شد. ورسترینخه در ادامه گفت: اما «سپس، نصف نمایندگان آلیانز پوپولار از ر أی دادن به قانون اساسی خودداری کردند و عمدتاً به این دلیل که به ایالت ها خودمختاری می داد». تفرقه مابین جریان های گوناگون حزبی و شکست در انتخابات ۱۹۸۲ و ۱۹۸۶ که حزب سوسیالیست… PSOE با اختلاف زیاد در آن ها برنده شد، موجب بحران های درونی در آلیانزا پوپولار گردید. فراگا ایریبارنه برای خروج از این حالت بحرانی منشور جدیدی به تصویب رساند که دموکراسی را کاهش داده و سلسله مراتب را در درون حزب تقویت می کرد. بدین گونه بود که نام آلیانزا پوپولار به «حزب مردمی» تغییر نام داد و خوزه ماریا آزنار، که از سال ۱۹۸۷ رئیس جوان و بلندپروازِ ایالت خودمختار کاسیتیلیا و لئون بود ، در سال ۱۹۸۹ به جای فراگا ایریبارنه به ریاست حزب رسید.
«هم شهرنشینان، هم روستائیان»
نوسازی شروع شد: هدفِ آزنار به گفته ی خودش، ساختن حزبِ بزرگ و متحد راست گرا جهت «همزیستیِ آسانِ ایده های لیبرال، محافظه کارانه و دموکرات مسیحی » بود. او با همکاران جوانش ساختار ی نیرومند برای حزب می سازد که وظیفه اش تحکیم حضور او در همه سرزمین های اسپانیاست. رهبری جدید حزب امیدوار است حزب را نهادینه کرده و به آن امکان دهد که در زمینه انتخاباتی پیشرفت داشته باشد. «همزیستی» اعلام شده، حدودی دارد: آزنار درست پیش از کنگره ۱۲ حزب در ۱۹۹۶، اعلام کرد «در حزب مردمی، جریانی وجود ندارد. فقط ۲۲۰ ولت داریم. و من هستم که پریز را کنترل می کنم و هر کس که در آن انگشت نهد، دچار برق گرفتگی می شود!» (۲).
پابلو سیمون، سیاست دانِ دانشگاه کارلوس سوم در مادرید به ما گفت «جناح راست از ایجاد یک حزبِ نیرومند که بتواند با حزب سوسیالیست کارگری رقابت کند، ناتوان است. در نتیجه، نزدیک به بیست سال در اپوزیسیون ماندند. از این رو، در دوران آزنار ساختار درونیِ بسیار عمودی، سلسله مراتبی، تمرکز یافته و ریاست گرا ایجاد کردند. آخرین رئیس حزب، آلبِرتو نونِز ِفیخو [رهبر حزب مردمی از سال ۲۰۲۲]، در انتخاباتی رأی آورد که فقط یک نامزد (کاندیدا) در آن وجود داشت». پابلو کارمونا، تاریخ دان و فعال اجتماعی در این نکته، علاوه بر بیانِ لزوم غلبه بر اختلاف های داخلی، یکی از ترجمان های تداوم حزب در ادامه روش های اقتدارگرایانه را می بیند. او توضیح داد که «این یک سنت بسیار فرانکیستی است. در روزهای نزدیک به پایان جنگ داخلی، فرانکو با اصطلاح مشهورش “فرمان اتحاد” با منطقی نظامی که در آن باید در هر شرایطی به سلسه مراتب احترام گذاشت، تأکید کرد که نمی توان قدرت سیاسی چندگانه داشت، بلکه باید فقط یک قدرت وجود داشته باشد. در نتیجه، او تصمیم گرفت تا فالانژهای گوناگون را در زیر یک چتر متحد کند. و از این گفته، این ایده حاصل شد که در درون آلیانزا پوپولار و همچنین”حزب مردمی”، جناح راست باید در برابر دشمنِ منطقه گرا، چپ، کمونیسم، فراماسون ها و غیره متحد شود». سیمون ادامه داد: «حتی در سطح سرزمینی نیز باید چنین عمل کرد. مقرِ حزب پس از مذاکرات گاهی دشوار، موفق شد که تقریباً به کلیه رهبران محلیِ حزب، کم و بیش، مشی دفتر مرکزی را بپذیراند. حتی پیش آمده که رهبری مرکزی حزب نامزدهای محلی را نیز تحمیل کند».
اما، به گفته ی خولیان کازانووا، تاریخ دان، یکی از مشکلات اساسیِ راست در اسپانیا « در این است که برخلاف همتایان اروپائی اش نمی تواند در یک سنت سیاسی اسپانیا جای گیرد». (۳) برای مثال، راست بریتانیا می تواند خود را وارث اندیشه ی محافظه کارانه ی برجسته ای بداند که بر خلافِ فرانکیسم، با دموکراسی مغایرت نداشته و در نتیجه در میان افکار عمومی قابل دفاع نباشد. لذا، «حزب مردمی» و پیش از آن، آلیانز ا پوپولار تلاش کردند با ارجاع به سابقه ی تاریخیِ مصلحت جو، محافظه کاری اسپانیا را مُحِق جلوه دهند.
کارلوس داردِه، مورخ می نویسد: به محض اینکه راستِ پسافرانکیستی، از منظر ایدئولوژیکی، سنت لیبرال-محافظه کارِ برخاسته از کانُوواس دِل کاستیلو (۱۸۲۸-۱۸۹۷) را مطرح می کند، داشتن یک گذارِ دموکراتیک الزام آور می گردد. و از این طریق، تلاش می کند تا جلایی دموکراتیک به آن بخشد و رهبرانش را «بیشتر نوادگان کانوواس جا زند تا فرزندان فرانکو (۴)». ضدِ انقلابِ نئولیبرالی-محافظه کارانه ی مارگارت تاچر، نخست وزیر بریتانیا (۱۹۷۹-۱۹۹۰) و رونالد ریگان، رئیس جمهوری آمریکا (۱۹۸۱-۱۹۸۹) در سال های دهه ۱۹۸۰ مرجع دیگری به شمار می آید. به عقیده ی خاوییِرتوسِل، تاریخ دان، «شگفت آور نیست که شماری از اعضای [نسلِ جوانِ “حزب مردمی”] برخاسته ازراستِ سنتی – نظیر آزنار که در ابتدای جوانی اش فالانژیست بود – به فرا لیبرال تبدیل شده اند، زیرا (…) لیبرالیسم در عین حال که آمادگی پیوند با راستِ محافظه کار را داشت، کادرِ نظریِ مُدرنی علیه سوسیالیسم ارائه می کرد (۵)».
آقای کارمونا تحلیل می کند که «ایده این بود که گفتمانِ راست سنتی را برپایه ی منطقی نئولیبرال تجدید کند که بتواند سوسیالیست ها را از قدرت پائین کشد و بر محبوبیت خود بیافزاید». «می بایست از بخشی از میراث فرانکیستی که سیاست اقتصادی اش شدیداً مداخله جویانه بود، فراتر رفت تا به یک محافظه کاری اروپایی تر، لیبرالیسمی جزمی تر و موضعی آتلانتیستی تر [سیاست نزدیکی به آمریکا] رو آوَرَد». آن گاه، شماری از رهبران «حزب مردمی» با توجهی خاص، شاهد پیروزیِ انتخاباتیِ «راه سومِ» آنتونی بلر در بریتانیا یا گرهارد شرُودِر در آلمان بودند – که در رویای آرایشِ عمل گرایی تواَم با آتلانتیست و نئولیبرال بودن به سر می بردند – و بر نزدیکی ایدئولوژیکی شان با «مرکز رفرمیسیتی» آزنار تأکید می کردند. در این هنگام بود که پس از گذشت ۲۰ سال در اپوزیسیون، راست با پیروزی در انتخابات ۳ مه ۱۹۹۶ با تکیه بر رأی دهندگان همیشگی راست اروپایی به قدرت رسید. گیگرمو فرناندِس واسکِز ، سیاست شناس و استاد دانشگاه کارلوس سوم مادرید توضیح می دهد: «مردان، افراد دارای درآمد بالا، محافظه کارانِ کاتولیک و کارفرمایان کوچکِ مستقل، بیشتر از سهم نسبی شان نماینده داشتند» و از سوی دیگر می افزاید که منظور رأی دهندگانی «هم شهر نشین و هم روستایی» هستند که کم و بیش به صورت هم شکل در سرزمین پراکنده اند به غیر از کاتالونیا و سرزمین باسک.
در این انتخابات، راست با اختلاف اندکی برنده شد. لذا، «حزب مردمی» در برنامه اش تعدیل کرد تا در آینده بر تعداد رأی دهندگانش افزوده و در زمان حاضر بتواند اکثریت با ثباتی در مجلس به دست آورد. جناح راست به حمایت دو سازمان ملی گرای مهم کشور، یعنی حزبِ کاتالانیِ کُنوِرخِنسیا ای اونیُو (CiU) و حزب باسک پارتیدو ناسیونالیستا واسکو (PNV) که دارای سمت گیریِ اجتماعی-اقتصادیِ شبیه به «حزب مردمی» بودند، وابسته بود. آزنار تصور می کرد که این دو حزب به خاطر شهرتی که در محافظه کاری دارند، خطری واقعی برای وحدت کشور نخواهد بود.
دیگر احساس شرم نکردن
وجه مشخصه ی حکومت نخستِ آزنار، ابتکار عمل های آن نبود و بر نسخه های نئولیبرالی تکیه می کرد: یعنی، حذف نظارت دولتی، کاهش مالیات، خصوصی سازی، ریاضت بودجه ای و اولویت دادن به ورود در اتحاد پولی اروپا. با این همه، او با برخی فاصله گیری ها از کلیسا و دست نزدن به قانون آزادی سقط جنین، موجب حیرت شد. این یک ترفند تاکتیکی بود: پس از کسب اکثریت مطلق در مجلس در انتخابات عمومی بعدی در سال ۲۰۰۰، «حزب مردمی» قانونی گذراند که در آن تدریس اجباریِ دین در مدرسه های ابتدائی و دبیرستان های دولتی دوباره اجباری شد. آن گاه، آزنار سیاستی را به پیش برد که بیش از پیش با ریشه های ایدئولوژیکی حزبش هم فاز بود.
در میانه سال های دهه ۱۹۹۰، آزنار به اسپانیا دستور داده بود که خود را از « نوعی عقده ی تاریخی» رها سازد: «گذشته ی اخیر فرانکیستی، در میان چپ رفتاری را دامن زده که تمایل دارد تاریخ مان را و نیز آنچه را که موضع ما در جهان بود، انکار کرده یا از آن شرمنده باشیم (۶)». در دوران حکومت او، گرایش این بود که تجدیدنظرطلبی تاریخیِ ویژه ای در میان محافظه کاران ظهور کند (۷). «تاریخ دانان جدید» به سرکردگی پیو موآ، روزنامه نگار و نویسنده، تلاش می کنند شورش فرانکیست ها در برابر «تهدید کمونیستی » را موجه قلمداد کنند. از نگاه آنان، فقط یک حکومت نظامی قادر بود «نظم را برقرار کند». فرانکیسم اسپانیا را در راه شکوفایی و دموکراسی قرار داد. همچنین، فرانکیسم را به مثابه پدیده ای اجتناب ناپذیر در دوران تهدیدهای خودکامگی در اروپا در درون گروه های محافظه کارِ «لیبرال» تر، عادی جلوه می دهند. حکومت های دوران نخست وزیری آزنار، بدون اینکه طرفدارانه ترین تحسین ها از رژیم کائودیلو را بپذیرد، محصولات ایدئولوژیکی آن را که از کلیسا و رسانه های راست پشتیبانی می نماید، ترویج می کند (از میان این رسانه ها می توان پرخواننده ترین روزنامه های کشور ال موندو، ABC، La Razon و رادیوهای گروه COPE متعلق به کلیساری کاتولیک اسپانیا را نام برد). فرانسیسکو اسپینوزا مائِسترِه، تاریخ دادن توضیح داد که «موآ چنان پیشرفتی کرد که در پُربیننده ترین ساعت، در تلویزیون دولتی برنامه اجرا می کرد». «حتی از زبان خود آزنار شنیده شد که کتاب تعطیلات تابستانی اش، اثری از موآ ست (۸)».
از سوی دیگر، آزنار اقدامات زیادی برای تولید و پخش تاریخی تجدیدنظرشده از اسپانیا به عمل آورد که هدفشان ارزش دادن و مشروعیت بخشیدن به این تاریخ با تأکید بر «عصر طلائی» آن بود، و از جمله از لابلای آثاری که آکادمی سلطنتی تاریخ(RAH) منتشر کرده است. در سندی که در ژانویه ۲۰۰۲ در چهاردهمین کنگره ملی حزب در مادرید منتشر شد، می خوانیم که اسپانیا باید از «سهم خود در تاریخ و فرهنگ جانشمول و طرح تاریخی اش که در دوجهان، اروپا و آمریکا ریشه دارد، مغرور باشد (۹)».
علیه «نظام قبیله ایِ ولایتی»
اراده ی «حزب مردمی» برای ازسر گیری عصر طلائی مدرنِ اسپانیای فاتح این حزب را واداشت تا با کشوری نزدیک شود که سقوط دیوار برلین برتری ژئوپولیتیکی اش را مستحکم کرده بود: ایالات متحده. فرانکو در سال ۱۹۵۳ پیمان هایی با این کشور امضا کرده بود، که به اسپانیا امکان داد تا از انزوای بین المللی که رژیمش در آن فرورفته بود، بیرون آید. در بهار سال ۲۰۰۳، آزنار برخلاف افکار عمومی و دیگر حزب هایِ سیاسی اسپانیا و با زیر پاگذاشتن قانون اساسی که شرکت اسپانیا در یک جنگ را به تصویب مجلس ملزم کرده، از هجوم آمریکا به عراق پشتیبانی کرد. آزنار با این کار، همچنین می خواست تا اسپانیا رهبر اروپای «نو» و «نیرومند» شود که با اتکا بر آتلانتیسم و لیبرالیسم اقتصادی بنا می شد. این کار در برابرِ مخالفتِ شدید فرانسه و آلمان با تجاوز ایالات متحده انجام می شد. با بازگشت حزب سوسیالیست کارگری به قدرت، این اقدامِ آزنار با شکست مواجه شد. عکسی که در کنفرانس سران در جزیره آسور [ پرتغال] در مارس ۲۰۰۳ گرفته شده و نخست وزیر اسپانیا را خندان در کنار جورج بوش نشان می دهد، به قول اینیاسیو کوسیدو از گروه مطالعات استراتژیکی GEES « چند سال پیش از آن امری غیرقابل تصور بود » و همچنان نماد اوجِ سیاست خارجی آزنار باقی خواهد ماند. سوء قصد اسلام گرایان در ۱۱ مارس ۲۰۰۴ در مرکز مادرید، درست سه روز پیش از انتخابات عمومی، موجب شد که بر خلاف نظرسنجی ها که «حزب مردمی» را پیشتاز انتخابات نشان می داد، حزب سوسیالیست به قدرت بازگردد. پافشاری دروغین حکومت آزنار تا حتی روز پیش از انتخابات بر مسئولیت ETA [استقلال طلبان باسک] در سوءقصد به رغم وجود دلایل روزافزون مخالف با این نظر، موجب بی اعتباری آزنار شد.
طرح «حزب مردمی» جهت تقویت احساسات ملی این حزب را به سویی سوق داد که هر شکلی از خودمختاری منطقه ای را رد کند و در واقع دوباره، ناسیونالیسم اسپانیایی رادیکال دوران راست فرانکیستی هنگام تصویب قانون اساسی را زنده کند. در سال ۱۹۷۹، خوزه ماریا آزنار جوان در روزنامه La Nueva Rioja می نوشت: «نباید فراموش کرد که عظمتِ اسپانیا همچنین از یکپارچگی آن می گذرد» (۱۱). مانوئل میلیان، یکی از بنیانگذاران کاتالونی «حزب مردمی»، از نزدیکان فراگا ایریبارنه و نماینده مجلس از بارسلون بین ۱۹۸۹ و ۲۰۰۰ به ما گفت: «هنگامی که در سال ۱۹۸۹، “حزب مردمی” تأسیس شد، من بر لزومِ منطقه ای کردن حزب پافشاری کردم، که می بایست به شیوه ی یک کنفدراسیون، خصوصیت ویژه ی خود و ماهیت خاص بسته به ویژگی های هر منطقه را داشته باشد. ولی آزنار هرگز گوشش شنوائی برای این مطلب نداشت . او با بینش ” کاستیلانی ” از اسپانیا به میدان آمد و خواست آن را تحمیل کند. از نگاه او اسپانیا مطلقاً ” واحد” است. او تنوع آن را درک نمی کند». [کاستیلان، زبان و مردم ایالت کاستیل در شمال اسپانیا است که زبانش بعدها زبان رسمی اسپانیا شد.م] فرناندو گارسیا دو کورتازار، تاریخ دان در «فدراسیون تحلیل و بررسی اجتماعی»( FAES) (اندیشکده نومحافظه کار «نئوکان» که آزنار در سال ۱۹۸۹ ایجاد کرد و اکنون رئیس آن است)، به نوبه خود حقانیت این سیاست را « به نام برتری اخلاقی ملت اسپانیا (…) در مقابله با مشیِ قبیله ای ولایتی ناسیونالیسم های حاشیه ای» توجیه می کند.
هنگامی که در سال ۲۰۰۵، حکومت سوسیالیستِ خوزه لویی رودریگِز زاپاتِرو روند اصلاحات درباره ی وضعیت خودمختاری کاتالونی را به راه انداخت، امری که در ۲۰۰۶ به تصویب رسید، «حزب مردمی» و رسانه های بزرگِ راست فریاد «ستمِ زبانی» بر کاستیلانی در کاتالونی و سرزمین باسک سرداده و انتخابات را تحریم کردند و به دروغ شایع کردند که وضعیت جدیدِ خودمختاریِ کاتالونی چندهمسری واتانازی ** را در آن ایالت آزاد می کند و با ادعای اینکه متن این لایحه «وحدت اسپانیا را از هم می پاشاند» و به «فروپاشی» و «بالکانیزاسیون» آن می انجامد، ادعا کردند که این قانون موجب دوقطبی شدن جامعه اسپانیا خواهد شد. به عقیده ی آقای میلیان این رفتار «حزب مردمی» منشاء «اولتراناسیونالیسمی است که در اسپانیای امروز با مطالبه ی استقلال کاتالونی شاهدش هستیم». او در ادامه می گوید: «جدایی هنگامی پدید آمد که در سال ۲۰۰۰ آزنار اکثریت مطلق را به دست آورد. او دیگر به کاتالونی نیازی نداشت و در نتیجه آنان را کاملا نادیده گرفت». هنگامی که ماریانو راخوی در سال ۲۰۰۴ به ریاست حزب رسید و از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۸ مقام نخست وزیری را اشغال کرد «او بسیار ساده، سیاست آزنار را دنبال کرد».
در سال ۲۰۱۰، دادگاه قانون اساسی، به دنبال تقاضای «حزب مردمی» منشور خودمختاری کاتالونی را معلق کرد. میلیان می گوید که «این جرقه ای بود که آتش به باروت زد، با پایانی که می دانیم: اعلام یک جانبه ی استقلال کاتالونی در اکتبر ۲۰۱۷». پس از رفراندومی که دولت اسپانیا غیرقانونی اعلام کرد، در جریان یک روز سرکوب خشونت بار پلیسی، اهالی منطقه به سود استقلال رأی دادند. پس از چند روز تنش، تظاهرات، اعتصاب و دوقطبی شدن افراطی که اسپانیا را به دو اردوگاه تقسیم کرد، حکومت آقای راخوی هر گونه میانجیگری را رد کرده و برای نخستین بار در تاریخ کشور، ماده ۱۵۵ قانون اساسی را به اجرا درآورد که اجازه می دهد با اقتدارگرایی افراطیِ نزدیک به خودکامگی، کُلِ یک منطقه را زیر قیمومت قرار دهد .
آزنار در سال ۲۰۰۴، راخوی را خودسرانه به ریاست حزب برگزید. خانم لوسیا مِندِز، خبرنگار روزنامه دست راستی El Mundo به ما توضیح داد که حقانیت راخوی «تا زمانی که در سال ۲۰۱۱ در انتخابات برنده شد»، مورد تردید قرار گرفت. سپس «حزب مردمی» همه رکوردهای انتخاباتی را به دنبالِ ترکیدن “حبابِ املاک” در سال ۲۰۰۸ و بحران اقتصادی شدیدِ ناشی از آن شکست و حکومت سوسیالیستی رودریگِز زاپاترو را به سختی تضعیف کرد. اما، «اختلاف ها که تا آن زمان از درون حزب به خارج درز نکرده بود، به بیرون حزب سرایت کرد»، شاخه ی نومحافظه کار حزب که آزناریست بود، به راخوی ایراد گرفت که در مورد مسائل مربوط به جامعه مانند دفاع از ارزش های دینی، سقط جنین یا ازدواج هم جنس گرایان بسیار شُل برخورد کرده است. به گفته ی خاویِر زارزالِخوس، رئیس اندیشکده FAES، در آن زمان بود که «حزب مردمی» دچار چرخش «به سوی مدیریت مطلق، عقلِ سلیم، ارتدوکسیِ قضائی، کنگره های بی سر و صدا (۱۳) شد». با این وجود، خانم مندِز تأکید کرد که «آن چه که برای راخوی مُهلک بود، مسئله کاتالانی بود که موجب شد حزب سیودادانوس (شهروندان) [حزب میانه راست] و حزب وُکس [راست افراطی] روی نارضایتی نسبت به “حزب مردمی” و مدیریتش در بحران، حساب باز کند». آن گاه، کابوس «حزب مردمی» از زمان تأسیسش به واقعیت تبدیل شد: جناح راست تکه تکه شد.
ناسیونالیسم و بدون عقده
از یک سو، سیودادانوس که در سال ۲۰۰۶ در کاتالونی تأسیس شد، از سال ۲۰۱۵ ، در زمان بحرانِ نمایندگیِ سیاسی که نماد آن بروز جنبش برآشوبیده ها بود، با پیشروی زیادی مواجه شد. وجهه ی مُدرنِ این حزبِ لیبرال (که امروز از چشم انداز سیاسی اسپانیا تقریباً محو شده است) با وجهه ی «حزب مردمی»که با افزایش گرفتاری های مربوط به فساد آسیب دیده بود، تفاوت داشت. راخوی در سال ۲۰۱۸ در اثر استیضاح پس از محکومیت خود و حزبش به اتهام «فساد نهادینه شده» در «قضیه کورتِل» – که در تاریخ دموکراسی اسپانیا نخستین بود- برکنار شد. در این ماجرا ۴۳ میلیون یورو به سود «حزب مردمی» اختلاس شده بود. پدرو سانچز، سوسیالیست پس از راخوی به قدرت رسید.
از طرف دیگر، حزب راست افراطیِ وُکس که در سال ۲۰۱۳ ایجاد شده بود، و در دوره ی بحران کاتالونی در اکتبر ۲۰۱۷، با برگزاری تظاهرات برای دفاع از ملت در سراسر کشور و با هدایتِ «انقلاب بالکن ها» که پرچم های اسپانیا را به علامتِ مخالفت با رفراندوم آویزان کرده بودند، مورد توجه قرار گرفت. صعودِ برق آسایِ وُکس به آن حزب امکان داد تا در انتخابات ایالتی و شهرداری ها در ۲۸ مه گذشته، به عنوان سومین نیروی کشور جا افتد. فرناندِز واسکِز، سیاست دان، توضیح داد: «”حزب مردمی”همواره حزب ناسیونالیسم اسپانیایی بود و بسیاری از مردم واکنش راخوی را پس از ررفرراندوم کاتالونی بسیار شُل ارزیابی کردند. آنان راخوی را متهم کردند که به موقع جلو کاتالونی ها را نگرفته است. بدین ترتیب، وُکس از کادرهای پیشینِ “حزب مردمی” تشکیل شده که به راخوی ایراد می گیرند که همچون یک راستِ عقده ای ظاهر می شود. این حزب خود را وارث ژن های حزبِ مردمیِ آزنار سال ۲۰۰۲-۲۰۰۳ می داند».
به عقیده ی آقای کارمونا، در واقع، «این راستگرایان در مورد بسیاری از موضوع ها توافق دارند: لیبرالیسمِ اقتصادی، وحدتِ اسپانیا و ردِّ ناسیونالیسم باسک و کاتالانی. آنچه آن ها را متمایز می کند، میزان خشونت نسبت به این دو ناسونالیسم و همچنین درباره ی مسائل مربوط به جامعه است. و از نگاه وُکس، دلتنگی کم و بیش اعتراف شده نسبت به گذشته ی فرانکیستی است». از سویی دیگر، تعدادی از کادرهای این سه حزب سابقه ی فعالیت در FAES را دارند. اینان همچنین در رسانه های مشابهی کار می کردند: خولیو آریزا، رئیس اینتراِکونومیا – یکی از شبکه های نیرومندِ رسانه های دیجیتالی نو محافظه کاران که در چرخش سال های دهه ۲۰۰۰ هنگامی در دوران دوم نخست وزیری آزنار ظهور کردند که جناح راست چهره ای «بدون عقده» به نمایش می گذاشت – ، از این واقعیت به خود می بالد که «سیودادانوس و وُکس در این موسسه متولد شده اند. ما در زمان های دشوار از آن ها پشتیبانی کردیم از جمله در سال ۲۰۱۴، هنگامی که در انتخابات اروپائی شکست خوردند و قصد داشتند سیاست را کنار بگذارند. همه آن ها در درون اینتراِکونومیا مبارزه کردند. آلبرت ریوِرا [رئیس سیودادانوس تا سال ۲۰۱۹] هر هفته اینجا می آمد (۱۴)». شماری از مجریان و روزنامه نگاران این رسانه ها، اینک فهرست های انتخاباتی و مرکزهای ایدئولوژیکی «حزب مردمی»، سیودادانوس و وکس را می چرخانند. رسانه هایی که در درازای روزها گفتمانِ این جناح راست «عقده گشایی شده» را بازتاب می دهند که امروزه خانم دیاز آسو و فراتر از او «حزب مردمی» شهر مادرید، تیول نومحافظه کاران در بیست سال گذشته، نماد آن هستند. نفوذ این جریان که در رسانه ها درباره اش اغراق می شود، به گفته ی آقای فرناندز واسکز تا حدودی این واقعیت را توضیح می دهد که «مرکز بسیاری از رسانه ها در مادرید قرار دارد و کمک های مالی مهمی از حکومت ایالتیِ “حزب مردمی” دریافت می کنند».
آقای پابلو کاسادو (Casado) نیز که در سال ۲۰۱۸ به رهبری «حزب مردمی» انتخاب شد، از همین جریانِ نومحافظه کارِ آزناریست می آید. او که مصمم بود حزب را «دوباره ایدئولوژیزه» بکند، در ۲۰۲۲ پس از تنش های خشن درونی مقامش را ترک کرد. آقای سیمون در مورد گزینش نونز فِیخو، رئیس پیشین ایالت گالیس به مدت ۱۳ سال، به جای آقای کاسادو با تمسخر می گوید: «او حرکت نوسانیِ آونگ را از سر می گیرد و از نو شروع می کند». نونِز فیخو، در حقیقت تلاش می کند «بر مدیریت اقتصادی، جدی بودن و این واقعیت که او “شایسته ی ریاست” است، اولویت قائل شود ». به هیچ وجه، جایی برای صحبت از امور مربوط به جامعه یا «اخلاقی» نیست، هر چند که به گفته ی آقای سیمون، محافظه کاری او «واقعی تر از آنی است که به نظر می آید». او ادامه می دهد که جنبش راهبردیِ مرکزگرایی که دائماً بر «حزب مردمی» اثر گذاشته «برای حزب تقریباً ژنتیکی یا حیاتی است ، زیرا از بدوِ تولدش با آلیانزا پوپولار، این حزب مجبور است خود را از تصویر یک حزب فرانکیستی خلاص کند». آلفونسو کِرا، رهبر تاریخی سوسیالیست این شرایط را با چند کلمه مشهور خلاصه می کند: «آنان سال هاست که به سوی گرایش میانه حرکت می کنند ولی هرگز نرسیده اند. مگر از کجا می آیند که این همه وقت صرف کرده اند؟»(۱۵).
توضیحات مترجم:
* Caudillo به جنگ سالاری گفته می شد که در دروان فتوحات اسپانیا در آمریکای لاتین ارتش اشغالگر اسپانیا را فرماندهی می کرد. در اسپانیا به اشرافی می گفتند که از نفوذشان برای دستکاری در انتخابات استفاده می کردند. اینان به زبان کائودیلی صخیت می کردند. در دوران جنگ داخلی و شورش ۱۹۳۶، زنرال فرانکو خودش را کودیلوی اسپانیا نامید. کائودیلو به زنرال اسپانیائی گفته می شود که قدرت را به دست گرقته است.
** اتانازی Euthanasie عبارت از مرگ خود خواسته ی آرام یا “مرگ همراه با عزت” به کمک یک نفر دیگر است. کمک به مرگ بیماری که درد جانکاه می کشد. در برخی کشورهای اروپا آن را مُجاز کرده اند.
زیرنویس ها:
۱- Lire Jesus Ynfante, « Résurrection de l’Opus Dei en Espagne », Le Monde diplomatique, juillet 1996.
۲- Juan González Ibañez, « “El enchufe lo tengo yo y quien mete el dedo se electrocuta” », El País, Madrid, 9 janvier 1996.
۳- Cité dans Ángel Munárriz, « La victoria de “los moas” : el revisionismo alcanza la cúspide de la derecha española », infoLibre, 3 juillet 2021, www.infolibre.es
۴- Cité dans Miguel Ángel Villena, « La sombra de Cánovas del Castillo llega hasta los “neocons” », El País, 2 novembre 2008.
۵- Javier Tusell Gómez, El Aznarato. El gobierno del Partido Popular, 1996-2003, Aguilar, Madrid, 2003.
۶- José Mariá Aznar, Espaná, la segunda transición, Espasa Calpe, Madrid, 1995
۷- Lire Pauline Perrenot et Vladimir Slonska-Malvaud, « Le franquisme déchire toujours l’Espagne », Le Monde diplomatique, novembre 2019.
۸- Francisco Espinosa Maestre, « El revisionismo en perspectiva : de la FAES a la Academia », Conversación sobre Historia, 14 septembre 2019, https://conversacionsobrehistoria.info
۹- Josep Piqué et María San Gil, « El patriotismo constitucional del siglo XXI », document présenté lors du XIVe congrès national du PP en janvier 2002 à Madrid ۱۰- Ignacio Cosidó, « Espaná, Europa y Estados Unidos : el poder militar », Grupo de Estudios Estratégicos (GEES), 16 décembre 2003.
۱۱- Javier Tusell Gómez, El Aznarato, op. cit.
۱۲- همان جاا
۱۳- Jesús Rodríguez, « La derecha se libera de complejos y ya no quiere ser de centro », El País, 14 avril 2019.
۱۴- همان جاا
۱۵- Cité dans « Viaje al centro, pero ¿de quién ? », THE OBJECTIVE, 5 avril 2020.
Maëlle Mariette
روزنامهنگار
آرام بختیاری از بی زبونی کلافه است و شهامت بحث ندارد و تیتر مقالاتش را ضد آنارشیستی میکند.
اگر ترتسکی او خیلی منطق و علم داشت مجبور نبود آنارشیست کشی راه بیاندازد و دولتش را بدهد به استالین.
آنارشیست
بورژوازی تمام چپ مارکسیستی را، از لنینیسم تا سوسیال دموکراتیسم، کیش و مات کرده.
لنینیستها دیگر نمیتوانند حزب بلشویک درست کنند و وقتی میخواهند درست کنند میشوند دهها حزب.
سوسیال دموکراتها از اول پادوی امپریالیستهای غربی بودند و هنوز هم هستند و امروز معروفند به احزاب “چپ”. همگی پارلمان نشین هستند و توده های کارگر را فریب میدهند تا حقوق پارلمانی بگیرند، بکل شیادند، اکثرا خرده بورژوا هستند یا آکادمیک.
پس بورژوازی امپریالیستی دولتی و خصوصی شرقی و غربی پیروز بوده است. آنها براحتی توانستند سیاستهای نولیبرالی را حاکم کنند تا نوکران سوسیال دموکرات از آنها مالیات نگیرند.
تنها می ماند آنارشیسم که اصیل ترین جنبش چپ ضد سرمایه داری بود و هست و خواهد بود.
وطن پرستها هم نوکر بورژوا هستند و یا خودشان بورژوا و خرده بورژوا.
آنارکوسندیکالیست
جای خوشحالی است که طیف چپ توانسته از زمان جنگ دوم جهانی تاکنون مانع به روی کار آمدن نیروهای راست شبه فاشیست در اروپا گردد.
گرچه این نیروی چپ غالبا نیروهای سوسیال دمکرات است یا سیاست آنها را دنبال میکند.
فرهنگ مذهبی مسیحی، تجربیات شکست کمونیسم سربازخانه ای ،و رشد طبقه متوسط یقه سفید مانع پیروزی چپ کمونیستی شده است.
غرب حداکثر دنبال نوعی سوسیال دمکراتیسم است. بقول شاعر کاچی بعض هیچی.
در غالب کشورهای اروپا منظور از چپ اکنون اتحاد نیروهای: کمونیست ها، سوسیال دمکراتها. و احزاب سبز محیط زیست است.
رقیب آنان مجموعه نیروهای لیبرال، مسیحی، و نیروهای راست شبه فاشیتی است.
نه خدا. نه شاه. نه مردستیزی
آنارکو ویکیپدیای اقلیمی