آنها که حقيقت را می گفتند
*بی ترديد اگر ملت ايران چنين سرنوشت تيره ای را حدس می زد هرگز در 12 فروردين 1358، به نظام جمهوری اسلامی رای نمی داد, اما در آن سرمستی و سراب انديشی دوره آغازين انقلاب صدای حقيقت گوش شنوای چندانی نداشت…
روشنگری:در 12 فروردين 58 رژيم قرون وسطايی ولايت فقيه از طريق برگزاری يک رفراندوم موجوديت خود را شکل داد و از مردم برای نظامی که بی ترديد يکی از تبهکارترين نظام های سياسی عتيقه در تاريخ معاصر جهان بايد به حساب آورده شود, رای گرفت. رای به نظام جمهوری اسلامی يک اشتباه دردناک و تاريخی بود که هنوز هم که هنوز است ملت ايران تاوان آن اشتباه را پس می دهد. راست است که رفراندوم تقلب آميز بود، ولی در فروردين 58 مردم از خود سازمانی نداشتند که بتواند در برابر تجاوز و توطئه همه جانبه روحانيت پيرو خمينی به حق رای مردم ايستادگی کند. در جامعه ای که از خود سازمان نيافته باشد، به مطالبات واقعی خويش واقف نباشد، تصويری روشن از آن چه می خواهد نداشته باشد و قدرت کافی برای دستيابی به خواست های خويش از طريق سنگرسازی در جامعه مدنی مهيا نکرده باشد، شيادان و ديکتاتورها، ابن الوقت ها و چهره های فرصت طلب به سادگی حق رای عمومی را به نردبانی برای برانداختن حق رای عمومی و سوار شدن بر گرده ملت تبديل خواهند کرد. رفراندوم 58 نشان داد که برای تضمين حقوق و آزادی های دموکراتيک در ايران سازمانيابی نيروی دمکراسی بايد پيشاپيش شکل بروز حق رای تحول و تکامل يافته باشد وگرنه رفراندوم به عنوان يکی از اشکال بيان حق رای می تواند به سادگی به ضد خود تبديل شود و به جای نظام دمکراسی فاشيسم مذهبی شکل دهد.

در آغاز انقلاب و در آستانه برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی بودند نيروهايی که به خصلت خدعه آميز رای خواهی روحانيت پيرو خمينی از ملت اعتراض می کردند؛ بودند نيروهايی که “جمهوری اسلامی, نه يک کلمه کم, نه يک کلمه زياد” را، تلاش برای مشروعيت دادن به فاشيسم مذهبی از طريق رای مردم می دانستند و بودند نيروهايی که می گفتند روحانيت به عنوان يک دستگاه خودمدار که منافع اخص اش بر منافع هيچ يک از قشرها و طبقات اجتماعی ايران انطباق پايدار ندارد، تنها می تواند هيولای فاشيسم مذهبی را به جامعه تحميل کند و در صورت پيروزی در نابودی آزادی و دموکراسی ذره ای ترديد نخواهد کرد. و ديديم که چنين کردند: نسلی را در کوره جنگ سوزاندند؛ در زندان ها و شکنجه گاهها به دار آويختند، همه احزاب و سازمانها را قلع و قمع کردند، دانشگاهها را بستند و اساتيد سکولار و آزاديخواه را تصفيه کردند و کردستان و ترکمن صحرا را به خاک و خون کشيدند. آنها که از کنج پستوهای خاک گرفته حوزه های جهل و تاريک انديشی آمده بودند از طريق کشتار و جنايت و سرکوب به فرمانروايان خونخوار ملتی سرکوب شده و بی سازمان تبديل شدند؛ گورستان ها را از جوانان آزاديخواه انباشتند و حساب های بانکی خود را از دلارهای غارت شده نفتی. جامعه ای به جای گذاشتند با ميليونها فقير و حاشيه نشين و معتاد و بيکار که اين روزها در انتطار سرنوشت شوم خود (تحريم مرگبار يا جنگ) به سختی انتظار می کشد. بی ترديد اگر ملت ايران چنين سرنوشت تيره ای را حدس می زد هرگز در ١٢ فروردين ١٣٥٨، به نظام خمينی و اعوان و انصارش رای نمی داد، اما در آن سرمستی و سراب انديشی دوره آغازين انقلاب صدای حقيقت گوش شنوای چندانی نداشت. حقيقت تقريبا هميشه راه خود را به سختی باز می کند و به پيش می رود و گاهی آن ها که اشتباه می کنند، تنها با پرداخت بهايی سنگين و چه بسا جبران ناپذير به حقيقت دست می يابند. روی کار آمدن رژيم اسلامی مسلما يکی از شواهد تاريخی اين واقعيت تلخ است.
مجددا مسئله امپریالیسم،
امپریالیسم امروز عمدتا از طریق مالی عمل میکند. یک کشور میتواند از لحاظ سیاسی مستقل باشد اما کماکان سرمایه داری اش در خدمت نهادهای اقتصادی سرمایه داری امپریالیستها عمل کند. در اکثر مواقع، دلیلی وجود ندارد که امپریالیستها سیاست یک کشور را در دست بگیرند وقتی می بینند که سیستم اقتصادی-بانکی و معاملات در دست آنهاست. آنها فقط وقتی شروع به تاثیر گذاری سیاسی (دخالت سری در انتخابات، ترور، جنگ داخلی راه انداختن، کودتا، انقلاب مخملی و بلاخره جنگ) میکنند که طرف مقابل مزاحم باشد، یعنی چوب لای چرخ آنها میگذارد.
از لحاظ امپریالیستهای غربی، تکلیف ایران هم باید روشن شود چون دوران انتظار پایان رسیده و امپریالیستهای غربی در حال ورود به پروسه رفرمهای بزرگ در سیستمهای خود هستند و مزاحم نمی خواهند.
گزینه های دولت ایران:
1 – از آنجا که چین و روسیه نمیتوانند کاملا نوکری ایران را بپذیرند، قبول شرایط آمریکا که هست خلع سلاح رژیم و قطع کمک به متحدانش در منطقه.
2 – عدم قبول شرایط آمریکا – اسرائیل. در این گزینه، به احتمال زیاد، آمریکا ایران را اشغال نمیکند اما مطمئن میشود که روند رشد اقتصادی نظامی رژیم به حداقل ممکن می رسد. مثلا الان بمباران میکند، بعد، چند ماهی صبر میکند و یا حتی چند سال، بعد دوباره بمباران میکند. اینکار را تا آنجا که میتواند و کسی جلودارش نیست، ادامه خواهد داد. این کاملا بر طبق منطق ارتجاع است و دلیلی وجود ندارد که آدم کشی و تخریب ابزار نباشد وقتیکه کسی مانع نیست.
گزینه زنان وکاگران ایران چیست؟
1 – بد بینی مطلق به: مردسالاران، سرمایه داران، امپریالیستها، تشکلات هیراشی ی که در آنها هستند، آدمهای متعصب و تند رو و تبهکاران.
2 – درک بینش آنارشیسم کمونیستی و کوشش در اشاعه این نوع نگرش با زندگی. این بینش بدون بوجود آوردن تشکلات غیر سلسله مراتبی در محلهای کار و زندگی علیه ارتجاع درونی نمی شود، یعنی فرهنگی در مقابل فرهنگ ارتجاعی موجود بوجود نمی آورد. روند یاد گرفتن شنا فقط خواندن دستورالعمل آن نیست، باید تن به آب زد و تمرین شنا کرد. تاکید شود، بهیچ عنوان بناید هیراشی را در تشکل خودی بپذیرفت و باید تشکل هیراشی در محل کار و زندگی را نقد و بتدریج نفی کرد تا از درون تهی شود.
درک مطالب این صفحه بسیار مهم است.
معمولا اینطور فکر میشود که ورود فرهنگ غرب وشکل سیاسی دموکراسی خواهی و یا دولت بلشویکی خواهی به ایران، انقلاب و پیشرفت بوده و مثبت است و یا اینطور در نظر گرفته شده که مقاومت واپسگرایان اسلامی علیه این فرهنگ انقلابی بوده است. چنین نیست. از آنجا که فرهنگ غرب با خود اقتدار و بردگی مزدی آورد (چه بصورت شکل خصوصی و یا دولتی) هرگز انقلابی و در نتیجه مفید برای آزادی زنان و رعیت ها و کارگران نبوده است. مقاومت واپسگرایان اسلامی هم علیه آنها مشخص است که انقلابی نیست.
کلا، وجود دیدگاه انقلابی، که دیدگاه آنارشیستی کمونیستی به زندگی است، در جهان ، امری نادر است. برای همین است زندگی انسانها رو به یک فاجعه بزرگ در حال حرکت بوده است. فقر وسیع، جنگهای بیشمار، دو جنگ جهانی مخوف در دموکراسی های غربی ، پیدایش بیماری چند ده میلیون کشی، امکان جنگ جهانی سوم و تخریب محیط زیست نشان میدهد که جامعه انسان پر از فاجعه است و عاقبت خوشی بدون انقلاب آنارشیستی کمونیستی نخواهد داشت.
آنارشیست
کمی بیشتر به عقب برگردیم،
جنبش مشروطه در حقیقت جنبش وابسته کردن ایدئولوژیک – اقتصادی بخشی از طبقه حاکم و توده ها به امپریالیستهای غربی بود. ریشه های دموکراسی خواهی غربی فعلی در این جنبش از کمیزقبل از جنبش مشروطه است. این جنبش در عین حال علیه روابط ماقبل سرمایه داری بود که بخشی از روحانیون تندرو در آن منافع داشتند. در آن دوران هیچ جنبش انقلابی وجود نداشت و بردگی زنان و رعیت ها و کارگران پیش فرض رقابتهای طرفین درگیر بود.
کودتای ۲۸ مرداد که کودتای ارتجاع شاهی-آمریکائی علیه ارتجاع مصدقی و احزاب ارتجاعی مخالف آمریکا و انگلیس بود، زیر فرهنگ غربگرایی ارتجاعی را در ایران رشد داد. طیف وسیعی در این زیر فرهنگ وجود داشت و همگی از کودتای ۲۸ مرداد بهره اقتصادی اجتماعی بردند. این زیر فرهنگ شامل مارکسیستهای رادیکال بود تا ملیگراهای اسلامی و سکولار. بعلت دیکتاتوری شاه-امریکا، بخشی غرب زده مخالف شاه -آمریکا شد، اما اکثر زنان و توده ها کماکان تحت کنتری ایدئولوژیک واپسگراهای ضد شاه و ضد آمریکا بودند. این واپسگراها بعد از اصلاحات ارضی ثروت جمع کردند و بخش بزرگ و توانایی از اپوزیسیون ضد شاه-آمریکا شدند. بعد از سرنگونی شاه و کودتا علیه بنی صدر، طیف غرب زده اکثرا سرنگونی طلب شدند و بعلت سرکوبگری رژیم به خارج آمدند و اپوزیسیون سرنگونی طلب غرب زده را تشکیل دادند. غیر هواداران بلشویکها، بقیه اپوزیسیون هوادار سیستم دموکراسی غربی در ایران بودند و هستند و کلا با فرهنگ امپریالیستی غرب در عمل کاری ندارند و نداشته اند و با آن همسو بوده اند و هستند. هر طیفی از اپوزیسیون که شعار دموکراسی سر میدهد، غرب زده ها هستند.بلشویکها هم غرب زده هستند، اما بصورت اپوزیسیون سرمایه داری دولتی ضد حاکمین غربی.
انقلاب در ایران در حقیقت نه ملی میتواند باشد و نه سنتی؛ نه غربی و نه شرقی. این انقلاب فقط وقتی معنا و محتوا پیدا میکند که علیه اقتدارگرایی و استثمارگری باشد، بعبارت دیگر، انقلاب واقعی در ایران فقط میتپاند آنارشیستی -کمونیستی باشد. آنارشیستهای ایرانی فعلا بخش بسیار کوچکی از اپوزیسیون و حاملین واقعی ایده انقلاب هستند.
این توضیح میدهد که چرا شورشها در ایران عمق لازم را نداشته اند و همیشه آلت دست ارتجاعیون شده اند.
آنارشیست
کامنت سوم
ایرانگرائی چطور؟
ایرانگرائی هم ایدئولوژی دیگری است برای برقرار کردن سلطه بمنظور استثمار کردن زنان و کارگران ایران.
راه حل این جریان برای طبقه استثمارگر و اقتدارگرای ایران این است که بیاییم زنان و کارگران را حول ضدیت با اسلام ۱۴۰۰ ساله متحد کنیم و بگوییم استقلال طلب هستیم و جریانات خمینی استقلال طلب نیست، بلکه فقط اسلامگراست و همه بدبختی های ما از اینها و سایر جریانات سیاسی دیگر است.
ماهیت سلطه طلبانه و استثمارگرانه این ایدئولوژی بسادگی از طریق دیدگاه درست اقتصادی مارکس (نه دیدگاه غلط مارکس نسبت به تاریخ) قابل تشخیص است:
از این جماعت بپرسید که چه نظم اقتصادی ی برقرار خواهد کرد؟
جوابشان هست اقتصاد بردگی مزدی .
پس،
اگر زنان و کارگران ایران گول این جماعت را بخوردند، توسری خور استثماره شده مردسالاران و کارگر و تو سری خور استثمارگران سرمایه دار باقی خواهند ماند و فقط ارباب توسری زن عوض خواهند کرد. البته، فکل کراواتهای آنها آدم را یاد سیاستمداران غربی می اندازد! احمد شرع سوریه هم یک شبه لباس تروریستی اش را دور انداخت و شد سکولار کراواتی.
آنارشیست
کامنت دوم
حال،
جمهوری اسلامی، جمهوری دموکراتیک سکولار، جمهوری خلق، جمهوری سوسیالیستی و حتی جمهوری شورایی و غیره، یعنی چه؟
یعنی حکومت اربابان استثمارگر مردسالار و سرمایه دار دولتی و خصوصی.
پس دموکراسی چی شد؟
دموکراسی مثل “خدا” یک نوع ابزار گول زدن زنان و کارگران است. به دموکراسی دولتهای غربی فکر کنید تا ببینید که نژاد پرستانه، بردگی مزدی، امپریالیستی و کلی افتضاح است. دموکراسی خواهان ایرانی فقط از طریق بردگی مزدی و امپریالیست شدن میتوانند استقلال سیاسی بیاورند که اینهم بعلت انحصاری و جهانی شدن سرمایه داری ممکن نیست و همگی نوکر غربی ها خواهند شد و خیلی ها همین الان هستند.
انارشیست
کامنت اول
واقعیت این است که خمینی و هواداران او بودند که توانستند میلیونها زن و کارگر ایرانی را برای سرنگونی شاه متحد کنند. سایر نیروهای سیاسی برای متحد کردن این توده ها عقیم بودند و جالب است که هنوز هم عقیم هستند.
قبل از سرنگونی شاه، خمینی وعده نداد که رژیم دموکراتیک غربی میخواهد درست کند، گفت “جمهوری اسلامی” و دقیقا همان را بر اساس تز ولایت فقیه خود ساخت و به کسی خیانت نکرد. شعار اکثریت عظیم توده ها هم قبل از سرنگونی شاه شد برقراری “جمهوری اسلامی” .
خمینی وعده اقتصادی مفت بودن نفت و گاز را به توده ها داد اما هنوز هم اسلامیون میتوانند توجیه کنند که عملی نشدنش تحریمهای اقتصادی است.
پس،
اکثریت “ملت ایران” به خمینی اعتماد کرد و رژیم دیکتاتوری اسلامی درست کرد.
آیا این اکثریت اشتباه کرد؟
تا آنجا که به استقلال سیاسی مربوط است و کسانی هستند که چنین چیزی میخواهند، باید گفت نه. فقط در چهارچوب دیدگاه انترناسیونالیسم کمونیستی آنارشیستی است که این انتخاب “ملت ایران” ، اشتباه ارزیابی می شود.
یکی از واضح ترین و آشکار ترین اثبات درستی انتخاب هواداران خمینی برای استقلال ، در حقیقت ، غرب زدگی و وابستگی ایدئولوژیک اپوزیسیون غیر خمینی بود، از ملی مذهبی تا بلشویک. این را بازتر کنیم.
بعد از گرفتن قدرت سیاسی، رژیم خمینی چه کسانی را سرکوب میکرد؟
۱ – هواداران امپریالیستهای غربی را چون ایران را میخواستند از طریق دموکراسی خواهی دوباره به غرب وابسته کنند و هنوز هم در ایران و در خارج دنبال آن هستند. اینها شامل تمام طیفهای دموکراسی خواه هستند. خواستهای تک تک آنها را از لحاظ علمی ارزیابی کنیم می بینیم همه آنها امپریالیستهای غربی را باز خواهند گرداند.
۲ – تمام انواع بلشویکها ایرانی را ، چون آنها رژیم ایران را یا وابسته به چین میکردند و یا به شوروی. مجاهدین خلق سوسیالیست ان موقع هم که سریعا پرید به بقل صدام و بعد آمریکا و فرانسه و حالا هم ارتش آنها احتمالا هنوز در آلبانی زیر چتر حفاظتی ناتو زندگی میکنند.
شاه و سلطنت هم فی الحال نوکر سرسپرده بودند و پولهای نفت دزدیده شده را به بانکهای غربی بردند و در خارج هم شاهانه زندگی میکنند.
پس،
“ملت ایران” اکثرا، انتخاب استقلال طلبانه کردند و به جمهوری اسلامی رای دادند. ایران هنوز هم استقلال سیاسی دارد.
پایان کامنت اول
آنارشیست