ضرورت پروژهای جهانی
برگردان: سامان
نوشته: الن میکسینز وود
عناوین: تاریخ، ایدئولوژی، مارکسیسم، فلسفه/ مکان: جهانی
یکی از طنزهای پسامدرنیسم آن است، درحالی که سرمایهداری را در آغوش گرفته-یا حداقل تسلیم آن میشود-، «پروژه روشنگری» را رده کرده، آن را مسئول جنایاتی که عادلانهتر در مقابل سرمایهداری قرار گرفتهاند میداند….البته احمقانه خواهد بود اگر ادعا کنیم که سرمایهداری مسئول همه بیماریهای مدرن ما بوده یا حتی منکر منافع مادی که اغلب همراه آن بوده است شویم. اما به همان میزان احمقانه خواهد بود که آثار مخرب آن در پیوند با الزامات سرمایهداری خود-توسعهگر، «بهرهوری گرا»، حداکثر ساز سود، و رقابت را نفی کنیم. دشوار میشود دید که چگونه این تاثیرات ذاتا به روشنگری تعلق دارند. حداقل، باید بپرسیم که آیا جهانگرایی رهاییبخش همان چیزی است که به توسعهطلبی سرمایهداری یا امپریالیسم اتلاق میشود، و آیا ثمرات «غربی» دانش و فناوری باید بنا به تعریف به نیازهای انباشت سرمایهداری، و نابودی طبیعتی خدمت کند که ناگزیر همراه آنهاست ۱ .
به هر حال، ما در لحظهای تاریخی بسر میبریم که بیش از هر چیز دیگری پروژهای جهانی را ضروری میکند. این لحظهای تاریخی است که تحت سلطه سرمایهداری میباشد، جهانیترین سیستمی که دنیا تاکنون شناخته است-هم به این معنا که جهانی است و هم به معنای این که در همه جنبه زندگی اجتماعی و محیط زیست طبیعی نفوذ میکند. در تعامل با سرمایهداری، اصرار پسامدرنیستی مبنی بر این که واقعیت تکه تکه بوده و لذا تنها برای «علوم» پراکنده قابل دسترسی است، بهويژه انحرافی و ناتوان کننده میباشد. واقعیت اجتماعی سرمایهداری به روشها و درجات بیسابقهای در حال «کلی سازی» است. این منطق کالایی شدن، انباشت، به حداکثر رساندن سود، و رقابت در تمام نظم اجتماعی رسوخ میکند؛ و درک این سیستم «کلیسازی» دقیقا مستلزم آن نوع «دانش کلیسازی» است که مارکسیسم ارائه و پست مدرنیستها آن را رد میکنند.
مخالفت با نظام سرمایهداری همچنین ما را ملزم میکند که بهجای تکهتکه کردن مبارزه ضد سرمایهداری، منافع و منابع را به اتحاد و یکپارچگی فرا بخوانیم. در وهله اول، اینها منافع و منابع طبقه هستند، تنها جهانیترین نیرویی که قادر به متحد کردن مبارزات رهاییبخش گوناگون است؛ اما، در تحلیل نهایی، ما در مورد منافع و منابع انسانیت مشترکمان گفتگو میکنیم، با این اعتقاد که، علیرغم همه اختلافات آشکارمان، شرایط مشترک اساسی و تقلیل ناپذیر برای رفاه و خود-شکوفایی انسان که سرمایهداری نمیتواند برآورده کند و سوسیالیسم میتواند.
برای افراد چپ، و بویژه برای نسل جوانتری از روشنفکران و دانشجویان، بزرگترین جذابیت پسامدرنیسم گشادگی ظاهر آن، در مقابل «بستهبودن»های ادعایی یک سیستم «کلیساز» چون مارکسیسم است. لیکن این ادعای گشودگی جعل بزرگی است. مشکل فقط این نیست که پسامدرنیسم نوعی کثرتگرایی فکری را نشان میدهد که پایههای خود را سست نموده است. این صرفا یک التقاطگرایی غیر انتقادی اما بیضرر نیست. چیزی جدیتر در خطر است. «گشودگی» علوم پراکنده پسامدرنیسم و تاکید آن بر «اختلاف» به قیمتی بسیار بیشتر از بستهبودنهای پایهای خریداری شده است. پسامدرنیسم، در روش منفی خود، سیستم «کلی ساز» بیرحمی است، که پیشاپیش طیف گستردهای از اندیشه انتقادی و سیاستهای رهاییبخش را میبندد-و این بستهشدنها نهایی و قطعی هستند. فرضیات معرفت شناختی آن، او را برای نقد غیر قابل دسترس میسازد، به همان اندازه که سختترین نوع عقاید جزمی از نقد مصون هستند (چگونه مجموعهای از نظرات را نقد میکنید که پیشاپیش عمل بحث «عقلانی» را رد میکنند؟) و آنها-نه تنها با رد جزمی و دگماتیک بلکه همچنین با غیرممکن جلوه دادن آن- درک سیستماتیک از لحظه تاریخی ما، نقد کلی سرمایهداری، و تقریبا هرگونه اقدام موثر را مانع میشوند.
اگر پسامدرنیسم به شکلی تحریف شده، درباره شرایط سرمایهداری معاصر به ما چیزی بگوید، ترفند واقعی آن است که دقیقا دریابیم آن شرایط چه هستند، و ما از اینجا به کجا میرویم. به عبارت دیگر، ترفند بهجای تسلیم شدن صرف به آنها و پرداختن به سازگاریهای ایدئولوژیکی، توضیحات تاریخی را برای این شرایط پیشنهاد مینماید. ترفند برای این است که مشکلات واقعی را شناسایی کنیم که سبکهای تفکر کنونی برای آنهاراه حلهای کاذب-یا هیچ- ارائه مینمایند، و از این طریق محدودیتهایی را که آنها بر عمل و مقاومت اعمال میکنند، به چالش میکشند. ترفند برای این است که به شرایط امروز واکنش نشان دهید نه بهعنوان روباتهای شاد (یا حتی بدبخت) بلکه به عنوان منتقد….۲
جهان بهطور فزایندهای نه توسط روباتهای شاد بلکه توسط برخی انسانهای بسیار عصبانی پر جمعیت میشود. همانطور که اوضاع پیش رو نشان میدهد، منابع فکری بسیار کمی برای درک این عصبانیت در دسترس هستند، و به ندرت منابع سیاسی (حداقل در جناح چپ) برای سازماندهی آن وجود دارد. پسامدرنیسم امروزی بهخاطر همه بدبینیهای ظاهرا شکستگرایانهاش، هنوز ریشه در «عصر طلایی سرمایهداری» دارد ۳. وقت آن است که این میراث را پشت سر بگذاریم و با واقعیات امروز روبرو شویم.
یادداشتها:
- ↩ This also raises large questions about the relation of capitalism and the Enlightenment, which there is no room to discuss here. In “Modernity, Postmodernity, or Capitalism?” [Monthly Review, July–August 1996], I try to sketch out some distinctions between the historical conditions that gave rise to the Enlightenment and those that gave rise to the process of capitalist development.
- ↩ [On “cheerful robots” see C. Wright Mills, The Sociological Imagination (Oxford: Oxford University Press, 1955), 175.—Ed.]
- ↩ In Eric Hobsbawm, The Age of Extremes: The Short Twentieth Century, 1914–1991 (New York: Pantheon, 1995), 165–67. The “Golden Age” (roughly 1947 to 1973) is sandwiched between the “Age of Catastrophe” and the “Landslide.” [This note has been moved from another point in Wood’s original text.—Ed.]
ماخذ: مانتلی ریویو 2025, Volume 76, Issue 10 (March 2025)
سامان
۱۶ مارس ۲۰۲۵- هلند
Comments
ضرورت پروژهای جهانی <br> برگردان: سامان — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>