پذیرش خدا، رای به ملا
بهنام چنگائی
خدا چیست و پذیرش فرمان او بسود کیست؟ پرسشی اگرچه برای بخشی از ساده دلان ترسناک، کفروار و خدا ستیزانه باشد، برای بخش دیگر فریبخوردگان کارگر و کارمزد و اسیر، ای بسا می تواند نوری گشایشگر و پرتوی روشنائی بخش باشد برای پویش و جسارت رو به پیش، فراراهی بسوی کنش و واکنش های انسانمدارانه و جستجوئی نوگرا و شناختورزانه که از دید من چنین نیز هست. بهررو برای ما کارگران و قربانیان بیدادزده که گرفتار چپاولگران الهی ـ ملائی می باشیم، بی گمان این نگرش پرسشی ست بسیار برجسته، تاریخی و روشنی بخش! پرسشی پایه ای، تجربی و گریزناپذیر! پرسشی از خود خداشناشی و باورمداری فراانسانی مان تامگر بخود خویش اجتماعی ـ طبقاتی مان باور آوریم و بازگردیم. من از خود و همگان دردمند و پویشگران دانشگرا می پرسم! ما از بود خدا چه داریم، از چرائی نبودنش درین دوران هولناک ولائی چه می دانیم و می فهمیم؟ و یا از بازتاب وجود او که ملاها و مکلاها باشند در زندگی تاکنونی خویش چه ها آسیب ها ندیده و یا روزانه نمی بینیم!؟
پاسخ روشن خودم: من از وجود بی پایان خدا و توان شگرف و افسانه ای او بنا بر تجربه های بیشمار عینی، تاریخی و هفت دهه ایم تاکنون، هیچگونه نشانه امیدزائی ندیده، دستآویزی یاریبخش نداشته و انگیزه ای راهگشا تجربه نکرده ام. آنهم منی که در یک خانواده ای 12 نفره ای تنگدست، سخت کوش، و پرُ از اوج و فرودهای پیاپی زیسته و به یاری او پیوسته نیازمند بوده و از آن تصور رمانتیک، بی بهره ای مانده ام. بنابرین برای من خدائی وجودنداشته که باورش کنم. و باید سرراست بگویم که من هیچگاه از وجود خدا کوچکترین نشانه ای ندیده، و از یاری و همراهی او کمک و بهره ای نبرده و نداشته ام. آنهم در یکچنین ساختار چنددست بهره کش و ستمکار سرمایه سالاری و زورمدار که همزمان با نابرابری های شکلگیری شخصیتی یاریت نمی دهد، که همچنین گرسنگی و تنگدستی ها را بر هستی طبقه کارگران و کارمزدان و لایه ها و نیروی رنجبران و خانواده های آنها بیرحمانه تر سوارکرده و در گوشه بگوشه کشور، آشکارا بی وجدانی و بی خدائی بیدادمی کند.
چه در دوران شاه و چه همینک هرگز و هیچکسی از همراهی، پوشش و یاری چنین خدای بزرگ و رحمانی بهره ای نبرده و نمی برد که هیچ، بل بیشترین این ندارها و تنگدست ها که مادر تولید و سازندگان کشور و سرمایه های آنند خود به تنهائی بار کمرشکن زندگی و ستم طبقاتی را برکول کشیده، و هرگز و هیچگاه کمکی از اوی خدا آگاه نداشته و ندارند! مگر همان و همین آسیب ها، ستم ها و سرزنش های بی پایانی خودکامگان ( شاهی ـ شیخی ) که تک تک ما از این میانجیگران خدا در زندگی دردبار خویش، بارهای بار زهر زور، شکنجه، زندان و مرگ را چشیده و همچنان می چشیم. پس خدا کجاست و برای کیست؟ این خدا پیشترها در شعار (( خدا، شاه ، میهن )) لمیده بود، و امروز در خود دربار (( خلافت ولایت فقیه مطلق! )) جاخوش کرده است. این خدا را دستکم می باید از سیاست اجتماعی ـ طبقاتی بیرون ریخت و آنرا در دایره زندگی انسان ها بدلخواه چرخاند.
تنها چیزی که کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان و ما کمونیست ها و چپ ها از تجربه های انسان ستیزانه، سیاه و خونین خود از خدا در بیادگاه های شاه و شیخ دیده و داغ های شان را بر جان و تن تاریخی خود و پیشینمان داریم و سرراست هم آنها را می شناسیم اینکه: خدا مال ملاها، و پیشترها برای شاهان بوده، و سروری آنان را در فریب ما یاری بی همتا کرده است.
چراکه درین گستره های بلند تعریف ولی مات و ایده آلیستی از وجود خدا، و شناخت شکننده و بازنده ی همیشگی ما از خداباوری، سودی نبوده جز گولخوری و سرخوردگی و خودناباوری که انها هم برایمان بهره ای جز سرنوشت دیروزین و امروزین نداشته، و هیچ دستآویز ناچیزی هم درین خولانگاه کلاشان الهی برای آگاهی، همیاری و شناخت توان و ناتوانی نوع انسانی دستاویزی موجودنیست، تامگر در سردر گمی های پیگیر راهکار و چاره ی مفیدی در آن وجود داشته باشد و بجوئی و بیابی! و خرد را از آن هموندی سازنده بهره مندگردانی. از داستان ها و افسانه های خداپرور هیچگونه روشنگری یاریرسانی انسان باوری وجودندارد؛ پس دستکم باید تلاش عقلی بکارداد و پاسخ های درخوری برای فراروئی ها ازین لجنزار بوگندوی آخوندی بسوی جولانگاه شکوفائی انسان و انسانگرائی خودباور و همنوعدوستی انسانمدار و برابریخواه یافت. ازینرو ما ناچاریم از خود و همدردان طبقاتی اسیرمان در دام های دین بپرسیم! خدا چیست و کیست و در کجاست و به چه درد ما خورده و یا می خورد؟ رویاگرائی و زهنپروی تاکنونی هیچکس را یاری نکرده و نخواهدکرد.
آیا هنوز کافی نیست کلاه خدا را که با ترفند شاه و ملای کلاش بر سر ساده دلی مان رفته است از سر خود، زندگی و اینده فرزندان مان برداریم؟ 45 سال سیاه آزگار است که ما زیر بمباران فرمان ها، خرافه ها و سمپاشی های خردکش، در برابر ملایان گرفتاریم. بازتاب کوچک این چنددهه هراسبار خدائی ـ ملائی خودکم بینی و پذیرش بندگی و بردگی های ما از یکسو و در سوی دیگر به خداگونگی خامنه ای و مافیاها و باندهای او و مخالفانش انجامیده است که به تباهی ها و پاکباختگی های روزافزون ما در همه پهنه های زندگی فراروئیده است. فرمان و مصلحت خدائی که یا ترفندهای برتریجویانه دینی ـ آخوندیسم را بارمان می کند و این گستره ی این دام به جائی رسیده که ملا میانجیگر مطلق خدا و سرمایه سالاری انگل شده، و زندگی و هستی ما را به حال و روز امروزی دهشتناک و ویران کشانده شده است. ما را شایسته نیست که بیش ازین خدا را با دستان خود برای آقا تر و خشک کنیم. بس است و دیگر بس! فرصت های بی شماری را باخته و از دست داده ایم. بااینوجود برگزاری رای دادن برای تضمین جایگاه ولایت را بیکوت مطلق کنیم و با این همبستگی سراسری کارگران و زنان و جوانان را به خیابان ها بکشانیم و هریک از ما کلاه خدا و ریا ملا را از سر و جان خود و کشورمان بدورافکنیم. این یگانه راه چاره ی ماست
اینکه ما بخواهیم با هر زبان، کنش و روشی فرمان این خدای ناپیدا برای بردگی بدرگاه مافیای های آقا، ملایان و مکلایان تبهکاران و چپاولگران آنان را بپذیریم، در نوع خود همچنان یک خطا و خیانت دوباره، آشکار و تجربی به حقوق انسانی تک تک ماست که نباید تن بدان داد! و ازینرو بی گمان شرکت در بالماسکه از پیش روشن آقا که رئیس جمهوری دیروز خود، و بسان دیگران مخالف را به مصلحت سرکردگی خویش و بی تردید کشت، و اینک بدنبال سردرگمی توده ها پای صندوق رای می باشد به سرراستی و شایستگی آگاهانه نه ی بزرگ داد و در آن شرکت نکرد، چراکه جز به پابرجائی این ساختار فاشیست، فراانسانی، ضدبشری و ساختار سرمایه سالاری تبهکار آن نمی انجامد که دشمن نیروی کار، نانجویان و آزادیخواهان ماست. ما نباید دوباره و بنام خدا به یاری این سیستم کلاش و برتریجو و نیرنگباز بپردازیم. خودکامگی دینی ایکه درین 45 سال جز ویرانگر زندگی پویای انسانی و تاکنونی نبوده است.
اگر بپذیریم که خودکامگی ولائی دینی ست! و تعریف وجود خدا در فرمان ملاست، و آن نیز جز دستور برده پروری خدا توسط ملای انگل و مفتخور برای بردگی و بندگی ما نبوده و نیست، آنهم ملایانی که توانسته با نام او اینچنین دار و ندار ما بربایند و زندگی نیروی کار و زنان و جوانان را برباد جاهطلبی و اشرافیت خو داده و سپرده اند، دیگر جای هیچگونه سازش و نرمشی نمانده است.
عزیز نسین بزرگ مرد و نوعدوست روزگاری نچندان دور چنین گفت: در کشورهائی که بیشترِ مردمانش ساده دل، خنگ و نادان باشند، معتبرترین و پر درآمد ترین شغل در آن کشورها تجارتِ “دین” است.
بهنام چنگائی 22 خرداد 1403
جناب چنگائی،
.
واژه آتئیست واژه ای است در مورد وجود خدا. شما نوشته اید “خدائی وجود ندارد که مخالف آن باشم”. واژه آتئیست بیان مخالفت با خدا نیست، بیانی مربوط به وجود خدا است، که شخص آتئیست معتقد است خدائی وجود ندارد. بنابراین شما آتئیست هستید. پس تا اینجا هیچ اشتباهی نکرده ام. به بیانی دیگر، وقتی یک خداباور با شما در مورد خدا حرف میزند، شما با خدای او مخالفت نمی کنید، شما با اعتقاد واهی او به وجود خدا مخالفت میکنید. این یعنی آتئیسم.
.
در ارتباط با سکولاریسم، چون شما از واژه “دین دولتی” برای نفی رژیم استفاده میکنید، معنی سکولاریسم شما اعتقاد به دولتی است که در آن دین دخالت ندارد. اگر بجای “دین دولتی” میگفتید “جامعه طبقاتی توجیه شده توسط دین”، آنوقت میگفتیم که منظور شما از سکولاریسم، دفاع از دولت سکولا نیست، بلکه اساسا از بین بردن روابط طبقاتی است و این اصلا به دینی بودن و یا نبودن دولت کاری ندارید. پس فکر میکنم در این دومی هم اشتباه نمی کنم.
.
اگر داشتن دولت سکولار کمکی به از بین بردن اختلافات درونی زنان و کارگران جامعه میکرد، دفاع شما از سکولاریسم در مقالاتتان، قابل قبول بود، اما روند پیدایش و تکامل و وجود فعلی دولتهای سکولار کاملا جنایتکار دموکراتیک و غیر دموکراتیک خلاف مقصود شما را نشان میدهد. و، بطور کلی، دولت اصلا نمیتواند بیان جامعه ای باشد که انسانها در آن آزاد هستند.
.
بیشتر است، فعلا همین.
.
آنارشیست
درود جناب آنارشیست؛
نوشته اید:
در این مقاله ما ایده جدیدی می بینیم. دیگر مرکز ثقل بحث آقای جنگائی داشتن رژیم سکولار نیست، بلکه داشتن جامعه آتئیستی ست.
هردوی نگرش شما نسبت به مواضع سیاسی من که شما آنرا در بالا فورموله کرده اید درست نیست. ولی چرا؟
در مورد آتئیسم که خداناباوری یا بی خئائی و یا خداگریزی و … از آن برداشت می شود، باید چنین بگویم که من آتئیست نیستم، زیراکه در دنیای بیرون از زهن و در جهان بینینی علمی و عینی ام خدائی وجودندارد که مخالف آن باشم. هرجائی و در مورد هرکسی بکاربردن این واژه درست نیست؛ بویژه در مورد منی که دیدگاه های او به ماتریالیسم دیالتیک و … متکی ست. بنابرین گره و یا تلاش من در راستای کار سیاسی ام پرداختن و داشتن یک جامعه آتئیستی نیست؛ اگرچه کنارزدن دین از اراده ی سیاسی اقتصادی و… سمت و سوی کار روشنگرانه ی من بوده و تا پابرجائی ساختار فاشیست ولائی پیگیرش خواهم بود.
پیرامون سکولاریسم هم باید چنین بگویم که هدف من از شناساندن سکولاریسم و تکیه بر آن، بیشتر اینگونه بوده و هست که ما می باید هوشیارباشیم و در میان نیروی کار و توده ها که بهررو وابستگی های باوری ـ عقیدتی دارند پراکندگی و رودرروئی و جنگ عقیدتی راه نیندازیم و اینگونه ابزار دشمنی افکنی میان آنها نداشته باشیم؛ چراکه این شگرد و هدف رژیم بوده و هست و درین 45 سال سیاه رژیم آخوندی بخوبی پلو این تاکتیک ضدبشری را خورده و همچنان می خورد.
ما باید از آزادی عقیده و وجدان در همه حال پشتیبانی کنیم تا نیروی کارمزد مورد سرکوب ادیان و یا بهتر است بگویم چرخانندگان و گردانندگانش دکاندار دین قرارنگیرد.
ولی خود من دلبستگی آرمانی انسانی به جامعه ای دارم که در آن امکان یکدست و همگانی برای رشد خردورزی و انسانمداری هموار و مهیاشود. همین!
باسپاس
در این مقاله ما ایده جدیدی می بینیم. دیگر مرکز ثقل بحث آقای جنگائی داشتن رژیم سکولار نیست، بلکه داشتن جامعه آتئیستی ست. این یک سئوال پیش می آورد، اگر فرض کنیم که همه افراد جامعه آتئیست شدند، مسئله ازادی حل می شود؟ جواب هست خیر. اگر به ادامه بحث علاقمند بودید، ادامه خواهم داد.
آنارشیست