وضعیت امروز ایران و وظایف کمونیستها؟
هادی میتروی
با بیش از ۱۵۰ سال تجربه و خطا و تجربه، طبقه کارگر ایران دارای کمیت و کیفیت نوینی شده است بطوریکه چه در منطقه و چه در سطح جهان، یکی از حلقات مرکزی در تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی آینده جهان بحساب می آید.
طبقه کارگر ایران و خانواده های کارگری، از یک سو اکثریت جامعه ۱۰۰ میلیونی ساکنان ایران را تشکیل می دهند و از سوی دیگر بلحاظ کیفی، با برپایی اعتصابات متعدد در مراکز تولید و خدمات و سازماندهی اعتراضات خیابانی گسترده بوسیله فرزندان خود، چشم جهانیان را خیره کرده است!
اگر آنچه گفته شد واقعیتی زمینی و نه آرزویی پیرانه سر باشد، چرا طبقه کارگر ایران کماکان نمی تواند نقش تاریخی خود در ایجاد آلترناتیوی رهاییبخش و نجات همیشگی جامعه کهن، غنی و رنگارنگ ایران از چرخیدن در چرخ معیوب شکست های مداوم گذشته را تحقق بخشد؟
به تجربه زنده انقلاب بهمن ماه، در دست گرفتن کنترل مراکز تولید و خدمات و همزمان تامین امنیت و انتظامات محل زندگی مستقیماً از طرف خود مردم و بدنبال آن از فردای شکست انقلاب، مشاهده تجربه مبارزات روزمره اقشار و طبقات گوناگون با حاکمیت رانتی-مذهبی-نظامی ایران، باعث شده است تا در مقطع کنونی در هر مرکز تولیدی و خدماتی و در هر محله ای افراد آگاه، کاردان و صاحب نظر برای کنترل بهتر محل کار و مدیریت بهین محل زندگی خود بوجود آیند.
با این مشاهدات نویسنده دلیل اصلی عدم توانایی طبقه کارگر ایران برای حضور فعال در صحنه سیاسی اجتماعی و ایفای نقش تاریخی خود را ناشی از عدم سازماندهی سراسری مبارزات گسترده و پراکنده جاری در سراسر ایران می داند.
بعبارت دیگر اگرچه در مراکز تولیدی و خدماتی و کوچهها و خیابانهای سراسر ایران با موج نارضایتی و انواع اعتراضات روبرو هستیم اما بخاطر عدم هماهنگی، همزمانی و سراسری نشدن این اعلان نارضایتیها، اعتراضات و اعتصابات، حاکمیت مذهبی ایران به لطایف الحیل؛ از سرکوب آشکار تا ایجاد آرزوهای واهی تا ایجاد بدبینی و بی اعتمادی در میان مخالفان خود؛ موفق شده است از سراسری شدن اعتراضات و اعتصابات و بتبع آن ایجاد یک اراده همگانی در ایجاد دولتی مدرن جهت دستیابی به آزادی و برابری و رفاه جلوگیری کند و به حیات انگلی خود تا همین امروز ادامه دهد!
اگر ارزیابی فوق از وضعیت امروز جامعه ایران؛ از یک سو پتانسیل انقلابی ساکنان ایران و از سوی دیگر ضعف تاریخی بورژوازی ایران برای تغییر وضع موجود و عبور از یک حاکمیت ایدیولوژیک ماجراجو درست باشد؛ وظیفه تحقق این نیاز تاریخی بر دوش اکثریت عظیم تولیدکنندگان و خانواده های این اکثریت عظیم خواهد بود.
بازهم اگر این جمعبندی در برون رفت از فاجعه فقر و فساد در ایجاد سازمانی سراسری از افراد و تشکلهای گوناگون جامعه مدنی ایران باشد، خواهیم توانست وظیفه اصلی امروز کمونیستها و دیگر دموکراتها برای آینده ایران را مشخص کنیم.
این قلم در نوشته قبلی (۱) هرچه مختصرتر به موانع ایجاد چنین سازمان سراسری پرداخت. در این نوشته کوتاه حاضر سعی خواهم کرد به وظایف گوناگون کمونیستها اشاره کنم و به وظیفه اصلی کمونیستها در شرایط امروز ایران بپردازم.
این قلم از این رو تاکید بر وظیفه اصلی در کادر وظایف کمونیستها می کند تا و دیگر وظایف همیشگی کمونیستها از قلم نیفتند و فراموش نشوند!
کمونیستها تا درانداختن جهانی دیگر، وظایف متعددی دارند و لازم به تاکید است که پرداختن به وظیفه اصلی در هر مقطع زمانی، نبایستی باعث تعطیل دیگر حوزههای وظایف کمونیستها گردد.
اگر بخواهم خلاصه کنم محوری ترین وظیفه تاریخی کمونیستها آموزش دایمی زگهوار تا گور از طریق تحقیق و تجربه است.
آموزش جهان بینی ماتریالیستی!
آموزش روند حرکت و منطق دیالکتیک برای شناخت تحولات اجتماعی جهت اثرگذاری مثبت بر این روند!
آموزش فرهنگ محبت و مشارکت و معاونت!
آموزش نظم و انظباط در زندگی فردی و جمعی!
آموزش فرهنگ احترام و برسمیت شناختن حقوق مساوی برای دیگران!
فرهنگ حق جویی و حق طلبی و صراحت در لهجه!
فرهنگ انتقاد پذیری و نقد عاشقانه و منصفانه دیگران!
و بسیاری دیگر از آموزشهایی که همواره در دستور کار کمونیست هاست و حتی لحظه ای این آموزشها را نباید از قلم انداخت و فراموش کرد.
اما در شرایط کنونی که تحولات پر فراز و نشیب ۱۱۸ ساله جامعه ایران بارور شده است و جامعه ایران می رود تا این تغییرات کمی را به کیفیتی نوین بدل سازد گره اصلی، همانا عدم وجود یک سازمان سراسری از فعالان جامعه مدنی جهت ایجاد اراده ای واحد برای عبور از وضعیت موجود و درانداختن نظمی نوین است.
در چنین شرایطی وظیفه اصلی کمونیستها کمک به ایجاد چنین سازمان سراسری و ایجاد چنین اراده واحدی برای تغییر و عزیمت به آینده ای روشن در سراسر ایران و منطقه ثروتمند و ستمدیده خاورمیانه است!
حال اگر بپذیریم که وظیفه اصلی کمونیستها کمک به ایجاد سازمانی سراسری از جامعه مدنی مضطرب و مستأصل موجود جهت ایجاد ارادهای واحد برای درانداختن طرحی نوین در ایران و منطقه است، خواهیم توانست با همفکری و تبادل تجربیات هریک از فعالان کمونیست، به تدقیق چگونگی کوشش در راستای این وظیفه اصلی بپردازیم.
به تجربه نویسنده کمک در راستای ایجاد چنین سازوکار سراسری در دو زمینه معنوی و مادی می تواند صورت گیرد.
قبل از ورود به هر حوزه لازم می دانم تاکید کنم که این دو حوزه نیز تقدم و تأخر زمانی ندارند و همزمان بایستی به هر دو بپردازیم و به نسبت توانایی و موقعیت فردی و جمعی خود، بیش و کم در هردو زمینه فعال باشیم و حتی یک لحظه فراموش کنیم که این دو حوزه مکمل یکدیگر هستند و بی توجهی به هر حوزه، سرعت ایجاد چنین کارزار سراسری را کم خواهد کرد.
منظور نویسنده از حوزه معنوی هر آنچیزی ست که امکان، ضرورت و حیاتی بودن چنین سازمان سراسری جهت تغییر کیفی در اقتصاد و سیاست و فرهنگ ایران و منطقه را به روشنی تدوین کند و نه تنها به جامعه متحول ایران بلکه به جوامع تشنه آزادی در منطقه ارایه دهد!
بیایید فراموش نکنیم که بخش وسیعی از طبقه کارگر ایران به نیروی لایزال خود برای تغییر جهان، آگاهی و باور ندارند!
بیایید فراموش نکنیم که بخشی از مزد و حقوق بگیران ایران خود را کارگر نمی دانند و کارگر بودن را در شأن خود نمی دانند!
بیایید فراموش نکنیم که بخاطر توطیه های بورژوازی، شکست کوششهای قرن گذشته و خاطره زنده شکست انقلاب مظلوم بهمنماه، بخش بزرگی از جامعه ایران، سرخورده و ناامید از پیروزی انقلاب و نسبت به کمونیسم خوشبین نیستند!
از نظر نویسنده این همه لزوم کار نظری در راستای توضیح قدرت لایزال پرولتاریا، امکان و لزوم تغییر بنیادین جامعه و نقش رهاییبخش دکترین علمی کمونیسم را چند چندان می کند و مقابله با آن را در راس کار نظری کمونیستها قرار می دهد!
بنظر نویسنده برای ایجاد یک جامعه مدنی متحد و متشکل در ایران کمونیست ها موظف به تبلیغ این نظرات در کلیت جامعه و ترویج این نظرات در درون طبقه کارگر هستند تا با تقویت سازماندهی قشر پیشرو طبقه کارگر ایران به تشکیل سازمان سراسری تودهای متشکل از حقوق و مزدبگیران فاقد سرمایه؛ که اکثریت مطلق جامعه ایران هستند؛ تسهیل و تسریع و هرچه کم هزینه تر گردد!
حمایت مادی نیز در هر لحظه با انواع کمکهای مالی و مادی سخت ابزاری و نرم ابزاری در کمک به ایجاد ارتباطات بین فعالان جامعه مدنی از اقشار و نسلهای گوناگون لازم است صورت گیرد. کمونیستها شایسته است در همه زمینهها، از ایجاد صندوق های اعتصاب تا تهیه وسایل ارتباط جمعی امن تا تدوین و چاپ و تکثیر و پخش انواع دستاوردهای تجربیات گوناگون طبقه کارگر جهت انتقال به دیگر اقشار، حرفه ها و نسل های گوناگون جامعه مدنی کوشا باشند!
نهایتاً و بنظر نویسنده از همه مهمتر، کمونیستها با نظمی فوق نظامی، بایستی آمادگی لازم جسمی و روانی برای مواجهه با موقعیت انقلابی و حضور در صف مقدم درهم شکستن ماشین دولتی را در خود و ملا اجتماعی خود ایجاد نمایند.
در کمک به ایجاد سازمانی سراسری از فعالان جامعه مدنی در ایران کوشا باشیم!
هادی میتروی (م. ع. ب.)
بتاریخ گلریزان بر مزار زنده یاد دکتر غلامحسین ساعدی (گوهرمراد)
یکشنبه ۹ دیماه ۱۴۰۳
hadi.mitravi@yahoo.com
بهرحال،
درست کردن یک حزب دیگر مارکسیستی جدید نتیجه بهتری از احزاب مارکسیستی فعلی نمیدهد.
انقلاب در ایران باید بر اساس ایده اقتدارستیزی انجام شود و اینهم نمیتواند محدود به ایران باشد و گرنه بعد از پیروزی مورد تجاوز و تعرض ارتجاع منطقه و جهان قرار میگیرد و نابود می شود. اقتدارستیزی یعنی مبارزه با کنه مردسالاری، سرمایه داری، امپریالیسم و غیره. این مبارزه باید در محل کار و زندگی باشد و این مکانها را در اختیار خود قرار داده و بصورت شورایی اداره کند. اگر کار بر اساس تعرض همه جانبه (فرهنگی) به ارتجاع پیش برود، دولت لازم نیست. فقط انقلاب نیم بند است که دولت میخواهد که در واقع انقلاب نیست، دست بدست شدن دولت ارتجاع است.
آنارشیست
در نقد عقیده آنارشیست نوشته:
“مارکس در جواب کتاب “فلسفه فقر” جناب اشتاینر،- کتاب “فقر فلسفه” را با عنوانی طنزآمیز نوشت. ”
واقعا؟
در باره این مقاله از آقای مازیار رازی:
“به مناسبت مرگ جیمی کارتر”
ایشون میگوید که سرمایه داری انحصاری و امپریالیستی و گندیده شده است و امکان رشد سرمایه داری مستقل و بالنده و دموکراتیک در ایران وجود ندارد. سرمایه داری مستقل و بازار آزادی علیه روابط ماقبل سرمایه داری انقلابی بود و دموکراسی میخواست، ولی حالا از بورژوازی ایران دیکتاتوری میخواهد چون انحصاری و گندیده است. پس، انقلاب در ایران دموکراتیک نیست، سوسیالیستی است. باید حزب مارکسیستی درست کرد و اتقلاب سوسیالیستی کرد و وظایف دموکراتیک تاریخی بورژوازی را این حزب باید انجام دهد.
نقد:
– سرمایه داری قبل از لنین هم محدود به اروپا بود و حاکمین اروپا مانع رشدش در اهالی غیر اروپایی میشد و همه را مستعمره کرد. پس قبل از “انحصاری” شدن هم گندیده بود.
– سرمایه داری قبل از انحصاری شدن، در میان اهالی اروپایی هم استثمارگر و فقیر کننده بود. کارگران اروپایی در حقیقت از طریق رشد انحصارات و مستعمرات بتدریج مزدشان بیشتر شد و زندگی شان بهبود پیدا کرد.
– دموکراسی بورژوازی اروپایی همیشه متعلق به بورژواها بود نه کارگران. وجود احزاب کارگری تا آنجا که بی خاصیت بودند در دموکراسی قابل تحمل بودند و هستند.
– سرمایه داری بعلت استثمارگرانه بودنش همیشه برای کارگران گندیده است چون کارگران برده هستند.
– رشد نیروهای مولده سرمایه داری روندی دائم بوده است و از این لحاظ گندیده نیست.
– یک حزب مارکسیستی در ایران ممکن نیست، همیشه چندین حزب مارکسیستی وجود خواهد داشت.
– الان چند حزب داریم.اگر در ایران هم حزب درست کنند دوباره تبعیدی خواهند بود.
– بازهم هست، مقدار کامنت محدود شده.
کلا اینکه سرمایه داری قبلا خوب بوده حالا بد شده، دیدگاهی ارتجاعی است.
آنارشیست
.
درباره دو کامنت در دفاع از ” فلسفه” مارکس،
اول اینکه مارکس چه غلطی در مورد آنارشیسم گفته را میتوان درستی اش با مراجعه به تاریخ قضاوت کرد، مثلا دید مارکسیستها رفیق کش و کارگر کش شدند یا آنارشیستها.حال اصل مطلب.
کتاب ایدئولوژی آلمانی مارکس نگرش ماتریالیستی به تاریخ است، در باره اصول فلسفه و پاسخ دادن به مسائل آن نیست. این کتاب بیشتر شباهت به انسان شناسی دارد نه فلسفه بافی. بعلاوه کتاب بیشتر علیه فلسفی بافیبنفع مطالعه علمی است مگر اینکه فصل اول آن را خوانده ای اما نفهمیده ای.
پس،
مارکسیستها نمیتوانند کتابی از مارکس نشان دهند که در باره فلسفه ماتریالیسم و دیالکتیک است.
یعنی،
این درست است که مارکسیستها از مارکس کتابی در باره فلسفه ندارند و خزعبلات آنها فقط از خودشان است. اگر داشتند میگقتند فلان کتاب و بهمان کتاب .بروید کتب فلسفی را باز کنید، مثلا کتابهای هگل یا کانت را ببینید که افکار فلسفی را چگونه می نویسند و توضیح میدهند. مارکس از این نوع کتابها ندارد. مارکس به معنی واقعی کلمه فیلسوف نبود که فلسفه داشته باشد. همینکه می بینیم مارکسیستها هر کدام ماتریالیسم دیالکتیکی خود را دارند و تو سر و کله هم می زنند بیان میکند که مارکس فلسفه نداشته. البته هر کسی ، از بی سواد تا با سواد، همینطور مارکس، در مورد موضوعات فلسفه عقایدی را در ذهن می پروراند، اما فقط وقتی فیلسوف است که به تمام مسائل تنظیم شده فلسفه در طول تاریخ پاسخ مستقیم بدهد و آنرا منتشر کند تا فلسفه تاریخا ادامه پیدا کند.
پس،
نویسنده مقاله مثل اسلامیون، راه حل را اطاعت از ایدئولوژی خود می بینید نه راه علم و منطق.
آنارشیست
مارکس در جواب کتاب “فلسفه فقر” جناب اشتاینر،- کتاب “فقر فلسفه” را با عنوانی طنزآمیز نوشت. چون آنارشیست ها از آغاز، درکی از علم فلسفه نداشتند و فقط احساس همدردی و شعار رمانتیک و نوستاۀزی اوتوپی را در سر داشتند. فلسفه کمونیستی علمی مدرن از سال 1840 میلادی توسط مارکس و انگلس؛ بعنوان بیان منافع کارگران و زحمتکشان؛ که در لباس مستقل طبقاتی وارد میدان تاریخی شده بودند، بوجود آمد. آندو از طریق ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، عالی ترین، جامع ترین، و قاطع ترین نوع ماتریالیسم فلسفی را که از نظر تاریخی، فلسفه علمی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان بود، ساختند. ماتریالیسم فلسفه کمونیستی شامل: جامعه، طبیعت، تئوری و عمل است. موضوع آن قوانین حرکت عمومی: اندیشه، جامعه، و طبیعت میباشد. فلسفه علمی مدرن کمونیسم، نتایج علوم تجربی مدرن، و تزهای فلسفی ماتریالیسم دیالکتیکی را از هر جهت تایید میکند. دیالکتیک ماتریالیستی این فلسفه برای پاسخ به تمام پریشهای تئوری شناخت علوم، همیشه آماده بوده. شرط هر نظریه شناخت علمی، درک عمل و تجربه بشکل اصول اولیه شناخت و معیار حقیقت است. ماتریالیسم فلسفی مارکسیستی راه نجات انسان از برده گی فکری را نشان میدهد. خصوصیت انتقادی دیالکتیک ماتریالیستی در هماهنگی کامل با منافع خلق است.. مقدمه این رسالت تاریخی، نابودی دولت بورژوایی است تا طبقه کارگر و سایر زحمتکشان؛ مسلح به فلسفه کمونیستی، به قدرت برسند.
تحلیل علمی و مدرن لنین از مرحله و عصر امپریالیسم بر اساس 3 بخش مارکسیسم یعنی: فلسفه، اقتصاد سیاسی، و کمونیسم علمی بود. او اشاره به ضرورت نابودی و سقوط کاپیتالیسم و دلیل پیروزی سوسیالیسم نمود، و به رویزیونیسم و اپوزتونیسم بر اساس تئوری انقلابی نقد نوشت و حمله کرد. تحول و تکامل مارکسیسم توسط لنین بعدها کمونیسم نام گرفت.
کسی را که در مهد آزادی مطالعه، به خواب رفته باشد، میتوان بیدار کرد- ولی کسی که خود را بخواب زده باشد، هیچگاه نمی توان بیدار کرد؛ مگر با مشت و لگد و اردنگی !
فلسفه کمونیستی متکی به ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم دیالکتیکی است، آن راهنمایی است برای عمل انقلابی در مبارزه طبقاتی،و راهبردی است برای انقلاب سوسیالیستی، طرحی است برای ساختار سوسیالیسم و کمونیسم در جامعه ناعادلانه طبقاتی. فلسفه کمونیستی متکی است به ماتریالیسم مدرن و سوسیالیسم علمی مدرن. آن تئوری و برنامه رهایی بخش زحمتکشان است، متکی است به فلسفه مارکسیستی و اندیشه های انگلس؛ دوست و همکار مارکس. این دو، سوسیالیسم را از حالت اتوپی به مرحله علم در آوردند و موجب انقلابی در تاریخ تفکر انسان شدند.
مارکس در باره فلسفه ایده آلیستی بورژوایی پیش از خود گفته بود: تفسیر جهان کافی نیست، تغییر آن مهم است. او فلسفه هومانیستی کمونیستی و آینده نگر خود و انگلس را، ماتریالیسم تاریخی- دیالکتیکی نامید. فلسفه کمونیستی تحولات: طبیعت، جامعه، و تفکر را نشان میدهد. آن رابطه زیربنا و روبنا، و رابطه هستی با آگاهی بشر را به بحث می کشاند و خواهان گره خوردن: تئوری انقلابی با عمل انقلابی است. فلسفه کمونیستی پاسخ به سئوالات و مشکلات زندگی بشر و پایبند به حل مشکلات زندگی انسان هاست. فلسفه کمونیسم علمی نتیجه جمع بندی ضروری: مارکسیسم، اقتصاد سیاسی، و علم مبارزه طبقاتی است.
فلسفه کمونیستی جدلی بود با: دیالکتیک ایده آلیستی هگل، و ماتریالیسم آبستراکت و غیرتاریخی فویرباخ. مارکس و انگلس از تجزیه و تحلیل آندو، یک فلسفه علمی مدرن ساختند ،و از ایده آلیسم، از محدودیت های غیرتاریخی، از درونگرایی عرفانی، و از ماتریالیسم مکانیکی پیشین عبور نمودند. فلسفه کمونیستی مارکسیستی، یک نظام واحد متحد مقوله های: اقتصادی، سیاسی، وفلسفی است که متکی به وحدت: تئوری و عمل، و جانبداری عمیق صادقانه از رنجبران و زحمتکشان است. مارکس و انگلس این جهانبینی را بر اساس: مطالعه ارثیه فلسفه کلاسیک بورژوازی آلمان؛ مخصوصا نظرات فویرباخ و هگل، و اقتصاد سیاسی کلاسیک بورژوایی انگلیس؛ به نمایندگی آدام اسمیت و ریکاردو، و سوسیالیست های کبیر اتوپیستی فرانسه مانند سنت سیمون و فوریه، و آون انگلیسی، سیستماتیک نمودند. فلسفه و تئوری کمونیسم علمی بشکل جهانبینی، دست آورد ابدی نبوغ مارکس و انگلس بود تا طبقه کارگر و سایر زحمتکشان را به خودآگاهی برساند. فلسفه کمونیستی متکی به مارکسیسم؛ علم قوانین تحول و ترقی جامعه انسانی، علم انقلاب سوسیالیستی، و علم تاسیس جامعه کمونیستی است.
بخش 2:
آقای نویسنده میگوید که مهمترین (دو تای اول) وظیفه “کمونیستها” (در حقیقت از لحاظ او مارکسیستها) تبلیغ مارکسیسم است. به اینکه فعلا ایشون به خودش اجازه وظیفه تعیین کردن میدهد کاری نداریم. ایشون اصلا فکر نمیکند که این مارکسیسم در بحران بسر می برد و از اول هم با بحران زاده شد – انگلسیسم، برینشتیسم، کائوتسکیسم، پلخانفیسم، لنینیسم، استالینیسسم ، مائویسم و در ایران حالا داریم حکمتیسم و غیره.
حالا از ایشون می پرسیم که در این دو:
1 – “جهان بینی ماتریالیستی!”
و
2 – “آموزش روند حرکت و منطق دیالکتیک برای شناخت تحولات اجتماعی جهت اثرگذاری مثبت بر این روند!”
،
کدام کتاب مارکس در باره فلسفه ماتریالیسم و دیالکتیک وجود دارد که مرجع یادگرفتن ماست، که نوشته صدها مارکسیست همراه با جنگ درونی آنها که کدام مارکسیست هست و کدام نیست، نیست؟ اصلا این جنگ درونی مارکسیستها که کدام “فلسفه” مارکس را درک کرده بیان این است که “فلسفه” مارکس وجود خارجی ندارد چون اگر داشت، مثل کتاب اقتصادش، دیگر اینهمه فلسفه بافی ماتریالیستی دیالکتیکی وجود نداشت!!!
آنارشیست