Comments

همگرایی نیروهای چپ و کمونیست چرا، چگونه و تا کجا؟ <br> هادی میتروی — 3 دیدگاه

  1. اگر تئوری به رد اخلاقهای خوب شناخته شده برسد، تئوری ارتجاع است. مثلا، در مارکسیسم، تئوری به این می رسد که استثمارگری سرمایه داری در جامعه فئودالی مفید است، یا سلسله مراتب و اطاعت از بالای تشکیلات، برای انقلاب ضروری است که این اشاره به مقاله انگلس در مورد آتوریته است. یا مارکس رفتن به دولت استثمارکران و استعمارگران را از طریق حزب کارگران بد نمیداند و فکر میکند که باعث میشود کارگران امتیازاتی بگیرند و به جنبه مخرب چنین کاری در دراز مدت اهمیت نمیدهد که بعدا موجب انشعاب در انترناسیونال دوم خودشان شد. این توجیهات تئوریک نمی تواند ثبات تشکیلاتی بوجود بیاورد و برای همین تشکلات مارکسیستی آبستن انشعاب و چند دستگی هستند. تاریج مارکسیسم گواه این حکم است.
    تمام معیارهای غیر اخلاقی مارکسیسم و یا نتایج نظری احکامی که به معیارهای غیر اخلاقی می رسند، عامل نفاق و از بین رفتن وحدت هستند.
    دموکراسی خواهی چطور؟
    یک مثال. یک استثمارگر سکولار که میخواهد میلیاردر شود اعتراض میکند که چرا فضای چنین کاری برای او توسط میلیاردرهای مذهبی محدود شده است، برای همین از مشکلات اقتصادی کلی سرمایه داری استفاده میکند تا توده ها ی کارگر و زن را علیه رقیب مذهبی بشوراند. مثلا، خود بی بی سی که تا مغز استخوان هوادار بردگی مزدی است، میشود هوادار دموکراسی برای کارگران ایرانی و نشان میدهد که حاکمیت ایران ضد دموکراسی و کارگران است. در اینجا اگر بگوئیم که ما خواستار ارتقای ذهنیت محدود شورشها آن به ذهنیت ضد استثمار هستیم، بما میگویند با خواستهای دموکراتیک توده ها مخالفت میکنیم. در اینجا معیار ضدیت با استثمار نادیده گرفته شده و بجای آن از شیادی بورژوای سکولار مغلوب شده دفاع شده است. این دفاع از شیادی کار دائم مارکسیستهای دموکراسی خواه بوده است.
    مثال دیگر، اما در ارتباط با رژیم. رژیمی ها بما میگفتند که شما ضد امپریالیست و طرفدار مستضعفین نیستید. خب، ما حاضر بودیم که اگر رژیم نشان دهد که ضد امپریالیست و هوادار مستضعفین است با رژیم وحدت کنیم. اما دیدیم که قانون اساسی اش سرمایه داری است و هر روز میدیدیم که رژیم از سرمایه داران دفاع میکرد و با دست به کمپانی های امپریالیستی نمی زد و نمیخواست که بروند و میخواست شریک آنها هم بشود.. ما هم نتیجه گرفتیم که رژیم از استثمارگران ما دفاع مبکند و قابل وحدت، حمایت و اتکا و هواداری نیست.
    نتیجه گیری این است که معیارهای حداکثر برای وحدت انقلابیون ضروری است و نمیتوان آنها را فدای مصلحت سیاسی کرد که همیشه یعنی ارباب کارگران شدن.
    در حقیقت، کمونیست بمان و با ارباب لاس نزن، وحدت میکنیم.
    آنارشیسم

  2. در این کامنت در دفاع از معیارهای حداکثری مثالهائی بزنیم که به درک قضیه کمک کند. میتوان بحث را از لحاظ نظری عمیق تر کرد. ولی بهتر است راه برعکس رفت و بحث را کنکرت تر کرد. خیلی خیلی کوتاه و در سطح عناوین.

    هیراشی – کارگرانی که دائم دنبال اثبات برتری خود هستند و میخواهند مقام و مسئولیت بگیرند.
    مردسالاری – کارگرانی که زنان را ابزار ارضای جنسی و توله اندازی می بینند.
    بردگی مزدی – کارگرانی که معتقدند ارباب سرمایه داری خوب داریم و ارباب سرمایه دار بد، مترقی داریم و عقب افتاده.
    امپریالیسم – کارگرانی که معتقدند اگر امپریالیستهای غربی و شرقی حاکم بشوند، از جمهوری اسلامی بهتر است.
    تعصبات – کارگرانی که تحمل شنیدن نقد عقاید خود را ندارند و از بحث و جدل و همکاری نظری و یا روشن شدن اختلافات طفره می روند.
    تبهکاری – کارگران متقلب، دزد، در دسته های گانگستری و فاحشه خانه رو و غیره.
    خرافات – کارگرانی که به ماورالطبیعه و شبه علم اعتقاد دارند، “یک جادوئی شد که فلان شد”، قبول یک ایده بدون تحقیق و دیالوگ و اصرار بر درستی آن داشتن.

    معیارهای حداکثری نفی اینها ست. وقتی وحدت میخواهی بکنی (با هم کار مشترک سازمایافته) ، باید این معیارها را اصل و اساس قرار دهی. این معیارها در حقیقت نهایت کمونیسم هستند، کمونیسم از این بیشتر نیست، در حقیقت از اینها کمتر، ارتجاع است نه کمونیسم و انقلاب. نمیتوان این معیارها را به اینده حواله داد، اینها ارتجاع وارد میکند.
    حال،
    در تمام مقالات و افکار اپوزیسیون (چپ و راست)، میتوانی نقض همه اینها را ببینی و بعد ببینی که چطور، راست بکنار، موجب فلاکت جنبش کمونیستی ایرانی ها شده است. مارکسیسم، انگلسیسم، لنینیسم، استالینیسم، مائوئیسم، سوسیال دموکراتیسم و غیره همه نقض یک و یا چند از این معیاراهاست. نقض این معیارها راه فساد و نفاق را باز کرد و کمونیسم ایرانی را در وضعیت امروزی اش قرار داده است.
    آنارشیسم

  3. دلیل نقد “مبارزات دموکراتیک” و “وظایف دموکراتیک” این است که علیه “وظایف” کمونیستی هستند.
    وقتی کارگران “توده” هستند، نه کارگرند و نه کمونیست. آنها ذهنیت ارباب را دارند. وقتی آنها برای دموکراسی فعالیت میکنند، ذهنیت ارباب سکولار دموکرات را دارند و وقتی برای دیکتاتوری مبارزه میکنند، ذهنیت ارباب محافظه کار را دارند. مثلا، وقتی توده ها (کارگران غیر کمونیست) در غرب، کارگران ضد جنگ را در وسط میدان بدار میکشند و با چاقو دل و جگر آنها را در می آورند، کارگر نیستند، ذهنیت ارباب سرمایه دار را دارند. حالا این عدم استقلال نظری در کارگران، درجات گوناگون دارد ولی در هر درجه ای بهرحال قابل حمایت نیست. “دفاع” از مبارزات دموکراتیک توده ها در تضاد است با “دفاع” از مبارزات کمونیستی کارگران. اولی ها توده هستند دومی ها کارگر. شکنجه گر مزد بگیر است، سرمایه دار که نیست، اما ذهنیت ارباب را حمل میکند، این کارگر توده است.
    بر عکس نظر شما، وحدت کمونیستها باید بر اساس معیارهای حداکثر باشد. تعیین معیارهای حدااکثر است که اهمیت دارد.
    معیارهای حداکثر هم اینهاست:
    نقد و نفی هیارشی، مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، تعصبات، تبهکاری و خرافات.
    اگر این معیارها نباشد، بعلت حاکمیت ارتجاع بر جامعه، تشکلات انقلابی پر میشود از “توده هائی” که افکار ارتجاعی دارند چون این حاکمیت راضی و ناراضی های مرتجع تربیت میکند. زن به صرف زن بودن و کارگر بصرف کارگر بودن غیر مرتجع نیست. گرایش به سلطه و استثمار در جامعه ارتجاعی یک گفتمان حاکم است و خطر بزرگی برای سلامت تشکل انقلابی محل کار و زندگی محسوب می شوند. حرکت از معیارهای اکثریت تضمین میکند که معیارهای انقلاب کمونیستی (البته آنارشیستی) شکل بگیرد. لاس زدن با توده هائی که ذهنیت ارتجاع را حمل میکند، رشد و نمو فرهنگ انقلابی را از بین می برد. انقلاب یک امر جدی است، تفریح و پارتی که نیست.
    آنارشیسم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.

HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>