به بهانهٔ سالگرد هفده شهریور پنجاه و هفت
محمد علی اصفهانی
هفده شهریور پنجاه و هفت، تنها روز از روز های برگزاری «تظاهرات میلیونی» بود که من بر خلاف موارد دیگر، از همان اول صبح، مستقیماً برای تنظیم اخبار و گزارشها به کیهان رفته بودم و مشغول کار خود شده بودم.
مثل چند تن دیگر از همکاران، روز قبل از آن، در «تظاهرات میلیونی» شانزده شهریور، هم در جستجوی خبر، و هم به عنوان یکی از افراد عادی، شرکت داشتم، و چیزی که از همان روز تا حالا برای من نامعلوم مانده است، هویت دعوت کنندگان واقعی به تظاهرات روز بعد، یعنی ۱۷ شهریور است.
تنها چیزی که میدانم این است که یکباره، در میان جمعیت، این شعار، دهان به دهان شد که:
ـ فردا صبح، هشت صبح، میدان شهدا
و میدان شهدا، همان میدان ژاله بود که در حدود یک هفته پیش از آن تاریخ، چند تن از تظاهرات کنندگان، در آنجا کشته شده بودند و مردم نام آن را به میدان شهدا تغییر داده بودند.
بله، یک عده، قبلاً در آنجا کشته شده بودند.
اینطور نیست که همهٔ تظاهرات، کوچک یا بزرگ، با مسالمت و بدون سرکوب و یا با کنار کشیدن نیرو های نظامی برگزار شده بوده باشند.
اصلاً و ابداً اینطور نیست.
و من، خودم بار ها شاهد سرکوب های خشن و گاه خونین بودم، و در «جنگ و گریز»، از این کوچه به آن کوچه دویده ام.
عمدتاً، این فقط در «تظاهرات میلیونی»ِ از پیش اعلام شده بود که نیرو های سرکوب کنار میکشیدند و یا گل از دست تظاهرات کنندگان میگرفتند.
اوایل روز بود که بعضی از بچه های تحریریه که به میدان ژاله رفته بودند، سالم از آنجا به روزنامه بر گشتند.
سالم، اما با حالتی که هرگز مشابه آن را ندیده بودم. مبهوت و گنگ و ناتوان از توضیح و تشریح و حتی دستکم بیان آنچه گذشته بود.
رنگ ها پریده، نه از ترس، که از حیرت و گنگی و گیجی و ناباوری.
حیرت و گنگی و گیجی از آنچه رخ داده بود، و ناباوری به تن های به خاک افتاده و در خون تپیدهیی که به چشم خود دیده بودند.
نصرت نوح، روزنامه نگار و شاعر تودهیی بازمانده از مرداد سی و دو و پیش از آن هم یکی از آن ها بود.
نوح، هیچ وقت، شوخی و خنده از دهانش نمی افتاد. اصلاً خطوط چهره اش، برای من، یکجور نیشخند رندانه را ترسیم میکرد.
و من با او که چند سال پیش در غربت چشم از جهان فرو بست، مدتی در کیهان دمخور بودم.
یک روز، آن اوایل کارم در کیهان که هنوز در سرویس هنری که او هم عضو آن بود قلم میزدم، علی خدایی از سرویس بغلی، به شوخی به من گفته بود که تو که زیاد با نوح گرم میگیری ممکن است برایت حرف در بیاورند!
و من، به سابقهٔ بعضی جوک ها و لطایفی که نوح نقل میکرد، خندیده بودم و متوجه نشده بودم که سخن از چیست.
و تازه آن وقت بود که فهمیدم که نوح از تودهیی های قدیمی و شناخته شده و مارکدار است.
نوح اما آن روز سیاه ۱۷ شهریور ۵۷ اصلاً به آن آدم شوخ خوش طبع همیشه خندان شباهتی نداشت، و آن حیرت و گنگی و گیجی و رنگ پریدگی که گفتم را بیش از همه در او می توانستم ببینم.
با مشاهدهٔ سر و وضع او و بچه هایی که از میدان ژاله میآمدند، و حرفهایی که می زدند و خبر هایی که میدادند، بغضم داشت میترکید، و نه میتوانستم جلو دیگران گریه کنم یا عکس العملی غیر عادی نشان دهم، و نه میتوانستم خودم را کنترل کنم.
به گوشهیی بیرون تحریریه رفتم و فارغ از خود و از دیگران، که مثل خودم از من غایب بودند، های های گریستم.
سخت.
از آن گریستن هایی که آدم را سبک میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــ
قصدم از آنچه نوشتم، ذکر مصیبت نیست، هرچند که آن مصیبت، سنگین و تلخ بود.
قصدم چیز دیگری است. قصدم بیان این واقعیتِ سنگین تر و تلخ تر از آن مصیبت است که تا قبل از هفده شهریور پنجاه و هفت، هنوز شاید میشد از هیستری دسته جمعییی که ما را و میهن ما را و نسل ها و نسل های ما را به این روز سیاه کشانید و نشانید اجتناب کرد.
و می شد شاید عامل تشدید کنندهٔ آن هیستری، یعنی خمینی را دور زد. هرچند به سختی و با پذیرش خطر، و احتمال منزوی شدن.
ولی از آن روز به بعد، کمتر کسی را یارای آن بود که از نتیجه بخش بودن حرکت در چهارچوب قانون اساسی و پادشاهی مشروطهٔ آن، و با خواست محوری آزادی های سیاسی و انتخابات آزاد حرف بزند.
همهٔ پل های پشت سر، خراب شده بودند.
و در پیشِ رو، آن که انتظار ما را میکشید خمینی بود با روحانیت مبارز و اراذل و اوباش و لومپن هایش.
همان ها که سه هفته پیش، در ۲۸ مرداد، در ادامهٔ ویرانگری ها و سینما سوزی ها و آتش بازی های خود، سینما رکس آبادان را آتش زده بودند و آن همه انسان را زنده زنده سوزانیده بودند تا مگر جنوبی ها هم به «نهضت» بپیوندند.
آیا آن هایی که هفده شهریور را رقم زدند همین شکسته شدن همهٔ پل های پشت سر را میخواستند؟
نمیدانم.
نمیدانم این را؛ اما میتوانم در برابر نسل هایی که آن روز و آن روز ها را ندیده اند شهادت دهم که در یاوه های بی سر و تهی که به گوششان خوانده میشود از این قبیل که عدهیی از تظاهر کنندگان، به بقیه شلیک میکردند، و یا آن ها که به مردم شلیک کردند چریک های فلسطینی بودند (!) کوچکترین بهرهیی از راستی و درستی و امانت داری وجود ندارد.
مگر همین حالا ج.ا مشابه همین حرف ها را در مورد شرکت کنندگان در تظاهرات مسالمتآمیز مردمی علیه خود تکرار نمیکند؟
ـــــــــــــــــــــــــ
علاوه بر تفاوت های متعددی که از هر لحاظ میان ج.ا . و نظام پیشین وجود دارد، تفاوت اصلی و ماهوی این دو نظام را نباید از نظر دور داشت:
نظام پیشین، در مسیر تاریخی رشد و تکامل جوامع معاصر، رو به فردا داشت، ولی ج.ا در این مسیر، رو به دیروز دارد.
و اساساً مخالفت خمینی و روحانیت مبارز با شاه و نظام پیشین به همین دلیل بود.
به بیان دیگر:
ـ انگیزهٔ فعالان سیاسی و اپوزیسیون متعارف نظام پیشین (دستکم در تئوری و در ذهن و در خیال)، بر طرف کردن موانعی بود که عمدتاً محصول استبداد سیاسی بودند و حرکت به سمت فردا را یا منحرف میکردند و یا در پیچ و خم های راه ها و بیراهه ها از توان میانداختند؛
ـ و انگیزهٔ خمینی و روحانیت مبارز، از میان بردن دستاورد های مثبت دوران «آن پدر و پسر»، و حرکت در جهت معکوس، و گرفتن انتقام سرمایه داری سنتی بازار، و فئودالیسم و ماقبل فئودالیسم از سرمایه داری نوین و فرهنگ آن، و باز گردانیدن جامعه به قرون و اعصار سپری شده میبود.
و طبیعی است که میان این دو خواست، نه تنها هیچ نقطهٔ مشترکی وجود نداشت، هیچ انطباق مقطعی و یا همسویییی نیز نمیبایست وجود داشته باشد.
که متأسفانه وجود داشت.
یعنی وجود یافت.
مسأله، فقط عدم انطباقِ حتی مقطعی، و یا همسو نبودن نیست. مسأله، دو دشمن آشتی ناپذیر است که به جای رو در روی یکدیگر ایستادن، دست در دست یکدیگر نهادند.
و البته، از حق نگذریم، یکی از این دو دشمن، یعنی روحانیت مبارز، بی هیچ رودربایستی و تعارفی، در برابر آن دیگری ایستاده بود و اجازهٔ چند شعار ساده و آبکی را هم در تظاهرات بزرگ به او نمیداد.
و آن دیگری، باز هم دست او را رها نمیکرد و هرگونه ذلتی را از او میپذیرفت!
ـــــــــــــــــــــــــ
نظام پیشین، در چهاچوب قانون اساسیِ برآمده از انقلاب مشروطیت، قابلیت رفرم و تغییرات بنیادی داشت، ولی در ج.ا اصلاح یا رفرم در عین وفاداری به قانون اساسی آن، و به خصوص به فرهنگ مادون تاریخی آن، امکان پذیر نیست؛ و از آنجا که ج.ا منهای فرهنگ ج.ا، دیگر ج.ا نخواهد بود، در نظام کنونی، هر نوع تلاش در جهت اصلاح یا رفرم، دستکم در بنیان ها، پیشاپیش محکوم به شکست است.
و از همین روست که میبینیم که بخشی از جریان اصلاحات، خود را به روز کرده است و دیگر نه از اصلاحات، بلکه از گذار از ج.ا سخن به میان میآورَد.
این، البته به معنای نفی تأثیرات مثبت آنچه با عناوین «اصلاحات» و «اصلاح طلبی» و «اصلاح طلبان» از آن یاد میشود، در مقاطع معینی که دیگر تکرار نخواهند شد، نبوده است و نیست.
این که در آن مقاطع، کسانی به اصلاح پذیری در چهارچوب ج.ا معتقد بودند و با چنین اعتقادی با جریان اصلاح طلبی، همراه شده بودند، گرچه نباید به سرزنش آن ها توسط دیگران یا توسط خودشان منجر شود، بحثی است، و همراهی حساب شده و مشروط و محدود و بدون توهم انقلابگرایان با رفرمگرایان در آن مقاطع معین، بحثی دیگر.
باید به این هر دو بحث، در نوشتهیی جداگانه پرداخت.
و این «باید»، اتفاقاً بایدی جدی است.
ـــــــــــــــــــــــــ
به دیگران کاری ندارم.
هرکسی مسئول عمل خود است، و هر کسی از زاویهیی متفاوت با زاویهٔ دید بقیه، به خود و گذشته و حال خود نگاه می کند، و تلقی و برداشتی درست یا نادرست از خود و کار های خود و رفتار های خود دارد.
به دیگران کاری ندارم.
اماتا جایی که به شخص خودم که متأسفانه در آن مقطع، بسیار فعال بودم (۱) بر میگردد:
هیچ بهانه و استدلالی، نمیتواند مرزبندی نکردن عملی (نه فقط تئوریک) با خمینی که هژمونی بی رقیب و بی بدیل را برای خود تثبیت کرده بود، و ادامه دادن حرکت در مسیری که پس از تثبیت خمینی در موقعیت هژمونی براندازی، به جای اصلاحات ساختاری در گام های اول، یکسره به سیاهچال بهمن پنجاه و هفت میرسید و در آن مدفون میشد را توجیه یا کمرنگ کند.
آن نوع بهانه ها و استدلال ها را میگذارم برای دروغگویانی که نه شهامت انتقاد از خود را دارند، و نه شرافت آن را.
و همچنین، برای راستگویان با شهامت و شرافتمندی که بهانه ها و استدلال هایی از آن دست را راستگویی و شهامت و شرافت میدانند.
ـــــــــــــــــــــــــ
برای روشن تر شدن بحث، این نوشته را با بخش کوتاهی از مقالهٔ «آزمون و خطا» (۲) که در بهمن ۱۴۰۰ نوشته بودم تمام میکنم:
در ماجرا های ـ کم و بیش ـ دو سالِ منجر به ۲۲ بهمن ۵۷، دو مرحلهٔ نهایتاً در همتنیده را باید از یکدیگر تمیز داد.
مرحلهٔ اول:
تمرکز بر محدود کردن اختیارات شاه در چهارچوبی که قانون اساسی مشروطیت برای او تعیین کرده بود؛ تأمین آزادی های سیاسی؛ تضمین امنیت فعالیت های سیاسی؛ برگزاری انتخابات سالم؛ رعایت قوانین برآمده از مجلس و دولت منتخب آینده؛ و حرکت در جهت عدالت اجتماعی و اقتصادی.
در آن مرحله، تشکل ها و سیاستمداران کلاسیک، مدافعان حقوق بشر، روشنفکران، اهالی مطبوعات، نویسندگان، و شاید ـ بالقوه ـ بخشی از کارگران، هژمونی داشتند.
مبارزهٔ چریکی، هم به بن بست رسیده بود، و هم با باز شدن نسبی فضای سیاسی، جاذبهٔ خود (و فلسفهٔ وجودی خود) را از دست داده بود، و فقط میتوانست ذهن تعداد بسیار اندکی از مبارزان را همچنان به خود مشغول داشته باشد.
مرحلهٔ دوم:
رویش قارچگونهٔ خمینی و روحانیت سیاسی که عملاً بقیه را یا از صحنه راند، و یا به دنبال خود کشانید.
از آن پس [از مرحلهٔ دوم به بعد]، آنچه تحت عنوان «انقلاب» ادامه یافت، تحت هژمونی ضد انقلاب قرار گرفته بود و سنخیتی با یک انقلاب مردمی نداشت. اگرچه حضور وسیع مردم بود که آن را شکل داد. مردمی که عمدتاً هیچ وقت سیاسی نبودند و ناگهان سیاسی شده بودند.
نهایتاً پس از فعل و انفعالات متراکمِ بسیار، ضد انقلاب که پیشاپیش بر روند انقلاب مسلط شده بود، در ۲۲ بهمن ۵۷ موفق به در اختیار گرفتن حاکمیت نیز شد.
۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی ضد انقلاب است، نه روز پیروزی انقلابی که مثلاً بعد از آن منحرف شده باشد.
و این، همان واقعیت تلخ و آزار دهندهیی است که خیلی ها در گریز از برخورد با خود، یا نمیبینندش، یا میبینند و انکارش میکنند، و یا هزار الّا و امّا در آن میآورند.
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ـــــــــــــــــــــــــ
(۱) نه به منظور افتخار ـ که جایی برای افتخار نیست و به نزد نسل های بعد از ما (و با تعبیری دیگر و شاید هم بی رحمانه تر به نزد خودم نیز) سوء سابقه به حساب میآید ـ بلکه به منظور توضیح این نکته که آنچه در این مختصر آمده است از سر ناآشنایی به وقایع آن دوره، و یا عدم حضور عملی در آن وقایع نیست باید اشاره کنم که:
راقم این سطور، هم در چند لیست چند ده نفره، و هم در لیست پانصد و چند ده نفرهٔ «عملیات نجات»، و طرح «جزیره»، و کذا و کذای ساواک ـ که احتمالاً همان یا مشابه همان لیست هایی هستند که ثابتی بار ها از آن ها یاد کرده است و از عملی نشدن محتوایشان عصبانی است و شاه و ملکه را مقصر میداند ـ قرار داشت، و هم در لیستهای ترور چهار نفره و نوزده نفره و بیست و یک نفرهٔ روزنامه نگارانی که به نوشتهٔ مطبوعاتِ بعد از ۲۲ بهمن، قرار بود که در ۲۱ بهمن، و در جریان حکومت نظامیِ اعلام شده اما شکست خوردهٔ آن روز، حکمشان اجرا شود.
(۲) آزمون و خطا ـ ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
www.ghoghnoos.org/aak/220211.html
و نیز چند مقالهٔ دیگر در همین باب، و به همین قلم. مثلاً:
دو اصل به هم پیوستهیی که مبارزه در دو نظام به من آموخته است ـ اسفند ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/240314.html
گونه شناسی امام راحل (پنجِ به علاوه ی یک) ـ خرداد ۱۳۹۶ـ آذر ۱۳۸۸
www.ghoghnoos.org/ak/kj/gooneh.html
روحانیت سیاسی، بیشتر یک کاتالیزور بود ـ ۸ بهمن ۱۳۹۸
http://www.ghoghnoos.org/aak/200128.html
ده نکته در باره ی ماهیت تنش میان ج. ا و جهان معاصر ـ ۲۲ بهمن ۱۳۹۸
درباره خزعبلات یک کامنت در این صفحه. به موضوع بحث کاری فعلا کاری نداریم، به ایدئولوژی آن بپردازیم.
نوشته:
“رژیم اشغالگر اسلامی”
ببینیم چرا این عبارت جنایتکارانه می شود.
.
دولت حاکمین مرتجع عربهای مقیم عربستان به ایران حمله کردند و شاه امپریالیست و زورگو و عیاش زمان را سرنگون کردند و حاکمیت ارتجاعی خودشان را تحمیل کردند. ایرانیان حاکم بر زنان و زحمتکشان هم دین اسلام را پذیرفتند و به توده ها تحمیل کردند و حال 1400 سال است همه فارسها و غیر فارسهای ایرانی به مذهب اسلام اعتقاد دارند. اشغال عربها دائم نبود، رفتند و یا استحاله شدند ولی مذهبشان ماند. عقیده هم انتخابی است و کسی نتوانست حاکمین فارس را متقاعد کند که اسلامی فکر نکنند و تحمیل نکنند چون اسلامی برای آنها فایده داشت – داریوش هم بود اسلام را می پذیرفت چون برایش فایده داشت. اشغال واقعی اشغال صهیونیستهاست، که دائم است و در آن استحاله و تغییر دیدگاه وجود ندارد، مثل اشغال اروپائی ها در آمریکای شمالی و جنوبی.
این شد مختصری از تاریخ اسلام و ایران شاهان.
حالا چرا حالا از این عبارت استفاده می شود؟ برای سلطه طلبی ناسیونالیستی و آدم کشی.
اگر این ایده بر جامعه ایران غالب شود، نتیجه اش میشود اسلام هراسی چون اساسا فارس نیست، بستن در مساجد چون مکان خارجی هاست، دستگیری آخوندها چون جاسوس عربها هستند (مثل بوخارین که شد جاسوس پروس!!)، ممنوع کردن تبلیغ اسلام چون ایدئولوژی غربی هاست، دستگیری کسانیکه زیر بار نمی روند و اگر مقاومت مسلحانه کنند، با اشتیاق فراوان، اگر تحریک هم نشده باشند، کشته میشود چون ضد وطن هستندا.
اگر این ایده حاکم شود، چه چیزهائی ممنوع می شود؟
هر گونه مخالفت با رسمی بودن زبان فارسی، هرگونه تمایل به جدا شدن از این ایران گند زده از استثمارگران، هرگونه انترناسیونالیسم زنانه و کارگری، هرگونه مخالفت با بردگی مزدی که اقتصاد و سیاست حاکمین را تضعیف کند، هرگونه توضیح فاسد بودن ایران ماقبل اسلام. به عبارت دیگر، سرکوب کمونیسم و آنارشیسم و دعوت به سازش بین استثمارکننده و استثمارشونده برای حفظ وحدت ایران گند زده و آلوده به جنایتکاری و کثافتکاری. در این ایده هیچ چیز خوبی وجود ندارد، هر چه است آزادی بنجل و آشغال ضد زن و ضد کارگر عهد عتیق است. کلا ایرانگرائی ایده ای زشت و سرکوب کننده و واپسگرایانه است.
.
نوشته:
“کینه اسلامی عربی به ایران وایرانیت ما”
.
تاریخ چند خطی عرب و اسلام وفارس را در بالا نوشتم. واقعیت این است که آن دولت عربی کینه نداشت و دولتهای عربی تا به امروز هم هیچ کینه ای ندارند. کینه یعنی باختن و ناراحت شدن و کوشش در پیدا کردن شرایط برای انتقام. آن دولت عربهای آن دوران، پیروز بود، کینه نداشت و حالا هم ندارند، شکست خورده هست که کینه دارد. در حقیقت این عبارت هست: کینه استثمارگر فارس زبان به نژاد عرب و مذهب حاکمین مرتجع آنها، به اینکه چطور نظام پادشاهی غیر اسلامی را از بین بردند و نظام پادشاهی دوست اسلام گذاشتند.
.
اگر زن و کارگر ایرانی هوادار نظم و فرهنگ ماقبل اسلام بشود، گول ارباب استثمارگر را خورده.
اگر زن و کارگر ایرانی نتواند رابطه نظریه های سیاسی – ایدئولوژیک را با استثمار نیروی کار بفهمد، برده باقی خواهد ماند.
ایرانگرائی و اسلام گرائی اشکال خاص اعمال اقتدار بر توده برای استثمار نیروی کار آنهاست. اگر این دو را تجرید کنیم میرسیم به ابداع چیری بنام ایدئولوژی اقتدارگرائی که کار سیستماتیک بخشی از انسانها تا به امروز بوده است.
برای همین این دو دیدگاه اجتماعی، عمیقا یکی هستند.
حتی مارکسیسم دولت گرا هم شبیه آنهاست و همان ذات را دارد.
افکر مارکس و انگلس را برداشتند از آن ایدئولوژی سلطه درست کردند در حالیکه میتوانستند در طول مبارزه طبقاتی، دقت آنها را بیشتر کنند و جنبه های گنگ و کور و فرصت طلبانه آنها را بدور بیاندازند. نه، انقلابی نبودند، ضد انقلابی بودند و از افکار مارکس و انگلس مارکسیسم اختراع کردند.
.
آنارشیست
چند نکته،
.
اصطلاح چپ فاشیست اشتباه نیست. چپ اگر مارکسیست باشد و از دولت شوروی دفاع کند، چپ فاشیست است. این را فقط انارشیستهای سرکوب شده نمیگویند ، بخش بزرگی از مارکسیستها، حتی بلشویکهای گلوله خورده به سر “میدانند”.
چپ سوسیال دموکرات مارکسیست هم فاشیست است اگر نبود استعمارگری دموکراسی امپریالیستی را توجیه تئوریک نمیکرد و آنرا پشت اصلاحات پنهان نمی نمود.
راست هم فاشیست است؟ این اثبات ندارد ، چون برخلاف چپ مارکسیست سعی نمیکند اعمال تاریخی خودش را پنهان کند، رک و راست میگوید که فاشیست است و میگوید خب حالا مثلا میخواهی چکار کنی؟!
بین چپ و راست ارتجاع، یک میانه هم وجود دارد. انهم فاشیست است.
کلا، وجود دولت ، وجود فاشیسم است، مهم هم نیست که اسمش دیکتاتوری پرولتاریا هست یا دموکراسی. مثلا ، در مورد این دومی، دموکراسی نروژ فاشیستی است، نه ظاهرا در کشور خود، بلکه در بنگلادش. گزارشش در اینترنت قابل دسترس است. وقتی نازی ها و ارتجاعیون دیگر شروع میکنند به آدم کشی و سرکوب، یک عده ای از آدم کشی های انها استفاده میکنند ولی همیشه میگویند آری فاشیسم بد است! آنها هم فاشیست هستند. این دسته، میانه ها هستند.
.
دولت یعنی؟
بر خلاف تعریف مارکس، که میگفت دولت ابزار طبقاتی است، دولت ابزار طبقاتی نیست، دولت ابزار حفظ استثمارگری در جامعه است. دولت با استثمار در آمیخته، از آن جداناپذیر است. دولت از تعرض بوجود آمده و از طریق تعرض بقا پیدا میکند و اساسا متعلق به سلطه طلبان حاکم بر جامعه است و به سلطه طلبان غیر حاکم هم کمک میکند. بقای دولت وابستگی مطلق دارد به اعمال خشونت. در جامعه ای که استثمارگری وجود ندارد، دلیلی برای سلطه وجود ندارد، در این رابطه اجتماعی، دولت چکاره است، چه ضرورتی دارد، هیچ. اعمال خشونت برای حفظ سلطه هم یعنی فاشیسم. بهمین علت، کنه دموکراسی امپریالیستی غربی با کنه دیکتاتوری شرقی تفاوت اساسی ندارد، زنان و کارگران را با بازی با کلمات به گمراه نفرستید.
.
مجددا در ارتباط با دموکراسی،
دموکراسی لغتی است که معنی واقعا خوبی ندارد چون نیازمند تعریف دقیق است. اگر از بسیاری از قربانیان کودتا بپرسی، میگوید دموکراسی یعنی توطئه مسلحانه علیه حاکمیت من. مثل مصدق و آلنده. اگر نگوید، هنوز در خواب عمیقی سیر میکند. شوروی دیکتاتوری که اونجا کودتا نکرد. شوروی در آن دوران روش انقلاب مخملی کمونیستی-مارکسیستی داشت. بعدا امپریالیستهای غربی آمدند انقلاب دموکراتیک-سرمایه داری اختراع کردند تا از گسترش آنها جلوگیری کنند.
برای اینکه دموکراسی یک معنی خوبی پیدا کند، آمدند به آن پسوند “مستقیم” اضافه کردند. خیلی از مارکسیستها و کلا تمام آنارشیستها با اضافه کردن این پسوند گفتند که خب برای تضمین حق تعیین سرنوشت اجتماعی افراد، دموکراسی لغت درستی نیست و باید به آن معنی بهتری داد. دموکراسی مستقیم دیگر نوعی از دولت نیست وگرنه دیگر به معنای حق تعیین سرنوشت نیست چون قدرت را به چیزی حاکم بر کل جامعه می سپارد که هر فرد در آن دیگر فرد نیست بلکه مخرج مشترک است. اما دموکراسی مستقیم چگونه میتواند بمعنای حق تعیین سرنوشت اجتماعی برای هر فرد باشد، اگر افرادی باشند که در سیستم اقتصادی استثمار میشوند؟ آشکار است که نمیتواندبا استثمار چنین معنی داشته باشد. پس، دموکراسی مستقیم بدون نفی استثمار نیروی کار در جامعه، محتوا ندارد و به ابزار اقتدارگرایی تبدیل میشود.
.
درباره انقلاب مخملی امپریالیستهای غربی،
انقلاب مخملی امپریالیستهای غربی معمولا بر اساس مفهوم دموکراسی است اما حتی شکل ضد دموکراتیک هم دارد، مثل انقلابهای اسلامی شبیه عایش و یا طالبان. فعلا به دموکراسی ش اشاره کنم. خصوصیت این نوع شورش، این است که نه ضد اصل ارتجاع مردسالاری است،نه ضد بردگی مزدی و نه ضد امپریالیسم و هیراشی. هدف این تبلیغات، الان در سایتهای خبری ارتجاع مثل دویچه وله، بی بی سی، رادیو فردا و دو سه تای دیگر، همگی مدافع شورش زن زندگی آزادی و مشوق آن، قاطی کردن آزادی تفریح و تفنن با دموکراسی سیاسی برای گمراه کردن زنان و کارگران ایران و جهان است. توضیح بدهم.
هر فردی دلش میخواهد که از زندگی اش لذت ببرد. مثلا، فوتبال بازی کند، برقصد، رابطه سالم جنسی داشته باشد، پیک نیک برود، مسافرت کند، غذای خوب بخورد و غیره. هیچ نیرویی در جامعه و حتی طبیعت جلودار این نیست. کودک گربه هم چنین لذتی از زندگی اش می برد و دوست ندارد مزاحمش شوند. این هیچ ربطی به دموکراسی ندارد. تحت فاشیسم هم چنین چیزی ممکن است. اما امپریالیستهای غربی با بزرگ کردن این نوع تفریحات در کشور خود و نشان دادن آن به توده های کشورهای دیگر، اینطور جلوه میدهند که دلیل اینکه توده های ما این تفریحات را دارند، دموکراسی است، تحت دیکتاتوری، جنین چیزی ممکن میست. حال اگر علیه جمهوری اسلامی بنفع ایدئولوژی ما شورش کنید، میتوانید این تفریحات را داشته باشید. زنان و گارگران اوکراین و بقیه کشورهای سرمایه داری مارکسیستی بلوک شرق هم گول خوردند و مثلا انقلاب کردند، این بود انقلاب مخملی. اما چیزی که دموکراسی های امپریالیستی نمی گویند و نگفتند این است که این پشت صحنه این تفریحات زنان و کارگران ما ، سیستم تولیدی سیاهی وجود دارد بنام بردگی مزدی و امپریالیسم ش . نمیگویند که می چاپند و تو شکم زنان و کارگران خودشان میریزند و دموکراسی خواهی راه میاندازند تا علیه سیسم حاکمیتشان انقلاب نشود.
.
آنارشیست
مزاحم همیشگی به شدت مشکوک که معمولا با زبان اطلاعاتی های رژیم، مجاهدین خلق را «منافقین» و «ملعون» می نامد نوشته است:
«نویسنده اگر یک تکه روز نامه و یاهرسندی نشان داد که حتی رژیم مدعی چند کشته در روز های پیشین از هفده شهریور در میدان ژاله شده باشد من سرم را میکنم در کاسه توالت وعکسش را برای روشنگری می فرستم.»
و از اساس، موضوع «میدان شهدا» نامیده شدن میدان ژاله قبل از ۱۷ شهریور را نفی کرده است، و در عین حال، خودش را خیلی وارد به اوضاع آن ایام نشان داده است.
در کیهان ۱۴شهریور ۵۷ خود ما خبر تغییر نام میدان ژاله به میدان شهدا توسط مردم را نوشته بودیم.
ماجرا هم از این قرار بود که شب قبل که فکر می کنم شب بیست و هفتم ماه رمضان بود، افرادی که در مسجد شیخ یحیی نوری در همان حوالی، جمع شده بودند بعد ازخروج، در درگیری کشته شده بودند.
کسانی که بخواهند، می توانند به کیهان آن روز و شاید روزنامه های دیگر آن روز یا فردای آن (در مورد اطلاعات و آیندگان) مراجعه کنند.
لازم نیست که این بابا کله اش را در کاسهٔ توالت کند و عکس خود را برای روشنگری بفرستد. همین قدر که اگر عقدهیی است در پی علاج عقده اش باشد، و اگر از بسیج سایبری است فکری به حال خودش بکند کافی است.
در مورد تظاهرات میلیونی:
در همه جای مقاله، به طور مشخص و عامدانه، این عنوانِ رایج شده از سال پنجاه و هفت به بعد، در گیومه آمده است که به معنایش این است که آنچه به «تظاهرات میلیونی» معروف شده است.
در همین سال های اخیر هم ده ها بار، از همین عنوان به عنوان یک آرزو (و البته دور از دسترس) برای تظاهراتی که گویا باید علیه ج.ا هم برگزار شود از این و آن شنیده ایم و خوانده ایم. حتی دشمنان درجهٔ یک انقلاب ۵۷ یعنی فرشگردی ها درآغاز، یکی از هدف های خود را برگزاری تظاهرات میلیونی (بیرون گیومه) می دانستند و شاید هنوز هم بدانند.
در بارهٔ هویت دعوت کنندگان به تظاهرات ۱۷ شهریور:
این که یک «آخوند نسبتاجوان وقد بلند بود که اعلام تظاهرات میدان ژاله را نمود وآن دو نفربلندگو بدست حرف آقا را با بلند گو اعلام کردند»، فقط برای همین کسی که وعده داده است که کله اش را در کاسهٔ توالت کند می تواند مشخص کند که هویت دعوت کنندگان به تظاهرات ۱۷ شهریور مشخص است!
در مورد این که پشت کل ماجرا توطئه یی در کار بوده باشد یا نه من فقط نوشته ام:
«آیا آن هایی که هفده شهریور را رقم زدند همین شکسته شدن همهٔ پل های پشت سر را میخواستند؟
نمیدانم.»
و «نمی دانم» را دوبار به تکرار نوشته ام.
پاسخ دوست گرامی آنارشیست را جداگانه می دهم چون نمی خواهم کامنت هایش با کامنت این مزاحم همیشگی به شدت مشکوک، آلود شود.
این توضیح را باید اضافه کنم که ۱۴ شهریور، فردای تظاهرات «عید فطر» بود که طی آن روز نام میدان ژاله را مردم به «میدان شهدا» تغییر داده بودند و ما خبرش را در کیهان ۱۴ شهریور منتشر کردیم. تاریخ شبی که در آن، تعدادی از مردم بعد از خروج از مسجد شیخ یحیی نوری کشته شده بودند قبل از آن (و همانطور که نوشتم، فکر می کنم که ۲۷ ماه رمضان) است.
ضمناً از کرامات و از اطلاعات وسیع طرف مربوطه از وقایع آن ایام، یکی دیگر هم این است که معتقد است که تظاهرات ۱۶ شهریور از «میدان بلوار کشاورز تا کمرتخت طاوس» بوده است و راستی آزمایی می کند و می نویسد که «حال به این کار نداریم که جمعیت از میدان بلوار کشاورز تا کمرتخت طاوس میلیون نفرنمی شود»!
چون به این کامنتهای من ربط دارد،
.
در ارتباط با نامه اخیر خانم فائره رفسنجانی.
.
نامه خانم رفسنجانی، “چپ” را مبتذل اعلام کرده است و چندان غلط نیست اما غلط نبودن داریم تا غلط نبودن!
.
1 – مهمتر از همه اینکه هر نامه و یا گفته ای از زندان، مخصوصا در ایران، اصلا اعتبار ندارد. پس نامه این خانم، حقیقی و یا جعلی، معتبر نیست. چرا معتبر نیست چون زندان سیاسی را برای تجاوز به فردیت مخالفین ارتجاع درست کرده اند و این نوع زندان ابزار سلطه جویان (طبقات حاکم) است. نتیجه کاربرد این ابزار (تجاوز) هم بدلیل اینکه انسانها دارای توانائی های روحی متفاوت هستند، میتواند درست فکر نکردن باشد.
.
2 – هر دیدگاه و عمل زندانیان چه سلطنت طلب و چه چپ و چه بورزوا لیبرال، اعتبار ندارد. اعترافاتات را نباید باور کرد، اعترافات نتیجه تجاوز به فردیت افراد است.
.
3 – فقط وقتیکه که زندانیان سیاسی آزاد شوند و برای مدتی نسبتا طولانی، در شرایطی بسیار مناسب، به ایده های خاصی برسند و آن ایده ها را بدون ترس و انتام و مکافات بیان کنند، میتوان آنها را جدی گرفت. همه کسانیکه بیرون از زندان هستند میتوانند تحت فاشیستی ترین شرایط، شرایط آزادی برای گفت و شنود و درک جامعه بوجود آورند. ارتجاع توانائی کنترل همه افراد جامعه را ندارد و این پاشنه آشیل ارتجاع ست. زندانیان سیاسی ازاد شده میتوانند در چنین شرایطی قرار بگیرند و بعد از مدتی سلامت پیدا کنند و قابل اتکا باشند.
.
4- به فردیت تمام زندانیان سیاسی زمان شاه و تمام تبعیدی ها از خمینی و رفسنجانی گرفته تا زندانیان امروز، تجاوز شده است. تمام افکار و اعمال آنها را، بهمان علت، نمیتوان جدی گرفت ولی میتوان در مقابل آن مقاومت کرد چون بهرحال ارتجاع نوعی از بیماری در انسان است. یکی از دلایل مخالفت با حکم اعدام اصولا همین است. یکی از دلایل مخالفت با زندانی سیاسی کردن هم همین است. زندان تاثیرات مختلفی بر ذهن آدمها میگذارد. فقط در یک روند طولانی گفت و شنود در محیطی سالم میتوان گفت که دیدگاهها و اعمال انسانها واقعا از خودشان است. برای همین است که روابط کلکتیو و شورائی ضد ارتجاع در محل کار و زندگی دور از تبلیغ تیراندازی و عبارت پردازی و مبارزه با تواف و غیره، مهم است.
.
5 – چپ لغتی است که تعاریف گوناگون دارد. چپ میتواند سوسیال دموکراسی، یا ضدیت با نولیبرالیسم در اقتصاد و سیاست دولتی، یا مارکسیسم دولتی، یا آنارکوکمونیستم و یا مارکسیسم شورائی باشد. پس گفته ای علیه چپ الزاما گفته ای روشن نیست. آن نامه هم نه روشن است نه باید جدی اش گرفت. لطفا شخص خانم رفسنجانی را نقد نکنید، مطالب نامه را نقد کنید چون به فردیت او تجاوز شده.
.
6 – چپ یعنی ضدیت با همه (نه صرفا یکی ) اینها: مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و هیراشی و بقیه انواع سلطه جوئی و حاکمیت طبقاتی.
.
آنارشیست
ببخشید، کامنت آخر، باید برگردم سر کارم.
یکی از شواهد بدرد نخور بودن سیستم دموکراسی امپریالیستهای غربی برای ایران مناظرات انتخاباتی کشورهای غربی است. هیچ یک از این مناظرات در مورد استثمار نیست، تمامش در باره نحوه مدیریت برده های مردسالاری و مزدی است. سیستم دموکراسی پارلمانی همین است که در این مناظرات هست. پس، زنان و کارگران ایران را فریب ندهید.
آنارشیست
تمام بحثهای اپوزیسیون ارتجاعی، از بلشویسم گرفته تا دموکراسی خواهی سوسیال دموکراتیک یا بورژوا امپریالیستی، صرفا انتخاب سیستم بهتر استثمارگری ست نه بوجود آوردن جامعه ای که در آن زنان و کارگران آزاد می شوند. اثبات این حکم اصلا مشکل نیست و وقایع تاریخی، حتی در شکل غیر تحلیلی ش، گواه است. بحث ارتجاعی بودن ۹۹ درصد اپوزسیون اصلا تئوریک نیست و بسادگی قابل مشاهده و نشان دادن است.
دوران عوض شده و ایدئولوژی ها ارتجاع خودشان را نشان داده اند. جامعه طبقاتی دارد وارد مرحله جدیدی از تکاملش می شود. امکان پیدایش طبقه حاکم جدیدی وجود دارد. شاید بتوان گفت که طبقه جدید حاکم طبقه فئودال تکنوکرات است که عده ای به آن اشاره کرده اند. حتی با پیدایش حاکمیت تکنوفئودالیسم، ارکان اصلی انقلاب از بین نمی رود. ارکان اصلی انقلاب هزاران سال است که تغییر نکرده و اگر سلطه جویی در جامعه حاکم بماند، تغییر نخواهد کرد.
آنارشیست
فکر کنم “میلیونی” در مقاله در گیومه است که معمولا یعنی نه الزاما درست.
حال اگر تظاهرات صد میلیونی هم بود اما دیدگاهی ارتجاعی و یا نارسا در ان حاکم بود، گمراهه بود. همانطور که شورش زن زندگی ازادی نارسا و قابل سوء استفاده بود و حالا مهم نیست چند تا بودند. البته، بطور واضحی دیدیم که گمراهه بود. اگر شورش زن زندگی آزادی مثلا میگفت مرگ بر بردگی مزدی و یا امپریالیسم و یا زندان خانه و خانه داری، تمام رژیم و بی بی سی و رادیو فردا و بچه شاه و ۹۰ درصد اپوزیسیون دموکراسی طلب خفه خون میگرفتند و متحدانه قضیه را با توطئه سکوت و آدم کشی بیشتر و فرستادن لیست کسانیکه باید برای حفظ نظام طبقاتی سرکوب شوند، خاتمه میدادند، البته اگر میتوانستند!
این بود قسمت اول،
قسمت دوم،
میخوانیم:
“نظام پیشین، در مسیر تاریخی رشد و تکامل جوامع معاصر، رو به فردا داشت، ولی ج.ا در این مسیر، رو به دیروز دارد.
و اساساً مخالفت خمینی و روحانیت مبارز با شاه و نظام پیشین به همین دلیل بود.”
این ارزیابی غلط است.
پیدایش جمهوری اسلامی بر خلاف نظر نویسنده تکامل جامعه طبقاتی ایران بود. تکامل را نمیتون انکار کرد. رژیم جمهوری اسلامی اصلا رژیمی نیست که دارد جامعه را به عقب می برد. برای درک این موضوع باید از تعصب بورژوا لیبرالها عبور کرد. بورژوا لیبرالها خود بزرگ بینی و خود درست بینی استثمارگرانه دارند. توضیح بدهم.
۱ – رژیم چین و رژیم استالین و کوبا و کره شمالی، در زمان پیدایششان، نه دموکراسی بودند، نه چند حزبی. الان هم نیستند. اگر علیه اربابان خارجی و نوکرانشان و کلا امپریالیستهای دموکرات غربی مبارزه نمیکردند، الان مثل بنگلادش و کره جنوبی و اردن و بقیه میشدند. اما با حساب و کتاب غلط بورژوا لیبرالها، مثل نویسنده این مقاله، آنها جلوی تکامل جامعه را گرفته بودند چون ازادی احزاب و آزادی عقیده و انتشارات مثل امپریالیستهای غربی نداشتند. رژیم جمهوری اسلامی شبیه آنهاست و برای همین به هم تمایل دارند. درد آنها امپریالیسم غرب است. آیا ضد امپریالیسم هستند؟ نه، چون برای ضد امپریالیست بودن باید هوادار بردگی مزدی و مردسالاری و بقیه نباشی تا خودت نشوی امپریالیست. بعلت این آخری، ، ممکن است که جمهوری اسلامی در ضدیت با غرب تجدید نظر کند، اما در سلطه بر زنان و کارگران هرگز تجدید نظر نمیکند.
۲ – تکامل جامعه مثل تکامل انواع بمعنای بهتر شدن نیست. تکامل جامعه یعنی تغییر در شیوه زندگی، علمی تر: تغییر فرهنگ. در انواع، از بین رفتن یک نوع خودش بخشی از تکامل است. منسوخ شدن بخشی از روند تکامل است. مثلا الان، از بین رفتن بعضی از انواع، توسط انسان و یا در روند طبیعت دست نخورده، بخشی از تکامل است. جامعه انسان جامعه اقتدارگراست، یعنی جامعه طبقاتی و باید تکامل آنرا درک کرد.
تکامل جامعه طبقاتی یعنی از بین رفتن یک نوع جامعه طبقاتی و آمدن یک نوع دیگر آن. در این تغییر هیچ امر مفید و یا غیر مفید وجود ندارد چون جامعه طبقاتی اساسا و ذاتا برای اکثر انسانها مضر است. مثلا، پیدایش دموکراسی در غرب مدرن همراه بوده با بردگی و بردگی مزدی و استعمار بهتر و سریع تر و موثر تر. در این دموکراسی ها اصلا امری مفید برای تمام بشریت تحت سلطه وجود ندارد و نتیجه آن را تا بحال میدانیم: استعمار تمام دنیا، سرکوب کارگران خودی، مطیع و سربزیر کردن کارگران خودی، رواج عیاشی و تبه کاری، رواج استفاده از مواد مخدر و گانگستری قانونی و پشت قانون، ترویج بی تفاوتی و ناسیونالیسم و خودپرستی، دو جنگ جهانی با صدها میلیون مقتول که ۹۹ درصد آنها کارگر و دهقان بودند و ده ها نمونه دیگر از جمله تخریب محیط زیست.پس جامعه طبقاتی دموکراتیک امپریالیستی غرب هیچ تکامل بهتری از جمهوری اسلامی ندارد. همین الان، اسرائیل دموکراسی غربی از جمهوری اسلامی بیشتر آدم میکشد.
۳ – در جوامع طبقاتی، “رو به جلو،” یعنی فقط تغییر حاکمیت، تغییر نوع سلطه از یک شکل به شکل دیگر که ذاتا مفید برای بشریت نیست. تکامل جامعه طبقاتی همیشه بد است. فقط تکامل جامعه از جامعه طبقاتی به جامعه غیر طبقاتی، یعنی از بین رفتن گرایش غالب سلطه جویی در جامعه، تکامل خوب است. ما تکامل خوب داریم و تکامل بد. اخلاق در جامعه انسان یکی از وجوه اساسی تکامل است. ما تا بحال تکامل خوب نداشته ایم، تکامل طبقاتی داشته ایم.
۴ – پس دیدیم که رو به جلو الزاما در خدمت بشر تحت سلطه نیست بلکه درخدمت انواع دیگر و مدرن تری از سلطه طلبی ست. حال وضع جمهوری اسلامی در این تکامل کجاست؟ نویسنده بدرستی میگوید که انقلاب خمینی و اسلامیون بازاری و سرمایه دار و بقایای فئودالی، علیه شاه بود. البته فراموش کرده که بگوید علیه امپریالیستهای غربی مخصوصا آمریکا و علیه اسراییل هم بود. مطمئنن، دلیل این مخالفت نه با ذات ارتجاعی آنها بلکه بعلت رقیب پیروز در گذشته بود. اسلامیون هم شدند پیروز جدید و امریکا و اسرائیل باختند.
۵ – از آنجا که جنس جمهوری اسلامی از نوع همان امپریالیستهای غرب و شرق است، حاکمین اسلامی درگیر مسائل درونی سلطه جویان جامعه هستند. این رفتارهای جمهوری اسلامی را توضیح میدهد. جمهوری اسلامی مثل رقبای خارجی اش، قربانی دارد که زنان و کارگران جهان هستند.
۶ – جنبش مشروطه و دموکراسی بازی ها مثل پارلمان درست کردن و بوجود آوردن احزاب و این شامورتی بازیها متعلق به سلطه طلبان و برای حل مسائل خاص مربوط به اداره تضادهای درونی و تضاد با قربانیان جامعه یعنی زنان و کارگران است. دموکراسی بازی غربی هیچ ربطی به مسئله آزادی ندارد. البته، بورژوا لیبرالهای ایران خواب خوش نیویورک درست کردن را ببینند.
۷ – مسئله آزادی توهمات و خوش خیالی های دموکراسی خواهانه و دیکتاتوری پرولتاریای تک حزبی نیست. مسئله آزادی از بین بردن استثمار نیروی کار است. این مسئله اصلا چیز جدیدی نیست. هزاران سال پیش زنان و کارگران بروشهای گوناگون استثمار میشدند، امروز هم به روشهای جدید استثمار می شوند.
۸ – بطور مشخص، تکامل خوب یعنی انقلاب و انقلاب یعنی از بین بردن مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و هیراشی و بقیه.
۹ – ما زنان و کارگران را نه دموکراسی غربی نجات میدهد نه دیکتاتوری ، نه دیکتاتوری پرولتاریای تک حزبی مارکسی، فقط انقلاب با تعریف ذکر شده ما را نجات میدهد. شروع انقلاب در خیابان نیست، چون انقلاب مربوط به استثمار است، شروع انقلاب در محل کار است. اولش ممکن است برای مزد بهتر و محیط کار بهتر باشد اما نمیتواند خود را به این محدود کند و محل کار را تسخیر نکند، چیزی که بورژوا لیبرالها از آن وحشت دارند. شورش بورژوا لیبرالها علیه دیکتاتورهای اسلامی خیابانی است، شورش و انقلاب ما از محل کار شروع میشود.
آنارشیست
نمیدانیم تکیه نویسنده روی “تظاهرات میلیونی”بابت چیست؟.
در حالیکه رژیم اشغالگر اسلامی دست کم یک بار در سال فیلم وعکس تظاهراتها را نشان میدهد.
دوما فیلم های تظاهرات پانزده وشانزده شهریور در یوتیوب و…موجود است وبجز آن هنوز بیشماران شرکت کننده در تظاهراتها مانند من زنده هستند و شعار من درآوردی میدان شهدای!نویسنده را نشنیده اند.
بویژه خود من که در نزدیکی بلوارکشاورز که ابتدای تظاهرات بود در داخل جمعیت بودم.
انتهای آن از سوی جمعیتی که در انتهای تظاهرات بودند دهان به دهان بما که درضلع شمالی میدان کشاورزبودیم خبرآمد که انتها درکمر خیابان تخت طاووص است.
بعد هم اصلا اینطورنبود که معلوم نبود چه کسی اعلام کرد فردا “هشت صبح میدان ژاله”.
هنگام ظهربود که آخوندی که جلوی همه قرار داشت اعلام نماز جماعت کرد.
یکی دو نفردر کنار وی بلندگوی دستی داشتند که حرف آقا را به صفوق جلو رساندند.
صفوف جلو می نشست وکسی از وسط صف بعدی هرآنچه با بلند گو گفته میشدرابرای عقبی ها تکرار میکرد.
همین آخوند نسبتاجوان وقد بلند بود که اعلام تظاهرات میدان ژاله را نمود وآن دو نفربلندگو بدست حرف آقا را با بلند گو اعلام کردند وخبربا شیوه پیشین به انتهای جمعیت رسید.
فردا صبح ساعت هفت ونیم با دائی ام رفتیم بسمت میدان ژاله.
زمانیکه به نزدیکی میدان رسیدیم از دور کشته هاو زخمی های کف خیابان افتاده را دیدیم وبمانند بقیه که در حال فرار بودند ما هم فرارکردیم.
از قدیم گفته اند عقل یار خوشی است وکسی که ازآن بهره برده باشد ولو اینکه درمیدان ژاله نبوده باشد واصلا فیلمهاو عکس ها را ندیده باشد کافیست که ازاعلامیه روز شانزده شهریور ارتش مبنی برهشدارشدید واعلام پیشاپیش جلوگیری از تجمع وهم چنین زمان تیراندازی باخبر باشد وآنگاه با یک حساب سرانگشتی متوجه میشود برخلاف گزارش خلاف واقع نویسنده در آنجابعلت عکس العمل آنی ارتش وپیش ازآنکه جمعیت زیاد شود نمیتوانسته “تظاهرات میلیونی”شکل گرفته باشد.
اما در مورد دیگر ادعای دروغ نویسنده که می گوید معلوم نبود چه کسانی دعوت به تظاهرات کردند؟.تا بتواند تظاهرات روز هفدهم شهریور را توطئه ساواک ویا…بنمایاند با ید باز بگویم از قدیم گفته اند عقل یار خوشی است.
آخر کدام انسانی که از عقل بهره برده باشد میتواند قبول کند اعلام تظاهرات توطئه بوده وارتش هم اعلامیه داده وبارها از رادیو تلویزیون خوانده شده باشد وآن وقت مساجد که درآن روزهاشدیدا مورد توجه ورفت وآمد مردمان وامثال طالقانی ها وبهشتی ها ومفتح ها و منتظری ها و…دو خط اعلامیه ندهند که اعلام تظاهرات فردا از ما نیست وتوطئه شاه جنایت کاراست.
امان از دست کینه اسلامی عربی به ایران وایرانیت ما که اتفاقامنفعت دروغ گوئی وتحریف و…نسبت به رخ دادهائی که همه چیزآن تقریبا در دسترس وهنوز بیشماران مانند این ناچیز زنده است بجیب ایرانیان ریخته میشود.
نویسنده اگر یک تکه روز نامه و یاهرسندی نشان داد که حتی رژیم مدعی چند کشته در روز های پیشین از هفده شهریور در میدان ژاله شده باشد من سرم را میکنم در کاسه توالت وعکسش را برای روشنگری می فرستم.
حال به این کار نداریم که جمعیت از میدان بلوار کشاورز تا کمرتخت طاوس میلیون نفرنمی شود.
دررپرتاژ هیچ روزنامه و تلویزیون فرنگی نیزیک میلیون ذکر نشده.
دلاسرای ایطالیا در رپرتاژخبرنگارانش پانزد وشانزدهم را تظاهراتهای ده ها هزارنفره اعلام ولوموند رقم بالای دویست هزارنفررا درج نمود.
در هیچ گزارشی رقم بالای دوازده درصد شرکت کننده در انقلاب شکوه مند اسلامی از جمعیت سی وشش میلیونی اعلام نشده است که تازه شانزده میلیون از آن جمعیت سی وشش میلیونی روستائی ومشغول زندگی خود بودند.
عباس میلانی در کتاب تحقیقی خود از یازده درصد وآبراهامیان از نزدیک به دوازده درصد شرکت کننده یاد میکنند.