نیاز اتحاد “چپ” برای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی!
سیامک کیانی
نیاز اتحاد “چپ” برای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی!
بهبهانهی ۱۰-مهر سالگرد بنیان گذاری حزب تودهی ایران!
ریشههای جنبش «چپ» برابریخواه و آزادیخواه در ایران به روزگار مشروطیت بازمیگردد؛ زمانی که جامعهی فرسوده و فئودالی ایران با انقلاب مشروطه، نیروهای روشناندیش و پیشرو را در خود پرورد. ستارخان و دیگر پیشگامان مشروطه نشان دادند که در ژرفای جامعهی ایران توان انقلابی بزرگی نهفته است و ویژگیهایی چون دلاوری، جانبازی و پایمردی در راه آزادی، در بستر تاریخی این سرزمین ریشه میدواند.
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و نفوذ اندیشههای سوسیالیستی در ایران، نیروی تازهای به جنبش آزادیخواهی و طبقهی کارگر نوپای آن بخشید و حزب کمونیست ایران، پیشقراول نبرد طبقاتی، پا به پهنهی نبرد نهاد. بزرگانی چون حیدر عمواوغلی، آوتیس سلطانزاده، احساناللهخان دوستدار و دیگران، دلیرانه گام در میدان رزم گذاشتند. حتا پس از شکست انقلاب گیلان و سرکوبهای خونین رهبران کمونیست، آتش پیکارهای «چپ» به خاموشی نگرایید و تجربهها و روشهای سازماندهی آنان، توشهبار نسلهای پسین «چپ» شد.
پس از فروریزی دودمان قاجار و برآمدن رضاخان، نیروهای «چپ» همچنان استوار ماندند و در برابر خودکامگی، زورگویی و سرکوب نظامی او ایستادگی کردند. این دوره نشان داد که تنها سازمانهایی با آرمانهای ریشهای و سامانیافته میتوانند در برابر سرکوب پایداری کنند.
چهرههایی مانند دکتر تقی ارانی و یارانش با پراکندن اندیشههای مادیگرایانه و آموزش نسل جوان آگاه، زمینه را برای زایش نهادهای «چپ» و کنشهای پس از آن فراهم آوردند. حزب تودهی ایران، پس از گریز شرمآور رضاخان در سال ۱۳۲۰، پایهگذاری شد و برای نخستین بار گروهی از روشناندیشان و رهجویان آزادیخواه بر آن شدند تا رنجبران و تهیدستان کشور را ساماندهی و گرد هم آورند.
آنان نه در جستوجوی پول و جایگاه بودند، بلکه آگاهانه برگزیدند که همهی توان خود را برای بهبودی زندگی مردم و پیکار با بیعدالتی و ستم به کار گیرند.
فرمانروایان خودکامه و سرداران ستمگر، سدهها بود که فرزندان سختکوش این سرزمین را به پرتگاه نابودی کشاندند. ستم و نابرابری بیداد میکرد و گلوگاه نسلهای پیاپی در چنگال بیعدالتی فشرده میشد. ابری تیره بر آسمان میهن ما سایه افکنده بود و نداری و تنگدستی، زندگی مردم را در تاریکی فرو برده بود.
هر گام کوچک به سوی بهبودی، با سنگدلی بیاندازهای روبهرو میشد و دارایی ناچیز مردم به یغما میرفت. هرگاه دستی به امید آزادی برمیخاست، شمشیرهای خونین آن را میبریدند و امید را از دلها میربودند. آزادی و دادگری هرگز میدان ریشهدواندن نمییافت و هر غنچهی امیدی، پیش از شکفتن پژمرده میشد. آرزوی پرواز هر جوجهای، پیش از آنکه بال بگیرد، با خواری خاموش میگشت.
در روزگاری که خون پاکِ جوانان بر زمین میچکید و فریاد بیگناهی ستمدیدگان آسمان را میشکافت، نوری از دل همین خاک برخاست. نوزادی چشم به جهان گشود که نام و نشانش با «توده» درهم تنیده بود؛ نه زادهی افسانهها و نه فرودآمده از آسمانهای دور، بلکه برآمده از زمین خشکیدهی رنج، از میان مردم اندوهکشیده و اندیشمند، و از ژرفای اندیشمندان رنجمند.
بر لبانش زمزمهی دردهای سالیان روان بود و دستانش آمادهی مرهم نهادن بر زخمهای چرکینِ دیرسال. او فریاد برآورد: آسمان را رها کنید و زمین را به تاریکی مسپارید! راه آزادی بسته نیست! و این فریاد، نخستین پرتو روشنایی در دل شبهای سترگ و تاریک بود.
در روزگاری که فرمانروایان تاریکاندیش، زیبایی و شادی را ممنوع میکردند، شور زندگی را برنمیتافتند و رنگها، عطرها و آوازها را خطری برای خود میپنداشتند، جوانان تودهای گام در راهی دشوار نهادند. آنان میدیدند که چگونه گلهای سرخ در زندانها پژمرده میشوند و سر سروهای آزاده بر زمین میافتد و دشتها بهجای عطر شکوفهها، بوی خون میدهند.
با این همه، هرگز امید را رها نکردند و در برابر ستمگران ایستادگی کردند. زخم و آوارگی همزاد راهشان شد، اما مهر به مردم و آتش آرمانهایشان چراغی بیپایان بود که آنان را در تاریکترین شبها به پیش میراند.
آنان بهخوبی آگاه بودند که خردِ تنها راه به دگرگونی نمیبرد و تنها با «وحدت و تشکیلات» میتوان به رهایی رسید. با بیباکی افسانهوار پا در گذرگاه ناپیموده نهادند، جایی که در پایان دالان تاریک و دراز، مرگ در کمین آنان بود. اما آرمان جهانیِ تهی از ستم و بهرهکشی، چونان مشعلی فروزان راهشان را روشن میکرد. آنان نشان دادند که آزادی، برابری و عشق به مردم، گرانبهاترین سرمایهی یک خلق است.
در این راه، تودهایها همیشه با مردم بودند، از دل مردم برخاستند و گامهایشان را با توان و آرزوی تودهها همسو کردند. هنر و فرهنگ را از دست نخبگان رها کردند، غزل، موسیقی، داستان و نمایش را به درون مردم بردند و نشان دادند که زیبایی و آزادی حق همه است. در زمانهای که انسان گرگِ انسان بود و زشتی بر زندگی فرمان میراند، تودهایها سخن از نان و زیبایی برای همه میگفتند.
اما راه از پیشساختهای برای رسیدن به آن آرمانشهر زیبا و دلکش برای پیمودن نبود. هر راهی، هر گذرگاهی میبایست از بن ساخته میشد. راه، پر از پیچوخم، خارستان و سنگلاخ بود و از میان رودخانههای خروشان میگذشت. با این همه پا در راه نهادند و چهبارها به کژراهه رفتند. دوست را گاهی دیر شناختند و دشمن را گاهی خرد شمردند، اما هرگز از جنبش بازنایستادند.
با این همه، راهشان هیچگاه پاداش اقتصادی برایشان نداشت؛ بلکه زندان، شکنجه و تیرباران، همنشین همیشگیشان شد.
کشتار ددمنشانهی آزادیخواهان پس از ۲۸ مرداد، ریشههای امید مردم را خشکاند و شعلهی آزادی را برای بیش از دو دهه خاکستر کرد. پس از آن روزگار سیاه شد و غم و تیرگی سراسر میهن را فرا گرفت. شبهای پس از ۲۸ مرداد چنان تاریک بود که حتا ستارگان بزرگ در آسمان رنگ میباختند و کوچکترین نوای آزادی با پاسخهای خونین روبهرو میشد. زندانها لبریز از جوانان دانا و کنجکاو بود و دستگاه محمدرضا پر از چاپلوسان و کاسهلیسان تهیمغز.
این رزمندگان، انسانهایی واقعی بودند؛ کسانی که درخششی ستایشبرانگیز در تلاش برای آزادی و عدالت داشتند و در کنار آن، لغزشها، کاستیها و گاه کژرویهایی بزرگ. مانند همهی انسانها، بدون ترس، خستگی یا کمتوانی نبودند. رومن رولان میگوید: «قهرمان کسی است که آنچه را که میتواند انجام میدهد.»
این رزمندگان واقعی کسانی بودند که با همهی کاستیهای انسانی خود، با همهی توان، گام در راه عدالت، آزادی و بهروزی همگنان برداشتند. بسیاری از آنان جان، این بزرگترین سرمایهی زندگی خود، را در راه مردم، بهویژه رنجبران، فدا کردند؛ برخی زیر شکنجه تاب آوردند و سرافراز ایستادند، برخی ناچار به خاموشی شدند و برخی به دشمن پیوستند.
زندان، خاموشی و تنهایی، هرچند توانفرسا، نتوانست روان سرفرازان را به بند بکشَد. تودهایهایی که زنده ماندند و از هفتخوان شکنجه سیاوشوار با سرفرازی گذشتند، با اندیشهای پرتوان و دلی روئین، بالهای آرمانشان را نیرومند کردند و در چارچوب تنگ زندان نیز پرواز کردند؛ شبها با ستارگان همنشین شدند و داستانها، صداها و یاد آزادگان را زنده نگه داشتند و همراه با قهرمانان افسانهای، با افراسیاب زمانه نبرد کردند. آنان از مرگ ترسی نداشتند و آرمانشان ساختن آیندهای درخشان و انسانی برای فرزندان میهن بود. فریاد آزادی و عدالت، تنها مرهم زخمهایشان بود. آنان در دل زندان، آزاد و تابنده بودند و راز جاودانگیشان باور به پیروزی راستی بر کژی و نور بر تاریکی بود.
با هر سرو آزاد که فرو افتاد، رودخانهی نبرد برای آزادی خروشانتر شد. هر رفیق از دست رفته، نه پایان، بلکه چراغی بود که راه را روشن میکرد؛ هر قطرهی خون، نوری بود بر راه آزادی. آنان دریافتند که هر زخمی که بر تن خوردهاند و هر قطرهی اشکی که ریختهاند، خشتهایی بودهاند در شالودهی فردایی روشن. آنان دریافتند که رزم، افسانه نیست؛ واقعیتی زنده و تپنده است که رنج امروز را به امید فردا میدوزد. باوری استوار داشتند که تاریخ، سرانجام دروازههای دژهای ستم را خواهد گشود و خورشید عدالت، با لبخندی گرم و پیروزمند، بر فراز آسمان زمان خواهد درخشید.
بهمن آمد و با فریاد تندرآسای خویش، خواب را از چشمان سپیدجامگان ستمگر ربود. روزگار ستم به سر آمد و چهرهی آسمان میهن، بار دیگر از ابرهای تاریکی زدوده شد. انقلاب، شمع آرزوها را در دلها برافروخت و نسیم تازهای از امید در کالبد میهن روان ساخت. آنان، دستهدسته، از پشت میلههای زندان و از شهرهای دور کوچ بازگشتند و با دستانی پرامید، دگربار چرخ زندگی را به جنبش درآوردند تا ویرانهها را آباد سازند.
ولی دریغ و افسوس که کبوتر آزادی، در هوای کُشندهی واپسگرایی، از پرواز بازماند و بر خاک افتاد. رویاهای شیرین، دود شدند و به آسمان رفتند. بورژوازی آزمند، با همدستی و پشتیبانی بیچونوچرای آقای خمینی، پیکر انقلاب بزرگ ما را در هم شکست و آزادگان را یکبهیک، بار دیگر به سیاهچالها بازگرداند.
پس از آن ضربهی کمرشکن جمهوری اسلامی به پیکر حزب، جهان تودهایها در تاریکی فرو رفت. دلها خرد شد و نالهای بیصدا از سینهها برآمد. گویی نه تنها بالهای پروازمان، که ستونهای باورمان را در هم شکستند و ما را، بیپناه و سرگشته، در میانِ توفانی از سردرگمی رها کردند. جهانِ پس از شکست، جهانی وارونه بود. در دل شبهای بیستاره و بیامید، رفیقان یکی پس از دیگری، همچون چراغپارههایی که بادی سهمگین خاموششان کند، به خاموشی گراییدند.
پس از سی سال، داستان روزهای پس از کودتا، در پستوهای تاریک زندانهای جمهوری اسلامی بازگو شد؛ روایتی از تابآوردنها و درهمشکستنها. برخی، چون کوه، زیر شکنجه ایستادند و سرافراز ماندند. برخی، به ناچار، به خاموشی فرو رفتند و برخی نیز بودند که در تاریکی، به سپیدهدم دروغین دشمن پیوستند.
برخی در کنج سلولهای سرد، و برخی در بیهدفی کوچِ ناگزیر تنها ماندند و ما، در میان آوار آرزوهای فروپاشیده، گیج، بیپناه و بیراه مانده بودیم. شبها، در خاموشی سنگین تاریکی، اشکهای خاموشمان روان میشد و روزها، با پرسشهای بیپاسخ هزارسالهای که چون خوره به جانمان افتاده بود، دستوپنجه نرم میکردیم. گویی همهی جهان به ما پشت کرده بود؛ همهی راهها به بنبست رسیده، هر تلاشی نقش بر آب گشته و هر امیدی، چون پر کاهی در تندباد سرنوشت، ناپدید شده بود.
سالها سپری شد، اما زخمها هنوز کهنه نشده بود. آینهها غبارگرفته بودند و اشکهای شبانگاهان، تنها همدمِ تنهاییمان. اما در ژرفای تاریکی، اخگری کوچک از آتشِ امید زنده ماند؛ عشقی که ما را دوباره به راه فرامیخواند. در همان ویرانههای دل، عشق به مردم و امید به آزادی جانسخت زنده ماند؛ عشقی که همچون ققنوس، هر بار از دل خاکسترها سر برمیآورد و با بالهایی گشوده، پروازی نو را آغاز میکند.
خواست دشمن، پایان داستان ما و خاموشی همیشگی آوازمان بود؛ ولی هر رفیق جانباخته، نه یک پایان، که سرآغاز فصلی نوین شد. خون آنان، رود خروشانی در راه تاریخ گردید و یادبودشان، پژواکی که در طلوع هر روز پدیدار میشود. هر رفیق ازدسترفته، ستارهای شد بر تارک آسمان تاریک ما که راه را نشانمان داد و مایهی امیدی شد که هیچگاه به خاموشی نمیگراید. هر شکست، اگرچه بالهایمان را شکست، اما نتوانست آرزوی پرواز را از جانمان برباید. هر اشک، پیمانی تازه برای نبرد بود و هر زخم، درسی ژرف و چراغی فراروی آینده. هر قطرهی اشک، نه نماد نومیدی، که سوگندی دیگر برای فردایی روشنتر بود.
در ژرفای زندانها و دل تنهاییِ تبعید، در گذرگاههای تاریک و میدانهای خونین، سرودی نو سروده شد؛ سرودی که از دلهای سوختهی ما برآمد و در طنین تاریخ جاودانه شد.
ما به این باور رسیدیم که روزی که دلها دوباره چون آیینهای روشن گردند، خورشید دادگری پیروزمندانه خواهد درخشید. هر شکست، هر زندان و هر ضربهی پیاپی، نه ما را درهم شکست و نه شعلهی مهر را در سینههایمان خاموش کرد؛ بلکه موجی از یک چکامهی اسطورهای شد که در دل تاریکترین شبها زمزمه میکند: «هنوز برپاییم، هنوز در پروازیم، هنوز امید، در پایان، زنده است.»
و اینگونه بود که ایستادیم؛ با دلی سوخته ولی سرشار از آرزو، با بالهایی شکسته اما با شور اوج دوباره. چرا که باور داشتیم که اگرچه جهان اکنون تاریک است، برآمدن روز آزادی نزدیک است و خورشید دادگری، با لبخندی پیروزمند، کمان آسمان را در نور خواهد پیچید.
این سرگذشت، یک افسانه نیست؛ حقیقتی زنده و روان است که سرنوشت تاریخی ما را برمیشمارد. رزم تودهایها، چکامهی زنده و تپنده است؛ داستان رنجی است که با امید گره خورده و پیوندی ناگسستنی با همهی آزادیخواهان جهان دارد.
تاریخ حزب تودهی ایران تنها داستان سرگذشت یک حزب سیاسی نیست، بلکه آیینهی زنده و گویای پیکار نسلهای پیاپی ”چپ” در این سرزمین است و از این رو، این تاریخ از آنِ همهی نیروهای ”چپ” ایران است. این تاریخ، تاریخ جنبش ”چپ” ایران است. دستاوردها، پیروزیها، جانبازیها، شکستها، کژرویها، تجربهها و اندیشههای این حزب، سرمایهای مشترک برای همهی ”چپ” است.
این راه پرخار اما سرفراز، گواهی است پایدار بر جاودانگی آرمانی که هرگز در دل تاریکیها به خاموشی نگرایید. از دل همین خاکسترها بود که هر بار جوانههای نوین پیکار سر برآوردند و رشتهی پیوند نسلها را استوار نگه داشتند. این تاریخ پرفرازونشیب، با همهی رنجها و پیروزیها، با همهی تجربههای تلخ و شیرین خود، نه تنها یادآور پایداری و جانبازیهای گذشته، بلکه سرمایهای بیهمتا و چراغ راه آینده است. آیندهای که در آن اتحاد و همبستگی نیروهای ”چپ” میتواند بار دیگر آرمان آزادی و برابری را به پیش برد. اینک وظیفهی تاریخی ما گرد هم آوردن همهی نیروهای ”چپ” و پیشرو در زیر پرچم نبرد با دستگاه ولایی- سرمایهداری و بیگانگان پرخاشگر است.
یکی از دستاوردهای حزب تودهی ایران پافشاری بر «وحدت و تشکیلات» است. اکنون، در شرایط حساس میهن ما، خطر بزرگی از سوی جمهوری اسلامی و نیروهای راستگرای درون و برون آن، و همچنین از سوی هواداران راستگرای امپریالیست، خواب را از چشمان ما ربوده است. در چنین زمانی، تلاش برای اتحاد، وظیفهای سنگین و برجسته برای نیروهای ”چپ” میشود.
بیگمان، نیروهای ”چپ” به پشتوانهی شعارهای راستین و تاریخی خود در زمینهی داد اجتماعی، اقتصاد خودبنیاد ملی، پیکار با چیرگیجویی بیگانگان و جانبازی در راه آزادی، از جایگاه ارزشمند در میان تودهها برخوردارند. این گنجینه اگرچه گرانبها و ژرف است، اما افسوس که به دلیل پراکندگی و چنددستگی، هنوز نتوانسته است پایگاه طبقاتی ”چپ” را در جامعه استوار سازد و گسترش دهد. تجربهی تاریخ به ما میآموزد که تنها از راه یگانگی و همبستگی میتوان بر دشمنان درونی و برونی چیره شد و آرمانهای برابری و آزادی را به کرسی نشاند.
در این شرایط حساس و بحرانی، نیاز است که همهی سازمانهای ”چپ” که خواستار برچیدن نظام سرمایهداری-دینی هستند و همزمان، با هرگونه چیرگیجویی بیگانگان بر میهن ما سر ناسازگاری دارند، در یک جبههی متحد و ضددیکتاتوری گرد هم آیند. گذاشتن هر شرط دیگری برای همکاری، نه تنها سودی در بر نخواهد داشت، بلکه ضربهای سهمگین به یکپارچگی ”چپ” خواهد زد. تاریخ پیکارهای ”چپ” ایران، از جنبش مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ و سالهای پس از آن، به ما آموخته است که پراکندگی و درگیریهای درونی هیچ پیروزی به ارمغان نیاورده و تنها به توانایی دشمنان آزادی و برابری افزوده است.
امروز، برای پاسداری از آرمانها، پاسداشت دستاوردهای تاریخی و نجات ایران و مردم ستمدیده، همبستگی ”چپ” یک نیاز تاریخی است. این همبستگی تنها یک گزینش راهبردی نیست، بلکه یک وظیفهی اخلاقی و تاریخی است که باید بیدرنگ، با بینش و شور، انجام شود.
”چپ”-ها، به پاس خونهای ریختهشده، پیکارها و جانفشانیهای نسلهای گذشته، وظیفه دارند که این همگامی و هماندیشی را ابزار پایهگذاری داد اجتماعی، آزادی و استقلال ملی کنند. اکنون زمان آن رسیده است که همهی نیروهای ”چپ”، با پافشاری بر انبوه نکتههای همسویی که در میانشان هست، در یک جبههی متحد و نیرومند، برای مردم و میهن خود، برای کارگران و رنجبران، برای زنان و کودکان، برای دگراندیشان و دگرباشان، در برابر دشمنان ایستادگی کنند.
بیگمان، هیچ نیرویی یارای خاموش کردن امیدی را ندارد که با خون و رنج آبیاری شده است. با هر پرکشیدن، با هر فریاد، فردایی تابناکتر ساخته میشود و تاریخ گواهی خواهد داد که ما نه تنها پا در میدان رنج نهادیم، که مشعل آزادی را برای همه برافروختیم.”چپ” خواهان گشودنِ درهایی است که بر روی آرمانهای انسانی بسته شدهاند. آرمانِ ”چپ”، آفرینشِ آیندهای تابناک و سرشار از دادگری برای همهی فرزندان این سرزمین است.
ولی تنها هنگامی این کار شدنی است که ما با گردانی یگانه و با همکاری پای به میدان نبرد بگذاریم. پس اگر ”چپ” دلدادهی آزادی، برابری و زندگیِ شایستهی انسانهاست، باید همگام و همصدا با هم دیگر پیش رود. این راه آسان نیست؛ اما با همدلی و پشتیبانی همگانی، بخت پیروزی فزونی مییابد.
آری، ما ”چپ”-ها از قبیلهی سوختگانیم؛ دردمان یکی است و تنها با همدلی و همآوازی میتوان بر تاریکی چیره شد.
Comments
نیاز اتحاد “چپ” برای استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی! <br> سیامک کیانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>