رفقای کمونیست، دیکتاتوری ملاتاریا برابر با دیکتاتوری پرولتاریا نیست! / تبریزی
چکیده این نوشتار: در سال ۱۳۵۷ هیچ انقلابی در ایران رخ نداد و بازگشت به هزار و چهارصد سال پیش و انتحار اسلامی را نمی توان انقلاب نامید اما در میان کمونیست های ایرانی کسانی یافت می شوند که بدون داشتن فهمی درست از شناسه انقلاب در فرهنگ کمونیسم رویدادهای سال ۱۳۵۷ را انقلاب می نامند! این رفقای کمونیست دچار لغزشی دهشتناک هستند زیرا جایگزین شدن عمامه به جای تاج برابر با انقلاب نیست و نمی توان هم کمونیست بود و هم دیکتاتوری ملاتاریا را برابر با دیکتاتوری پرولتاریا دانست! …..
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
رفقای کمونیست، دیکتاتوری ملاتاریا برابر با دیکتاتوری پرولتاریا نیست! / تبریزی
فاصله کف کره زمین با مرکز کره زمین کمابیش شش هزار و سیصد کیلومتر است، اگر سنگی بر روی کره زمین هزار کیلوگرم وزن داشته باشد و ما چاهی را بر روی کره زمین بکنیم که ژرفای این چاه ششصد و سی کیلومتر (برابر با ده درصد فاصله کف کره زمین تا مرکز آن) باشد و این سنگ هزار کیلوگرمی را به ته این چاه ببریم در ته این چاه از وزن این سنگ کاسته خواهد شد و این سنگ وزن کمتری خواهد داشت! و این چاه اگر دو برابر چاه پیشین ژرفا داشته باشد از وزن سنگ هزار کیلوگرمی در ته این چاه باز هم کاسته خواهد شد و این سنگ باز هم وزن کمتری خواهد داشت! کوتاه سخن آن که هر چه ژرفای این چاه بیشتر شود از وزن این سنگ کاسته خواهد شد، پس پاسخ این پرسش که اگر وزن سنگی بر روی کره زمین هزار کیلوگرم باشد در مرکز کره زمین وزن این سنگ چه اندازه خواهد بود چیست؟ پاسخ این است که وزن این سنگ در مرکز کره زمین به صفر خواهد رسید و این سنگ هیچ وزنی نخواهد داشت! این پدیده در دانش فیزیک جستار پوسته های نیوتن نام دارد.
چرا این پدیده جستار پوسته های نیوتن نام دارد؟ و کاربرد واژه پوسته برای چیست؟ چون نخستین بار کسی که این پدیده را یافت و فرمول های ریاضی این پدیده را نوشت آیزاک نیوتن دانشمند سرشناس انگلیسی بود، گفته شد که فاصله کف کره زمین با مرکز کره زمین کمابیش شش هزار و سیصد کیلومتر است، اگر کره زمین را به پیاز مانند کنیم و این پیاز ده پوسته داشته باشد و کلفتی هر پوسته نیز ششصد و سی کیلومتر باشد از هر پوسته این پیاز که به پائین و به سوی پوسته های زیرین و مرکز پیاز برویم نیروی گرانش کمتر از پوسته پیشین خواهد شد و در مرکز پیاز به صفر خواهد رسید! پس با این روال و بر پایه جستار پوسته های نیوتن سنگی که بر روی کره زمین هزار کیلوگرم وزن داشته باشد در مرکز کره زمین هیچ وزنی نخواهد داشت!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
نمک را انسان ها از دیرباز می شناختند و یکی از نخستین چاشنی های خوراکی که انسان ها به خوردنی ها و نوشیدنی های گوناگون افزوده اند نمک است، در روزگار گذشته نمک چنان ارزشمند بود که گاهی در داد و ستدهای گوناگون به جای پول نمک به کار برده می شد، همچنین پیش از ساخته شدن یخچال نمک برای پیشگیری از گندیدن خوراکی های گوناگون به آنها افزوده می شد، گذشته از کاربردهای نمک در خوراکی ها و گذشته از آن که نمک در سازه های گوناگون کاربرد دارد یکی از کاربردهای نمک ساختن نرمال سالین (normal saline) است، نرمال سالین محلول نه دهم درصد نمک در آب چکانده است (برابر با نه گرم نمک در یک لیتر آب) که در پزشکی برای سرم سازی و شستشوی زخم ها و کاربردهای درمانی دیگر به کار می رود، آیا می توان نمکی را که در آشپزخانه به کار می رود برای ساختن نرمال سالین به کار برد؟ نه! نمکی که در آشپزخانه به کار می رود دارای آلایش های فراوان است و باید نمک چنان پالایش شود که نابی آن به بیش از نود و نه درصد (نزدیک به صد درصد) برسد تا بتوان از آن نرمال سالین ساخت.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
اگر در کشور آلمان هشتاد میلیون تن زندگی کنند و یک دیکتاتور مانند هیتلر در آلمان به فرمانروائی برسد چه خواهد شد؟ روشن است آلمانی ها در سایه یک رژیم دیکتاتوری دچار تیره روزی خواهند شد و کار به یک جنگ جهانی مانند جنگ جهانی دوم خواهد کشید که در آن جنگ آلمان بخش های بزرگی از خاکش را از دست داد و صدها میلیون تن کشته و زخمی و آواره شدند و زیان های سنگینی به بار آمدند! اما اگر به جای یک دیکتاتور دو دیکتاتور با نیروی برابر در آلمان به فرمانروائی برسند چه خواهد شد؟ پاسخ این است که نیروی این دو دیکتاتور نیم خواهد شد و آلمانی ها کمتر دچار تیره روزی خواهند شد و کار به یک جنگ جهانی نخواهد کشید و اگر بکشد آسیب های آن کمتر خواهند بود، اگر به جای دو دیکتاتور، چهار دیکتاتور، هشت دیکتاتور، شانزده دیکتاتور، سی و دو دیکتاتور، شصت و چهار دیکتاتور و ….. با نیروی برابر در آلمان به فرمانروائی برسند چه خواهد شد؟ پاسخ این است که هر چه شماره این دیکتاتورها در آلمان بیشتر شود دیکتاتوری هم در آلمان کمرنگ تر خواهد و آلمانی ها هم کمتر دچار تیره روزی خواهند شد.
پس پاسخ این پرسش که اگر کشور آلمان هشتاد میلیون جمعیت داشته باشد و هشتاد میلیون دیکتاتور با نیروی برابر در آلمان به فرمانروائی برسند چه خواهد شد چیست؟ پاسخ این است که دیکتاتوری در آلمان از میان خواهد رفت! مانند چی؟ مانند آن سنگی که بر روی کره زمین هزار کیلوگرم وزن دارد اما در مرکز کره زمین بر پایه جستار پوسته های نیوتون وزنش را از دست می دهد و بی وزن می شود!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
شاید کسانی بگویند این که همان مردم سالاری (دموکراسی) است، درست است، این همان مردم سالاری است اما همچنان که نمک آشپزخانه مانند نمکی که از آن نرمال سالین درست می شود ناب نیست مردم سالاری در کشوری که ساختار آن سرمایه داری است مانند نمک آشپزخانه دارای آلایش های فراوان است و نمی توان از آن نرمال سالین درست کرد اما مردم سالاری پالایش شده مانند نمکی است که می توان از آن نرمال سالین درست کرد و برای درمان دردها و رنج های انسان ها به کار برد.
در کشوری که ساختار آن سرمایه داری است بیشتر مردم کارگران و رنجبران و دهقانانی هستند که نیروی کارشان را با بهائی کمتر از ارزش حقیقی آن به کسانی که دارنده ابزار کار (سرمایه) هستند می فروشند، کسی که تنها کالائی را که برای فروش دارد و آن کالا را با بهائی کمتر از ارزش حقیقی آن به سرمایه داران می فروشد کارفروش (پرولتر) نام دارد و گروهی از مردم که تنها کالائی را که برای فروش دارند نیروی کارشان است کارفروشان (پرولتاریا) نام دارند، در یک کشور با ساختار سرمایه داری بیشتر جمعیت آن کشور وابسته به اشکوب کارفروشان هستند، اشکوبی که پابرجائی ساختار سرمایه داری سودی برایش ندارد، در ساختار سرمایه داری کسی سود می برد که دارنده ابزار کار یا سرمایه است و کارفروشی که نیروی کارش را با بهائی کمتر از ارزش حقیقی آن به سرمایه دار می فروشد ناتوان از بهره برداری از کالای ساخته شده به دست خودش است! برای نمونه کارگری که در یک کارخانه فرشبافی کار می کند با مزدی که از کارخانه دار دریافت می کند نمی تواند یکی از فرش هائی را که خودش آنها را بافته است بخرد!
سرمایه داری همواره کوشیده است که کارگران و دهقانان به زنجیر کشیده شدنشان را آزادی بدانند اما در یک کشور با ساختار سرمایه داری آزادی برای سرمایه داران و زرسالاران است نه برای کسانی که ناچارند نیروی کارشان را با بهائی کمتر از ارزش حقیقی آن بفروشند، (هر که پولش بیش، زورش بیشتر!) از این روی در یک کشور سرمایه داری هنگام انتخابات کسی پیروز می شود که پول بیشتری داشته باشد و کارگران و دهقانان در این کشورها سیاهی لشکر سرمایه داران هستند، مردم سالاری در کشورهای سرمایه داری مانند نمک آشپزخانه است، آلایش های آن نیز سرمایه داران و زرسالارانی هستند که با نیروی پول فرمانروائی می کنند، اگر در یک کشور این آلایش ها پاکسازی شوند و تنها کارفروشان برجا بمانند آنگاه می توان از مردم سالاری ناب سخن گفت و این همان چیزی است که به آن فرمانروائی کارفروشان (دیکتاتوری پرولتاریا) گفته می شود، از این روی مانند نمک پالوده ای که از آن نرمال سالین ساخته می شود فرمانروائی کارفروشان (دیکتاتوری پرولتاریا) نابترین و پالوده ترین گونه مردم سالاری (دموکراسی) است.
فرمانروائی کارفروشان نیز هنگامی در یک سرزمین می تواند پیاده شود که یک رژیم کمونیستی در آن سرزمین بر سر کار آمده باشد و کمونیسم بهره برداری برابر و مشترک مردم یک سرزمین از دارائی های آن سرزمین است اما آشتی ناپذیری کارفروشان از یک سو و سرمایه داران و زرسالاران از سوی دیگر بی چون و چراست! چرا؟ چون گروه زرسالاران و سرمایه داران می خواهد از کارفروشان بهره کشی کند و گروه کارفروشان می خواهد از بهره کشی و زنجیرهائی که گروه زرسالاران و سرمایه داران به دست و پایش بسته است خود را برهاند، از این روی کارفروشان تنها با یک انقلاب کمونیستی فراگیر می توانند به این خواسته برسند و با آزاد کردن خودشان همه انسان ها را نیز از زنجیرهای سرمایه داری آزاد کنند.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
بر پایه سخنان کارل هاینریش مارکس فیلسوف نامدار آلمانی انسان ها تا کنون از چهار زمان تاریخی گذشته اند: زمان ددمنشی، زمان برده داری، زمان دهداری و زمان سرمایه داری و در هر زمان تاریخی یک اشکوب بر اشکوب های دیگر فرمانروائی کرده است، زمان ددمنشی را که در آن انسان ها مانند جانوران می زیستند کنار می گذاریم، در زمان برده داری اشکوب های برده داران، برده ها، دهداران، دهقانان، سرمایه داران و کارگران را در یک کشور با ساختار برده داری می شد یافت اما این برده داران بودند که بر اشکوب های دیگر فرمانروائی می کردند و این نیروی کار برده ها بود که یک کشور را می گرداند، در زمان دهداری دهداران بر اشکوب های دیگر فرمانروائی می کردند و نیروی کار دهقانان یک کشور را می گرداند اما پس از ساخته شدن ماشین بخار و جایگزین شدن نیروی ماشین به جای نیروی ماهیچه انسان ها و جانوران بود که فرمانروائی سرمایه داران بر اشکوب های دیگر آغاز شد.
با این روال و آن چنان که کارل مارکس می گوید دولت در هر زمانی و در هر سرزمینی برابر است با ابزار چیره شدن یک اشکوب بر اشکوب های دیگر، چنان که در زمان برده داری دولت ابزار چیره شدن برده داران بر دیگران است و در زمان دهداری دولت ابزار چیره شدن دهداران بر دیگران است و در زمان سرمایه داری دولت ابزار چیره شدن سرمایه داران بر دیگران است، از این روی هنگام انقلاب کمونیستی در یک سرزمین نیز دولت ابزار چیره شدن کارگران و رنجبران و دهقانان (پرولتاریا) بر اشکوب های دیگر خواهد بود تا آن هنگام که نابرابری میان اشکوب های گوناگون از میان برود و همایش بی اشکوب در آن سرزمین پدیدار شود، چنین پدیده ای را کارل مارکس دیکتاتوری پرولتاریا می نامد.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
در همه زبان ها یک واژه شاید چند چم داشته باشد، برای نمونه در زبان های اروپائی واژه: “امپراتور” هم برابر با شاه شاهان یا شاهنشاه است و هم برابر با فرمانروا هست، از این روی کدخدای یک روستا را نیز می توان امپراتور نامید! (شاه شاهان کجا و کدخدای یک روستا کجا؟) و یا در زبان انگلیسی واژه: “Nail” دو چم دارد که یک چم آن: “میخ” است و چم دیگر آن: “ناخن” است! (میخ کجا و ناخن کجا؟)
بدبختانه یکی از لغزش های کارل هاینریش مارکس فیلسوف نامدار آلمانی به کار بردن وچک: “دیکتاتوری پرولتاریا” بود، ای کاش مارکس وچک: “پرولتاریاکراسی” را به جای دیکتاتوری پرولتاریا به کار می برد و به جای به کارگیری واژه: “دیکتاتوری” که دارای چمی زشت نیز می تواند باشد واژه یونانی: “کراسی” را به کار می برد، چون کسانی که دانش فراوان درباره واژه های سیاسی ندارند تا کسی سخن از دیکتاتوری پرولتاریا می گوید پس از شنیدن واژه: “دیکتاتوری” بی درنگ به یاد هیتلر و صدام افتاده و می گویند: “ما نخواستیم!” اما اگر مارکس وچک پرولتاریاکراسی را به کار می برد فهماندن آن به دیگران بسیار آسانتر از وچک دیکتاتوری پرولتاریا بود، به هر روی چون وچک دیکتاتوری پرولتاریا جا افتاده است چاره ای جز فهماندن آن به دیگران نیست، آن چنان که با نمونه آوری از جستار پوسته های نیوتن و نرمال سالین کوشش شد دیکتاتوری پرولتاریا فهمانده شود، سخن کوتاه، دیکتاتوری پرولتاریا مردم سالاری ناب و پالوده است و برابر با فرمانروائی هیتلر و صدام نیست! (مانند ناهمسانی میخ و ناخن در زبان انگلیسی!)
از این روی کمونیست ها گذشته از آن که باید ناهمسانی دیکتاتوری پرولتاریا را با فرمانروائی هیتلر و صدام به دیگران بفهمانند بهتر است وچک هائی مانند: “فرمانروائی کارفروشان” و یا: “پرولتاریاکراسی” را نیز در گفته ها و نوشته هایشان به کار ببرند تا با خواندن و یا شنیدن واژه: “دیکتاتوری” کار به بدفهمی نکشد چون واژه دیکتاتوری دارای چمی دوگانه است! و همچنان که دموکراسی برابر با هیتلرکراسی و صدام کراسی نیست دیکتاتوری پرولتاریا نیز برابر با دیکتاتوری هیتلر و دیکتاتوری صدام نیست!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
در سال ۱۳۵۷ مردم ایران خواستند خود را از زندان آریامهری برهانند اما برای نا آگاهی و نشناختن آخوندیسم به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند و کشور ایران هزار و چهارصد سال به گذشته بازگشت و دوزخ آخوندی جایگزین زندان آریامهری شد! یکی از چیزهائی که آخوندیسم را در ایران پیروز کرد این بود که دشمنی شاه ایران محمدرضا پهلوی با کمونیسم و کمونیست ها مرزهای دیوانگی را درنوردیده بود! و هنگامی که محمدرضا پهلوی دیوانه وار همه توانش را برای سرکوب کمونیست ها به کار می برد هواداران آخوندیسم بی هیچ دردسری برنامه هایشان را پیاده می کردند و محمدرضا پهلوی حتی یک صدم نیروئی را که برای کوبیدن کمونیست ها به کار می برد برای ستیز با آخوندیسم به کار نمی گرفت! سرانجام پس از کشته و زخمی و زندانی و شکنجه شدن صدها تن از کمونیست ها رژیم شاه نابود شد اما کمونیسم پیروز نشد و آخوندیسم پیروز شد و پس از انتحار اسلامی در سال ۱۳۵۷ آن چه که ایرانیان به آن رسیدند دیکتاتوری ملاتاریا بود نه دیکتاتوری پرولتاریا !
در سال ۱۳۵۷ که سال انتحار اسلامی و سال بر سر کار آمدن دیکتاتوری ملاتاریا به جای دیکتاتوری پرولتاریا بود کمابیش همه کمونیست های ایرانی گرفتار دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) بودند! کمونیست های ایرانی در سال ۱۳۵۷ که سال نادانی ناب بود می گفتند که مردم ایران به خودآگاهی بزرگ رسیده اند! خودآگاهی بزرگ آن هم در سایه آخوندیسم و روضه و نوحه و مرثیه و ذکر مصیبت اهل بیت و کارهای خرافی دیگر! خودآگاهی بزرگی که در هیچ جا جز فلسفه بافی های پوپولیستی رفقای کمونیست یافت نمی شد! کمونیست های ایرانی که فهم درستی از شناسه انقلاب در فرهنگ واژگان کمونیستی نداشتند با فلسفه بافی های فراوان رویدادهای سال ۱۳۵۷ و جایگزین شدن دوزخ آخوندی به جای زندان آریامهری را انقلاب شکوهمند و پیروزی درخشان پرولتاریا، انقلاب ضد امپریالیستی کارگران و رنجبران و دهقانان، شکست سنگین و تاریخی امپریالیسم در ایران، به بن بست رسیدن راه و روش های بورژوازی و سرمایه داری در ایران، گسسته شدن زنجیرهای سرمایه داری و بورژوازی از دست و پای کارگران و رنجبران و دهقانان و ….. نامیدند!
انقلاب شکوهمند و پیروزی درخشان پرولتاریا به رهبری آخوندهای عبا به دوش و نعلین پوش! آخوندهای عبا به دوش و نعلین پوشی که در حوزه های جهلیه پرورده شده بودند و از راه مردم فریبی دینی نان مفت می خوردند! برای این رفقای کمونیست دیکتاتوری ملاتاریا برابر با دیکتاتوری پرولتاریا و جایگزین شدن عمامه به جای تاج برابر با انقلاب بود! در سال ۱۳۵۷ کمونیست های ایرانی که فهم درستی از شناسه انقلاب در فرهنگ واژگان کمونیستی نداشتند روح الله خمینی را که ارتجاعی ترین مرد جهان بود انقلابی ترین مرد جهان نامیدند! این رفقای کمونیست گذشته از آن که جایگزین شدن عمامه به جای تاج را انقلاب نامیدند روح الله خمینی را رهبر نمونه ضد امپریالیست، یاور کارگران و دهقانان، فرشته ای که پس از رفتن دیو پیدا شد، نماد جبر تاریخ برای تکامل انسان ها، بهترین الگوی جهانیان برای پیکار با امپریالیسم و ….. نامیدند! و در سال ۱۳۵۷ که سال از کار افتادن مغز مردم با آخوندیسم و خرافه های آخوندی و سال انتحار اسلامی بود کمونیست های ایرانی چنان با آب و تاب خمینی را ستودند که مارکس و انگلس و لنین و چگوارا را نیز این چنین نمی ستودند!
در سال ۱۳۵۷ رفقای کمونیست می گفتند: “دیو چو بیرون رود فرشته درآید!” اما کم کم روشن شد فرشته ای به نام روح الله خمینی که پس از رفتن دیوی به نام محمدرضاشاه درآمده است هیولای از گور برخاسته ای است که دیو پیشین در برابر او جوجه هم نیست! رژیم دیکتاتوری ملاتاریا با وارونه نمائی خودش را هم انقلابی و هم جمهوری نامید اما این رژیم نه انقلابی بود و نه جمهوری! انقلابی نبود چون سرزمین ایران را به هزار و چهارصد سال گذشته بازگرداند، جمهوری هم نبود چون همه کاره این رژیم دیکتاتوری به نام ولی فقیه بود! سرکوب و کشتار کمونیست ها و دگراندیشان از سال ۱۳۵۸ آغاز شد و در سال های دیگر بیشتر شد! سپس گندکاری های دیگر پیدا شدند، مانند از میان رفتن آزادی های نیم بندی که زنان ایرانی در زمان شاه داشتند، برنامه انهدام فرهنگی، تنخواه بر پایه مفت خواری و دزدسالاری، برنامه ایران بر باد ده خصوصی سازی، بانکداری بر پایه رباخواری، جایگزین شدن ظلمگستری به جای دادگستری و بیدادگاه به جای دادگاه، انتخابات فرمایشی و نمایشی و گندکاری های فراوان دیگری که همگی از دستاوردهای دیکتاتوری ملاتاریا در ایران بودند!
پس از انتحار اسلامی کم کم بسیاری از کمونیست ها به خود آمدند و دریافتند که هیولای برخاسته از گوری به نام روح الله خمینی نه رهبر نمونه ضد امپریالیست است و نه یاور کارگران و دهقانان بلکه دیکتاتوری است که مانند آخوندی به نام شیخ فضل الله نوری خواهان مشروعه به جای مشروطه است! دریافتند که روح الله خمینی نماد جبر تاریخ برای تکامل انسان ها نیست بلکه نماد دروغ و نیرنگ و سرکوب و کشتار و دزدی و مفت خوری و ویرانی و تباهی است، دریافتند که برای دنباله روی از مردم کوچه و خیابان و با فلسفه بافی های پوپولیستی و با پشتیبانی از روح الله خمینی کلاه گشادی به سرشان رفته است، دریافتند که دیکتاتوری پرولتاریا در ایران به پیروزی نرسیده است و مشروعه خواهی شیخ فضل الله نوری به جای یک رژیم مردم سالار بر سر کار آمده است، دریافتند که گردانندگان رژیمی که در حوزه های جهلیه پرورده شده اند برای مردم گرسنه دل نمی سوزانند، این کمونیست ها دست از پشتیبانی از روح الله خمینی برداشتند و به ستیز با این رژیم دوزخی برخاستند، رژیم آخوندی نیز هر جا چنین کمونیست هائی را یافت سرکوب کرد و کشت.
کمونیست هائی هم بودند که مانند کبکی که سرش را در برف فرو کرده است همچنان راه پشتیبانی از روح الله خمینی و رژیمش را در پیش گرفتند! کمونیست هائی مانند حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت! حزب توده ایران به همراه سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت برای دنباله روی از مردم کوچه و خیابان در سال های نخستین پس از انتحار اسلامی گفتند که چون رژیم جمهوری اسلامی ایران با آمریکا در ستیز است پس ما هم برای پیکار با امپریالیسم آمریکا از رژیم جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی می کنیم! در آن سال ها توده ای ها و اکثریتی ها پس از همکاری های گسترده با رژیم آخوندی برای سرکوب دشمنان این رژیم و پس از بردن آبروی کمونیست ها در میان ایرانیان هنگامی که تاریخ کاربردشان به پایان رسید دستگیر، شکنجه، زندانی و تیرباران شدند و روح الله خمینی به خوبی حق این رفقای کمونیست را گذاشت کف دستشان! البته پشتیبانی از رژیم ولایت فقیه با هر فلسفه بافی پیوندی با کمونیسم نداشت و پریشان گوئی های توده ای ها و اکثریتی ها کوچکترین پیوندی با آرمان های چپ های بهکیش و باورداشتی به نام کمونیسم نداشتند.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
این نوشتار برای دشمنان کمونیسم نوشته نشده است، مانند کسانی که می گویند: “برو گم شو کمونیست، راه ما راه علی است!” (روشن نیست که این علی کدام علی است؟ علی ابن ابی طالب یا علی خامنه ای؟!) و یا کسانی که می گویند با فروپاشی رژیم شوروی کمونیسم در جهان از میان رفت و تاریخ به پایان رسید و سرمایه داری برای همیشه جهان را خواهد گرداند! (و فلسفه بافی های خنده دار دیگری از این دست از سوی کسانی که هم جهان را تاراج می کنند و هم برای تاراج هایشان فلسفه می بافند!) این نوشتار برای رویزیونیست های پشیمان از کمونیسمی هم که تا دیروز کمونیست های دو آتشه بودند و ناگهان با یک به راست، راست صد و هشتاد درجه ای دچار ارتداد از کمونیسم شده و اکنون جمهوری خواه و سوسیال دموکرات و بدتر از همه پان ترک و پان کرد و پان آریا و پان عرب شده اند نیست! این نوشتار برای کسانی هم که کمونیست نیستند اما با کمونیست ها دشمنی ندارند و میان گزینش کمونیسم و سرمایه داری دودل هستند نیست، (بیشتر چنین کسانی وابسته به خرده بورژوازی هستند) کوتاه سخن آن که این نوشتار تنها برای کمونیست ها نوشته شده است.
دردآور است که در زمان کنونی و ده ها سال پس از انتحار اسلامی کسانی یافت می شوند که هم خود را کمونیست می نامند و هم رویدادهای سال ۱۳۵۷ را انقلاب، خیزش مردمی، جنبش مردمی، قیام و ….. می نامند! کاری که این دوستان کمونیست می کنند مایه بسی اندوه است و بسی افسوس و امید است این دوستان با بالا بردن دانش سیاسی خود و با رسیدن به فهمی درست از آن چه که کمونیست ها آن را انقلاب می نامند رویدادهای سال ۱۳۵۷ را که برابر با انتحار اسلامی بود انقلاب ننامند و دریابند که رسیدن ایرانیان به دیکتاتوری ملاتاریا به جای رسیدن ایرانیان به دیکتاتوری پرولتاریا انقلاب، خیزش مردمی، جنبش مردمی، قیام و ….. نیست! اگر ما انقلاب را رخ دادن دگرشی بنیادین و زیر و رو کننده در یک سرزمین برای پیشرفت آن سرزمین بدانیم تنها چیزی که یک کمونیست بهکیش آن را انقلاب می داند رسیدن یک کشور به کمونیسم است، از این روی برای کمونیست های بهکیش نه تنها جایگزین شدن یک رژیم به جای رژیم دیگر بدون رسیدن به کمونیسم انقلاب نیست بلکه حتی بهسازی (رفرم) در یک کشور نیز بدون رسیدن به کمونیسم برابر با انقلاب نیست!
حتی اگر در سال ۱۳۵۷ رژیمی بر پایه پارلمانتاریسم اروپائی در ایران بر سر کار می آمد و بهسازی های فراوانی را نیز در ایران انجام می داد کمونیست های بهکیش چنین رویدادی را نیز انقلاب نمی دانند، بازگشت یک کشور به هزار و چهارصد سال پیش که جای خود دارد! از این روی هنگامی که کمونیست های بهکیش حتی بهسازی را نیز انقلاب نمی دانند روشن است که بازگشت ایران و ایرانی به هزار و چهارصد سال پیش نیز برابر با انتحار اسلامی است نه انقلاب اسلامی و ما چیزی به نام انقلاب اسلامی نداریم! زیرا با آخوندیسم و با سردستگی آخوندهائی که در حوزه های جهلیه پرورده شده اند حتی بهسازی نیز در یک سرزمین ناشدنی است چه رسد به انقلاب! به هر روی، انتحار اسلامی را انقلاب نامیدن از سوی کسانی که خود را کمونیست می دانند لغزشی دهشتناک است و بازگشت یک کشور به هزار و چهارصد سال پیش و گردانده شدن یک کشور با آخوندیسم و فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی انقلاب نیست! باری، نمی توان هم کمونیست بود و هم دیکتاتوری ملاتاریا را برابر با دیکتاتوری پرولتاریا دانست!
رفقای کمونیستی هم هستند که می گویند: “در سال ۱۳۵۷ در ایران انقلاب رخ داد اما شکست خورد!” از این رفقا باید پرسید که در سال ۱۳۵۷ چه انقلابی در ایران رخ داد که شکست خورده باشد یا نباشد؟ آیا در سال ۱۳۵۷ رژیمی کمونیستی در ایران بر سر کار آمد که سپس شکست بخورد که ما هم از انقلاب شکست خورده سخن بگوئیم؟ آیا در آن سال کارگران و رنجبران و دهقانان با شعار: “باهمی، پیکار، پیروزی” کنترل کارخانه ها و کشتزارها را در دست گرفته و شوراهای کارگری و دهقانی را برپا کردند و رژیمی کمونیستی را در ایران بر سر کار آوردند؟ آیا در سال ۱۳۵۷ کمون پاریس دیگری در ایران پیدا شد؟ و آیا در سال ۱۳۵۷ سالوادور آلنده دیگری در ایران بر سر کار آمد که ما هم از انقلاب شکست خورده سخن بگوئیم؟ روشن نیست که این رفقای کمونیست از کدام انقلاب شکست خورده سخن می گویند؟ اگر ترازوی ما برای ارزیابی رویدادهای گوناگون باورداشتی به نام کمونیسم باشد در سال ۱۳۵۷ هیچ انقلابی در ایران رخ نداد که شکست خورده باشد یا نباشد و انتحار اسلامی را انقلاب شکست خورده نامیدن نیز کاری نادرست است!
اما مایه اندوه و افسوس فراوان است که حتی کمونیست های ارجمند، بزرگوار و نازنینی که سال ها در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم دوزخی ولایت فقیه به زنجیر کشیده شده و رنج ها و شکنجه های فراوانی را از سر گذرانده اند، حتی کمونیست هائی که می خواهند سر به تن رژیم آخوندی نباشد و دشمن تشنه به خون رژیم آخوندی هستند، حتی کمونیست هائی که خویشان و دوستان و آشنایانشان به دست مزدوران رژیم دژخیمان و شکنجه گران بازداشت، شکنجه، زندانی و تیرباران شده اند، حتی کمونیست هائی که دار و ندارشان را در دوزخ سوزان رژیم ولایت فقیه رها کرده و به فرامرز و کشورهای دیگر گریخته اند و ….. و ….. و ….. رویدادهای سال ۱۳۵۷ را انقلاب، انقلاب شکست خورده، خیزش مردمی، جنبش مردمی، قیام و ….. می نامند! و کاری که این دوستان می کنند گذشته از آن که هیچ پیوندی با فرهنگ کمونیسم ندارد برابر با ریختن آب به آسیاب رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه است که چندی بیش به پایان فرمانروائی ننگین آن بر ایران و ایرانی نمانده است و نابودی رژیم دژخیمان و شکنجه گران دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!
رفقای کمونیست، چگونه می توان هم کمونیست بود و هم جایگزین شدن دوزخ آخوندی به جای زندان آریامهری را برابر با انقلاب دانست؟ کمونیست های بهکیش بر این باورند که بدون رسیدن یک کشور به کمونیسم سخن گفتن از انقلاب یاوه سرائی است و یاد کردن از انتحار اسلامی به سرکردگی آخوندهای مفت خور با واژه انقلاب و سخن گفتن از رویدادهای سال ۱۳۵۷ با واژگانی مانند انقلاب و یا انقلاب شکست خورده گذشته از آن که نشانه نداشتن فهمی درست از واژه انقلاب در فرهنگ واژگان کمونیستی است برابر با سودرسانی به رژیم دوزخی ولایت فقیه است و این هواداران رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه هستند که رویدادهای سال ۱۳۵۷ را انقلاب می نامند، پس با این روال اگر کمونیست ها هم مانند هواداران آخوندیسم رویدادهای سال ۱۳۵۷ را انقلاب بنامند با آنها چه ناهمسانی خواهند داشت؟ سخن کوتاه، کمونیست های ارجمند و بزرگوار و نازنین هنگام سخن گفتن از رویدادهای سال ۱۳۵۷ نباید واژه هائی را به کار ببرند که از یک سو به رژیم ولایت فقیه سود برسانند و از سوی دیگر آبروی کمونیست های ایرانی را در ایران و جهان به باد بدهند!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
واژه های پارسی که می توان آنها را به جای واژه های ناپارسی به کار برد:
آب چکانده = آب مقطر
اشکوب (oshkub) = طبقه
بی اشکوب = بی طبقه
آلایش = ناخالصی
باورداشت = ایدئولوژی
بدفهمی = سوء تفاهم (فهم واژه ای ایرانی است و این واژه از ایران به میان عرب زبان ها راه یافته و با روش دستور زبان عربی واژه هائی مانند: استفهام، تفاهم، تفهیم، فهیم، مفهوم و ….. از واژه: “فهم” ایرانی ساخته شده اند.)
بهره کشی = استثمار
بهساز = اصلاح طلب، رفرمیست
بهسازی = اصلاح طلبی، رفرم
پالایش = تصفیه
پالوده = تصفیه شده، خالص، مصفا
تنخواه = اقتصاد، دانش اقتصاد
جستار = قضیه، مطلب، موضوع
چم = ترجمه، معنی
چمگر = مترجم، معنی کننده
دزدسالاری = کلپتوکراسی
سازه = صنعت
شناسه = تعریف
کاربرد = مصرف
کارفروش = پرولتر، کسی که نیروی کارش را می فروشد.
کارفروشان = پرولتاریا، کسانی که تنها کالائی که برای فروش دارند نیروی کارشان است.
گرانش = جاذبه
نیروی گرانش = نیروی جاذبه
لغزش = اشتباه، خطا
مانند کردن = تشبیه کردن
مانند کنیم = تشبیه کنیم
مردم سالاری = دموکراسی
مردم سالار = دموکرات
ناب = خالص
نابی = خلوص
وچک = اصطلاح، جمله، عبارت
همایش = اجتماع، جامعه
همایش بی اشکوب = جامعه بی طبقه
Comments
رفقای کمونیست، دیکتاتوری ملاتاریا برابر با دیکتاتوری پرولتاریا نیست! / تبریزی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>