مارکس ِ فراری! کشف ِ جدید ِ بهرام رحمانی- 2
خدامراد فولادی
مارکس ِ فراری! کشف ِ جدید ِ بهرام رحمانی
( مارکس ِ فراری، یا مارکس ِ جهانوطن؟)2
توضیح ِ ضروری: نقدهای من بر لنین و لنینیست ها به هیچوجه جنبه ی شخصی و خصوصی ندارد، بلکه صرفن به منظور ِ اعاده ی حیثییت ِ فلسفی و جهان شناختی به مارکس و مارکسیسم است. لنین و پیروان اش فلسفه ی مارکسیستی را تا حد ِ یک نگرش ِ مذهبی ِ فرقه گرایانه ی فاقد ِ اعتبار ِ علمی عقلانی ِ اثبات گرایانه ی در مسیر ِ تکامل ِ تاریخی، تنزل داده اند،و وظیفه ی مارکسیست هاست که این فلسفه رابه جایگاه واقعی ِآن درشناخت ازهم تاریخ ِ طبیعت و هم تاریخ ِ بشرییت برگردانند. لنینیست ها اما،متاسفانه به جای آن که در نگرش ِ فرقه گرایانه ی خود تجدید ِنظرکنند- که از ایدئولوژی ِعقب مانده ی پدرسالار و مردسالار ِ آنان بعید است-، من و در واقع مارکسیسم ِ من را بایکوت کرده اند. تو گویی با این واکنش ِازموضع ِضعف ِدانش ِ تئوریک، می توانند حقیقت ِفلسفه ی علمی راهم لاپوشانی وانکار کنند. واقعییت این است و جز این نیست که لنینیسم زائده ای ست ناهمگون وناهمخوان برجهان شناسی و جامعه شناسی ِ مارکسیسم. از این رو و با این رویکرد ِ نقادانه این مقاله نیز ادامه ی نقادی هایی است بر لنینیسمی که هدف ِ راهبردی اش فقط کسب ِ قدرت ِ سیاسی به نام ِمارکس و پرولتاریا و به کام ِ خود ِآنهاست. یعنی درواقع آنها مارکس و پرولتاریا را هزینه ی قدرت طلبی ِ خودکرده و همچنان هزینه می کنند.
قرار است دراین بخش به این ادعا یا درواقع اتهام ِ بهرام رحمانی که رفتن ِ مارکس از پاریس به لندن را فرار نامیده پاسخ دهم و به او نشان دهم که آنچه او فرار می نامد اولن مهاجرت است و نه فرار، و ثانین یک گزینش ِ اختیاری در چارچوب ِ ایده ی جهان وطنانه است و نه یک زور و اجبار ِ سیاسی. نخست ببینیم مهاجرت چیست و تفاوت ِ آن با فرار در چه زمینه ای است:
مهاجرت یعنی ترک ِزیست مکانی ِجایی و سرزمینی و رفتن به زیست مکانی وسرزمینی دیگر. مهاجرت یا اجباری است یا اختیاری. به عنوان ِ مثال ِ نمونه وار وآشنا،مهاجرت ِآقای رحمانی از ایران به اروپا یک گزینش ِاجباری و فرار از رژیم ِجنایتکار ِحاکم بر ایران، و پناه بردن به دموکراسی ِ غربی بود با هدف ِحفظ خود از اعدام که بسیار هم به جا و قابل ِ تایید بوده و هست. اما این مهاجرت را نمی توان دلیل ِ جهانوطن بودن ِ رحمانی ها به حساب آورد ، چرا که آنها اگرچه در عمل به جهانی بودن و جهان شمولی ِ نظام ِسرمایه داری و ساز وکارهای تولیدی مناسباتی ِآن تاآنجا که به سود ِآنان است بااین فرار ِ دوسویه ازاستبداد به دموکراسی اعتراف کرده اند اما، در نظر و تحلیل های سیاسی ِ فرقه گرایانه ی اقتدارطلبانه ی شان آنچه را که خود در آنجا و در پناهگاه ِامن ِشان دارند کتمان نموده و بر این کتمان پافشاری هم می کنند. مارکس اما در مهاجرت اش به ویژه از پاریس( فرانسه) به لندن( انگلیس)، نه تنها اجبار ِ سیاسی و انتخاب وعملکرد ِ فرار گونه نداشت بلکه انتخاب ِ آگاهانه از محدودییت ِ زیست مکانی ِ نامطلوب به لحاظ ِ کمبود ِ منابع ِ مطالعاتی در پاریس و رفتن به زیست مکان ِ مطلوب ِ دارای چنان امکاناتی درلندن بود. مارکس دلیل ِ خود برای مهاجرت و نه فرار از پاریس به لندن را در 1849 به دوستان اش این گونه توضیح می دهد:« ما به کارگران و خرده بورژوازی اعلام می کنیم بهتر آن که در جامعه ی بورژوایی و مدرن، جامعه ای که با صنعت ِخودابزار وپیش نیازهای مادی ِبنیان گذاری ِ جامعه ای نوین یعنی جامعه ای رابه وجود می آورد که موجب ِ آزادی ِ همه ی انسان ها می شود، رنج ببریم تا آن که به حکومت های عقب مانده و قدیمی متوسل شویم که به بهانه ی حفظ ِ طبقات همه ی انسان ها را به بربرییت ِ قرون ِ وسطایی پرتاب می کنند.».( برگرفته از زنده گی و دیدگاه های مارکس. مرتضا محیط. ص.92). مارکس ِ جهانوطن، به انگلیس که الگوی جهان ِ مدرن ِ سرمایه داری بود مهاجرت نمود و در سی و چهار سالی که در آنجا زنده گی کردعالی ترین و بی نظیرترین تئوری های مربوط به نظام ِسرمایه داری را در پناه ِدموکراسی ِ همان نظام باهمکاری وهمفکری ِدوست اش انگلس – و البته پرکارتر از او- به وجود آورد. مارکس ، دیالکتیسین وتکامل گرابود و از دموکراسی ِانگلیس تاآنجاکه توانست و تاعمرداشت استفاده کرد وتولید ِ تئوری ِپیشرو وتکامل گرایانه نمود. ضمن ِآن که تا آنجاهم که توانست ازدستاوردهای این نظام ِ تاریخی وازجمله دموکراسی ِآن تمجید وستایش نمود وهرگز علیهِ این دموکراسی و این نظام چیزی ننوشت که خوش آیند ِمرتجعان ِمذهبی وغیر ِمذهبی و همسو با حکومت های استبدادی ِ سرکوبگر مانند ِ حکومت ِ آن زمان ِ آلمان باشد.
رحمانی در « سالگرد ِ تولد ِ مارکس» نوشته است: « پس ازانقلاب هایی که 1848 اروپا را فرا گرفت، مارکس به طور ِفزاینده ای تحت ِسوء ظن وبررسی ازسوی مقامات ِفرانسوی و بلژیکی بود. او تصمیم گرفت «به لندن فرارکند و کار ِخود را در آنجا ادامه دهد». اما برخلاف ِاین ادعای تحقیرآمیز،آنچه ما در زنده گی نامه ِ مارکس نوشته ی مرتضا محیط با عنوان ِ« کارل مارکس،زنده گی ودیدگاه های او» می خوانیم،مارکس هیچگاه از این که در تعقیب ِپلیس یا مقامات ِبلژیک یا فرانسه بوده سخنی نیست و علت ِ مهاجرت خود وخانواده اش ازپاریس به لندن رافقر ِ مالی نوشته که امیدواربود با رفتن به لندن و کمک ِ دوستان اش وضع ِمالی شان بهتر شود. بخوانید از قول ِ مرتضا محیط:« مارکس، 24 اوت 1849 به همراه ِ سایلر کمونیست ِ سوییسی و کارل بلایند از دموکرات های اهل ِ بادن ، پاریس را ترک کرد{ توجه کنید: به میل ِ خودش همراه با دوستان اش پاریس را ترک کرد، و نه فرارکرد!}. روز ِ 26 اوت وارد ِلندن شد و در آپارتمان ِ آقای بلایند سکنا گزید. مارکس به دلیل ِشرایط ِ بسیار بد ِمالی { و نه تعقیب و گریز ِماموران} نتوانست همسر و فرزندان اش را باخود ببرد{ یعنی آزاد بود خانواده اش را ببرد یا نبرد، و ترجیح داد که فعلن نبرد. پس با این آزادی ِ عمل، فراری در کار نبود جناب ِ رحمانی!} ». ( کتاب ِ یاد شده ی محیط.جلد دوم ص 153 به بعد. درون ِ کروشه ها از من است ).این که رحمانی چه اصراری داردمهاجرت را فرار بنامد ، به احتمال ِزیاد دلیل اش «همذات پنداری ِ » خیالبافانه ی خود با مارکس است. چرا که این او بود که از استبداد ِ حاکم بر ایران « فرار کرد» و به دموکراسی ِ اروپا پناه برد. با این تفاوت که مارکس بر خلاف ِ بهرام رحمانی که دموکراسی را نفی و انکار می کند و از ایرانی ها می خواهد دست از مطالبه ی دموکراسی بر دارند،تا آنجا که توانست هم از دموکراسی ِ انگلیس استفاده ی بهینه کرد، و هم به سوسیال دموکرات های آلمان توصیه نمود که بر تلاش ِخود برای برقراری ِدموکراسی ادامه دهند. درواقع، منشاء گرایش ِجهانوطنی ِمارکس نیزهمین ساز وکارهای تولیدی-مناسباتی ِجهان شمول و عام شمول ِ این نظام ِ تاریخی-دورانی است و از آسمان به ذهن ِ او ابلاغ و نازل نشده است. بی دلیل نیست که در مانیفست این چنین از دستاوردهای تاریخی-دورانی ِ نظام ِ بورژوایی یعنی نظام ِ سرمایه داری تعریف وتمجیدمی کند:« بورژوازی به لحاظ ِتاریخی نقش ِانقلابی ِبسیارمهمی ایفا کرده است. بورژوازی هرجا به قدرت رسیده تمام ِ مناسبات ِ فئودالی- پدر سالار و روستایی را برانداخته است. بورژوازی ِ انقلابی، بدون ِ ایجاد ِ انقلاب دائمی در وسائل ِ تولید و از این رو بدون ِ ایجاد ِ انقلاب در مناسبات ِ تولید و همراه با آن کل ِ مناسبات ِ جامعه{ یعنی تسری و تعمیم ِدموکراسی به کل ِجامعه ی انسانی} نمی تواند به حیات ِ خود ادامه دهد. به رغم ِ آزرده گی فراوان ِ مرتجعان، بورژوازی زمینه ی محلی و ملی را زیر ِ پای صنایعی که بر آن ایستاده اند خالی کرده است. { قابل ِتوجه ِمرتجعان ِخواهان ِنابودی ِدستاوردهای نظام ِ سرمایه داری، و پیروان ِ راه ِ غیر ِ سرمایه داری. ادامه ی گفتاورد از مارکس:} ما در دوران ِ سرمایه داری و نظام ِ بورژوایی مدام با نیاز های نوین و دستاوردهای نوپدیدی رو به رو هستیم که برای بر آورده نمودن ِ این نیازهاست که بورژوازی به دوردست ترین سرزمین ها نفوذ کرده است. در دوران ِ سرمایه داری و نظام ِ بورژوایی، مراوده ی همه جانبه و وابسته گی ِ متقابل و جهانی ِانسان ها جایگزین ِانزوا و خودکفایی محلی و ملی ِ پیشین شده است. درتولید ِفکری نیزهمین وضعییت ِ تولید ِ مادی حاکم و برقرار است. آفرینش های ذهنی و اندیشه ورانه ی ملت های مختلف، دارایی ِمشترک ِ تمام ِملت ها شده است.»( پایان ِنقل ِقول از مارکس – انگلس.: مانیفست ِ کمونیست. ترجمه ی حسن مرتضوی. ص.280- 288 . درون کروشه از من است). از این بهتر، جامع تر و دقیق تر و مجاب کننده تر نمی شد مفهوم ِ جهان وطن شدن ِ انسان ها را در دوران ِ سرمایه داری توضیح داد. همین دستاوردهای این نظام ِ تاریخی است که زیست گاه ِ انسان های امروزین را تبدیل به دهکده ی جهانی ، و خود ِانسان های نوعی را ناگزیر جهانوطن نموده است. مارکس نیز، در سی و چهارسال زنده گی ِ مسالمت آمیز ِ در عین ِ حال توام با نقد ِ معترضانه علیه ِ بهره کشی ِ سرمایه داری از نیروی کار، و تاکید بر تبدیل ِ سلاح ِ نقد به نقد ِ سلاح در صورت ِ ضرورت در انگلیس بود که توانست جهانشمولی ِ توام باجهانوطنی ِ کمونیستی را به طور ِ نظری و عملی به اثبات برساند. سخن ِ آخر این که: حتا اگر فرض را بر این بگذاریم که مارکس از فرانسه به انگلیس فرار کرده است، معنای اش فقط این می تواند باشد که از دموکراسی ِ کم توسعه یافته به دموکراسی ِتوسعه یافته پناه برده اما، توفیر و تغییر ِ موضعی در گرایش ِ جهانوطنانه ی او ایجاد نشده است. یعنی به عبارت ِ دیگر، مارکس ِ جهانوطن از فرانسه ی کم پیشرفته به انگلیس ِپیشرفته پناه برده یا در حقیقت مهاجرت کرده است. اما شما چه می گویید جناب ِ بهرام رحمانی و امثالهم! که از استبداد ِ قرون ِ وسطایی به دموکراسی ِ بسیار پیشرفته پناه برده اید اماهم دموکراسی را طعن ولعن و انکار می کنید و هم به جهانوطن بودن ِ انسان اعتقادی ندارید و آن را« تکفیر» نموده و گرایش ِ ضاله قلمداد می کنید!لطفن دست ازسر ِمارکس ِجهانوطن ِما بردارید وبه همان لنین و استالین و مائوی دیوار ِآهنین ساز به دور ِ ملت های در بند ِ تان بسنده کنید!