لیبرالها و بزرگداشت تیرباران
برگردان شروين احمدی
وقتی کودتایی منجر به مرگ یک رئیس جمهور منتخب دموکراتیک و اعدام ۳۵۰۰ نفر از هوادارانش میشود، ممکن است تصور شود که لیبرالها اولین کسانی خواهند بود که آن را محکوم میکنند. البته مگر اینکه دیکتاتوری نظامی تازه مستقر شده به سکوی پرتابی برای نئولیبرالیسم اقتصادی تبدیل شود و دو معمار بزرگ این دکترین، فردریش فون هایک و میلتون فریدمن، را مشاور خود کند. این آنچیزی است که در شیلی دیکتاتور آگوستو پینوشه اتفاق افتاد.
در سپتامبر ۲۰۲۳، پنجاه سال پس از کودتای او، اکونومیست، «کتاب مقدس» نخبگان اقتصادی، اعتراف کرد که نسبت به رژیم پینوشه با مدارا برخورد کرده است، بدون شک جسارت حکومت در سرکوب اتحادیهها، خصوصیسازی شرکتهای بزرگ و سپردن سرنوشت بازنشستگان به آشوب بازارهای مالی مبهوت کننده بود، اما البته، مرگ و شکنجه نیز وجود داشت. ارگان نئولیبرالیسم جهانی با «انتقاد» از کودتاچیان مینویسد: « آنها قربانی افسانههای خودساخته خویش شدند. آنها معتقد بودند که چپ افراطی، با حمایت کوبا، مقادیر زیادی سلاح ذخیره کرده و جنگجویان را آموزش میدهد. البته این واقعیت داشت ، اما نه به آن تعداد که برخی رسانهها، ادعا میکردند». اکونومیست خود از جمله این رسانهها بود و اینک به یک انتقاد از خود آبکی تن میدهد…
ده سال قبل از آن، در سال ۲۰۱۳، وال استریت ژورنال، یکی دیگر از معبدهای لیبرالیسم اقتصادی، هیچ عذرخواهیای برای حمایت خود از دیکتاتوری پینوشه نکرد. حتی اصلاحات اقتصادی آن را به عنوان سرمشقی به ژنرال عبدالفتاح السیسی، کودتاچی مصری که به تازگی کودتای خونین خود را انجام داده بود، یادآوری کرد: «مصریها بسیار خوش شانس خواهند بود اگر ژنرالهای جدیدشان که در قدرت است از نوع آگوستو پینوشه باشند.»
برگردان شروين احمدي
مارکس و انگلس در این توهم بسر می بردند که میتوانند از طریق پارلمان وارد دولت ارتجاع شوند و بعد با اتکا به توده ها انقلاب سوسیالیستی کنند. این ایده در کشورهائی مثل ایران و شیلی بصورت کمدی هم درآمده به اینصورت که بیایند وارد دولت شوند و یا دولت دموکراتیک درست کنند تا سرمایه داری را جوری رشد بدهند که رقیب سرمایه داری جهانی و امپریالیست ش شود تا شرایط انقلاب مثلا سوسیالیستی بوجود بیاید و حزبشان بشود رهبر آن انقلاب.
خیر،
نزدیک شدن به مرتجعین استثمارگر با رفتن به دولت آنها کار درستی نیست چون همکاری با مرتجعین در درست کردن امید واهی به قدرت سیاسی و دولتی است. بخشی از مارکسیستهای دست راستی این راه را رفته اند و بارها تو سری خورده اند و جالب است که هنوز درس عبرت نگرفته اند. کودتای ۲۸ مرداد صرفا علیه مصدق نبود، علیه مارکسیستها هم بود. همین الان از طریق کوربین دارند دوباره این بازی را در انگلیس راه می اندازند.
دلیل اینکه این دایره باطل دموکراسی سازی، شورش دست راستی و دوباره دموکراسی سازی و دوباره شورش دست راستی ادامه دارد این است که زنان و کارگران هر کشور هنوز این آگاهی را ندارند که این اقتدارگرایی و سلسله مراتب و استثمارگری اش در تاروپود جامعه است که علت اصلی بدبختی اجتماعی آنهاست. آنها هنوز فکر میکنند که آدمهای مقتدر آنها را نجات میدهند. برای همین دائم یک عده رهبر آنها می شوند تا با رای گیری و بازی های دیگر آنها را امیدوار به سیستم موجود نگه دارند.
ماتریالیسم تاریخی بدبختی بزرگی برای انقلاب کمونیستی بوجود آورد چون طبقه سرمایه دار را مترقی و مفید و لازمه انقلاب سوسیالیستی معرفی کرد که یکی از غلط ترین ایده های رایج در یک و نیم قرن گذشته بوده است. مارکسیسم کلمه انقلاب و کلمه کمونیسم را بدنام کرده است. استثمارگر از طریق بورژوازی شد انقلابی (علیه فئودالها)، استثمارگری سرمایه داری دولتی شد سوسیالیسم (مانیفست کمونیسم و دولتی کردنهای بلشویکی و سوسیال دموکراتیک).
در حقیقت، تضاد بین بورژواها با فئودالها و تضاد بین مارکسیستها با بورژوا، تضادهای ارتجاعی بوده است.
مطمئنن خرافت مضر است، اما شبه علم هم مضر است.
آنارشیسم