لبه پرتگاه
بیژن نیابتی
دوشنبه شب گذشته پس از حمله موشکی سپاه به بزرگترین پایگاه آمریکا در قطر و هنگامی که کل سیستم رسانه ای دنیا در انتظار خروج ترامپ از اتاق جنگ بود بناگهان او در مقابل دوربین ظاهر می شود و با تشکر از رژیم ایران ! اعلام آتش بس میان ایران و اسرائیل می کند. بهمین سادگی ! ترامپ با اعلام پایان جنگ دوازده روزه ای که نفس دنیا را در سینه حبس کرده بود و کل امید و آرزوی نتانیاهو و شاهزاده الت فعلش به آن بسته بود، بسیاری را بویژه در میان طیف خائنین و مزدوران فارسی زبان دچار شوک می کند. موقعی که ترامپ در اتاق جنگ بود من برای فهم بهتر! سراغ تغییر و تحولات در بالا و پایین رفتن بهای انرژی و طلا رفتم. منطقی آن بود که بهای انرژی باید بالا می رفت. برعکس اما پایین آمده بود ! معلوم بود که از درون اتاق جنگ چیز دندانگیری برای طرف اسرائیلی بیرون نخواهد آمد !
اینکه از این پس چه می شود موضوع بحث من نیست. پیش از اینکه سراغ آینده برویم ابتدا باید بفهمیم که در این دوازده روز چه اتفاقی افتاد. این مهم است، هم برای فهم درست آنچه که قرار است اتفاق بیافتد و هم برای اینکه ببینیم موضعگیری درست در شرایط متحول آینده چگونه باید باشد.
در سالهای اخیر اتاقهای فکری در ایالات متحده بطور مستمر به تولید تئوریهای گوناگون و تدوین استراتژی و تاکتیک در راستای تحقق جهان تک قطبی مشغول بودند. از استراتژی کلان در رابطه با آنچه که نئو کانها “جنگ جهانی چهارم” می نامیدند تا تئوریهای رنگارنگ همچون “تئوری دومینو” در رابطه با شرایط پسا جنگ عراق ، تئوری مرد دیوانه” و از همه مهمتر “تئوری لبه پرتگاه”.
بر اساس “تئوری دومینو” تصور بر این بود که بدنبال براندازی دولت عراق بقیه دیکتاتوریهای نامطلوب در منطقه خاورمیانه بزرگ یکی پس از دیگری مثل مهره های دومینو یا براندازی میشوند و یا هژمونی ایالات متحده را می پذیرند. اما اینگونه نشد ! فرو رفتن آمریکا در باتلاق عراق در 2005 و شکست ارتش اسرائیل در مقابل حزب الله در 2006 که هر دو با دخالت مستقیم و غیر مستقیم رژیم صورت گرفته بود البته در شکست این تئوری نقش داشت. “تئوری دومینو” لباسی بود که برای جرج بوش دوخته بودند. اصلأ او را برای تحقق همین تئوری آماده کرده بودند. این تئوری با خود جرج دبلیو بوش روانه زباله دانی تاریخ شد.
اما “تئوری مرد دیوانه” اساسأ برای نتانیاهو ساخته شد. یادم میاید که در دوران نوجوانی وصف یکی از زرنگهای معروف آنروز تهران که بسیار کم هم وارد دعوا می شد توجهم را جلب کرده بود. دلیل عدم نیاز او به ورودش به هر دعوا و مرافعه ای این بود که او پیش از ورود به درگیری اول با سر توی دیوار و درختی که دور و برش میافت میرفت و سر و صورت خودش را خونی و مالی می کرد. این کار او در بسیاری از موارد طرف مقابل را می ترساند. طبیعی هم بود! میگفتند کسی که با خودش چنین میکند خدا می داند که با دیگران چه خواهد کرد.
نتانیاهو با این تئوری و بی هراس از خونین شدن سرتا پایش و لجنمال شدن ریش و ریشه اش در مقابل انظار جهانیان وارد غزه و لبنان شد. او مرزهایی را در جنایت و سبعیت درنوردید که پیش از او هیچکس جسارت نزدیک شدن به آنها را حداقل در مقابل دوربین رسانه ها نداشته بود. اما این تئوری هم علیرغم سلسله ای از جنایات حیرت انگیز و البته موفقیتهای بسیار اسرائیل در حذف کادرها و رهبران حماس و حزب الله با شکست روبرو شد. هم حماس و هم به اضعاف جنبش حزب الله در لبنان مرعوب سبعیت بی حد و مرز دشمن نشده و سلاح بر زمین نگذاشتند. هنوز پس از نزدیک به دوسال نسل کشی بی مثال و مثله کردن نزدیک به شصت هزار زن و کودک و پیر وجوان ، ارتش کودک کش نه موفق به نابودی حماس شده و نه گروگانهایش را توانسته با جنگ بدست آورد.
در رابطه با ایران اما “تئوری مرد دیوانه” پاسخ نمی گرفت. قد و قواره حریف بزرگتر از آن بود که در مقابل با سر توی دیوار رفتن نتانیاهو میدان را خالی کند. علاج مسئله تنها با سر توی دیوار رفتن ترامپ بود. مشکل اما اینجا بود که ترامپ اصلأ اهل با سر توی دیوار رفتن نبود. اینجا بود که تئوری جدیدی بکار گرفته شد که به “تئوری لبه پرتگاه” معروف است. در کادر این تئوری طرفین جنگ سطح تنش را بطور پلکانی تا آنجا بالا می برند که هر دو طرف به لبه پرتگاه می رسند. در این نقطه هست که یا یکطرف از ترس افتادن تسلیم می شود یا هر دو طرف به خاتمه درگیری رضایت می دهند. آنچه که در دو هفته اخیر شاهد آن بودیم جریان داشتن جنگ در کادر همین تئوری بود.
ویژگی اساسی این روند کنترل قابل محاسبه عملیات جنگی است. هیچیک از طرفین جنگ سراغ زدن نیروگاههای اتمی یکدیگر در بوشهر و دیمونا نرفتند. هیچکدام سراغ زدن پالایشگاه ها و زیر ساختهای یکدیگرهم نرفتند. اگرچه اسرائیل زدن محدود یک پالایشگاه را تست کرد اما پاسخ قاطع رژیم در زدن بخشی از پالایشگاه حیفا باعث شد که طرف مقابل عقب نشینی کند.
خط غالب در هر دو طرف خط نا امن سازی اجتماعی بود. یعنی عملیات ارتش اسرائیل علیه اهداف نظامی هم نه به منظور نابودی قدرت نظامی ایران بلکه بیشتر با هدف فلج کردن قدرت کنترل اجتماعی از طریق انهدام ساختار فرماندهی سپاه صورت میگرفت. طرف ایرانی هم بیشتر از آنکه فکر زدن مراکز نظامی دشمن باشد اساسأ بدنبال نا امن کردن شهرها در سرزمینهای اشغالی بود. خط درست هم همین بود. در این چهارچوب دو طرف را می توان به دو نفری تشبیه کرد که در مسابقه تعیین قدرت نگه داشتن نفس به زیر آب رفته اند. هر طرفی که موفق شود بیشتر زیر آب بماند می برد. در این میدان گمانه زنی در اینکه نفس کدام طرف زودتر می بُرد چندان دشوار نبود ! رژیم با موفقیت جنگی را که با شکست فاحشش در حوزه امنیتی آغاز شده بود با پیروزی در خط نا امن سازی جامعه درون اسرائیل فعلأ به پایان برده است.
تئوری “لبه پرتگاه” شباهتی هم به صحنه شطرنج دارد. در شطرنج حرفه ای باز کردن بازی که از طرف سفید صورت میگیرد انواع گوناگونی دارد که اصطلاحأ به آن “واریانت” می گویند. در کادر هر واریانتی نحوه چینش مهره ها برای هر دو سو از یک الگوی مشابه پیروی می کند. یعنی حرکتهای اولیه تا پایان مرحله قرار گرفتن همه مهره ها در جای خود برای هر دو طرف مشخص است. بعد از آن دیگر کسی دست بالا را پیدا می کند که زنجیره طولانی تری از کنشهای خود و واکنشهای رقیب را بتواند از پیش تخمین بزند.
در تئوری “لبه پرتگاه” هم همینطور است یعنی طرفین به شرط آگاهی و تسلط بر خود تئوری،امکان کنترل تنش ، ارتقاء سطح تنش وخلاصه مدیریت تنش را خواهند داشت. این اتفاق در جنگ دوازده روزه رخ داد. به این اعتبار بحثهایی که در سیستم رسانه ای مبنی بر بستن تنگه هرمز یا زدن نیروگاه اتمی مطرح می شدند همگی بحثهایی انحرافی و هدفدار در چارچوب جنگ روانی بوده و هستند.
بستن تنگه هرمز تنها زمانی می توانست اتفاق بیافتد که کل پالایشگاه های ایران بطور کامل هدف قرار گرفته و زنجیره صادرات نفتی قطع می شد. پیش از این مرحله من شخصأ بستن تنگه هرمز را محتمل نمی دانستم و نمی دانم. اعلام تصمیم مجلس رژیم مبنی بر تصویب طرح بستن تنگه تنها کارکردی که داشت دادن پیام اعلام آمادگی رژیم برای بالا رفتن از پلکان تنش بود نه بیشتر. مخاطب در اینجا البته نه خود رژیم صهیونیستی که طرفهای حامی آن در جهان بود. نقطه ورود جمهوری اسلامی به مرحله بستن تنگه هرمز نقطه تصمیمگیری استراتژیک برای بین المللی کردن جنگ است. پله ای در بالا رفتن از نردبان تنش که پله بالاترش حمله به منافع ایالات متحده در کل منطقه و بی ثبات سازی دولت ـ شهرهای حاشیه خلیج فارس خواهد بود.
رژیم جمهوری اسلامی توانست در چهارچوب این تئوری جنگ را بدون درگیرشدن مستقیم با آمریکا عجالتأ به پایان ببرد. می گویم عجالتأ زیرا اسرائیل نتوانست علیرغم یک موفقیت کم نظیر در زدن ضربه های امنیتی ـ اطلاعاتی به هیچکدام از اهداف اعلام شده سیاسی و نظامی خود دست یابد. این یعنی شکنندگی آتش بسی که ترامپ توانست به طرف اسرائیلی تحمیل کند. اسرائیل در هر فرصتی این آتش بس را نقض خواهد کرد وگرنه باید به شکست خود در جنگ دوازده روزه اعتراف کند. این هم یعنی پذیرش تعادل جدیدی در کل منطقه که اسرائیل اینهمه جنایت را از اساس برای برهم زدنش مرتکب شده بود.
اما مهمترین بخش جنگ دوازده روزه حمله مستقیم رژیم به شهرهای اسرائیلی بود. این همان نقطه تعیین کننده ای بود که می توانست سرنوشت جنگ را رقم بزند و زد. این همان پاشنه آشیلی بود که می بایست هدف قرار می گرفت و گرفت. سوراخ کردن مستمر گنبد آهنی توسط رژیم و مشاهده ساختمانهای ویران در قلب تل آویو یک شوک واقعی به راسیستهایی بود که تا پیش از این تنها با تصاویر و فیلمهای آن آشنا بودند یا به هنگام بمباران صندلی هایشان را کنار مرز غزه می گذاشتند و تخمه می شکستند و کف می زدند. اینها را مگر میتوان از خاطر زدود. تآثیرات درازمدت مشاهده ویرانه هایی که در قلب اسرائیل به تصویر کشیده شد بر مردم منطقه و بویژه بر مردم فلسطین را از همین امروز هم می توان گمانه زد.
رژیم پس از سالها در پیش گرفتن سیاست شکست خورده “صبر استراتژیک” در مقابل ضربات پی درپی اسرائیل به نیروهایش در کل منطقه، پس از ماهها سرگردانی و علافی تاکتیکی برای گریز از تئوری ابلهانه “تله جنگ”، نهایتأ با تهاجم نظامی وغافلگیری مطلقش توسط شبکه چندلایه موساد و مزدوران داخلی آن از خواب غفلت بیدار شد و خط درستی را که از ماهها پیش از این بویژه از مقطع حمله به کنسولگریش در دمشق و ترور اسماعیل هنیه در قلب تهران می بایست انتخات می کرد و نکرده بود در پیش گرفت.
در همان مقطع من خود در طرح تئوری “سه گرهگاه استراتژیک” اینگونه نوشتم :
“اما تا آنجا که به مقابله با این نجاست تاریخی برمی گردد، چاره کار تنها و تنها مقابله نظامی با این ننگ تاریخ بشری است و لاغیر ! ترور سید حسن نصرالله و ارتکاب جنایت جنگی در جریان انفجار پیجرها و بی سیمها بی تردید حاصل پاسخ دیرهنگام جمهوری اسلامی در جریان ترور اسمعیل هنیه و تعلل حزب الله در آفرینش صحنه های همچون تهاجم هفت اکتبر بود. آنهایی که عدم پاسخگویی نظامی به اسرائیل را تحت لوای جلوگیری از درگرفتن جنگ تبلیغ می کنند اگر مزدور نباشند حتمأ درک استراتژیک درستی از توازن قوای کنونی در منطقه و بافت اجتماعی و ساختار سیاسی این غده سرطانی موسوم به اسرائیل ندارند. در تقابل با این ماشین جنایت اگر بزنی جنگ نخواهد شد، نزنی جنگ میشود !”
“سه گرهگاه استراتژیک” 27 مهر 1403
همینطور هم شد ! رژیم برای فرار از “تله جنگ” نزد و یا بموقع نزد و جنگ شد. پس از آن تصمیم گرفت که بزند و زد تا جنگ را برخلاف تصور خیلیها تمام کند و کرد ! اسرائیل موقعی تن به پذیرش آتش بس داد که آسمان ایران را تا حد زیادی در کنترل خود داشت و هر جایی را که می خواست می توانست بزند. تن دادن نتانیاهو به آتش بس به خاطر آن نبود که دیگر نمی توانست بزند ، به این خاطر بود که رژیم هم آسمان اسرائیل را تا حد لازم در اختیار خود گرفته بود و هر کجا را هم که می خواست می زد. آری فقط به این خاطر تن به آتش بس تحمیلی داد که رژیم می توانست او را بزند و میزد.
هدف سیاسی اسرائیل بوضوح تغییررژیم از طریق وارد کردن ضربه های فلج کننده به ساختار فرماندهی ارتش و سپاه و گیج کردن نیروهای سرکوب و بازکردن فضا برای ورود عنصر اجتماعی بود. این هدف با دیوار سخت مردمی روبرو شد که علیرغم نفرت بی حد و مرزشان از تمامیت رژیم جمهوری اسلامی حاضر به پذیرفتن ننگ همراهی با کثیفترین و سبعترین دشمن ممکن در جهان کنونی نشدند و تمامی رشته های ارتجاعی ـ امپریالیستی و خوابهای ملوکانه خائنین و مزدوران داخلی آنها را پنبه کردند.
آنچه که فعلأ روی دست مزدوران همکار اسرائیل برجا مانده است یک قلم شاهزاده مفلوک و متوهمی است که بدون آنکه بفهمد ! آلت فعل دشمنترین دشمنان ایران شد و تبدیل به کارتی سوخته گردید که دیگر بدرد هیچ استفاده ای نخواهد خورد. آلت فعلی که برای به صحنه کشاندنش در سالهای اخیرعلیرغم میل باطنیش و علاقه مفرتش به یک زندگی آرام و بی دغدغه ، بسا سرمایه گذاری شده بود. چه بسیار بیچارگانی که به او دخیل نبسته بودند. از زندانیان سیاسی سابق و حزب اللهی های بریده از نظام گرفته تا توده ای ـ اکثریتی های همیشه آویزان قدرت و شارلاتانهای پیر دنیای سیاست. یکی او را “سرمایه ملی” می دانست و دیگری صاحب فره ایزدی ! هرکسی از ظن خود یار او شده بود. اینها همه و همه حسرت زده و حیران با ننگی ابدی و مهر خیانت بر پیشانی برجای ماندند. تاریخ آینده ایران از تمامی آنانی که در مقابل تجاوز اسرائیل به سرزمینشان سکوت کردند هم البته به نیکی یاد نخواهد کرد.
این از هدف سیاسی اعلام شده اسرائیل. هدف نظامی اعلام شده رژیم آپارتاید نژادی هم مبنی بر نابودی کامل برنامه اتمی و توان موشکی رژیم اسلامی حتی با ورود ایالات متحده نیز البته محقق نشد. تثبیت این دو شکست سیاسی و نظامی علیرغم پیروزی اطلاعاتی ـ امنیتی کل معادلات منطقه ای و به تبع آن تعادل قوای جهانی را بی تردید تحت تأثیر قرار خواهد داد. نتانیاهو باید از امروز به مخالفینش در ساختار سیاسی اسرائیل حتی وحوش درون دولتش نشان دهد که دستاوردش در این جنگ دوازده روزه برای کلیت رژیم صهیونیستی و تعادل قوای آتی در منطقه چه بوده است که او را مجبور به پذیرش آتش بس کرده است. به این اعتباراست که آتش بس کنونی به باور من پایدار نخواهد بود و ورود منطقه به آستانه جنگی دیگر در تقدیر است.
رژیم جمهوری اسلامی یا باید سیاستهای کلان خود را چه در کادر بلوک بندی های جدید در کنار روسیه و چین و چه در رابطه با برخوردار شدن از قدرت بازدارنده اتمی باز تعریف کند و یا همچنان در رویای ساخت و پاخت با آمریکا و اروپا به سیاست از این ستون به آن ستون فرج است باز گردد. جهان کنونی در شرایط گذران درد زایمان جدیدی است که باید تکلیف نظم جهانی آینده را مشخص کند. در این مخاصمه سرنوشت ساز در میانه میدان نمی توان لم داد. موفقیت در این نبرد وجودی بدون حمایت گسترده اجتماعی و یک تغییر بنیادی در ساختار سرتا پا فاسد و سرکوبگر نظام جمهوری اسلامی از اساس ممکن نیست.
به عبارت دیگر مجموعه آنچه که ما با آن در شرایط کنونی مواجهیم تنها یک مرحله موقت در یک نبرد دراز مدتی خواهد بود که در پایان آن باید مسئله تعادل قوای منطقه ای تعیین تکیف گردد. در این راستا تا رژیم آپارتاید نژادی در سرزمینهای اشغالی بتواند به حیات ننگین خود ادامه دهد منطقه غرب آسیا روی آرامش بخود نخواهد دید. نابودی این رژیم ضدبشری همانگونه که در آفریقای جنوبی جهان شاهد آن بود تنها راه ورود منطقه به دوران آرامش است.
بیژن نیابتی ، پنج تیر 1404
Comments
لبه پرتگاه <br> بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>