فیلسوف آس و پاس،- مدافع مالکیت خصوصی!
آرام بختیاری
max stirner (1806-1856)
ماکس اشتیرنر، آغاز آنارشیسم فردگرایانه.
ماکس اشتیرنر(1856-1806.م) آلمانی، از جمله هگلی های جوان یا چپ، تئوریسین آنارشیسم خرده بورژوایی فردگرایانه، شاگرد پیشین هگل و فویرباخ، علاقه و جنون مالکیت و “منیت” را در جنبش اجتماعی قرن 19 میلادی نمایندگی میکرد. فلسفه ذهنی وی اساس یک اندیشه خود محور بود که دفاع از: فرد، من، و منیت را مهم میدانست. او مدعی بود که “من” تنها واقعیت حقیقی است و نه اصطلاح “انسان” که مفهومی است صوری و آبستراکت. انسان بودن باید نخست مهم شمردن “خود” باشد و نه در خدمت و توهم ایده آل های انسانی. انسان در مخالفت با بقیه موجودات طبیعت و جهان، نوع منحصربفرد و خاص خود است. انسانها شبیه هم نیستند، “من” ها و افراد، گوناگون اند. اشتیرنر اوج اگوایسم زیر لوای آنارشیسم بود و به دیگران توصیه میکرد، وارد عمل شوند و نیازهای خود را ؛ بدون توجه به: قانون، اخلاق، دولت، و دین، برطرف کنند.
او مدعی بود که انسان ذاتا و طبیعتن فردگرا است و دنبال رفع نیاز، حرص و طمع خود است. انسان فرد گرای آزاد باید علیه همه سازمانهای سلطه مانند دین، دولت، قانون، جامعه، بشریت، و غیره مبارزه، سرکشی و شورش کند. دولت به هر شکل خود، فرد و منیت را سرکوب میکند و حتی گاهی بقتل میرساند. به این دلیل وظیفه فرد، انحلال و سرنگونی دولت است؛ چون آن دشمن فرد و انسان منحصربفرد است. انسان در طول تاریخ، انکار و ناقص العضو و از خودبیگانه شده. جزم و دگم ها، توهمات و جنون و خرافات و ترس او را برده خود ساخته و تخریب کرده اند. نتیجه و محتوای تاریخ اجتماعی تاکنون سلطه شاه و شیخ و خان و سرمایه دار و ارباب و صاحب و فئودال و برده دار و قلدر بر فرد و قربانی نمودن او بوده. ولی جنبش و عصر فردگرایی و آغاز شورش “من و منیت” وی را نجات داد. کمونیسم نیز نوعی برابری ساده لوحانه و غیرعادلانه است.برای همدیگر و اجتماعی بودن نیز یعنی کیش غلط جمعگرایی! رفاه جمعی به معنی رفاه فردی در کمونیسم نیست بلکه انکار خود و منیت خود است.
ماکس اشتیرنر در آغاز آنارشیسم فردگرایانه، در 2 قرن پیش در اروپا است. او نماینده یک ایده الیسم محض، پایه گذار آنارشیسم فلسفی، و مخالف انقلاب و سوسیالیسم بود. مورخین چپ در باره او مینویسند، حرافی و لفاظ ظاهرا انقلابی اش نمایانگر افکار ارتجاعی، محافظه کارانه، و ضد خلقی اوست. مارکس و انگلس در سال 1846 در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” خود به انتقاد شدید از او و افکارش پرداختند. او انقلاب و سوسیالیسم را ادامه سلطه بر فرد و بر ماکیت حصوصی میدانست و میگفت رفاه عمومی مورد نظر کمونیسم، رفاه فردی نیست، ممنوعیت مالکیت خصوصی خلاف منافع فرد میباشد. او بجای انقلاب اجتماعی خواهان شورش و سرکشی فردی و درونی علیه همه سازمانها و نیروهایی است که ادعای وکالت و قیمومیت و نمایندگی از طرف فرد را دارند و او را محدود میکنند. خشم یعنی شورش فردی، فرد نباید به تشکیلات سلطه مانند: دین و دولت و سرمایه دار احترام بگذارد. اشتیرنر گویا مدافع نوعی فیزیوکراتی انقلابی در سیاست و در فلسفه بود؛ یعنی طبیعت بعنوان تامین کننده زندگی و رفاه انسان. در 2 قرن گذشته بخشی از جنبش آنارشیسم از نظرات اشتیرنر استفاده نمودند. اگزیستنسیالیست ها نیز مانند کامو، سارتر، یاسپر،و هایدگر، با اشاره به فردگرایی و آزادی فرد، او را از پیشگامان خود بشمار می آورند. در ادبیات: راستینکف داستایوسکی، و ابرانسان نیچه،نیز نماد فردگرایی اشتیرنر میباشند.
مارکس در باره اشتیرنر به بهانه نشر کتاب “مجموعه مقالات”اش نوشت: کله پوک ترین و بی بضاعت ترین جمجمه میان فیلسوفان!؛ گرچه او نقش مهمی در تحول و تکامل مارکس، و جدایی او از فویرباخ، و تعریف علمی وی پیرامون مفهوم ایدئولوژی داشت. هابرماس نیز نوشت اشتیرنر همچون یک متفکر بیمار با روانی وخیم است. اشتیرنر خود میگفت غالب ایدئولوژی ها با مقوله آزادی و رهایی فرد مشکل داشته و در جنگ اند. اشتیرنر غیر از نظرات برونو باور و فویرباخ، در دوران دانشجویی در سمینارهای هگل پیرامون: فلسفه دین، تاریخ فلسفه، و فلسفه روح، شرکت میکرد. برای او آزادی فرد در قالب “من و منیت” مهمتر از موضوعاتی مثل: خدا، انسان، حقیقت، آزادی، انساندوستی، عدالت، خلق، ارباب، میهن، و روح بود. وی میگفت فقط عنوان “من” و منیت مهم است. منتقدی تاکید اشتیرنر روی آزادی نامحدود فرد را ایدئولوژی یک جامعه گمنام و تخیلی نامیده است. او ایدههای کمونیستی را لیبرالیسم اجتماعی نامید و وجود آنان را منکر شد چون کمونیست ها مخالف مالکیت خصوصی بشکل کلان هستند.
اشتیرنر مخالف هرگونه نظام و نظم سیاسی دولتی بود و میگفت فرد دارای سازمان ارزشی خاص خود است، و فردگرایی سرکوب شده همیشه خود را مخفی نموده ولی اکنون باید بشکل ساختار انگیزه آگاه و اصیل ظاهر شود. تنها عکس العمل و پاسخ فرد در مقابل دخالت و وکالت دولت باید بیان خشم باشد و نه انقلاب. مهمترین اثر اشتیرنر کتاب “فرد و مالکیت اش” است، آنرا پایان جنبش هگلی های جوان بشمار می آورند که در پایان قرن 19 میلادی یکی از آثار مهم کلاسیک و نظری مکتب آنارشیسم فردگرایانه بود و مدعی بود بین پرولتاریا و لمپن پرولتاریا فرقی نیست. کتاب فوق شامل 2 بخش “انسان و من” است و تقلیدی است از کتاب “ماهیت مسیحیت” فویرباخ. اشتیرنر در کتاب خود از 3 دوره تاریخی: عهد کهن، عصر نوین، و زمان آزادی، یا عصر دین، عصر فلسفه، و عصر لیبرالیسم، نام میبرد. عصر لیبرالیسم نیز شامل 3 جنبش و موضوع: سیاسی، اجتماعی، و هومانیستی، است.
اشتیرنر بعد از انقلاب ناموفق 1848 در آلمان در مقاله هایی سعی به اشاعه ایدههای آنارشیستی ضد انقلابی نمود. مارکس و انگلس از موضع ماتریالیسم تاریخی به نقد نظرات او پرداختند و نشان دادند که وی مخالف مبارزه طبقاتی پرولتاریا است. افکار اشتیرنر بعد ها در فلسفه بورژوایی مانند نظرات نیچه، مکتب اکزیستنسیالیسم، و مکتب فرانکفورت(توسط آدرنو و مارکوزه) مورد توجه قرار گرفت. اشتیرنر میگفت در بحث مالکیت، فرد متوجه عینیت ضروری خود میشود؛ که شباهتی به نظر هگل دارد. در نظر او حق مالکیت نشان و سنگ محک وجود آزادی برای فرد است.
ماکس اشتیرنر، نام مستعار” یوهان کاسپار-اشمیت” است،که بدلیل پیشانی بلنداش، دوستان اورا اشتیرنر می نامیدند،و به معنی “پیشانی بلند” است. او بین سالهای 1856-1806 میلادی در آلمان زیست. گرچه اغلب به ترجمه متون اقتصادی مانند آثار آدام اسمیت پرداخت، در فقر و تنهایی در سن 50 سالگی درگذشت. وی تنها پسر یک خانواده پروتستان بود که پدرش را در کودکی از دست داده بود. او بدلیل ورشکستکی مغازه شیرفروشی اش در سال 1853 دو بار به زندان افتاد. و در پایان عمر، به سبب فقر مالی و ترک همسر، دچار گوشه گیری و افسردگی شده بود.
نقد هگل و فلسفه دین وی، توسط فویرباخ، یک متفکر رادیکال دیگر جنبش هگلی های جوان، مانند اشتیرنر را نیز تحت تاثیر خود قرار داد؛ که بعدها کتاب “فرد و مالکیت اش” در سال 1845 منتشر شد ولی ابتدا ممنوع گردید ولی سپس آزاد شد. اشتیرنر میگفت لازم نیست اخلاق را از منابع دست دوم مانند کلیسا بیاموزیم چون انسان ذاتا و طبیعتن، نجیب و کبیر است. انسان ملزم به رعایت هیچ حقیقت و اخلاقی نیست. اشتیرنر طرفدار تربیت ضد اتوریته و منتقد دولت ملی و ناسیونال بود و میگفت منافع فرد در نظام کمونیستی فدای یک “جامعه شبه مقدس” میگردد. آزادی نه از طریق برابری بلکه از طریق رهایی فرد بوجود می آید. انسان باید با تمام امکانات از منحصربفرد بودن خود دفاع کند.. مارکس و انگلس نخستین متفکرانی بودند که به نقد اشتیرنر پرداختند. نیچه نیز چند سال بعد نظراتی مانند اشتیرنر را مطرح کرد. ادیبان و متفکران و اندیشمندانی مانند: باکونین، کارل اشمیت، تورگنیف، داستایوسکی، سارتر، و کامو بعدها نیز تحت تاثیر نظرات ماکس اشتیرنر قرار گرفتند.