فلسفه هایدگر میان تبلیغ فاشیسم و آنتی کمونیسم
آرام بختیاری
کج فهمی فیلسوفان مذهبی دانشگاهی وطن از هایدگر.
چرا هایدگر، فیلسوف اگزیستنسیالیست آلمانی، مورد علاقه روشنفکران ملی مذهبی و فیلسوفان التقاطی در ایران است؟ چرا چپ ها منتقد فلسفه هایدگر هستند؟ احمد فردید(1375-1289)شمسی، معروف به فیلسوف شفاهی؛ چون هیچ کتاب و متنی از خود بجا نگذاشت، از سال 1340 شمسی کوشید فلسفه هایدگر، از جمله اصطلاح “غرب زده گی” وی را در زبان فارسی جا بیندازد. هایدگر فلسفه خود را نه اگزیستنسیالیستی بلکه “هستی شناسی بنیادین” نام نهاد. در فلسفه او خلاف نظرات کانت، هوسرل، و دکارت، ذهن اساس عین است. انسان هایدگری چون انسان نیچه ای مدام در انتظار مرگ و یا در تلاش اراده برای کسب قدرت است. فلسفه هایدگر در ادامه فلسفه کیرکگارد محصول بحران جامعه بورژوازی و ناشی از ترس و هراس و از خودبیگانگی متافیزیکی است. هایدگر در تمام طول عمر خود میان فلسفه هستی شناسی عرفانی و ایده آلیسم عینی در نوسان بود و در پایان عمر مدعی شد که 2500 سال فلسفه متافیزیک غرب در شناخت هستی با شکست روبرو شده؛ پس باید به اشعار شاعرانی چون: هلدرلین، بوهم، و شلینگ آلمانی یا به متفکران پیشاسقراطی رجوع کرد.
هایدگر از موضع رمانتیسم عرفانی به مخالفت با رشد برق آسای علم و تکنیک و تقسیم کار تخصصی در غرب، در زمان خود پرداخت. تئوری ضد کاپیتالیستی غرب زده گی او ناشی از اینگونه تصورات بود. در دانشنامه های چپ، هایدگر را پایه گذار اگزیستنسیالیسم امپریالیستی و یکی از تئوریسین های فاشیسم آلمانی معرفی میکنند. طبق ادعای وی: هستی در تصمیم جاری و مداوم برای انتخاب مرگ و رسیدن بقدرت سیاسی است. دو موضوع مهم مطرح در فلسفه وی: بحث متافیزیک و مقوله هستی شناسی است. وی در پایان عمر به یک ذهنیت گرایی اگزستنسیالیستی خرد گریزانه و عرفانی رسید و میگفت انسان مدرن بدلیل ناآگاهی و فراموشکاری هستی شناسانه دچار: آواره گی، بی وطنی، و از خود بیگانگی شده. او انسان اجتماعی را انسان مرتبط با همنوعان تعریف میکرد و مدعی بود که هر کدام خواهان فاصله، جدایی و دوری از انسانهای دیگر است.
هایدگر نتوانست پایه گذار هیچ مکتب فلسفی حتی شبه کانتی بشود ولی او دارای محفلی از شاگردان و پیروان بود که بعدها بعضی منتقد و مخالف او شدند مانند: گادامر، سارتر، مارکوزه، ومحفل فیلسوفان یوگسلاوی. او میگفت چون با زبان سنتی متافیزیک فلسفی نمیتوان هستی را تعریف کرد باید از امکانات فلسفه گذشت و به شعر و شاعری امثال هلدرلین آلمانی رجوع نمود. وی تاثیر مهمی روی فلسفه نئورویزیونیسم و فلسفه اواخر بورژوازی در پایان قرن 20 گذاشت. بعداز پایان جنگ جهانی دوم نیروهای متفقین او را بدلیل همراهی و همخوانی با سیاهی لشکر فاشیسم از دانشگاه اخراج کردند.
مارتین هایدگر زیر تاثیرفلسفه: نیچه، کیرکگارد، هگل، ارسطو، کانت و ادیبانی چون: شلینگ، هلدرلین، بوهم، داستایوسکی، و فلسفه یونان پیشاسقراطی، و فلسفه مسیحی سدههای میانه اروپا بود. دو کتاب مهم او: هستی و زمان، و در باره فلسفه، هستند. هایدگر در جوانی بدلیل نشر 2 کتاب کم حجم: متافیزیک چیست؟، و متافیزیک کانت، مشهور شد. او تاثیر مهمی روی سارتر جوان، آدرنو، و مرلو پونتی گذاشت. چاپ کتاب “هستی و زمان” وی در سال 1927 میلادی اثری مهم پیرامون مقوله متافیزیک بود. از دیگر آثار وی در پیش از روی کارآمدن فاشیسم در آلمان، کتابهای: هلدرلین و ماهیت شعر، افلاتون و حقیقت، ماهیت حقیقت، و نامه هومانیستی در سال 1947 بودند. او که نخستین چاپ کتاب “هستی و زمان” را به معلم اش هوسرل تقدیم کرده بود، در چاپ دوم کتاب در سال 1941 این تقدیم را حذف نموده بود!
هایدگر میگفت: ذهن، آگاهی نیست بلکه هستی انسان در امور روزمره مانند ترس و هراس و از خودبیگانگی است. او از سال 1970 میلادی بتدریج در کشورهای امریکای لاتین، ژاپن، و امریکای شمالی، مورد علاقه دوستداران فلسفه قرار گرفت. وی در آغاز جوانی میخواست روحانی مذهب کاتولیک شود، و در 26 سالگی مشهور به مفسر عالی “هستی شناسی ارسطو” شد. امروزه او را میتوان بهترین مثال برای تجزیه “فلسفه قاره ای” و سنت فلسفه “آنگلوزاکسن” دانست، گرچه در فلسفه قاره ای بسیار موثر ولی قابل مشاجره است، و در کشورهای آنگلوزاکسن دارای محبوبیتی چندان نیست. هایدگر در کتاب “اثاری پیرامون فلسفه” میگوید: من در فاشیسم امکان نوزایی انسان، کمک به او، و کشف رسالت تاریخی اش در جهان غرب را میدیدم چون پوچی موجب نابودی میشد. او برای پاسخ به بحران زمان خود میگفت: فقط یک خدا و بازگشت به یک هستی شناسی عرفانی از طریق اشعار فلسفی عرفانی امثال هلدرلین و شلینگ میتواند ما را نجات دهند.
هایدگر کوشید از طریق مفهوم” وجود” به پرسش بنیادین فلسفه پاسخ دهد و بر جدل قدیمی ماتریالیسم- ایده آلیسم غلبه کند و مشکل عین-ذهن را حل نماید ولی آندو چنان درهم پیچیده هستند که پاسخ را میتواند فقط بشکل ذهنی-ایده آلیستی تصور نمود. وظیفه دیگر فلسفه وی همچون مکتب فرانکفورت انتقاد از ظواهر جوامع انبوه و پرجمعیت قرن بیست بود. هایدگر بعد از اینکه از نئوکانتیسم جدا شد، هوادار فنومنولوگی هوسرل و فلسفه تاریخ دیلتای در سال 1927 شد. هوسرل بعدها از وی فاصله گرفت و فلسفه اگزستنسیالیسم او را “هستی شناسی محلی تاریخیت” نامید. هایدگر بر این باور بود که تمام کوشش فلسفه غرب برای شناخت هستی از زمان یونان باستان با افزایش دانش و شناخت بشر به جایی نرسیده و بیشتر خود را مخفی و مستور نموده، چون متافیزیک اروپایی نیز با شکست روبرو شده. هایدگر کشف اصطلاح “غرب زده گی” را ادامه متافیزیک اروپایی از زمان ناپلئون میدانست و در دهه های 50 و 60 شمسی، طی سخنرانی هایی میگفت سرعت پیشرفت علم و تکنیک موجب نابودی انسان و تخریب کره زمین خواهد شد.
سید احمد فردید یزدی، مبلغ و معرف هایدگر در ایران، از سال 1340 شمسی، پیش از تحصیل در دانشسرای معلمی، مدتی در حوزه درس طلبگی خوانده بود. وی برای تحصیل درجه دکترا چند سالی در فرانسه و آلمان اقامت داشت ولی بدون مدرک و پایاننامه به ایران بازگشت. در دانشگاه تهران با حمایت احسان نراقی، حسین نصر، و فضل الله رضا، به او دکترای افتخاری دادند تابتواند تدریس کند. وی در پیش از انقلاب از موضع ضد ماتریالیستی میگفت: شاه نماد فره ایزدی، و در بعد از انقلاب میگفت خمینی نماد یک رهبر کاریسماتیک، جالب و جذاب است! در بیوگرافی و معرفی احمد فردید اشاره میشود که وی به تشکیلات فراماسیونی و تئوری خشونت و یهودی ستیزی علاقمند بود. در پیش از انقلاب در محفل و جلسات فلسفی او در منزل امیرحسین جهانبگلو، استاد دانشگاه، افرادی مانند: داریوش شایگان، حمید عنایت، داریوش آشوری، رضا داوری، و ابوالحسن جلیلی شرکت میکردند. در بعد از انقلاب، دکتر بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه، یکی از طرفداران و مبلغان او شد. در میان محفل شنوندگان جلسات خصوصی او، بعدها: صادق هدایت، جلال آل احمد، رضا براهنی، داریوش آشوری، و عبدالکریم سروش، از منتقدین او شدند؛ چون وی مدام مواضع فلسفی و سیاسی اش را تغییر میداد و اغلب متضاد حرف میزند. فردید خود را همخوان و همسخن هایدگر میدانست. وی غرب زده گی را به معنی نوعی نیهلیسم و یونانی گرایی تفسیر میکرد. او شدیدا مخالف سارتر و کارل پوپر و عبدالکریم سروش بود. عنوان یکی از مقاله هایش در بعد از انقلاب ” دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمانی” بود !