علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار / بخش بیستوهفتم ـ ج
علی شاکری زند
برگهایی از زندگی سیاسی
دکتر شاپور بختیار*
دفتر دوم
***************************
بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛
راه امروز و آیندهی ایران
بخش بیستوهفتم ـ ج
آیا با کوشش خستگیناپذیری که نهضت آزادی در راه این مقصود انجامدادهبود بهترین نتیجه را بهدستنیاوردهبود؟ همهی اسناد موجود بر این دلالت دارد که جامعهی سوسیالیستهای خلیل ملکی نیز در این معامله پابهپای نهضت آزادی و، به عبارت درست تر دستدردست آن عملکردهبود. در چنین وضعی نیروی اصلی جبهه ملی، یعنی جوانان آن، که ااکٍثریت بزرگ آن جوانان غیر حزبی بودند، بدون یک رهبری یا مرکزیت، به حال خود رها شد. بجز شمار اندکی از آین جوانان که عضو یکی از احزاب جبهه ملی، بویژه حزب ایران، بودند بقیه بدنبال زندگی شخصی رفتندِ، و بخش بسیار معدودی نیز که نمیخواستند دست روی دست بگذارند، بصورت گروهکهای کوچک به فعالیت ادامه دادند؛ فعالیتی که، در برخی موارد، در غیاب یک رهبری مجرب و دنیادیده، آنهم در سالهایی که مردم الجزایر به مبارزهی مسلحانه برای استقلال برخاستهبودند و در کوبا یک گروه مسلح دیکتاتوری بانیسنا را سرنگون کردهبود، کار این جوانان ناشکیبا را به تندرویهای زیانبخش و خطرناک مانند مبارزهی مسلحانه کشانید.
بازگشت به بختیار و بازرگان
و نقش ایدیولوژی توتالیتر
در آنچه گذشت شاهد همانندیها و تفاوتهای موجود میان بختیار و بازرگان بودیم.
بازرگان فارغالتحصیل بزرگترین مدارس مهندسی پاریس بود. تخصص او در انرژی حرارتی بود که ترمودینامیک نامیدهمیشود. در خارج از این حوزهی تخصصی دانش او منحصر به علوم دینی، آنهم بیشتر اسلام، بود. در امور سیاسی و اجتماعی معلومات او در حد همهی درسخواندگان دیگر بود.
بختیار تاریخ ایران و جهان را به دقت خواندهبود و میشناخت، و نه تنها بهدلیل رشتهی تخصصیاش. او، افزون بر تسلط کاملی که بر دو زبان فارسی و فرانسه داشت، زبانهای عربی، آلمانی و انگلیسی را نیز آموختهبود و بخوبی از آنها استفاده میکرد. او در همان ۱۹۴۵ که از رساله ی دکترای خود دفاع میکرد توتالیتاریسم را که تا آن زمان در رژیم های شوروی، فاشیسم ایتالیا و آلمان نازی دیده شدهبود، میشناخت و در همان رساله، که نویسندهی این سطور به فارسی ترجمه کرده، دربارهی آن سخن گفتهبود.
بازرگان، چنانکه در رفتار و گفتار او در سراسر زندگی سیاسیاش دیدیم، کمترین تصوری از این مفهوم ندارد. چنانکه در ابتدای این دفتر شرح دادیم، او از جمله کسانی است که در برابر ایدیولوژی توتالیتر استالینیسم، به سپر اسلام پناه برد، بدون آنکه دانستهباشد با این روش به ایدیولوژی توتالیتر دیگری متوسل میشود. در آن بخش گفتهبودیم:
در دوران پس از شهریور بیست سه جریان فکری هژمونیست (سیادتطلب) در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ایران حضوری نیرومند داشتند… .
در ایرانِ سالهای پس از شهریور بیست، نمایانتر از همه در میان آن سه گرایش هژمونیست، جریان متمایل به کمونیسم سنخ شوروی بود که در حزب تودهی ایران تجسم مییافت. این جریان که بهروایت استالینیِ ایدئولوژی هژمونیست لنینیسم و شیوههای تبلیغاتیِ تعرضی بسیار نوین و آزموده شدهی آن مجهز بود در مردمان خالیالذهن بهسرعت نفوذمیکرد؛ مخالفان کمظرفیت خود را بهسختی متوحش کرده، افراد بی اطلاع از دکترین های سیاسی را که در برابر موج گفتارهای تنظیم شدهی، هرچند کلیشهایِ، آنان چیزی برای پاسخ یا حتی اظهار نظر نداشتند دچار عقدهی حقارت می ساخت. با روشی شبیه به کارِ مبلغان دینی قدیم و با تظاهر به نوعی اشرافیت فکری، به آنان تعلیم دادهمیشد که چگونه همهی مسائل هستی و زندگی اجتماعی و فرهنگی را با بیان چند اصل و گفتار ساده توضیح داده شنونده را در برابر این پرسش قراردهند که حال خودِ او دربارهی این مسائل غامض چه میاندیشد… . پاسخ های این مبلغان بهمدد اصطلاحات و فرمولهایی که به کار میبردند ـ اصطلاحاتی که بهعکس مصطلاحات ادیان معمولاً نو و مطنطن بود ـ بهظاهری عالمانه تشریحمیشد. بدین ترتیب تبلیغ کنندگان آنها با ارائهی پاسخهای خود تصویری جذاب از یک زندگی خردمندانه و صلحآمیز برای انسانیت، ترسیم، و تصوری فاخر از خود القاءمیکردند. پیداست که گرایشی که بهطور مستقیم در برابر این جریان ایدئولوژیکِ تعرضی، که مانند ادیان دارای یک جهانبینی کامل و بیمعما به نظر میرسید، قرار میگرفت در درجهی اول از محافل متعصب دینی تشکیل میشد، اما نه به دلیل خصلت هژمونیست گرایش اول ـ چه این یک نیز خود هژمونیست بود… ـ بل بدین جهت که ایدئولوژی حزب توده را به دلیل دهریگری و به اصطلاح “مادیگرایی” و ضدیت آن با دین رقیب خود میشمرد. هواداران این گرایش که در برابر تعرض ایدئولوژیک استالینیسم ایرانی، بجای کوشش در جستجوی سستیهای پایهها و یافتن نقاط ضعف آن، بهدنبال چارهای بودند، اما چارهای مانند خود آن، همچنان ایدئولوژیکی، کوشیدند تا عملاً از اسلام یک ایدئولوژی سیاسی بسازند، که هم جهانبینی کاملی، شامل پاسخ به مسائل عادی روزمره، باشد و هم دربرگیرندهی مسائل زندگی جمعی یعنی امر حکومت و سیاست، و از آن به عنوان حربهی فکری در برابر همهی ایدئولوژیها و حتی نحلههای سیاسی غیرایدئولوژیک استفادهکردند. شکل بیرونی تجسم این ایدئولوژی محافل تبلیغاتی اسلامی، و بیشتر از آنها جمعیت فداییان اسلام بود؛… . اگر تکیهی حزب توده به اتحاد شوروی و مجموعهی دولتهایی بود که از آنها با عنوان “ارودگاه سوسیالیسم” نام میبرد، پشتوانهی گرایش دوم، دستکم در آغاز، بخشی از سران دینی و تا حدی نیز برخی از مؤلفههای بسیار متعصب کسبهی جزء بودند. باید تأکیدورزید که ایدئولوگهای اسلامی ما، ضمن این که خود واکنشی بودند در برابر آنچه گفتهشد و از این جهت در نقطهی آغاز ابتکار قرارنداشتند، حتی از جهت پایههای فکری خود نیز ابتکار مهمی نورزیدند چه اهم نظریات آنان از اسلامگرایان مصری چون سید قطب برگرفته شدهبود. طاغوتی خواندن نظام حاکم در دوران پیش از ضدانقلاب اسلامی، که ملیون و آزادیخواهان پس از ۲۸ مرداد و تجاوزات پادشاه به قانون اساسی بهدرستی آن را حکومت فردی می نامیدند، اقتباسی بود از سید قطب، همانگونه که ضرورت درهم کوفتن اساس نظامهای دموکراتیک، به مثابهی فرآوردههای غربی، و جانشین کردن آنها با حکومتی تماماً مبتنی بر شریعت اسلامی…، نیز از این ایدئولوگ مصری برگرفتهشدهبود.
اگر فداییاناسلام را که گروهی تروریست بودند کنار بگذاریم، در ایران پس از شهریور بیست، مهندس بازرگان قویترین و موثرترین شخصیتی بود که، از مدتها پیش از خمینی، ندانسته به خلق و گسترش یک ایدیولوژی توتالیتر دامنزد. کاری که او کرد نه از سحابی ساخته بود، نه از طالقانی و نزیه. نقطهی قدرتش در شخصیت قوی و مصصم او بود و نقطهی ضعفش در چنگ زدن به یک ایدیولوژی توتالیتر.
از آنسو، بختیار را داریم که، از یکسو، افزون بر سجیهی مثبت بازرگان، یعنی شخصیت قوی و مصمم، از شهامتی بینظیر برخوردار بود. و، از سوی دیگر، با دانش سیاسی ژرف و گسترده و احاطه بر دکترینهای سیاسی، نه تنها به دام ایدیولوژیهای گوناگون توتالیتر نمیافتاد، بلکه آنهارا در هر شکل و قوارهای بازمیشناخت.
*
جالب است که این تفاوتها و ویژگیهای سیاسی بازرگان و بختیار در زندگی خصوصی و اجتماعی آن دو نیز بازتابی روشن دارد. همان اندازه که بختیار در زندگی شخصی به هنر و فرهنگ کشش و دلبستگی دارد، در مقابل نشانی از آنها در زندگی بازرگان دیدهنمیشود. بختیار به شعر فارسی، که در ابتدای این نوشته گفته بودیم، پدرش در کودکی و نوجوانی او را با آن مانوس کردهبود، سخت دلبسته بود و بویژه شیفتهی حافظ بود. شاید به همین علت بود که در دوران تحصیل در فرانسه به شعر و ادبیات فرانسه نیز احاطهی کامل یافت. او همچنین به موسیقی نیز علاقهمند بود؛ هم موسیقی ایرانی و هم موسیقی کلاسیک اروپایی. در مقابل بازرگان که دین تمام وجود او را تسخیر کردهبود با این عوالم و مقولات بیگانه بود. منشاء توتالیتاریسمی که با سقوط دولت بختیار و تشکیل دولت موقت بازرگان شروع شد و تیشه به ریشهی فرهنگ ایران زد تنها خمینی نبود؛ بازرگان و ملی ـ مذهبیهای پیرو او نیز در آن سهمی بزرگ دارند.
Comments
علی شاکری زند: برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار / بخش بیستوهفتم ـ ج — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>