علیه قصاص
سوسن آرام
.
روشنگری. بنابرگزارش بی بی سی پزشکان کوبایی که در بولیوی کار می کنند، چشمان مردی که چه گوارا را کشت، عمل کرده و او را از نابینایی نجات دادند.
پیرمردی که به علت ابتلا به آب مروارید، تقریبا نابینا شده بود و او را عمل کردند، مرد مشهوری است. چه به اسناد سیا که ۳۰ سال بعد از قتل چه گوارا منتشر شد، مراجعه کنیم، چه به گزارش تایم یا ویکی پدیا یا کتاب جان لی آندرسون، با نام این مرد روبرو می شویم. ماریو تران همان سربازی است که ۵۰ سال پیش در ۹ اکتبر ۱۹۶۷ تیرخلاص را به چه گوارا شلیک کرد. “تیرخلاص” که نه، چون چنانکه میدانیم او را به شکنجه کشتند.هرچند خبرگزاری های انحصاری هنگام اعلام خبر به شیوه معمول خبر را مطابق “مقصود” آراستند و نوشتند: “بنا برگزارشات” چه گوارا:« طی درگیری بین ارتش و چریک ها در جنگل های بولیوی کشته شد». “گزارشات”, البته از منبع دوست، یعنی نظامیان تعلیم دیده توسط نیروی ویژه CIA و پشتیبان دیکتاتور وقت بولیوی Rene Barrientos رسیده بود. در خبربرای پوشش دادن به جنایت اضافه شده بود: «در درگیری ۵ سرباز نیز کشته شده است»**.واقعیت “اندکی” متفاوت بود: افراد محلی محل استقرار چه گوارا را لو داده بودند و قتل هم به صورت اعدام در روستای واله گرانده که از محل دستگیری متفاوت بود صورت گرفت نه در درگیری.
احساسی تلخ…
بنا برگزارش بی بی سی، روزنامه گرانومای کوبا در باره عمل چشم ماریو تران نوشت: ,چهار دهه پیش او یک ایده و آرزو را نابود کرد، “چه” یک بار دیگر پیروز شده است، پیرمرد اکنون میتواند بازهم رنگ های آسمان و جنگل را ببیند، از لبخند نوه های خود لذت ببرد و فوتبال تماشا کند,
خبر احساس غریبی را در خواننده بوجود می آورد. تلخ اما آرامش دهنده.
تلخی خبر منشاء روشنی دارد. آدم هر عقیده ای نسبت به آرمان ها، گزینه ها و شخصیت چه گوارا داشته باشد، اگر واقعا انسان باشد، نمیتواند ازنهایت تبهکاری که در جریان قتل چه گوارا صورت گرفت، احساس بیزاری و نفرت نکند. چه گوارا را وقتی که در زنجیر بود کشتند. نه محاکمه ای در کار بود، نه محکمه ای. بارینتوز از آغاز که شکار گروه شده بود، گفته بود میخواهد سر گوارا را از میخ آویزان کند و در میدان وسط شهر به نمایش بگذارد. هرچند وقتی قتل صورت گرفت، چنین نکردند و برعکس به ریاکاری متوسل شدند. گروه نظامی که هدایت آنرا مامور سیا فلیکس رودریگز برعهده داشت، دستور داشت وانمود کند چه گوارا در درگیری کشته شده است. صحنه سازی را از طریق قتل با شکنجه ترتیب دادند، به این ترتیب که پاهای چه گوارا را هدف رگبار گلوله قرار دادند تا همراه زخم های بدن نشانه مجروح شدن در درگیری باشد. در عین حال چهره او را سالم میخواستند تا ثابت کنند قربانی خود چه گوارا است، زیرا قبل از آن چند بار خبر مرگ او نادرست از آب در آمده بود. علاوه بر این ها او را “لینچ” کردند، یعنی پزشکان نظامی دست هایش را قطع کرده بودند. نوشته اند این دست ها بعد در اختیار فیدل کاسترو گذاشته شد و او میخواست آنرا در معرض دید عموم بگذارد، ولی خانواده چه گوارا اجازه نداده اند. برخی در درستی این خبر تردید کرده اند.
در هر حال وعلیرغم همه صحنه سازی ها، قاتلان چه گوارا، مثل دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضاییه رژیم حاکم بر ایران، ازاعمال پلید خود “خجالت نمی کشیدند”، برعکس آنرا برای خود افتخار هم می دانستند. عکس های متعددی از افسران و سربازان در کنار زنده و مرده چه گوارا منتشر شد. درگزارشات مکرر آمده است فلیکس رودریگز سال ها سعی میکرد ساعت چه گوارا را که از جسد دزدیده بود به همه نشان بدهد. نظامیانی که او را گرفتند و به قتل رساندند، تحت هدایت یک گروه ۶۰ نفره افسران “نیروی ویژه” وابسته به CIA برای این نوع تبهکاری ها تعلیم میدیدند. نوشتند ,افتخار, شلیک تیرها در میان سربازان به ماریو تران رسید.
اما ,افتخار، دیرپا نبود. نویسنده ای در تایم در رابطه با ۱۰۰ چهره ماندگار تاریخ در مقاله ای به قصد اسطوره زدایی از چه گوارا نوشت:
,اعدام در واله گرانده در سن ۳۹ سالگی، تنها به تثبیت مقام اسطوره ای او انجامید. آن تصویر مسیح مانند در بستر مرگ با چشمانی راز آمیز که تقریبا باز مانده بود، آن کلمات بی باکانه که کسی گزارش داد یا از خود ساخت: “بزن، بزدل، تو تنها یک انسان را خواهی کشت”، دفن در گوری ناشناس و دست هایی که از پیکر جدا شده بود، گویا قاتلان بعد از مرگش بیش از وقتی که زنده بود به وحشت افتاده بودند: همه اینها در ذهن و خاطره ی آن عصر چالشگر باقی ماند. “او بر میگردد” این فریاد جوانان دهه ۶۰ بود ، من به خاطر می آورم زمانی را که همین دعوی ملتهبانه در خیابان ها ی سانتیاگو- شیلی” فریاد زده میشد، و سراسر آمریکای لاتین شاهد انفجار این وعده بود: No lo vamos a olvidar،نه، نخواهیم گذارد که او فراموش شود. “چه” اکنون به وجود حاضر در همه جا تبدیل شده است: تصویر او ازفنجان قهوه به ما می نگرد، از…,
دوره مقبولیت جنگ چریکی گذشت،برای مبارزه باز هم “مدل” مقبول ساخته شد و از “مد” رفت شد، قهرمانان برکشیده شده و به زمین زده شدند، اما چهره “چه” ماندنی شد. برای خراب کردن تصویر او زیاد انرژی مصرف شد، از سکس تا تجارت تا وصل کردن او به اسامه بن لادن، و برخی هم مجبور به عذر خواهی شدند یا در دادگاه محکوم شدند. حتی، تبه کاران وابسته به رژیم اسلامی هم سعی کرده اند با وصله پینه کردن خود به چه گوارا، برای خود آبرو، و برای او بی آبرویی فراهم کنند. اما اینگونه اقدامات فقط در اردوگاه طرفداران ستمگری – موافق یا مخالف جمهوری اسلامی- اعتبار دارد و تصویر و تصور عمومی از ,چه, را تغییر نداده است.
ژان پل سارتر چه گوارا را “کامل ترین انسان روی زمین” خوانده بود. “کامل ترین انسان”، روی زمین وجود ندارد. انسان کامل را قوه خیال انسان در تجرید میسازد.در زندگی چه گوارا “نبش قبر” کرده و برای او عیب های فراوان یافته اند. شاید برخی یا بسیاری از آنها هم راست باشد. امانبش قبر، گذشته یک جسد را مورد کندو کاو قرار میدهد، ,تصویری که انسان از خود به جای می نهد حیات مستقل خود را پیدا میکند. مهم این است که درشخصیت چه گوارا ودر نحوه زندگی و مبارزه او چیزی بود که به ساختن آن”تصویر” کمال یافته کمک کرده است.
انگاره ی جهانی شده چه گوارا بیش و پیش از هرچیز نشانه اعتبار ماندگار تعهد به دفاع از عدالتی است که در برابر قدرت ستمگر مظلوم واقع می شود. نمره اخلاق که افکار عمومی در نسل های پشت هم، به چه گوارا داده اند، قطعا ارتباط خود را با ارزیابی از مشی چریکی یا تاکتیک های سیاسی مشخص از دست داده است. نسل های جوانتر شاید ندانند یا بدانند که چه گوارا با همان شوق که از انقلاب کوبا دفاع کرد، از انتقال مسالمت آمیز قدرت به دمکراسی در گواتمالا و اصلاحات دولت آربنز نیز حمایت میکرد و سرنگونی حکومت آربنز توسط CIA و جایگزینی آن توسط یک خونتای نظامی تاثیری تکان دهنده بر او گذاشت، شاید از جنگ چریکی یا مباحث مربوط به مبارزه قانونی و غیرقانونی، خشونت آمیز یا مسالمت آمیز، مبارزه از بالا یا پایین چیزی نشنیده باشند یا خود درگیر این مباحثات باشند، اما همه میدانند چه گوارا از وزارت استعفا داد و به میان محرومین بازگشت و در کنار آنها ماند، همانطور که در نوجوانی از درون طبقه ای نسبتا مرفه به طرف مظلومین جهت گیری کرد، همانطور که درجوانی دفاع از عدالت را با آتیه درخشان یک پزشک موفق تاخت نزد. همه میدانند او برای دفاع از عدالت و برای مبارزه با ستم و نابرابری اجتماعی مرزها را در می نوردید و خود را با محرومین همه جا هم هویت میدید، بطوریکه امروز بسیاری نمیدانند او آرژانتینی بود یا کوبایی یا بولیوایی یا شاید گواتمالایی.
امروز دیگر تحقیق در مورد ضعف ها و توانایی های مردی که پشت تصویری قرار دارد که دانشگاه هنر مریلند آنرا “مشهورترین تصویر جهان و سمبول قرن ۲۰ ” نامید، اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که این تصویر سمبول شورش علیه ظلم و حرمان است. تبدیل این تصویر به سمبول قرن بیستم نشان میدهد در این قرن “کوتاه” که انسان بلندترین گام ها را در مسیر راه پیمایی اش به سوی پیشرفت برداشت، مثل هم همه قرن های دراز قبل که با “آستین” تر از دره های خون عبور میکرد، با همچنان تشنه عدالت بود و بیقراری برای رسیدن به عدالت را در لوح زمانه خود نقش کرد.
نمره ای که افکار عمومی، بویژه نسل های جوان، به تصویر چه گوارا داده اند، در عین حال نمره به کیفیت روشنفکری او هم هست. تصویر او سمبول عدم پذیرش زشتی های “وضع موجود” است و انسانی را به نمایش میگذارد که به ساز قدرت نمی رقصد و به هرسو باد بوزد نمی چرخد. چه گوارا از آفت روشنفکری، یعنی همسرایی، عاری بود و برای همیشه یک Nonconformist باقی ماند. به همین جهت است که حتی آن جوانانی هم که هرهفته برای انتخاب “ایدول” به سرگردانی کشیده میشوند، تی شرتی میپوشند که تصویر “چه” روی آن نقش بسته است. برکشیده شدن این تصویر به عنوان سمبول قرن، نشان میدهد در عصری که قدرت به شیوه ای جادوگرانه و حتی به کمک امواج جادویی الکترونیک و سیبرنیتیک از مردم دور شد و “آدم های کوچک توی خیابان” را به اعدادی برای بازی سیاسی خود تبدیل کرد، میل سوزان سرکشی در برابر «وضع موجود» مهر خود را بر تاریخ کوبید.
کریستوفر هیچینز همکار و یار قبلی ادوارد سعید و همکار و یار بعدی نو محافظه کاران، شکست و انزوای چه گوارا را علت ماندگاری او خواند و نوشت اگر او زنده مانده بود، اسطوره او سال ها پیش مرده بود. حرف او را میتوان تکمیل کرد و گفت اگر او زنده مانده بود و مثل هیچنز موافق جریان شنا میکرد و به ساز قدرت میرقصید نه فقط فراموش بلکه لعن میشد. هیچنز که محافل راست به روشنفکری او درجه بالایی هم میدهند نتوانسته بفهمد یا نمی خواهد اقرار کند که ستم و ستمگر وقتی شکست میخورند و مهجور واقع میشوند، برای مردم جذابیت پیدا نمی کنند، بلکه شکست و مهجوریت ستم و ستمگر، درانسان احساس پیروزی و رضایت بوجود می آورد. شکست و خودکشی هیتلر او را نزد مردم محبوب نکرد. او مطرود و منفور ابدی باقی ماند.
این حقیقت و عدالت است که وقتی مظلوم واقع گردد و شکست بخورد، نه مطرود که بیش از پیش جذاب میشود و انسان ها را به چالش در برابر ستم فرامیخواند. اگر غیر از این بود تصویر مسیح بر روی صلیب اینهمه دعوت کننده نبود.
واحساس آرامش…
اگر زمان را ۵۰ سال به جلو بکشیم، و قدرتمندان تبه کار روزگار خودمان را در نظر بیاوریم که مشغول اسیر گیری و اسیر کشی، تیراندازی و پاکسازی، کشتن و “تمام کش” کردن، بمب اندازی و مین گذاری و نابودی انسان های دیگرهستند، بدون تردید حس بیزاری و نفرت به ما دست میدهد و نخستین خواهشی که در دل ما شعله می کشد، محاکمه و اجرای عدالت در مورد آنها ست.
آیا خبردرمان ماریو تران در تناقض با این احساس نیست. آیا صرفنظر از هر هدفی که در مورد این برخورد و انتشار خبر آن به دولت کوبا نسبت داده شود، استقبال یا فقط تایید این برخوردبا یک «تیرخلاص زن» به معنای کم رنگ شدن خواست اجرای عدالت در مورد تبه کاران، آمران یا عاملان اجرای جنایت های سیاسی نیست؟ آیا گذشت زمان به جنگ این خواست رفته است؟
پاسخ این سوال ها قطعا منفی است. کافی است به خود آمریکای لاتین نگاه کنیم. به تلاش های گسترده و خستگی ناپذیر آزادیخواهان و خانواده های قربانیان دیکتاتوری ها و حکومت های نظامی و وکلا و فعالین حقوق بشر برای دستگیری و به دادگاه کشاندن جنایتکاران، به هیبت نحیف و نکبت انگیز پینوشه که علیرغم کهولت سن تا لحظه آخر زندگی زیر انگشت اتهام دادخواهان زندگی کرد. خبر بازداشت خانواده پینوشه به جرم مشارکت در یکی از جرایم او و غارت اموال و انتقال آن به بانک های خارجی پخش شد. از چنین اخباری فقط همدستان دیکتاتورها خوشحال نمی شوند.
در خارج از آمریکای لاتین هم همینطور است. هنری کی سینجر پیرمردی است که مهلت زیادی برای ماندن روی زمین ندارد، اما وقتی میخواهد به خارج سفر کند، نخست باید با مقامات و قدرت های “هم جنس” خود در کشور مقصد یا میانه راه “چک ” کند که او را دستگیر نخواهند کرد، به خاطر اتهام جنایاتی که به دهه ها قبل مربوط است و در رابطه با آنها حکم صادر شده است. سیمور هرش روزنامه نگار آمریکایی که بخشی از تحقیقات او، مستقیما به جنایات کی سینجر مربوط است و آنها را افشا می کند، در سال های متاخر عمر کی سینجر به سی بی اس گفت بزرگ ترین آرزویم در مورد او این است که خیلی زنده بماند و خفتی را که افشای دروغ ها و جنایاتش هر روز بیش از پیش به نمایش میگذارد، احساس کند. آریل شارون نیز تا قبل از اینکه به جسد در حال تنفس تبدیل شود، همین طور بود. او هم گرفتار پاسخ دادن به یکی از جنایاتی بود که دهه ها قبل در صبرا و شتیلا انجام داده و حکمی که در مورد جرم او صادر شده است.
خواست اجرای عدالت در مورد قدرتمندانی که دست به جنایت میزنند، یکی از قوی ترین خواست های مردمی است که از ستم و ستمگری بی زارند و دمکراسی برای شان اسبابی برای بازی در بساط ستمگران نیست. وقتی به حاکمان اسلامی ایران فکرمی کنیم که ۴۰ سال است مردم یک کشور را به زور سرکوب و شکنجه و کشتار به بند کشیده اند، یابه دیکتاتورهای برمه که نزدیک نیم قرن است تمام یک کشور را به اردوگاه شکنجه و قتل تبدیل کرده اند، یا به حاکمان اسرائیل که قتل کودک شیرخواره را هم به ابزار قدرت نمایی و ابراز هویت خود تبدیل کرده اند، یا به دارو دسته بوش که حالا پرونده قتل عام یک میلیون نفر و آوارگی بیش از ۴ میلیون نفر در عرض کمتر از ۵ سال را در پرونده خود دارند… در یک کلام وقتی که ظلم و ظالم را تشخیص دهیم و مقابل چشم خود ببینیم، یکی از پرتوان ترین آرزوهایی که در دل ما شعله میکشد، محاکمه آنها به خاطر ستمی است که اعمال کرده اند.
اما خواست محاکمه ظالم و اجرای عدالت صرفنظر از آنکه در دل این فرد یا آن گروه، در چه شکل و مضمونی هویدا میشود، در اساس و در عمیق ترین مفهوم انسانی خود برای روشن شدن حقیقت، روشن شدن مرزانسانیت و بهیمیت، روشن شدن مرز انسان و ناانسان است. این به آن معنا نیست که همین مضمون انسانی، محرک فوری همه کسانی است که در شرایط مشخص ظالمان را تعقیب میکنند. انکار میل به انتقامجویی و انگیزه های مشابه در تعقیب جنایتکاران، خیلی از واقع بینی دور است. هدف های عالی انسانی همیشه از طریق پیرایش و پالایش رفتار و افکار بهیمی و بدوی شکل میگیرند. افکار و رفتاری که در شرایط مشخص و زیر ستم شدید در انسان های ستمدیده تحریک میشود و تقویت می شود. یعنی ما، آلوده و از درون آلودگی ها به پیش میرویم و در حین حرکت، گام به گام خود را از آلودگی ها می زداییم. اگر غیر از این بود، همیشه در بهیمیت اولیه باقی مانده بودیم.
عدالت در این مفهوم پیراسته وانسانی خود برای روشن شدن حقیقت، تایید حق و محکوم کردن ظلم است تا زندگی امروز و آینده خودرا بر اساس همین معیار پالایش یافته ارتقا بدهیم. در این مفهوم دیگر فرق نمی کند ۵۰۰ سال از جنایات فجیعی که بر انسان های به بردگی کشیده در اروپا و آمریکا رفت گذشته باشد، یا ۴۰ سال از قتل سبعانه و دزدانه چند هزار انسان به زنجیر بسته شده در زندان های رژیم اسلامی، یا نیم قرن از بردگی جنسی زنان کره ای برای سربازان ژاپنی، یا هزار سال از جنایات چنگیز در خراسان.
بااین مفهوم دیگر فرق نمی کند ۱۰۰۰۰ سال از یک جنایت گذشته است یا ۱۰ سال، فرق نمی کند جانیان و قربانیان آنها زنده باشند یا نباشند. زیرا با اجرای عدالت خود را و امروز خود را معرفی می کنیم. به همین جهت است که وقتی نخست وزیر ژاپن از عذر خواهی از زنانی که به آنها تجاوز شد طفره میرود، یا دولت استرالیا زیر بار اجرای عدالت دررابطه با بومیان نمی رود خشمگین می شویم.
معلوم است که وقتی بر عدالت پای می کوبیم نمی خواهیم مثلا دیکتاتورهای آمریکای لاتین و حامیان و مجریان جنایات را با هواپیما بالای اقیانوس ببرند و در آب ها رها کنند، یا آنها را در زندان ها به شکنجه بکشند، نمی خواهیم زنان نماینده مجلس اسلامی را روی جرثقیل به دار بکشند و لرزش مرگ براندام پیچیده در چادر سیاهشان را دریوتیوب به نمایش بگذارند، نمی خواهیم زن و بچه دولتمردان و ,دولت زنان, اسرائیل را وقتی کنار دریا بساط پیک نیک پهن کرده اند، به موشک و بمب ببندند و کودکان و بیمارشان را در گرسنگی دایم نگاهدارند، نمی خواهیم بوش، چنی، رامسفلد، رایس و بقیه دار و دسته را در زندان ابوغریب لخت کنند و سگ ها رابه جانشان بیندازند.نمی خواهیم شاهزادگان سعودی را در مقابل چشم مردم به زنجیر ببندند و ۷۰۰۰ ضربه شلاق به آنها بزنند. نمی خواهیم دستان قاتلان چه گوارا و آمران قتل او را از بدن جدا کنند و آنها را بدون محاکمه به قتل برسانند و جسدشان را برای ,عبرت, به نمایش بگذارند. چشم در برابر چشم نمی خواهیم.
هیچ چیز به اندازه “قصاص” با مفهوم عدالت بیگانه نیست. معنای قصاصی که امروز رژیم ایران، یا حاکمان عربستان یا طالبان به اجرا میگذارند، عمل به مثل در مقابل جنایت و جرم است. یعنی عین جنایت است. هر مجازاتی وقتی هدف آن «قصاص» باشد، عین جنایت است و عامل آن خود باید به محکمه عدالت سپرده شود. بیهوده نیست که دبیر سابق ستاد حقوق بشر دستگاه قضایی رژیم اسلامی میگوید مرز تنبیه و شکنجه روشن نیست. در مفهومی از عدالت و جزا که حاکمان اسلامی ایران به آن باور دارند، نه فقط مرزی بین تنبیه و شکنجه وجود ندارد، بلکه هیچ مرزی عدالت آنها و جنایت را از هم جدا نمی کند.
از همین جاست منشا احساس آرامش در خبر مربوط به عمل چشم ماریوتران. این عمل اگر در وجه اثباتی، مفهوم عدالت را روشن نمی کند، در مفهوم منفی خود، عدالت را از پست ترین مفهومی که انسان به آن داده است، یعنی قصاص و عمل به مثل، پالایش میدهد. و این خود دستاورد بزرگی است.
بعلاوه چه گوارا یک پزشک هم بود، پزشکی که حتی ترس از جذام هم مانع آن نشد که او از رفتن به میان جذامیان و لمس آنها و همدردی با کسانی که مقهور فقر و بیماری شده بودند، خودداری کند. به عنوان یک پزشک او نمی بایست، «حق نداشت» از درمان بیمار، هر بیماری حتی اگر دشمن هم باشد، خودداری کند. درزمانه ای که کنوانسیون ژنو، بویژه در عراق و افغانستان، توسط خود نهادهایی که باید حافظ آن باشند، زیرپا گذاشته شد و بعد از آنهم ژنرال های آمریکایی در عراق به سربازان علنا گفتند:,کنوانسیون ژنو اینجا وجود ندارد, [رابرت فیسک]، مهم است که این را به خاطر بسپاریم.هرچه باشد موضوع در اساس چه گوارا نیست، معیارهای امروز و فردای جامعه بشری است.
سوسن آرام
Comments
علیه قصاص<br>سوسن آرام — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>