صادق هدایت: آجیل مشگل گشا، خردجال، یاجوج و ماجوج
.
آجیل مشگل گشا: براى برآمدن حاجت ها و دفع بلاها ماهى یک بار تا هفت مرتبه آجیل مشگل گشا باید گرفت و قصه اش را هم نقل کرد. ماه اول باید روز جمعه صد دینار به بندند گوشه دستمال و بدهند به آجیل فروش, بدون این که چیزى بگویند, آجیل فروش خودش مىفهمد و آجیل را مىدهد. آجیل مشگل گشا هفت است: خرما, پسته, فندق, مغزبادام, نخودچى, کشمش, توت خشکه, که باید میان هفت نفر تقسیم کرد
قصه آجیل مشگل گشا: جونم براى تان بگوید, آقام که شما باشید…یکى بود یکى نبود, غیراز خدا هیچکس نبود. یک خار کنى بود این بیچاره خیلى پریشان بود و هیچى نداشت. یک روز رفت صحرا خار بکند یک سوار دید, سوار گفت: این اسب مرا نگه دار من بروم بیرون و بیایم, وقتى که برگشت یک مشت ریگ از ریگ هاى بیابان داد به این مرد, بعد اسبش را سوار شد و رفت. غروب که خارکن به خانه برگشت خیلىغصه دار بود ریگ ها را ریخت گوشه صندوق خانه گفت این جا باشد بچه ها باهاش بازى کنند, خودش رفت خوابید. شب زنش پاشد رفت پاى گهواره بچه شیر بدهد دید تو صندوق خانه روشن است, شوهرش را صدا کرد گفت این ها چیه؟ بعد فهمیدند که اینها قیمتیه, صبح چندتاش را برد بازار فروخت و خرج کرد, بچه هایش را نو و نوار کرد, کار و بارش خوب شد. کم کم تاجرباشى شد. پول برداشت رفت تجارت, به زنش گفت من که مىروم ماهى صد دینار آجیل مشگل گشا بگیر بخش کن. این رفت, زنش با زن پادشاه دوست شده بود با هم مىرفتند حمام, بعداز مدتى که با هم حمام مىرفتند یک ماه آجیل را یادش رفت بگیرد. این دفعه که با زن پادشاه رفت حمام توى حمام عنبرچه زن پادشاه گم شد. گفتند کى دزدیده کى ندزدیده,انداختند بگردن این زن و گرفتندش و هرچه داشت و نداشت گرفتند آوردند خانه شاه, زنیکه را هم گرفتند حبس کردند
تاجر باشى از سفر آمد رفت خانه اش, دید خانه اش خراب است و زن و بچه اش هم نیستند. خبر رسید به اندرون شاه که تاجرباشى آمده, او را هم گرفتند و حبس کردند. نصف شب خوابید خوابش برد همان اسب سوار آمد یک تک پا زد گفت: اى کور باطن من نگفتم ماهى صد دینار آجیل مشگل گشا بگیر؟ صد دینار زیر کند هست بردار آجیل مشگل گشا بگیر. آن سوار غیب شد او هم از خواب پرید, پاشد آمد دم زندان به یک جوانى گفت این صد دینار را برایم آجیل مشگل گشا بگیر. او گفت برو من عروسى دارم فرصت ندارم آجیل بگیرم. گفت: برو اى جوان که عروسیت عزا بشود. یک جوان دیگر آمد گفت: این صد دینار را آجیل مشگل گشا بگیر. گفت من ناخوش دارم دم مرگ است مىخواهم بروم سدر و کافور بگیرم. گفت الهى ناخوشت خوب بشود, جوان رفت آجیل برایش گرفت و آورد. هیچى این را آورد و بخش کرد, قصه اش را هم گفت. از آن جا بشنو زن پادشاه رختش را کند رفت توى حوض آب تنى بکند یک وقت دید یک کلاغى عنبرچه اش را دم تکش گرفته آورد انداخت روى رختهایش. زن پادشاه گفت اى داد بیداد این چه کارى بود که من کردم اینها را بى خود حبس کردم؟ آن ها را از حبس مرخص کردند و اسباب زندگیشان را پس دادند, این ها رفتند پى کار خودشان اون دوتا جوان که از دم زندان رد شدند اولى رفت خانه دید عروس مرده دومى رفت دید مرده شان زنده شده. خدا هم چنین که مشکل از کارها واکرد از کار شما هم وا کند
*****
خردجال: دجال پالانى دارد که هر شب مىدوزد و صبح پاره مىشود, روزى که دنیا آخر مىشود خردجال از چاهى که در اصفهان است بیرون مىآید هر مویش یک جور ساز مىزند, از گوشش نان یوخه مىریزد و به جاى پشگل خرما مىاندازد, هرکس به دنبال او برود به دوزخ خواهد رفت
مجمع النورین: از همه الاغها بدتر خر دجال است که ملعون روز خروجش بر آن خر سوار مىشود. رنگ آن خر سرخ است, چهار دست و پایش آبى است, سر و کله او به قدر کوه بزرگى مىباشد, پشت او موافق سر اوست. گامى که برمىدارد نزدیک شش فرسخ را طى مىکند. این روایت زبده المعارف بود. از موى مکار صداى ساز به گوشهاى مردم مىرسد, سرگین که مىاندازد انجیر و خرما به نظر مىآید, قد خود دجال بیست ذرع است, در فرق سر دو چشم دارد و شکاف چشم ها بطول و درازى اتفاق افتاده, یک چشم او کور است, صورت دراز و آبله بر صورت دارد
یاجوج و ماجوج: مردمى هستند که قد کوتاه و گوش بزرگى مانند گوش فیل دارند که به زمین مىکشند. این نژاد اسباب اغتشاش دنیا شد, اسکندر سد محکمى جلو آنها بست تا نتوانند خارج شوند. این سد هفت جوش است. عرض دیوار هفت هزار سال راه است و کار یاجوج و ماجوج از سرشب تا صبح این است که دیوار آن سد را مىلیسند, دم صبح این دیوار کلفت به نازکى مو مىشود, ولى در همان وقت خواب شان مىگیرد و دوباره دیوار عرضش به همان کلفتى اولش مىشود
منبع : فرهنگ عامیانه مردم ایران از صادق هدایت
منبع عکس: ویکیپدیا
گردآورى توسط سینا
Comments
صادق هدایت: آجیل مشگل گشا، خردجال، یاجوج و ماجوج — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>