در باب مواضع مشترک شوینیزم آریایی و «ناسیونال سوسیالیسم» شبه ضدامپریالیستی / جواد قاسم آبادی
موخره:
این قلم به سنت همیشگی و برای پس انداز وقت و زندگی خوانندگان نتیجه گیری نهایی خود را در آغاز سخن می آورد تا خوانندگانی که با نتیجه گیری اختلاف دارند و یا نتیجه گیری نویسنده را ناروشن و یا نالازم تشخیص می دهند، در صورت تمایل به اصل بحث مراجعه فرمایند تا از زمینه تاریخی و اجتماعی که مورد استناد نویسنده قرار گرفته است مطلع گردند.
نتیجه گفتار زیر:
«در دورانی که بورژوازی ایران با فساد و ناکارآمدی ماهوی خود با گذشت ۷۱ سال از کودتای ننگین ۲۸ امردادماه ۱۳۳۲ قادر به پاسخ به نیازهای اولیه جامعه ۱۰۰ میلیونی ایران نیست و از درون و برون این حاکمیت راه حل های گوناگون در ادامه وضع موجود با شکل و شمایلی زرق و برقی ارایه می شود.
راه حل هایی که اقتدار و منافع اقشار مرفه خارج از قدرت و بورژوازی خارج نشین در کمین قدرت را در بر می گیرد ولی، منافع اکثریت عظیم مزد و حقوق بگیران از طریق اقتدار مستقیم و تمام عیار این اکثریت عظیم و خانواده های آنها را، در نظر نمی گیرد.
نویسنده بر این باور است که در چنین شرایطی نیاز حیاتی جامعه ایران برای برون رفت از چرخه معیوب حاکمیت اقلیت ناچیز صاحبان ثروت در دو قرن گذشته، شبکهای متشکل از متخصصان مردمی جهت تحقیق و تشخیص و تدوین جایگزین ممکن مردمی برای آینده ایران است.
برنامهای که با کارشناسی دقیق نیازهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی امروز ایران در حوزه های گوناگون، برنامهای روشن و ممکن ارایه دهد تا جبههای مردمی از اشخاص حقیقی و حقوقی حول این برنامه متشکل شوند و به میدان آیند»!
در باب مواضع مشترک شوینیزم آریایی و «ناسیونال
سوسیالیسم» شبه ضدامپریالیستی
آنچه حرکت اجتماعی و شکلگیری جامعه مدنی را کند می کند، مواضع مشترک راست و چپ افراطی ایران است.
فراموش نمی کنیم که جنابان داریوش همایون و اردشیر زاهدی چه یقه ای برای برادران اطلاعات و سپاه و بسیج در «حفظ تمامیت ارضی» ایران پاره می کردند.
امروز نیز همان ماجرا ادامه دارد و «چپ» ناسیونالیست در کنار شوینیزم آریایی، برای همیشگی نام بی مسمای خلیج همیشه «پارس» و فواید انرژی هسته ای متحد، همدست و هم آواز شده اند و شعر و شعار می سرایند و بخورد خلق الله می دهند!
در مقاله گذشته در این مورد دیدیم که این خلیج اگر هم از طرف قبطیان و یونانیان و شرق شناسان و ملکه فخیمه انگلستان پارس نامیده نشده بود، بازهم نام بسیار بی مسمایی بوده است.
اگر این خلیج به نام درستی که با موقعیت آن سازگار است نامیده شود، چرا به نام مللی که در حاشیه آن می زیند، خلیج «ایران و عرب» نامیده نشود!
حال برویم سر بحث شیرین هسته ای!
دانشمندان چپ و راست ایرانی هر دو افاضه می فرمایند که «از تجربه گذشتگان بیاموزیم»!
اما وقتی به مسایل ناموسی شوینیزم آریایی و سوسیال ناسیونالیزم شبه ضدامپریالیستی می رسیم «تجربه دیگران بدرد عمه جان های دیگران می خورد»!
این دو منطق و دو زبان، شاخص فرصت طلبی ست که آنرا «زیرکی» و بقولی «پراگماتیسم سیاسی» می نامند. اما از این پراگماتیسم ناموسی نه برای توافق با جهان و کم کردن تشنج، بلکه برای انحراف اذهان مردم مردم ناراضی از بی کفایتی حاکمان؛ چه قبل و چه بعد از انقلاب، استفاده می کردند و می کنند!
بی کفایتی «اندیشمندان» ایران فقط حکومتی نیست. بی کفایتی این شبه اندیشمندان بوضوح در خارج از حکومت و در تبعید نیز خود را نشان می دهد.
یک جامعه طبقاتی طبیعی حول منافع هر طبقه سازمان می یابد. اما در ایران بورژوازی ناتوان در زمان شاه نهایتاً مجبور به خودزنی شد و دو حزب فرمایشی را یک شبه بعثی و تک حزب کرد!
همچنین بورژوازی مذهبی نیز چندی پس از انقلاب خودکشی سیاسی کرد و یگانه حزب حاکم را منحل و با یک روزنامه کم تیراژ جایگزین کرد!
این همه در عدم وجود آزادی در ایران قابل فهم است اما این پراکندگی در تبعید را چگونه توضیح دهیم؟
نزدیک به نیم قرن از حاکمیت ولایی در ایران می گذرد. حداقل ۵ درصد از جامعه ایران رخت هجرت بر تن کرده اند و در کشورهای شیک و پیک و تر و تمیز پنج قاره، پراکنده شده اند!
در این میان تنها کسانی که به کشورهای توسعه نیافته مهاجرت کردند و سختی زندگی در کشورهای توسعه نیافته را به جان خریدند، شهروندان بهایی بودند که برای تاثیر گذاری بر جوامع توسعه نیافته دیگر عازم کشورهای آفریقایی شدند تا باورها و دانش خود را به این جوامع ارایه دهند.
بقیه مهاجران ایرانی از چپ و راست، همگی عازم کشورهای پیشرفته شدند. چپ کم سرمایه ایرانی به کشورهایی رفت که امکانات اجتماعی خوبی در اختیار مهاجران قرار می داد و بقولی تنبل خانه های آزاد و تر و تمیز و مرتبی بودند!
راست پر سرمایه فراری نیز به سوی کشورهایی رفت که امکان سرمایه گذاری و بازتولید سرمایه در آنها میسر بود.
نتیجه این شد که نسل اول مهاجران ایرانی، چه چپ و چه راست، بطور عام «کار» نفرمایند!
اما نسل دوم خوشبختانه طبق روال مشترک مادران و پدران خود حرکت نکرد و در نسل دوم ایرانیان مهاجر، جوانان برومندی ببار امدند که از امکانات کشورهای میزبان بیشترین استفاده را کرده اند و در زمینه های گوناگون صاحب تخصص و مهارت شده اند و تنها معدود جوانانی مشاهده می شوند که خط کار نکردن نسل اول را تقلید کرده و به زندگی حاشیه تولید و انواع دلالی و علافی مشغول شده اند.
کار نکردن خود «هنر»ی ست که انسان را بی طبقه و در نتیجه فاقد هویت اجتماعی می کند. نتیجه این عدم هویت طبقاتی نه تنها عدم سازماندهی حزبی؛ در آزادی و امنیت و رفاه نسبی خارج از ایران؛ بلکه ضدیت و دشمنی با حزبیت است.
خب اگر مسأله محوری یک جامعه مدرن تحزب است، چرا ایرانیان خارج از کشور نتوانسته اند حتی یک حزب به معنای دقیق کلمه بسازند؟
چرا لیبرال های مورد حمایت دولت های شیک و پیک غربی با این همه امکانات نتوانسته اند یک حزب لیبرال تشکیل دهند؟
چرا سوسیال دموکرات های رنگارنگ، یکی از دیگری متخصص تر و مدیرتر و مدبرتر نتوانسته اند یک حزب سوسیال دموکرات ایجاد کنند؟
چرا مدعیان سوسیالیسم خودمحور جهان بین ما نتوانسته اند هستههای سوسیالیستی را در کشور میزبان سازمان دهند و شبکه از این هسته ها را وارد صحنه سیاسی خارج از کشور کنند؟
چرا این مدعیان سوسیالیسم برغم همه ادعا، صحنه سیاسی خارج از ایران را در بست تسلیم بورژوازی در کمین قدرت کرده اند؟
براستی چرا چپ و راست ایرانی در تبعید، هر چند نفر در فرقه ها و محافل متعدد جمع شده است و با نامهای پر طمطراق «جنبش» و «شورا» و «حزب» گل می گویند و گل می شنوند و از کار جدی و منظم حزبی طفره
طفره می روند؟
در این بحث از رفقای آنارشیست می گذرم چون این رفقا صادقانه می گویند: بی خیال حزب و بوروکراسی، مستقیم پیش بسوی انقلاب!
از آنجایی که هدف این قلم نه فقط ذکر مصیبت، بلکه چاره جویی ست در ادامه راه حل پیشنهادی خود برای عبور از این عقب ماندگی اجتماعی را به خوانندگان عرضه می کنم و قضاوت بر درستی یا نادرستی راه حل پیشنهادی خود را به نسل جوان ایران، واگذار می کنم.
نسل جوانی که می خواهد جامعه ای مدرن و دولتی خدمتگذار و نه آقا بالا سر ایجاد کند، چه «نه» باید بکند؟
امید بستن به شعر و شعارهای سده گذشته و دنباله روی از فرقه ها و محفل های چپ و راست چند نفره که خود را جنبش و حزب و سازمان و شورا می نامند، ره بجایی نخواهد برد!
بپذیریم که از فرقه ها و محافل چند نفره که هریک ساز خود را کوک کرده و ساز نفی دیگران را می زنند، ره بجایی خواهیم برد!
بپذیریم که مشکل فردیت و منیت که از عدم تجربه کار جمعی در دو قرن گذشته نشات می گیرد، امری نیست که بتوانیم به آسانی و به آنی آنرا دگرگون کنیم.
امر کار جمعی، تیوری ریاضی و فیزیک نیست که با سرعت «اژیک» در مغز به پیش رود.
امر سازماندهی یک امر تجربی لحظهای ست که بایستی در روند تجربه و خطا و تجربه، به پیش رود. کار جمعی کاری آرام، به روز، دقیق و پرحوصله است که فرد در جمع و جمع در کل جامعه هویت پیدا می کند.
در کار جمعی ضوابط بر روابط تقدم و تفوق پیدا می کنند و با افرادی که در چارچوب تشکیلات نمی اندیشند و عمل نمی کنند، بایستی با قاطعیت کنار گذاشته شوند!
کنار گذاشتن خاطیان و پالایش دایمی هر تشکل اجتماعی، میزان جدیت آنرا نشان داده و برای پیوستن نسل جوان و کار آرام، منظم و جدی، راه را باز می کند. این پالایش دایمی، نه تنها برای ادامه کار تشکل ها حیاتی ست بلکه برای گسترش و هرچه اجتماعی تر شدن تشکل ها نیز ضروری ست.
حال اگر در دو قرن در سازماندهی جامعه مدنی و ایجاد هسته ها و کمیته ها در محل کار و زندگی خود و کوتاهی کرده ایم، خود دلیلی مضاعف برای عدم عجله در سازماندهی آرام و مداوم جوامع مدنی از پایین است.
اما تعجیل در کار سازماندهی مدنی جامعه به چه معناست؟
این عجله بیش از همه خود را در ایجاد اتحادهای کاغذی از بالا نشان می دهد. اتحاد کاغذی از بالا سنتی ست که چند شخص حقیقی و حقوقی جمع می شوند و کاغذی را در میان می گذارند و هریک آرزوی قشنگ قشنگ خود را بر روی آن می نویسد. سپس دست یکدیگر را می فشارند و روی یکدیگر می بوسند و این سند تاریخی را بنام «اتحاد …. » و «جبهه …. » و «جنبش …. » و «شورای ملی …. » شورای گذار …. » و «شورای موقت …. » با بوق و کرنا به مردم تشنه آزادی و آب آشامیدنی و گرسنه نان و بی مسکن ارایه می دهند که ایهالناس راحت محنت بکشید که ما به کاریم و کار تمام است!
هر از چندی هم از جای گرم و نرم و خوش آب و هوای خود اعلامیه ای در همبستگی با مردم ایران صادر فرموده سپس آنرا امضا کرده، برای نهادهای گوناگون کشورهای میزبان و سازمان «دول» متحد ارسال می فرمایند!
آنچه باعث درد من نوعی می شود این است که این حضرات نیم قرنی ست تسکین وجدان خود را «مبارزه» می نامند!
اگر این نوع فعالیتهای دیجیتالی به ادعای شما «مبارزه» است، دستاورد این مبارزات در نزدیک به نیم قرن گذشته بجز افتراق و انحلال و گوشه گیری چه بوده است؟
آیا حداقل شبکه ای پایدار در دفاع از اعلامیه جهانشمول حقوق بشر ایجاد شده است؟
آیا شبکه ای پایدار در دفاع از آزادی و برابری حقوق شهروندان ایران ایجاد شده است؟
آیا شبکه ای پایدار و مستقل جهت اطلاع رسانی به نسل جوان ایران ایجاد شده است؟
آیا یک شبکه پایدار سیاسی جهت تدوین یک برنامه جایگزین «ولایت فقیه بر سفیه» ایجاد شده است؟
پاسخ به این سوالات ساده نویسنده تنها یک «نه» بزرگ و قاطع است!
حال برای اینکه شاید در آینده بتوانیم ذرهای در راه آزادی و برابری ساکنان ایران مفید واقع شویم نخست بایستی بپذیریم که برغم ادعاها، در این نزدیک به نیم قرن گذشته وظیفه حداقلی خود را انجام ندادهایم!
غرض نویسنده این نیست که کار مفیدی انجام نشده است و نمی شود بلکه بحث این قلم تاکید بر این نکته است که فعالیتهای مفید تاکنونی بخاطر «کمیت» پراکنده و رقابتهای تنگ نظرانه و پشت پا گرفتن های نارفیقانه، به یک «کیفیت» نوین ارتقا پیدا نکرده است!
پیشگویی نویسنده بر مبنای واقعیت موجود با قاطعیت دال بر این است که تا زمانی که با تدبیر همگانی این واگرایی به یک همگرایی سیاسی فرهنگی سازمان یافته منجر نگردد، فعالیتهای پراکنده در خارج از ایران در ایجاد اراده سراسری جهت رقم زدن آینده ایران نقش مثبتی نخواهد داشت بلکه با ایجاد تفرقه و رقابت نادرست بین
فعالان جامعه مدنی نقش منفی ایفا خواهد کرد.
به عبارت سادهتر ادامه این روند فعالیت در خارج از ایران نه تنها برای سازماندهی جامعه مدنی مفید نیست بلکه با تشدید پراکندگی مضر است!
به عبارت سادهتر هرچه در رفع حسادت ها و رقابتها و پشت پا گرفتن های نارفیقانه ناصادقانه هژمونی طلبانه عجله کنیم و جلوی ضرر را زودتر بگیریم، خود منفعتی بزرگ برای سازماندهی آرام، مستقل و هشیارانه نسل جوان ایران خواهد بود.
حال خواننده ای که تا اینجای متن را خوانده باشد می تواند اعتراض کند که اگر نویسنده راه حلی برای برون رفت از این چرخه مخرب دو قرن رقابت های نادرست و پراکندگی ناشی از آن ارایه نکند، عملاً با کم فایده و گاه خطرناک دانستن فعالیتهای متفرق خارج از ایران، دارد به انفعال و بی عملی دامن می زند و به سهو و یا عمد، آب به آسیاب بورژوازی حاکم و بورژوازی در کمین قدرت در خارج از ایران می ریزد!
این منطق برای خود نویسنده بسیار روشن، درست، قاطع و جامع است و نویسنده برای جلوگیری از چنین برداشتی برای «ان امین» (۲) بار ناچار به ارایه راه برون رفت از این چرخه مخرب دو قرن پراکندگی ست.
اما اینبار قبل از تکرار مکرر راه حل مورد نظر، در این مختصر ناچار به ذکر چند نکته کلیدی هستم.
با نگاهی به موج تبعید و مهاجرت اخیر می بینیم که از ۴۹ مین روز پیروزی انقلاب بهمنماه ۱۳۵۷ شورای ضد انقلاب بورژوازی، بطور رسمی تهاجم سیاسی همه جانبه خود به آزادی و حاکمیت مستقیم انجمنها و شوراها و کمیتههای مردمی و دیگر دستاوردهای انقلاب آغاز کرد.
این تهاجمات همه جانبه از ۱۲ فروردین ماه ۱۳۵۸ بدنبال یک همه پرسی مغرضانه و غیردموکراتیک با شعار «جمهوری اسلامی، نه یک کلام بیش و نه یک کلام کم» جنبه «قانونی» یافت!
تهاجمات نرم «ایدیولوژیک-سیاسی» با حمله نظامی به کردستان قهرمان در ۲۸ امردادماه ۱۳۵۸ از تهاجم نرم و لطیف سیاسی ایدیولوژیک، به تهاجم سخت و سخیف نظامی ارتقاء یافت و با تجاوز ارتش عراق به مرزهای ایران، تحت لوای «دفاع ملی میهنی» در سراسر ایران تشدید شد و حاکمیت مذهبی ضدانقلاب، با خشونت و دست باز تهاجم به انجمنها و کمیتهها و شوراهای مردمی را به مدت دو سال ادامه داد.
این تهاجمات با محاسبات نادرست تشکلهای سیاسی و عملکرد عجولانه در بهار ۱۳۶۰ بهانه لازم برای قلع و قمع مخالفان اعم از سیاسی و نظامی را به رهبران جمهوری اسلامی داد و حاکمیت مذهبی ایران نیز با سواستفاده از پایگاه تودهای و محبوبیت اجتماعی با سازمان دادن «اطلاعات ۲۰ میلیونی» جاسوسان خود و بکار گیری بازماندگان ساواک شاهنشاهی، در عرض یک دهه آنچنان بلایی بر سر مخالفان خود آورد که یا از جهنم جمهوری اسلامی گریختند و یا اگر ماندند، نهال نوپای آزادی را با خون پاک خود آبیاری کردند!
باری در چنین فضای امنیتی غیر قابل تحملی بود که نسل اول انقلاب یا نابود شد و یا آواره و در تبعید، ناچار به بازسازی خود از زیر صفر (۲) شد.
در دهه شصت که جمهوری اسلامی هر مخالفی را یا می کشت و یا با انواع شکنجهها وادار به تسلیم و همکاری می کرد، مقاومت نسل اول در تبعید در دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی، بازسازی روانی خود و تن دادن به کار جمعی جهت افشای تهاجمات جمهوری اسلامی به مردم، ترور مخالفان که حتی در خارج از ایران ادامه داشت، افشا و اجتماعی کردن کشتار جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ و خواست محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان این جنایت برعلیه بشریت، عملی بغایت انقلابی بود!
چه در کشتار جمعی زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷ جامعه مدنی ایران یا از این اسیرکشی کم سابقه یا بی خبر بود یا تحت تاثیر تبلیغات حاکمیت زندانیان سیاسی و عقیدتی را محارب تلقی می کرد!
در دوران چنین جهل و خرافات و اطاعت کورکورانهی اجتماعی، این فعالان تبعیدی بودند که پرچم دفاع بی چون و چرا از همه زندانیان و خواست لغو اعدام و سنگسار و قطع عضو و هرنوع شکنجه و آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی و عقیدتی را برافراشتند!
اگر آن روز دفاع بی چون و چرا از همه زندانیان سیاسی و عقیدتی و محکوم کردن سنگسار و قطع عضو و هر نوع شکنجه و اعدام در خارج از ایران امری انقلابی، نه بر مبنای باورها و خواست من نوعی در تبعید، بلکه بر مبنای لزوم توهم زدایی از جامعه متوهم به ناجمهوری نااسلامی در ایران، هویت انقلابی پیدا می کرد.
حال اگر منکر نشویم که ۲۴ ساعت را نمی توان کش داد و توان ما در امن و رفاه نسبی خارج از ایران محدود است، امروز که مسأله حق حیات و الغای هر نوع شکنجه و اعدام، امر برابری حقوقی زنان و مردان، کار کودکان و آینده فرزندان ما، حمایت از حیوانات و حفظ محیط زیست و برقراری روابط خارجی متعادل با جهان و بسیاری مسایل دیگر اجتماعی شده اند و با کارزار سه شنبه های اعتراضی به اعدام و احترام به حق حیات در ده ها زندان ایران براه افتاده است حمایت از این اعتراضات و بازپخش آن در خارج از ایران
اگرچه ضروری ست اما بنظر نویسنده نیاز حیاتی امروز ایران نیست.
در دورانی که بورژوازی ایران با فساد و ناکارآمدی ماهوی خود با گذشت ۷۱ سال از کودتای ننگین ۲۸ امردادماه ۱۳۳۲ قادر به پاسخ به نیازهای اولیه جامعه ۱۰۰ میلیونی ایران نیست و از درون و برون این حاکمیت راه حل های گوناگون در ادامه وضع موجود با شکل و شمایلی زرق و برقی ارایه می شود.
راه حل هایی که اقتدار و منافع اقشار مرفه خارج از قدرت و بورژوازی خارج نشین در کمین قدرت را در بر می گیرد ولی، منافع اکثریت عظیم مزد و حقوق بگیران از طریق اقتدار مستقیم و تمام عیار این اکثریت عظیم و خانواده های آنها را، در نظر نمی گیرد.
نویسنده بر این باور است که در چنین شرایطی نیاز حیاتی جامعه ایران برای برون رفت از چرخه معیوب حاکمیت اقلیت ناچیز صاحبان ثروت در دو قرن گذشته، تحقیق و تشخیص و تدوین جایگزین ممکن مردمی برای آینده ایران است.
برنامهای با کارشناسی دقیق نیازهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی امروز ایران بتواند برنامهای روشن و ممکن ارایه دهد تا جبههای مردمی از اشخاص حقیقی و حقوقی حول این برنامه متشکل شوند و به صحنه آیند!
جواد قاسم آبادی
آموزگار تبعیدی
خردادماه ۱۴۰۴
ghassemabadi@yahoo.fr
توضیح بدهم.
در داخل و خارج تشکلات فراوانی بوده اند. این تشکلات برای خودشان ارتجاع تعریف میکنند و علیه آن مبارزه میکنند. متاسفانه، ارتجاع آنها نه تنها کامل نبوده، بلکه خودشان حامل ارتجاع بوده اند، مثل استالینیسم یا غرب زدگی یا خرافات یا مذهب یا هیراشی. وقتی با خودت تناقض حمل میکنی، دچار بحران می شوی و بحران تشکیلاتی هم یعنی انشعاب یا از دست دادن عضو که شما میگویید فرقه شدن که درست نیست. اینها تشکلاتی هستند که دیگر عضو ندارند.
درد اصلی در تشخیص ارتجاع است.
شما نمیتوانید تشکل، ارگان یا رسانه ای نشان بدهید که در خودش ارتجاع حمل نکند.
۱۰۰ سال پیش کار راحت تر بود. مارکسیسم تجربه نشده بود، اخطارهای آنارشیستها براحتی نادیده گرفته میشد و صدها میلیون زن و کارگر دنبال تشکلات مارکسیستی راه افتادند و نصف بیشتر جهان رفت زیر سلطه احزاب و دولتهای مارکسیستی که قرار بود کارگر آزاد کنند و نصف بقیه ارتجاع دچار بحران حاکمیت شدند و مجبور شدند به فاشیسم استعماری و لیبرالیسم و سوسیال دموکراتها پناه بیاورند تا نابود نشوند. پراکندگی امروز اپوزیسیون ایران خاص ایران نیست، یک پدیده جهانی است ناشی از سقوط کمونیسم دروغین بلوک شرق و چین و شیادی دموکراسی غرب. این سقوط و شیادی تردید بوجود آورد. تردید نسبت به چیستی آزادی زن، کارگر و رهایی از استعمار.
علی رغم این تردید،
واقعیات تغییر نکرده، ارتجاع همان ارتجاع است. ارتجاع هست مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی، تعصبات و تبهکاری ها و خرافات.
آیا تجدید سازمان بر اساس ضدیت با ارتجاع ممکن است؟ صد در صد.
همه اپوزسیون را نمیتوان متحد کرد چون بخش بزرگی از اپوزیسیون مرتجع هستند. اما میتوان زنان و کارگران را حول ضدیت با ارتجاع متحد نمود.
یکی از مهمترین وجوه ارتجاع هیراشی است.
از آنجا که تشکل و وحدت مربوط به هیراشی است، تشکل مورد نظر باید علیه هیراشی باشد تا دوام پیدا کند و به انشعاب کشیده نشود. ویژگی مبارزه با این ارتجاع این است که به تشکل واقعیتی میدهد که نه تنها دولتی نخواهد ساخت، بلکه همه دولتها را بمعنای رایج کلمه از بین خواهد برد تا نظم اجتماعی، شروع شده از خود، فارغ از ارباب و توطئه گر پشت صحنه باشد.
—
آنارشیست
فکر نمی کنم مقاله شما برای رفع پراکندگی اپوزیسیون دردی دوا کند زیرا مقاله شما از کلمات مبهم استفاده میکند، مثل مردم، صاحب ثروت ، حقوق بشر، متخصصان. وقتی از این کلمات استفاده میکنید راه پراکندگی را کاملا باز نگه میدارید. حال چرا؟
کلمات مبهم و نامشخص همه را دور هم جمع میکند اما جمع شروع میکند به درگیر شدن با هم بر اساس واقعیت هستی اجتماعی افرادشان که میدانیم هست زن، کارگر، سرمایه دار. این درگیر شدن، نزدیک شدن را به دور شدن تبدیل میکند که مسئله ای است که شما سعی کرده اید این مقاله را علیه اش بنویسید. در حقیقت، از یک طرف در جهت وحدت حرکت میکنید، از طرف دیگر با واژه های عام و بدرد نخور، علیه آن.
آری، در خارج از ایران و از خارج به داخل و یا برعکس، مخالفان ارتجاع نیازمند تشکل هستند. تشکل لازم است چون باعث میشود نیروی اپوزیسیون صد برابر شود تا ارتجاع داخلی و خارجی زیر ضربات آن خرد شود. اما مشکل اصلی بوجود آوردن تشکل، تشخیص ارتجاع است.
ادامه دارد
آنارشیست