شمائی که در خلوت خود، قصه های مرا می خوانید
شمی صلواتی
دوستان عزیزم, سلام…
شمائی که در خلوت خود، قصۀ های مرا می خوانید.
هر چند نمی دانم که «رازهای زندگی را نیز میشناسید یا نه…!»
صرفنظر از اینکه من در اوج مستی می نویسم و قصه هایم، قصه دورغین باغ خدا نیست.
«قصهی مردان هرزه تاریخ نیست که متولد باد حوداثند…»
بلکه قصۀ ساده زندگی من و شماست.
«قصه های من، در حقیقت قصه مسخ شدن همه ما انسانهاست…»
برایتان نوشته بودم یک بار:
“گاه حوداث همچون باد «الاغی» را به اوج آسمان می برد و گاه «درخت کهنه سالی» را به زوال نیستی می سپارد”
گاهی اوقات مردان هرزه تاریخ با طناب «قومی و ملی» ما را به فحشاخانه داد و ستد می برند و می فروشند وچون ما نیاموختیم با «تکرار مکررات» به نام «مذهب و نژاد، جنسیت، وطن» در بازاری به نام دپیلماسی به قیمتهای بس ارزان می فروشند …
همانطور که ما به انتخاب بد و بدتر راضی و خرسندیم، و هیچ وقت فکر نکردیم که راهی سوم هم هست و آن هم بازگشت به اختیار و رهائی از جهل، و دوری از کتمان، دوری از خود فریبی …
گناه از ماست چون ما بدون تیز هوشی و تعمق تن به این حقارت داده ایم
چون ما جز حقیر شدگان تاریخیم که زبان مشترک را از یاد بردهایم و به فراموشی سپرده ايم نژاد خود را، که «انسانیم»
من دوباره می نویسم چون قدرت جیغ زدن را در وجود خود نمی بینم و شما دوباره می خوانی تا خود را دوباره در آن بیابید
اینگونه که زندگی را به سختی و در دلهایمان، در وجودمان عواطف و احساس به عریانی فوران می کند..
اگرچه، اما نباید فراموش کنیم که مرده گانی هم هستندکه در برج عاج خلوت گزیدند. واز آخور پر که مهیا است مسخ شده و لبهایشان را به دست خود دوختند.
دوستان عزیزم!
پس بیایید تا برای رهایی از قید این بردگی به نژاد خود که نژاد انسان است برگردیم و با زبان مشترک،
جهانی را پر از عشق مهیا سازیم که در آن انسان مقدمتر باشد.
مقدمهی کتاب «زن،زندگی،آزادی»
۱۴یولی ۲۰۲۰ “شمی صلواتی“
Comments
شمائی که در خلوت خود، قصه های مرا می خوانید <br> شمی صلواتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>