سیامک کیانی: نبرد ضد استعماری و جستجوی استقلال اقتصادی در کشورهای جنوب جهانی
پیشگفتار
کشورهای جنوب جهانی که دربرگیرنده ملتهای آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا و اقیانوسیه میشوند، در تاریخ خود با چالشهای بیشماری در برابر استعمار و هژمونی غرب روبرو بودهاند. این کشورهای مستعمره، در دوران استعمار، زیر فشارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بودند و با تلاشهای شکستخورده ای برای بازسازی هویتهای بومی خود روبرو شدند. با گذشت زمان و پس از دستیابی به استقلال، ویژگیهای ضداستعماری مشترک در این کشورها نمود پیدا کردهاست که نه تنها در سیاستهای درونمرزی آنها، بلکه در روابط بینالمللی نیز تاثیرگذار بوده است.
یکی از این ویژگیها، ایستادگی در برابر سرکردگی فرهنگی و اقتصادی غرب و تلاش برای بازسازی هویتهای ملی و بومی بودهاست. این کشورها در جستوجوی استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به سر میبرند و با همبستگی میان خود و همکاریهای بینالمللی، به نبرد با نظامهای نئواستعماری و اقتصادی که از دوران استعمار به جا ماندهاست، میپردازند. در این نوشته، به بررسی ویژگیهای مشترک جنبشهای ضداستعماری و چالشهایی که کشورهای جنوب جهانی در مسیر دستیابی به استقلال و پیشرفت در دنیای کنونی با آن روبرو هستند پرداخته خواهد شد. در پایان نشان خواهیم داد که بدون دوری از اقتصاد سرمایهداری نگهداشت استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در درازمدت شدنی نیست.
ویژگیهای بنیانی سیاست ضداستعماری در جنوب جهانی
جنوب جهانی، که دربرگیرنده کشورهایی در آفریقا، آمریکای لاتین، آسیا و اقیانوسیه است، ویژگیهای ضداستعماری مشترکی دارد که در برابر هژمونی غرب ایستادگی میکند. پیامدهای استعماری، همراه با شیوههای نواستعماری چارچوبهای مشترکی برای ایستادگی با فرمانروایی غربی برای این کشورها فراهم کردهاست. این ویژگیهای مشترک در جنبشهای سیاسی، نمود فرهنگی، استراتژیهای اقتصادی و ایدئولوژیهای اجتماعی نمایان میشود.
یکی از ویژگیهای بنیانی سیاست ضداستعماری در جنوب جهانی، نپذیرفتن چیرگی فرهنگی غرب است. نیروهای استعمارگر در درازنای سده زبانها، ارزشها، دین و ساختارهای اجتماعی خود را بر گردن مردم مستعمره گذاشتهاند. در پاسخ، بسیاری از جنبشهای جنوب جهانی به نوسازی فرهنگها، زبانها و آیینهای بومی خود پرداختهاند و تلاش کردهاند شناسههایی (هویتهایی) که در دوران استعمار سرکوب شده بودند را دوباره زندهکنند.
جنبشهایی در کشورهایی مانند هند، مصر و الجزایر به دنبال بازگشت به آیینهای پیش از استعمار بوده و به زندهسازی زبانها، هنرها و دستگاههای آموزشی بومی پرداختهاند. برای نمونه، در هند پس از استعمار، تلاشهایی برای پاسبانی و گسترش زبانها و آیینهای بومی انجام گرفت تا برتری زبان انگلیسی و فرهنگ غربی را به چالش بکشد.
در آفریقا و دیاسپورای آفریقایی[آفریقایی تبارهایی که در آفریقا زندگی نمیکنند]، جنبشهایی مانند پان-آفریقانیسم که از سوی شخصیتهایی چون کوامه نکرومه و دبلیو. ای. بی. دو بویز رهبری میشد، به دنبال یگانگی کشورهای آفریقایی و مردم آنها در برابر سرکردگی نژادی بود که استعمار و بردهداری را سرنوشت آنها ساختهبود. این همبستگی فرهنگی و نژادی همچنان به ریختگیری سیاستهایی در بسیاری از کشورهای آفریقایی انجامید که ضداستعماری و ضدستم نژادی غرب هستند.
نبرد برای استقلال سیاسی از نیروهای استعماری یکی از پایههای اصلی جنبشهای ضداستعماری در جنوب جهانی بودهاست. ملیگرایی به ابزاری نیرومند در این نبرد دگرگون شد زیرا خلقها برای به دست آوردن حق حاکمیت و آزاد از بندهای زنجیر غربی میجنگیدند.
در سراسر آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، نبردهای ضداستعماری در برگیرنده نبرد مسلحانه در برابر نیروهای استعماری بود. نمونههای بزرگ آن جنبش استقلال هند، جنگ استقلال الجزایر و انقلاب کوبا هستند. این جنبشها بر برجستگی حاکمیت سیاسی و حق ملتها برای کنترل سرنوشت خود پافشاری میکردند و چارچوبهای سوسیالیستی یا ملیگرایانه برای رسیدن به این هدف به کار میگرفتند. پس از استقلال، بسیاری از کشورهای جنوب جهانی ایدئولوژیهای سوسیالیستی، ملیگرایانه یا غیرمتعهد برای نبرد با سرکردگی نیروهای غربی را پذیرفتند. جنبش کشورهای غیرمتعهد، که توسط رهبرانی مانند جواهر لعل نهرو، جمال عبدالناصر و سوکارنو بنیانگذاری شد، پاسخی سیاسی به دوران جنگ سرد بود و بر نیاز استقلال کشورهای در برابر ابرقدرت ایالات متحده و دوستی با اتحاد شوروی پافشاری داشت.
وابستگی اقتصادی به کشورهای غربی یکی از ویژگیهای اصلی استعمار در این کشورها بود، که برایند آن بسیاری از مستعمرهها را واداشت که به پایهگذاری اقتصادهای تک کالایی و برونآوری سرچشمههای زمینی و زیرزمینی برای سودورزی انحصارهای امپریالیستی بپردازند. در کشورهای پس از استعمار، نبرد برای استقلال اقتصادی و ایستادگی در برابر ساختارهای اقتصادی نواستعماری همچنان یکی از پایه های نبرد ضداستعماری بوده است.
در کشورهایی مانند مکزیک (با انقلاب ۱۹۱۰) و کوبا (با انقلاب ۱۹۵۹)، اصلاحهای ارضی و پخش دادگرانه دارایی به هدف نبرد با سیستمهای اقتصادی بود که استعمار و امپریالیسم غربی بر گردن آنها گذاشته بود. این تلاشها برای کاهش کنترل خارجی بر سرمایههای ملی و کاربرد این داراییها برای رفاه مردم بومی انجام گرفت.
بسیاری از کشورهای جنوب جهانی، به ویژه در آمریکای لاتین و آفریقا، به دنبال ملیگرایی اقتصادی و پشتیبانی از تولید درونمرزی برای پاسبانی از اقتصادهای خود در برابر یورش اقتصادی غرب بودند. رهبرانی مانند لازارو کاردنس در مکزیک و گتولیو وارگاس در برزیل سیاستهایی را برای ملیسازی صنعتهای کلیدی مانند نفت و معدنها و مرزگزاری برای بهرهبرداری خارجی انجام دادند. این سیاستها بخشی از یک تلاش گسترده برای نبرد با هژمونی اقتصادی غرب و ارجمندی حاکمیت ملی انجام شد.
حس همبستگی نیرومندی میان کشورهای جنوب جهانی یکی دیگر از ویژگیهای مشترک نبرد ضداستعماری است. در برابر سرکردگی غرب، کشورهای جنوب جهانی تلاش کردهاند تا با یکدیگر همکاری کنند و برای نبرد با امپریالیسم و برای عدالت جهانی متحد شوند.
پس از استقلال، بسیاری از کشورهای جنوب جهانی به یکدیگر روی آوردند و اتحادها و سازمانهای منطقهای را ساختند که در برابر زورگویی غرب ایستادگی کرد. برای نمونه، اتحادیه آفریقا (AU) برای چارهجویی با چالشهای سیاسی و اقتصادی که از سوی کشورهای غربی نادیده گرفته میشد، پایهگذاری شد.
در دوران جنگ سرد و پس از آن، بسیاری از کشورهای جنوب جهانی از نبرد آزادیبخش یکدیگر پشتیبانی کردند. انقلاب کوبا بهویژه با کمک مادی و ایدئولوژیک به جنبشهای آزادیبخش در سراسر آفریقا و آمریکای لاتین راه ضداستعماری این کشورها را آسان کرد. همبستگی جنوب جهانی با فلسطین و نبرد با آپارتاید در آفریقای جنوبی، حس بینالمللی بودن و ایستادگی جمعی در برابر هژمونی غرب را نیرومند کرد.
غرب ایدئولوژیهای سیاسی خود مانند دموکراسی لیبرال، سرمایهداری بازار و فردگرایی را به زور به بسیاری از کشورهای جنوب جهانی فرستاد. ولی این کشورها این ایدئولوژیها را به سود منافع غرب می دانستند و نه برای براورده کردن نیازهای مردم جنوب جهانی. این کشورها ایدئولوژیهای سوسیالیستی، مارکسیستی یا ضدسرمایهداری را به جای سیستمهای سرمایهداری پذیرفتند. برای نمونه، ایدئولوژیهای انقلابی شخصیتهایی چون چه گوارا، مائو تسهتنگ و کوامه نکرومه با احساسات ضدامپریالیستی و ضدسرمایهداری پایهگذاری شد و هدف آنها نابودی سیستمهای بهرهکشی بود که سرمایهداری غرب پدید آوردهبود.
جنوب جهانی همچنین به دیدگاههای جایگزینی از مدرنیته روی آوردهاست که بر ارزشهای جمعی، عدالت اجتماعی و پایداری زیستمحیطی پافشاری دارد و نه با نسخهبرداری از الگوهای فردگرایانه، مصرفگرایانه و نمو صنعتی غربی. این مدرنیتههای جایگزین که بر پایه دانش و ساختارهای اجتماعی بومی پایه گرفتهاند، الگوهای پیشرفت غربی را به چالش کشیدهاند.
در دهههای گذشته
در دهههای گذشته، بسیاری از کشورهای جنوب جهانی در برابر الگوهای اقتصادی کشورهای غربی، به ویژه نئولیبرالیسم که خواهان بازار آزاد، خصوصیسازی و آزادسازی بازرگانی است، ایستادگی کردهاند. جنبشها در آمریکای لاتین مانند آنهایی که توسط هوگو چاوز در ونزوئلا و اوو مورالس در بولیوی رهبری میشد، سیاستهای ضدنئولیبرال را گسترش داده و تلاش کردند با الگوهای اقتصادی غیرسرمایهداری با سرکردگی نهادهای مالی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی نبرد کنند.
در دنیای کنونی، کشورهای جنوب جهانی با چالشهای بسیاری روبهرو هستند که پاسبانی از استقلال سیاسی و به ویژه اقتصادی را بسیار دشوار می کند. در دوران پس از استعمار، این کشورها همچنان با بازپسماندههای استعماری و نواستعماری در پهنههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند. تلاش برای نگهداشت استقلال در این جامعهها بدون در پیش گرفتن راه رشد غیرسرمایهداری در دنیای اقتصاد جهانیشده امروزی شدنی نیست.
یکی از برجستهترین چالشهایی که کشورهای جنوب جهانی با آن روبهرو هستند، وابستگی اقتصادی به کشورهای امپریالیستی است که از دوران استعمار به جا ماندهاست. این کشورها تولیدکننده مواد خام و دیگر سرچشمههای زمینی و زیرزمینی و فراهم کننده نیروی کار ارزان هستند که نیازهای اقتصادی کشورهای پیشرفته غربی را فراهم میکنند. این وابستگی به بازارهای جهانی و نهادهای مالی بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، آزادی اقتصادی این کشورها را در خطر میاندازد و آنها را به پذیرش سیاستهای نئولیبرال که خواستار آزادسازی بازرگانی برونمرزی، خصوصیسازی و کاهش نقش دولت در اقتصاد است، میراند.
ویژگیهای ضداستعماری مشترک جنوب جهانی در برابر هژمونی غرب ریشه در تاریخ نبرد مشترک آنها علیه دزدی، پرخاشگری و سرکوب کشورهای استعماری و ایستادگی در برابر شیوههای نواستعماری دارد. با بازسازی فرهنگی، حاکمیت سیاسی، استقلال اقتصادی، همبستگی بینالمللی و نپذیرفتن ایدئولوژیهای غربی، جنوب جهانی پیوسته تلاش کردهاست تا فضایی برای استقلال و خودگردانی فراهم کند. این تلاشها بازتاب دهنده شیوههای گوناگونی است که جنوب جهانی در برابر سرکردگی غرب ایستاده و به دنبال ساختن یک نظم جهانی دادگرانه و برابرتر است.
راه رشد غیرسرمایهداری
در این شرایط، نگهداشت استقلال اقتصادی بدون دگرگونی ساختارهای اقتصادی به سوی الگوهای غیرسرمایهداری و درونزا شدنی نیست. بسیاری از کشورهای جنوب جهانی در تلاش برای دگرگونی بنیادین در این زمینه هستند. برای نمونه، در آمریکای لاتین، کشورهای گوناگون به سیاستهای ملیگرایانه اقتصادی و ضد نئولیبرالی روی آوردهاند. انقلابهای کوبا و ونزوئلا نمونههای برجستهای از این تلاشها هستند که به دنبال اقتصادی مستقل از سرکردگی غرب و پافشاری بر رفاه همگانی و عدالت اجتماعی بودهاند، اگرچه نبرد طبقاتی در ونزوئلا شوربختانه ان را روزانه بیش از پیش به دامن سرمایهداری میاندازد.
در این میان، راه رشد غیرسرمایهداری، در کنار پایهگذاری سیستمهای اقتصادی پایدار و مستقل، بهویژه گسترش تولید درونمرزی و صنعت تولیدی و ساختن الگوهایی برای ایستادگی در برابر نهادهای مالی و بازرگانی غرب، می تواند نجاتبخش کشورهای جنوب جهانی باشد. بسیاری از این کشورها بهویژه در آفریقا و آسیا، به دنبال الگویی هستند که وابستگی به کشورهای امپریالیستی را کاهش دهد و بهجای آن، تواناییهای درونمرزی و ساختارهای اقتصادی بومی را افزایش دهند.
برای کشورهای پیرامونی در اقتصاد جهانیشده کنونی، نگهداشت استقلال بدون داشتن استراتژیهای غیرسرمایهداری شدنی نیست. این کشورها باید برای ایستادگی در برابر سرکردگی اقتصادی و سیاسی غرب، نه تنها به دگرگونی ساختارهای اقتصادی خود پرداخته و به دنبال راهحلهایی بر پایه عدالت اجتماعی و پایداری محیطزیست باشند، بلکه باید به با همبستگیهای بینالمللی و همکاری با یکدیگر با هژمونی غرب نبرد کنند و به استقلال و پیشرفت دست یابند.
کشورهای جنوب جهانی که در پی نگهداشت استقلال اقتصادی و اجتماعی خود در برابر سرکردگی اقتصادی و سیاسی غرب هستند، میتوانند در راه رشد غیرسرمایهداری خود از پشتیبانی و همبستگی گروه بریکس (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) برخوردار شوند. این گروه که دربرگیرنده اقتصادهای نو و بزرگ جهانی است، بهویژه در پهنههای اقتصادی و مالی، میتواند جانشینی در برابر نظام اقتصادی فرمانروای کنونی زیر سرکردگی اقتصادی غرب باشد. همکاری با بریکس نیاز به پیادهکردن هیچ شرط اقتصادی و سیاسی ندارد.
گروه بریکس با همکاریهای اقتصادی، دادوستد سرچشمههای انرژی و فناوریها، و کاهش وابستگی به نظام مالی بینالمللی، میتواند به کشورهای جنوب جهانی کمک کند تا از دام سیستمهای اقتصادی نئولیبرالی و سرمایهداری جهانی بیرون آیند. کشورهای عضو بریکس به دنبال ساختن یک سیستم مالی نو و مستقل از نهادهای غربی همچون صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی هستند و این میتواند زمینههایی برای کشورهای جنوب جهانی فراهم کند تا مستقل و بر پایه نیازهای درونی پیشرفت کنند. همکاریهای فنی و اقتصادی میان این کشورها میتواند به رویش فناوری، توانایی زیرساختهای اقتصادی، و پیشرفت صنعت تولیدی کمک کند.
با این همه، رسیدن به رشد غیرسرمایهداری در این کشورها تنها با همکاریهای میان کشورها و پشتیبانی اقتصادی و مالی گروههایی چون بریکس شدنی نیست. این کشورها برای گام گذاشتن به چنین راه رشد غیرسرمایهداری نیازمند نبرد طبقاتی هستند. دوری از رشد سرمایهداری و پذیرش الگوهای غیرسرمایهداری بستگی به دگرگونی همسنگی طبقاتی و بودن دستگاه حاکمیت در دستهای طبقه کارگر و همپیمانانش دارد. طبقه کارگر و بخشهای پایینی جامعه باید توانایی آن را داشته باشند که سیاستهای اقتصادی را به سود تودههای کار و رنج و لایههای میانی و حتا بورژوازی ملی بر پایه عدالت اجتماعی، برابری و پایداری زیستمحیطی برنامهریزی و پیاده کنند.
در این راه، نبرد طبقاتی و دگرگونی ساختاری اقتصادی- اجتماعی و نظام سیاسی کشورها بسیار برجسته است. اگر طبقه کارگر و دوستانش بتوانند فرمانروایی را در دست بگیرند و سیاستهای اقتصادی غیرسرمایهداری را در پیش بگیرند، آنگاه کشورهای جنوب جهانی میتوانند که از وابستگی به سرمایهداری جهانی رها شوند و راه استقلال، عدالت اجتماعی و پیشرفت پایدار را دنبال کنند. این کار نیازمند همکاری با کشورهای ضداستعماری و همبستگی انترناسیونالیستی و رهبری طبقه کارگر برای حقوق اقتصادی و اجتماعی مردم در درونمرزها دارد.
برای هموار کردن راه رشد غیرسرمایهداری و نبرد با برتری اقتصادی و سیاسی غرب، چپها باید یک برنامه ملی و دموکراتیک بر پایه استقلال اقتصادی، عدالت اجتماعی، دموکراسی و پاسبانی از تمامیت ارضی پیشگزاری کنند. این برنامه باید به گونهای باشد که بتواند نه تنها طبقه کارگر و لایه های پایینی، بلکه لایههای میانی جامعه را نیز به سوی برنامههای پیشرو خود بکشاند. به دینگونه، میتوان از پشتیبانی گستردهتری برای تلنگر زدن به دگرگونیهای ساختاری در کشورها برخوردار شد و همزمان در برابر خطرهای برونمرزی و پرخاشگری امپریالیسم ایستادگی کرد.
هنگام هماندیشی در بارهی چنین برنامهای، باید بر استقلال اقتصادی پافشاری کرد. استقلال اقتصادی به معنای کاهش وابستگی به نهادهای مالی بینالمللی، خودکفایی در تولید کالاها و خدمات بنیانی، و توانمند کردن صنعت تولیدی است. این رویکرد نه تنها منافع طبقه کارگر و لایههای تنگدست و تهیدست را فراهم میکند، بلکه میتواند به بخشهای میانه و حتا بخشهای کوچک سرمایهداران تولیدی ملی که به دنبال سودآوری از بازار درون کشور هستند، را به سوی خود بکشاند. برنامه چپ باید برای پایهگذاری یک اقتصاد سه پایهای به رهبری اقتصاد دولتی و مالکیت همگانی و با شرکت اقتصاد تعاونی و کارخانه های تولیدی و خدمات درونمرزی خصوصی باشد.
پاسبانی از تمامیت ارضی یکی دیگر از بنیادهای کلیدی این برنامه باید باشد. این نکته نه تنها بهدنبال پاسبانی از مرزهای کشور و جلوگیری از پرخاشگری امپریالیستی است، بلکه باید در برابر فرآیندهایی که به چندپارچگی میهن یا فشار برای از دست دادن هویت ملی میانجامد ایستادگی کند. در این راستا، چپها باید برنامههایی برای عدالت اجتماعی، رفاه عمومی و هویت فرهنگی و بومی را گسترش دهند، تا بخش بیشتر تودهها را به سوی برنامههای خود بکشانند.
برنامه ملی و دموکراتیک باید حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی همهی لایهها، مانند کارگران، کشاورزان، آموزگاران ، پرستاران، رانندگان، دانشجویان و کارمندان، را در بر گیرد. چپها باید سیاستهایی را پیشگذاری کنند که منافع همگانی و عدالت اجتماعی را بالاتر از هر چیزی میداند و همزمان سازگاری با بخشهای میانه را نیز در بر میگیرد. این همافزایی میتواند به پایهگزاری یک ائتلاف اجتماعی نیرومند برای نبرد فشارهای برونمرزی و همدستی طبقاتی دشمن درو مرزی با امپریالیسم کمک کند.
این برنامه باید دربرگیرنده دگرگونیهای ریشهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باشد تا بتواند در برابر چالشهای درون- و برونمرزی ایستادگی کند.
برخی از چپ در کنار گود ایستاده برای نگاه به شرق بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی دست میزنند و به پندار خود وظیفه طبقاتی خود را انجام دادهاند. ولی وظیفه کمونیستها ایستادن زیر سایه یک لایه بورژوازی نیست، بلکه شرکت جانانه در نبرد طبقاتی به سود طبقه کارگر برای به دستگیری رهبری جنبش است.
راه رشد غیرسرمایهداری در ایران
نبرد با دیکتاتوری ولیفقیه و برای یک جامعه سکولار و دموکراتیک آینده در ایران، نیازمند یک برنامه ملی و دموکراتیک [به گفته طبری، سخن از جنگ واژهها نیست. هر کسی اگر دوست دارد میتواند نام این برنامه را، برنامهی پیشسوسیالیستی بگذارد] است که افزون بر استقلال اقتصادی، عدالت اجتماعی، و پاسبانی از تمامیت ارضی، به آزادی و حقوق بشر نیز پایبند باشد. .
برای نبرد با دیکتاتوری ولیفقیه و همچنین کاهش وابستگی به نهادهای امپریالیستی، استقلال اقتصادی باید یکی از پایههای کلیدی این برنامه باشد. استقلال اقتصادی به معنای توانمند کردن بخشهای اقتصادی درون کشور مانند صنعت تولیدی، کشاورزی، و خدمات است تا ایران بتواند نیازهای مردم ما را خود فراهم کند. در این راستا، باید تلاش شود تا از وابستگی به اقتصاد نفتی کاسته شده و بخشهای دیگر اقتصادی مانند فناوریهای نوین، تولید صنعتی و کشاورزی نیرومند شوند.
برای دستیابی به یک جامعه دموکراتیک و سکولار، نیاز است که حقوق همهی لایههای جامعه، خلقهای گوناگون، اقلیتهای مذهبی، جنسی، جنسیتی، دگراندیشان، دگرباشان و گروههای گوناگون فرهنگی، نادیده گرفته نشود. حقوق کارگران، کشاورزان، زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی، و همچنین بالا بردن سطح زندگی طبقهی پایینی و لایههای میانی، باید در دستور کار باشد. عدالت اجتماعی نه تنها باید در دامنه اقتصادی، بلکه در زمینههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز نباید فراموش شود.
در یک جامعه دموکراتیک، آزادیهای سیاسی و مدنی باید ارجمند شمرده شوند. حق برگزاری انتخابات آزاد و دادگرانه، آزادی سخن و گردهمآیی، نشست و راهپیمایی فراهم گردد. در برابر دیکتاتوری ولیفقیه، که آزادیهای سیاسی را سرکوب میکند، جامعه نیازمند یک فضای سیاسی باز با شرکت همه لایهها و گروههای سیاسی است. آزادی به مردم انگیزه میدهد تا بتوانند در فرآیند تصمیمگیری کشور نقش داشته باشند. آزادی بنیانگزاری انجمن، شورا، سندیکا و اتحادیه ها بسیار برجسته است.
تمامیت ارضی کشور باید یک بنیاد کلیدی در برنامه ملی و دموکراتیک باشد. نبرد با پرخاشگریهای امپریالیسم و فشار اقتصادی، سیاسی و تلاش برای پاسبانی از امنیت ملی و یکپارچگی کشور بسیار برجسته است. همزمان، باید با گسترش برنامههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی هویت ملی و فرهنگی ایرانی را نیرومند کرد که حس همبستگی مردم سراسر کشور را در سرزمین مشترک و یکپارچه با زبانها، زیر فرهنگها و آیینهای گوناگون فراهم کند.
اقتصاد کشور باید بهگونهای باشد که سرمایههای طبیعی و انسانی به سود مردم و بهویژه طبقههای کار و رنج و لایههای میانی پخش شود. این کار با پشتیبانی از صنعت تولیدی درونمرزی، پیشرفت اقتصاد دولتی و تعاونیها و فراهم کردن بسترهای نیازمند برای رشد تولید ملی شدنی است. همچنین باید از هر گونه فساد اقتصادی و یکهتازی، دوستبازی جلوگیری شود و سرمایههای طبیعی و اقتصادی کشور برای بهبود زندگی مردم و پیشرفت اقتصادی پایدار به کار بردهشود.
چپها باید به هویت فرهنگی و بومی کشور بپردازند. در راستای این هدف، برنامه چپ باید به توانایی زبانها، آیین و هویتهای فرهنگی خلقهای درون پرداخته و از تکفرهنگگرایی و فشار هویت فارس جلوگیری کند. چنین رویکردی میتواند یگانگی ملی را نیرومند کرده و مردم را از خلقها و مذهبها و باورهای گوناگون به سوی یک جامعه دموکراتیک و سکولار بکشاند.
برنامه ملی و دموکراتیک باید بهگونهای باشد که از پشتیبانی لایههای اجتماعی، مانند طبقه کارگر، کشاورزان، دانشجویان، آموزگاران و حتا بخشهایی از سرمایهداران ملی برخوردار باشد. این ائتلاف اجتماعی میتواند پشت مهره نبرد علیه دیکتاتوری ولیفقیه شود و همزمان در برابر فشارهای امپریالیستی و همدستیهای درونی آن بایستد.
نبرد با دیکتاتوری ولیفقیه و دستیابی به جامعهای دموکراتیک و سکولار به برنامهای نیاز دارد که بر پایه استقلال اقتصادی، عدالت اجتماعی، آزادیهای سیاسی و فرهنگی، پایداری محیط زیستی و حفظ تمامیت ارضی باشد.
پایانسخن
کشورهای جنوب جهانی، با همهی تلاشها برای دستیابی به استقلال در زمینههای گوناگون، هنوز با چالشهای پیچیدهای روبرو هستند که ریشه در میراث (مرده ریگ) استعمار و نواستعمار دارد. این کشورها با داشتن ویژگیهای ضداستعماری مشترک خود، مانند ایستادگی در برابر چیرگی فرهنگی غرب، استقلال سیاسی، و تلاش برای استقلال اقتصادی، در راه بازسازی هویت و ساختارهای ملی خود گام برداشتهاند.
با این همه، ساختارهای اقتصادی نئولیبرالی و فشارهای سیاسی و اقتصادی جهانی همچنان بازدارندههای بزرگ در برابر برآورده شدن این آرمانها هستند. برای همین، کشورهای جنوب جهانی باید به دگرگونیهای بنیادین در دامنههای اقتصادی و اجتماعی بپردازند و از همکاریهای بینالمللی با گروههایی مانند بریکس بهره ببرند تا به راههای جایگزین و مستقل در رشد اقتصادی دست یابند. همبستگیهای سیاسی و اجتماعی و رهبری طبقاتی طبقههای پایینی جامعه میتواند به آنها کمک کند تا در برابر چالشها ایستادگی کنند و بر سرنوشت خود چیره شوند.
در دنیای جهانیشده امروز، نبرد کشورهای جنوب جهانی برای استقلال و عدالت اجتماعی همچنان زنده است. این کشورها باید بهویژه در برابر هژمونی اقتصادی غرب از خود ایستادگی کنند و تلاش کنند تا الگوهای اقتصادی و اجتماعی خود را بازسازی کنند. برای رسیدن به این هدفها تنها همکاری و همبستگی کشورهای جنوب جهانی کافی نیست، بلکه نبرد طبقاتی در درون این کشورها باید به سود طبقههای بالنده و نیروهای پیشرو باشد، تا جامعه بتواند به سوی یک اقتصاد غیرسرمایهداری گام بردارد.
مقاله پر از افکار درهم برهم است.
اول اینکه راه رشد غیر سرمایه داری یا راه رشد فئودالی است که دورانش سپری شده و یا راه رشد کمونیستی، اگر دوست دارید، سوسیالیستی!
دوم اینکه رژیم دموکراتیک بجای رژیم دیکتاتوری چطور میتواند به رشد غیر سرمایه داری و ضد امپریالیستی (مرکز) کمک کند؟ تنها راه درک این ایده این است که رژیم دموکراتیک باید سوسیالیستی یا کمونیستی باشد. اما سوسیالیسم و کمونیسم قرار است دیکتاتوری پرولتاریا باشد که این یعنی اصلا دموکراسی نیست.
مقاله از منافع کارگران میگوید اما منظور مقاله خدمات دولتی به کارگران است تا سلطه کارگران بر سرنوشت خویش که مقاله را در حقیقت ضد زن و ضد کارگر. کافی است که یک رژیم ضد کارگر بیاید بپیوندند به بریکس و اقتصادش بهتر شود که ایشون اعلام کند موفقیت حاصل شده!
لطفا دست از تبلیغ مرتجعین بریکس بردارید و زنان و کارگران ایران را فریب ندهید.
میتوان تصور کرد که مارکسیست میخوانند تا زنان و کارگران را برده خود کنند. مارکس + ایسم برای همین اختراع شد.
آنارشیست