سوریه پسا اسد
شباهنگ راد
سرعت حوادث و اتفاقات، حرفوحدیث و جابجاییها در مورد منطقه خاورمیانه زیاد است. چند روزی از تحرکات سازماندهی شده توسط مخالفان نگذشته بود که نیروی موتورسوار در برابر ارتش چندین ساله اسد «پیروز» شده است. در پرتو چنین رویداد غیرمعمول، سؤالات متفاوتی مطرح است که چگونه ارتش اسد از پس «بهار عربی» برآمد، ولی بدون مقاومت و کمترین درگیری با مخالفان نتوانسته است کشورش را سراپا نگه دارد؟ چه معادلات و توافقاتی در پشت پرده صورت گرفته است که موقعیت سوریه اینگونه رقم خورده است؟ و مهمتر از موارد فوق، سوریه به کدام سمتوسو خواهد رفت؟
تغییر و تحولات چندین دهه در منطقه خاورمیانه و آنهم در زمانی بسیار کوتاه [حتی 11 روزه در سوریه] نکته غیرمنتظرهای نیست. نشانههای جابجایی و برافراشتن پرچم دستههای مسلح وابسته به قدرتهای بینالمللی و دولتهای ذیربط، بخشهای متفاوت جهان را احاطه کرده است و اسد مانند دهها دیکتاتور دیگر در اثر محاسبات و توافقات سیاسی حاکمان بزرگ و دولتهای بازیگر منطقهای به زیر کشیده شدهاند تا از قبل آن، سیاست کلانتری را در عرصه جهانی و منطقه بهپیش ببرند. به بهانه برقراری دمکراسی، تعرض تازهتری را سازمان داده و میدهند تا دمکراسی تعریفشده خود را به جامعه و مردم تحمیل کنند. شباهتهای زیادی در گوشه و کنار منطقه خاورمیانه، در افریقا و دیگر مناطق تحت سیطره قدرتمداران بزرگ و دولتهای فاسد و زورگو وجود دارد که برنامهها و نقشهها، علیرغم ادعاهایشان، محدود کردن دامنه دمکراسی و تخطئه اعتراضات و مبارزات رادیکال مردم علیه سلطهگران طبقه سرمایهداری است. علاوه بر اینها نمونهای سالم از دمکراسی مدنظر تغییردهندگان نظامهای فعلی نیست. در عوض دیدهشده است که طناب دمکراسی بیشازپیش سفتتر شده است و زندگی مردم در عرصههای مختلف رو به وخامت بیشتری رفته است. بهراستی، واژه امنیت و آسایش دهههاست که فاقد اعتبار و بار سیاسی است و نیروها و دستههای مسلح ارتجاعی در هر کوچه و پسکوچهای لانه کردهاند و جان هزاران انسان بیگانه و مخالف با سیاستهای عقبافتادهشان را میگیرند تا سهم بیشتری ببرند. بیعلت نیست که مخالفتها و اعتراضات نسبت به نابسامانیهای موجود و نسبت به وجود زورگویان و قدارهبندان به بالاترین مرحله رسیده است. منظور اینکه مکانی در منطقه خاورمیانه نیست که در آن مردم تنفر و انزجار خود را به بانیان وضعیت کنونی نشان ندهند. دستاندرکاران جهانی و دولتهای منطقه میدانند که عدم کنترل طغیانهای رادیکال مردمی نسبت به سیاستهای جامعه جهانی بهخودیخود، بساط شانرا در هم خواهد ریخت و برنامههایشان را با مشکلات جدی مواجه خواهد ساخت. بر همین اساس میکوشند تا با سازماندهی دار و دستههای ارتجاعی، جنبشها و اعتراضات رادیکال احتمالی را به جهت منافع و سیاستهای امپریالیستی در منطقه خاورمیانه سوق دهند که تازهترین آن، هیئت تحریر شام [در لباس تازه و تعریف بهروز] است. دسته ارتجاعی که نام آن پیشتر توسط بنیانگذارانش، از زمره نیروهای «تروریستی» نوشته شده است!
بهعبارتدیگر، مردم سوریه با حکومتی از خاندان 50 سالهای روبرو بودند که جز بدبختی و نکبت، آوارگی، غارت ثروتهای جامعه، دستگیری و شکنجه وحشیانه مبارزان و مخالفان به ارمغان نیآورده است. اسد مانند دیگر دیکتاتورهای ساقطشده و بازمانده، وظیفهای جز پیشبرد سیاستهای جناحهای متفاوت امپریالیستی و بازی در میدانهای تعیینشده نداشت و ندارد. شک نیست که تنفر میلیونها انسان دردمند از جانیانی همچون اسد غیرقابلتصور است و فراموش نشده است که چگونه صدها کودک، جوان، زن و مرد را به دلیل مخالفت مورد آزار و اذیت قرار داده و به مرگ محکوم کرده است. همچنین شک نیست که انتخاب چنین سیاستهایی از سوی رژیمهای سراپا وابسته و سرمایهداری موضوعی رایج و معمولی است، ولی جدا ازآنچه اسد به سر میلیونها توده ستمدیده سوریه آورده، سؤال این است که آیا جشن و پایکوبی مردم از رفتن اسد درازمدت خواهد بود و طعم آزادیهای مدنظر بعد از اسد را خواهند چشید؟ و آینده و چشمانداز سوریه چه خواهد شد؟
همانگونه که در بالا آمده است، مواردی نیست که مردم در اثر جابجایی قدرت توسط سازماندهندگان اصلی دنیای کنونی، از دمکراسی وسیعتر، آسایش مناسبتر، حقوق بیشتر و فارغ از آوارگی و جنگهای دستههای مختلف وابسته به آنان برخوردار شده باشند. پس برخلاف برخی نظرات مبنی بر اینکه واکاوی از آینده سوریه زود است، باید گفت واگویی سمتوسو بر اساس تجارب پیشین و جاری در منطقه خاورمیانه [بهویژه در سوریه] نمیتواند چندان دشوار و نامعلوم به نظر آید. آیا بهغیراز این است که به خرابیهای بعد از ساقط شدن دیکتاتورها افزوده شده است؟ آیا بهغیراز این است که به میزان آوارگی و بدبختی اضافه شده است؟ آیا بهغیراز این است که تعداد زخمیها و کشتهها در اثر تداوم و شعلهورتر شدن جنگها بیشتر شده است و خلاصه آیا بهغیراز این است که ناامنی در ابعادی غیرقابلتصور بالا رفته است؟ ازاینرو بهآسانی میتوان گفت که جامعه سوریه از ثبات نسبی دور خواهد شد و مانند دیگر جوامع تعویض شده توسط قدرتمداران بینالمللی و بازیگران منطقهای، مسیر بهمراتب مخربتر و دردناکتری را در پیش خواهد گرفت. نیاز به زمان زیادی برای درک آینده سوریه نیست، زیرا تجربهها [اوضاع کنونی سوریه] یکی پس از دیگری در برابر چشمان میلیونها انسان دردمند رژه میروند که سناریوی تکراری براندازی دیکتاتورها، دهها دیکتاتور دیگر را به بهانه تغییرات مثبت به وجود آورده است که مجالی برای میلیونها انسان زحمتکش و محروم باقی نگذاشتهاند. در یک کلام، جامعه سوریه از چاهک به چاه بسیار گندهتری گرفتار شده است که بیرون آمدن از آن بسیار دشوار است.
در حقیقت، روزگار و دنیای ناامن و خشنی را قدرتمداران بینالمللی، دولتهای منطقه خاورمیانه و دستههای ارتجاعی وابسته به آنها برای میلیونها انسان ستمدیده رقم زدهاند که توضیح و تشریح کامل آن ناممکن است. جانیان بشریت سیاست را به بازی شطرنج تنزل دادهاند تا پیروزی مدنظر خود را به جهان و مردم بیگناه اعلام کنند. جنگهای مطابق با منافع خود را بیشازپیش قویتر کرده و میکنند تا سهم بیشتری ببرند. دستههای ارتجاعی را به جان مردم میاندازند تا جناحهای رقیب را از صحنه جامعه دور کنند. پیشاپیش یار و یارکشی برای اعمال سیاست کلان خود به رقیبان شکل گرفته است و گامبهگام در پی اعمال قدرت در بخشهای متفاوت سوریه و تحقق سیاست «خاورمیانه بزرگ» به شکل و شمایل دهه 90 بالکان، زیر پوشش جنگهای قومی، قبیلهای و مذهبی هستند. سرانجام سوریه پس از اسد، به سوریهٔ بینظمی در سیاست، سوریهٔ جنگهای بیمایه و بیمصرف برای مردم، و سوریهٔ ناامنی بیشازپیش برای ستمدیدگان تبدیل خواهد شد. اینها اوضاعی است که متأسفانه در برابر تودههای ستمدیده منطقه خاورمیانه و بهویژه مردم دردمند سوریه قرار خواهد گرفت و نهتنها ابعاد آن به سوریه ختم نخواهد شد بلکه در میدان و بر فضای دیگر جوامع منطقه سنگینی خواهد کرد.
چکیده زیاندیدگان اصلی مردم هستند، زیرا سازماندهندگان و بازیگران وضعیت کنونی کمترین پیوستگی و وابستگی به مردم ندارند. آمدهاند تا از خانه پر از ثروت، سهم بیشتری ببرند، آمدهاند جناحهای رقیب را پس زنند و قدرت خود را بنمایش بگذارند. هیچیک از آنها علیرغم گزافهگوییهایشان، طرف مردم و در فکر رشد و بالندگی جامعه نیستند. یگانه راه علاج از وضعیت کنونی، برآمدن سازمان و نیرویی متضاد با سازمان و نیروهای همراه با سیاستهای امپریالیستی در منطقه خاورمیانه است؛ نشانهای که شوربختانه در هیچیک از کشورهای خاورمیانه بهطور سازمانیافته در برابر جنایتکاریهای دشمنان کارگران و زحمتکشان قابلرؤیت نیست.
9 دسامبر 2024
19 آذر 1403
مثل بازی فوتبالی شده که یکی بازی را برده، وقتی بازی تمام میشود، همه میشوند متخصص بازنده و برنده. مقالات اپوزیسیون در مورد سوریه و رابط آن به جامعه ایران نشان میدهد که همشون شرایط سوریه را ترجیح میدهند به وجود رژیم. اینها به این فکر میکنند که بعد از سرنگونی دکان کاسبی بارونقی بازخواهند کرد، هر چه باشد، انقلابی بوده اند!! یک خوبی سرنگونی ارتجاعی این است که خود نظم جدید اکثرشان را تنبیه میکند چون آلیگاروشها حساب همه چیز دستشان است و خورده بورژواها باید حد خودشان را بفهمند.
در کمپ انقلاب، هیچ نباید از شکست فعلی جبهه مقاومت اسلامی خوشحال بود، همانطور که از پیروزی شان هم نباید خوشحال بود. میگذاریم مرتجعین خودشان با خودشان تسویه حساب کنند، ما ارام ارام کار خودمان را میکنیم، هر چه باشد ما توده ها هستیم، مزدبگیر، زن خانه دار، دانشجو و غیره، آنها همه میخواهند به ما “خدمت کنند”. آری، بما خدمت کنید.
همانطور که پیش بینی میشد، وضعیت سوریه دارد راه فاجعه می رود.
اما، برای انقلاب هیچ چیز بهتر از ورشکستگی ایدئولوژیک ارتجاع نیست و الان اسرائیل و ترکیه و آمریکا و اروپا از این لحاظ ورشکست شده اند. دیگر در دوران بعد از جنگ جهانی دوم نیستیم که غربی ها بتوانند بگویند دموکراسی شان علیه هیتلر پیروز شده. آنها بر متجاوز پیروز نشده اند، بلکه برعکس به کسانیکه در مقابل تجاوز مقاومت میکرده اند تجاوز میکنند.
میگویند ما را از سوریه ای شدن ایران نترسانید، گوئی “مردم” ایران از همه باهوش ترند، از امپریالیستهای غربی و شرقی، اصلا مردم ایران با انقلاب زن زندگی ازادی واشنگتن و لندن و مسکو و پکن را هم سرنگون میکند و ما همه باید برویم در مکتب مردم ایران درس انقلاب بخوانیم و برای توضیح شعارهای علمی آن کتابها بنویسیم.
کامنت آخر درباره ازادی
نقد آنارشیستی به مارکسیستم این است که برای تدارک انقلاب، تدراک سیاسی لازم نیست و تنها عمل سیاسی آن سرنگونی دولتهاست که آخر کار باید باشد نه اول کار. دید آنارشیستی این است که برای انقلاب تدارک فرهنگی لازم است. تمام جنبه های ارتجاع باید یکی یکی نقد شود و علیه آنها تشکل بوجود بیاید. با این دیدگاه، تشکل اجتماعی (نظم اجتماعی) بعد از سرنگونی، دیگر مسئله بزرگی نیست چون اشکال آن فی الحال در طول تدارک سرنگونی بوجود آمده است.
در میان مارکسیستها یک واژه هست بنام شورا. این واژه شورا اصلا انقلابی و بدرد بخورد نیست مگر اینکه واژه حزب و تشکل هیراشی کنار گذاشته شود. شورای مارکسیستها بر خلاف وجه درست اکونومیسم مارکسی، یعنی این اصل که انقلاب بدون تغییر ماهوی اقتصاد ممکن نیست، شیادانه سیاسی ست نه اقتصادی. شوراها نوعی از شکل تدارک انتخابات برای درست کردن دولت هستند، که دولت هم مثلا شورائی است. در این مقوله، هیراشی اصلا دست نمی خورد، کارگران بر میگردند وارد هیراشی محل کار میشوند و مارکسیستهای انتخاب شده احزاب از طریق ارگاهای شورائی برای کارگران محل کار سیاست اقتصادی تعیین میکنند. این استالینیسم و لنینیسم و سوسیال دموکراسی رفرم شده است بدون تغییر ماهیت. در این سیستم، کارگران چیزی از مدیریت کلان جامعه یاد نمیگیرند چون در آن شرکت عملی ندارند. ممکن است درامد بهتر و رفاه بیشتر داشته باشند اما در درک مسائل کلان جامعه کودن بار می آیند. با جنین کودنی ی، اولین شیاد با انواع شامورتی بازیها، وضعیت خودش و اطرافیان خود را بعنوان حاکم تثبیت میکند. حفظ گروههای سیاسی صاحب اقتدار همان، پیدایش اختلافات و تضادهای سیاسی و جنگ و ترور و حتی کودتا همان. پس، راه حل آنارشیستی کمونیستی منطقی تر و علمی تر بنظر می رسد چون بنای کار را از اول بر روابط درست درونی زنان و کارگران گذاشته است نه بر اساسا وعده های سیاسی رهبران احزاب و برنامه های آنها.
کامنت چهارم درباره آزادی
یکی از استدلالهای مارکسیستها در دفاع از اکونومیستم شان این است که سرمایه داری آنقدر پتانسیل بالای تولید دارد که هر گونه کمبود را از بین می برد و دیگر بعد از سرنگونی سرمایه داران، کمبود باعث پیدایش رقابت و بازگشت به مالکیت خصوصی نمیشود. این استدلال درست نیست. پیدایش جامعه طبقاتی از مازاد تولید بوده است نه کمبود آن. به عبارت دیگر، بعد از سرنگونی هر نوع ارتجاعی، به اندازه کافی برای همه وجود دارد که بفکر مالکیت خصوصی و استثمار دیگران نباشند.
یکی دیگر از استدلالهای مارکسیستها در دفاع از اکونومیسم شان این است که در جامعه سرمایه داری روند کار اجتماعی می شود و در مرحله معینی این در تناقض با مالکیت خصوصی بر وسایل تولید قرار میگیرد و باید حل شود. حل این تناقض هم با اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید ممکن است. بر اساسا این اعتقاد، در نظامهای گذشته، چون روند تولید اجتماعی نبود، سرنگونی ارتجاع به پیدایش نوع دیگری از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید منجر میشد. قسمت ارزیابی سیستمهای گذشته این استدلال، ایراد دارد که ثانوی است، به اصل استدلال بپردازیم.
ایراد قضیه این است که مالکیت خصوصی بر وسایل تولید میتواند خصوصی نباشد اما استثمار وجود داشته باشد. مثال واقعی این هست سرمایه داری دولتی. در سرمایه داری دولتی، حاکمین یا رده های بالای هیراشی دولت روند کار کارگران را تحت اختیار دارند و کارگران در تصمیم گیری ها نقشی ندارند، مخصوصا در ارتباط با توزیع محصولات. در این سیستم ارزش اضافی تولید میشود بدون اینکه مالکیت خصوصی وجود داشته باشد. البته، در اینجا بردگی مزدی وجود دارد ولی اربابان مالکین خصوصی نیستند، مدیران هستند. پس، حل تناقض مالکیت خصوصی بر وسایل تولید با اجتماعی شدن روند تولید، ضرورت انقلاب را توضیح نمی دهد. در حقیقت، ما می بینیم که انقلاب احتیاج به از بین بردن هیراشی دارد که ایزاری است اخلاقی – شناختی. “شناختی” در این است که برای اینکه استثمار وجود نداشته باشد، کارکنان باید مدیریت تولید کلان را یاد بگیرند و این دانش را در اختیار بالای هیراشی قرار ندهند و کلا هیراشی (آتوریته) را بردارند.
این نقد تاریخی آنارشیستها از ارتجاع اکونومیسم مارکسی است. “ارتجاع” در اینجا هست هیراشی.
کامنت سوم درباره ازادی
تمام جنبه های ارتجاع را قربانیان ارتجاع می فهمند، زنان مردسالاری را، کارگران بردگی مزدی را، ملیتهای تحت سلطه، امپریالیسم را، رده های پائین هیراشی، هیراشی را، قربانیان تعصب، تعصب را. اما روشنفکر طبقه این فهم را سعی میکند بصورت نظری درآورده، مهندسی فکری ارتجاع را خنثی کرده و راه درست و موثر پیروزی را طراحی کند. روشفکر طبقه به طبقه اش نیازمند است تا فرضیه اش را یه عمل در بیاورد. تا اینجا، همه درست و هیچ ایرادی وجود ندارد. خرابی کار از این آغاز می شود که روشنفکر رابطه اش را با توده بصورت آتوریته در می آورد. برای روشنفکر ضد انقلاب، این مشکلی نیست، اما برای روشنفکر انقلاب که میخواهد جامعه اقتدارستیزانه بوجود بیاورد، تناقض با خود است، انتخاب ابزاری ست که با هدف در تناقض است. معمولا ما آنارشیستها میگوئیم حزب سازی کار درستی نیست. در اینجا منظور این نیست که نباید تشکل داشت، منظور مضمون تشکل است. مقوله حزب بعنوان یک تشکیلات دو ایراد بزرگ دارد. یکی اینکه سیستم هیراشی دارد، دوم اینکه شرکت در روند سیاسی حاکمین را برسمیت می شناسد و به توده ها نمی گوید که این یک تله ضد انقلابی ست.
کامنت اول درباره آزادی
آزادی معنی همه جانبه دارد. وقتی حتی یکی از جنبه هایش نباشد، ارتجاع در آن رشد میکند و میخواهد بقیه را هم برقرار کند، انقلاب باید در تمام زمینه ها ارتجاع را از بین ببرد. شورش ۵۷، رژیم شاه را سرنگون کرد و وجه ضد امپریالیستی آزادی، لااقل از لحاظ سیاسی بوجود آمد. اما وجوه دیگر، تغییر نکرد. به عبارت دیگر، سرنگونی شاه به آزادی نیانجامید. اگر به تمام سرنگونی های گذشته جوامع توجه کنیم می بینیم که آنها هم به آزادی منجر نشدند. برای اینکه شورش به انقلاب تبدیل شود باید تمام جنبه های آزادی را در نظر داشته باشد تا ارتجاع در آن رشد نکند و از در آن وارد نشود تا بقیه را بگیرد. سرنگونی هایی که همه جانبه نیستند، سرنگونی های بنجل هستند، همانطور که غذای خوب داریم و غذای آشغال. روشنفکران مارکسیست غذای بد به خورد توده ها میدهند.
این حرف لنین که ایده کمونیسم از بیرون طبقه وارد طبقه میشود، درست نیست، اما دلیلش این است که او طبقه را خوب درک نمیکرد. او مارکس و انگلس را جزء طبقه کارگر نمیدید. او احتمالا خودش را هم جزء طبقه کارگر نمیدید. چرا؟ دلیلش این است که مارکس و مارکسیستها انحراف اکونومیستی دارند. آنها نمیتوانند از لحاظ علمی توضیح بدهند که چرا اقشار بورژوا و خرده بورژوا کمونیست می شوند. وقتی اقشار غیر کارگری کمونیست میشوند، دیگر به طبقه خود تعلق ندارند چون اگر داشتند باید تمام هم و قم شان در خدمت طبقه شان باشد، اما هم و قم سوسیالیستهای “تخیلی” و مارکس و انگلس، انقلاب کمونیستی بود. اکونومیسم مارکسیستها باعث شد که مارکسیستها در یک تضاد و اظطراب لاینحل گیر باشند.
کامنت دوم درباره آزادی
خیر، فاصله طبقات را موقعیت اقتصادی تعیین نمیکند. فاصله طبقات را ایده تعیین میکند. اقتصاد خود نتیجه ایده است. اولین ابزارها و کار گروهی بشر محصول ایده بودند. پرایمیتهایی که از نوع انسان بودند پرایمیتهایی بودند که ایده های خود را در عمل بواقعیت تبدیل میکردند تا بقا و رفاه پیدا کنند. بعدها، ایده سلطه داشتن نیز اختراع شد و جامعه طبقاتی بوجود آمد.
اشتباه سوسیالیستهای تخیلی ی که مارکس نقد میکرد این نبود که مارکس میگفت ، اشتباه آنها و اشتباه خود مارکس، این بود که آنها فقط اقتصاد را می دیدند و اخلاق را نمی دیدند. آنها فکر میکردند که با تغییر اقتصادی اخلاق عوض میشود، همانطور که هنر و ادبیات هم عوض میشود. خیر، نمیتوان صرفا با حزب و دولت و هیراشی (آتوریته) اقتصاد عوض کرد و منتظر معجزه تغییر رفتار شد چون خود هیراشی اخلاق زشت و ضد دانش است.
مشکل ما انقلابیون آنارشیست و کلا انقلاب با مارکسیستها اخلاق سلطه طلبانه مخرب آنهاست. وقتی کمونیسم اکونومیستی از بین برود، وحدت انقلابی آنارشیستی کمونیستی برقرار شده، انقلاب واقعی آغاز خواهد شد.
بعلاوه، حملات اسرائیل به حزب الله ادامه دارد و خودشان هم گفته بودن که توافق به معنی حمله نگردن نیست. احتمالا منظورشان این بود که زمینی حمله نمیکنیم که در حقیقت نمی توانستند و پیشروی کند با تلفات زیاد داشتند. فعلا دارند بمباران میکنند و احتمالا حزب الله منتظر است ببینید که طرف سوریه ای میخواهد چکار خواهد کرد، چون اگر آنها به حزب الله حمله کنند، کار حزب الله تمام است، گرچه خودشان هم اسیب سنگینی خواهند دید. هنوز با پایان قضیه خیلی فاصله است و در حقیقت پایان قضیه چندان قابل تصور نیست و با نظم اقتدارگرایانه حاکم بر جهان، قرار هم نیست که اینطور باشد.
با تضعیف وضعیت تعرضی رژیم به امپریالیستهای غربی برای حفظ استقلال اقتدارگرایانه خودش و حزب الله و حماس، نوکران پرو امپریالیست غربی جان تازه ای گرفته اند و دارند شرایط را برای یک سرنگونی بی محتوای دیگر، اینبار در ایران، آماده میکنند. سایت ازادی بیان و اخبار روز پر شده است از این نوکران منتظر مقام و پاداش بعد از سرنگونی رژیم. اینها آنتروپرونورهای سیاسی ایرانی هستند.
البته سرنگونی رژیم فعلا به این سادگی ها نیست. سرنگونی انقلابی رژیم هم فعلا ممکن نیست و اگر رژیم سرنگون شود، حتما توسط نیروهای ارتجاعی خواهد بود، مخصوصا نظامی. اما فعالین انقلابی میتوانند در انتقاد سازنده به مارکسیسم با در نظر گرفتن خصلت همه جانیه ارتجاع، موج جدیدی از نگرش انقلابی را پرورش دهند، نگرشی که خالی از تعصب و اقتدارگرایی است و میتواند به سرعت خصلت منطقه ای و انترناسیونالیستی پیدا کند. ایراد بهار آزادی چه بود؟ این بود که هیچ بود و در حقیقت ارتجاعی بود. بهار آزادی انقلابی علیه خصلت همه جانبه ارتجاع است.
خصلت همه جانبه ارتجاع (اقتدارگرایی-سلطه طلبی):
مردسالاری
بردگی مزدی
امپریالیسم
هیراشی
تعصبات گوناگون
تمام
با حملات ترکیه که بنظر می آید میخواهند کردها را از بخش غربی فرات بیرون کنند و بخش بیشتری از کردستان سوریه را بگیرند و با حملات اسرائیل و اشغال بیشتر جنوب شرق سوریه، آدم یاد کفتارها می افتد که مرده می خورند. عجب وضعیت مشمئز کننده ای شده. البته، کفتارها یک خدمتی به اکوسیستم طبیعت میکنند اما این انسانهای کفتار مانند فقط کارشان تخریب بشریت است. باید توده های منطقه را برای یک اتحاد آنارشیستی-کمونیستی پرورش داد، البته نه با ایدئولوژی ناسیونالیستی-بورژوا-لیبرالی اوجلان.
درباره جمله آخر،
دلیل این است که مارکسیستها به عنوان ایدئولوژی حاکم بر مقاومت و تعرض علیه ارتجاع، شکست خوردند و علت اینهم این است که یکدسته از آنها دموکراسی خواه و بهتر بگوئیم نوکر امپریالیستهای غربی شدند و دست دیگر بلشویک و بعد استالینی شدند که نتیجه کارشان هیچ چیز نبود بود جز دیکتاتوری سرمایه داری دولتی سرکوبگر و جنایتکارانه. اگر پیشتر برویم، دلیل این قضیه تکبر و دگم مارکس در اعتقادش به ماتریالیسم تاریخی بود که اعتقاد داشت که اپوزیسیون مارکسیستی (پرولتاریا) بعنوان اپوزیسیون جمهوری دموکراتیک بورژوازی، میتواند قدرت سیاسی بدست آورد و دیکتاتوری پرولتاریا درست کند. مارکس اولین انشعاب و تصفیه تاریخی مارکسیسم را آغاز کرد که آن بیرون کردن آنارشیستها از انترنایونال اول بود. اینکار در حقیقت پایان انقلابیگری او بود.
حال این روند جنایتکارانه و مخرب فعلی جوامع ادامه خواهد یافت تا اینکه بخشهای بزرگتری از قربانیان اقتدار پی ببرند که انقلاب، در کنار وجه اقتصادی پر اهمتیش – سهم مارکس، وجه اخلاقی و در مجموع فرهنگی ی دارد که نباید برای آن منتظر تغییر سیاسی جامعه شد و درحقیقت قبل از تغییر سیاسی ضرورت دارد. هرگز امکان ندارد که تشکلاتی که خودشان اقتدارگرا هستند، یعنی احزاب و تشکلات مارکسیستی، چه چپ و چه راست، بتوانند آلترناتیو ارتجاع باشند. هر کوشش انقلابی زنان و کارگران در تشکلات مارکسیستی و یا تشکلات وابسته، گمراه ای است که به ارتجاع ختم می شود. زنان و کارگران باید تشکلات مبارزاتی آنارشیستی کمونیستی خود را در محل کار و زندگی بوجود بیاورند و در روند سیاسی جامعه اقتدارگرایان، مثل انتخابات و جنگ و غیره وارد نشوند و همیشه تحریمشان کنند تا خود را برای یک تعرض سراسری و جهانی آماده کنند. این تنها نتیجه منطقی و علمی است که میتوان گرفت.