سه گرهگاه استراتژیک
بیژن نیابتی
یکسال و اندی از تهاجم غافلگیرکننده حماس به کلیت نظام پلید اسرائیل می گذرد. تهاجمی که در تمامیت خود جدای از جنایتهای بی مثال وحوش اسرائیلی و درد و رنج تعریف ناکردنی مردم غزه معادله قدرت را نه فقط در سپهر سیاست منطقه ای که در ابعاد جهانی تحت تأثیر قرار داد. هفت اکتبر تنها رژیم آپارتاید نژادی را در تمامیتش غافلگیر نکرد، خود حماس را نیز دچار شگفتی کرد !
من هیچ تردیدی در اطلاع قبلی دستگاه اطلاعاتی اسرائیل از حمله پیش رو در هفت اکتبر ندارم. آنچه که جانیان صهیونیست را غافلگیر کرد ابعاد حیرت انگیز عملیات و فلج شدن ارتش پوشالی کودک کش در مقابل فلسطینیها بود. خود حماس هم چنین انتظاری نداشت ! اینکه ارتش قدرقدرتی که در 1967 ترتیب سه دولت عربی را ظرف شش روز داده بود اینچنین در مقابل 1500 رزمنده فلسطینی خوار و زبون و فلج گردد برای طرف فلسطینی هم شگفتی آور بود. اینکه پس از ورودشان به خاک اصلی تحت حاکمیت اسرائیل در کمتر از چند ساعت بتوانند به نزدیکی کرانه باختری برسند، اینکه گوش سرباز اسرائیلی را گرفته و او را مثل موش از درون تانک بیرون کشیده و اسیرکنند حتمأ برای خود آنان نیز غافلگیرکننده بود.
نتانیاهو و باند همراهش فکر میکردند که یک عملیات محدود از سوی حماس که منجر به کشته شدن چند اسرائیلی گردد را می توانند با ادعای مورد تهاجم قرار گرفتن اسرائیل درست مثل 11 سپتامبر بهانه پیاده کردن طرح پلیدشان مبنی بر تعیین تکلیف نهایی با مسئله فلسطین و مهمتر از آن تغییر مرزهای خاورمیانه قرار دهند. اینچنین اما نشد !
فلسطین دنیا را زیبا کرد !
جنایات حیرت انگیز و ابعاد سبعیت ارتش اسرائیل در غزه در مدت زمان کوتاهی ورقی را که در روزهای پس از هفت اکتبر بر لَه اسرائیل برگشته بود برعلیه آن چرخاند. درهمان روزهای آغازین من خود اینرا به صراحت نوشته بودم که جای برندگان و بازندگان عملیات حماس عوض خواهد شد و همینطور هم شد. علیه اسرائیل نه فقط در آسیا و آفریقا بلکه در اروپا و آمریکا یعنی در سنگر اصلی صهیونیسم بین الملل نسلی به میدان آمد که تا دیروز مشغله ای جز شکم و زیر شکم نداشت. دراین نقطه نیز نماند. برای اولین بار پس از جنگ ویتنام یک جنبش دانشجویی قدرتمند در حمایت از فلسطین شکل گرفت که حاضر به پرداخت بها بود.
صحبت از اعتراضات دانشجویی نمی کنم ، به “جنبشی” اشاره می کنم که رهبران و اعضایش پیه کتک خوردنهای وحشیانه از دست پلیس تا دستگیری و اخراج و محرومیت شغلی را به تن مالیدند و عقب ننشستند. برای اولین بار پس از جنگ ویتنام بدن یک رئیس دانشکده در آمریکا نیز با باتون پلیس آشنا می شود. برای اولین بار دانشجویان بهترین دانشگاه های ایالات متحده مثل کلمبیا و ییل که اساسأ برای تربیت رهبران سیاسی و کادرهای “سیستم هژمون” کار می کنند ستاره دار می شوند و عکسها و مشخصاتشان توسط حامیان اسرائیل برخلاف قوانین خود آمریکا روی خود روها نصب و در سطح شهر گردانده می شود. برای اولین بار پس از جنگ ویتنام نه فقط پلیس که نیروی نظامی نیز وارد دانشگاه های آمریکا یعنی دانشگاه های همان مهد آزادی و دمکراسی و حقوق بشر می شوند و به جان دانشجویان معترض می افتند.
برای اولین بار بخش قابل توجه ای از فعالان یهودی برعلیه جنایات اسرئیل در غزه به میدان می آیند و احتمالأ برای اولین بار با باتون و گاز اشک آور پلیس و نیروهای امنیتی آمریکا آشنا می شوند. اینان همان شنا کنندگان در جهت خلاف مسیر آبند که ارزش و جایگاهشان در میدان دفاع از مسئله فلسطین بسا با ارزشتر از بسیاری از حمایتهای دیگر است. همینها بودند که ابزار سرکوب قانونی ! موسوم به آنتی سمیتیسم را از کار انداختند. در یک کلام در هرکجا که اثری از عنصر انسانی بود با نثار قطره اشکی برای کودکان غزه بارز شد و هر کجا که نشانی از خباثت بود با توجیه نسل کشی به میدان آمد. براستی سالی که گذشت سال به میدان آمدن جهان انسانی علیه یک بی عدالتی بی مثال در تاریخ معاصر بود.
به اهتزاز درآمدن پرچم فلسطین درخیابانهای بیشتر کشورهای دنیا بویژه در اروپا و از همه مهمتر در بریتانیا و خود ایالات متحده علیرغم تمامی فشارها و ممنوعیتها یکی دیگر از صحنه هایی بود که چهره جهان مرده را در طول یکسال اخیر متحول کرد. تحولی که تنها در خیابان نبود، دولتهای اروپا را نیز در برگرفت. اقدام دولتهای اسپانیا و ایرلند و بعد بلژیک و اسلوونی در برسمیت شناختن دولت فلسطین و حمایت اکثریت قاطع مجمع عمومی سازمان ملل یعنی همان جامعه جهانی از تشکیل دولت فلسطین، نمود دیگری از این تحول شگرف در صحنه سیاست جهانی بود. جهانی که تا روز هفت اکتبر 2023 در سکوت و بی عملی به تماشا نشسته بود و مسئله ای بنام مسئله فلسطین را تمامأ از یاد و خاطر برده بود.
اما آنچه که فراتر از تمامی این تحولات مُهر عواقب هفت اکتبر را بر خود دارد شکست دولت حرامزاده و به تبع آن ایالات متحده در صحنه جنگ نرم می باشد. پایه های مشروعیت نظام آپارتاید نژادی از روز تأسیس نکبتبارش در 1948 و بویژه از مقطع 1967به بعد همواره بر دو پایه اقتدار نظامی و مظلومیت سیاسی استوار بود. در پهنه نظامی با ترور و اِعمال رعب و وحشت و کشتارمغول واری و در پهنه سیاسی با سیاست فریب و مظلوم نمایی ! یکی سلاح سخت افزاری و دیگری سلاح نرم افزاری.
آنچه که در میان جامعه انسانی اما راه می گشاید همین قدرت نرم است. هرچه که اِعمال قدرت سخت دافعه داشته باشد، برعکس قدرت نرم جاذبه دارد. این قدرت نظامی و جنایتهای هولناک ایالات متحده در هیروشیما و ناکازاکی و ویتنام و عراق و … نبود که بخش بزرگی از مردم دنیا را جذب جایگاه آمریکا کرد، قدرت نرم بود که چنین کرد. ادعای آزادی و دمکراسی و رفاه اقتصادی و حقوق بشر و حمایت از استقلال کشورها پس از جنگ دوم بود که چنین کرد نه بمبهای ناپالم و ب ـ 52 و ناوهای هواپیما بر و وحشت از بمب اتم !
شاید باورش برای بسیاری سخت باشد که در اروپا و آمریکا و در زیر بمباران تبلیغاتی سیستم رسانه ای صهیونیستی مردم اسرائیل همان جایگاهی را داشتند که فلسطین در میان مردم غرب آسیا و جنوب جهانی دارد. مردمی مظلوم ! که از ظلم هیتلر و تهدید نسل کشی جان بدر برده و هنوز تحت ستم مشتی عرب تروریست بسر می برند که می خواهند نسلشان را بدریا بریزند ! حالا هم که با اسلامیست های تروریستی درگیرند که اصلأ دشمن کل جهان غرب و تمدن بشری هستند. ارتش کودک کش با این پشتوانه نرم افزاری در عرصه میدان و در حیطه جنگ سخت علیه فلسطین و سوریه و لبنان و هر که را رژیم آپارتاید نژادی دشمن قلمداد می کرد عمل می کرد و به پشتوانه آن قدرت نرم بود که صدا از هیچ کجای آن جهان آزاد ! کذایی برنمی خواست.
آری ! در یکسو استفاده مداوم از قدرت صرف امنیتی و نظامی در کثیفترین، دهشت انگیزترین و ضد انسانی ترین شکل خود و در سوی دیگر سوء استفاده از قدرت نرم در پلید ترین، دروغگویانه ترین و فریبکارانه ترین شکل خود. اسرائیل با سفید کردن روی داعش اما در اندک زمانی این معادله را برهم زد. آری این خون جوشان کودکان غزه بود که ورق را چرخاند. آمریکا و همدستان کثیفتر از خودش همچون دولتهای فرانسه و بریتانیا و البته دولت مزدور آلمان بهای این همدستی علنی در نسل کشی و جنایت علیه بشریت را در صحنه جنگ نرم خواهند داد.
به لحاظ سیاسی هم صفحه دنیای سیاست معمول ورق خورد. دولت آفریقای جنوبی رژیم آپارتاید نژادی را به اتهام نسل کشی به تریبونال بین المللی کشاند نه فقط آفریقای جنوبی بلکه دولت نیکاراگوئه هم دولت آلمان را به اتهام همدستی در نسل کشی در کنار اسرائیل نشاند. قربانیان نسل کشی دیروز نازیها امروز خود به مثابه متهمین نسل کشی در مقابل تریبونال بین المللی قرار دارند. طنز تاریخ را می بینید ؟
هفت اکتبر و خون کودکان غزه نه فقط اسرائیل و پشتیبانان کثیفتر از خودش را تمامأ به صحنه جنگ سخت کشانید و سلاح نرم افزاری را از چنگشان بدر آورد بلکه رابطه قدرت مطلقه اسرائیل و ضعف مطلق فلسطینها را نیز به چالش کشید. یکی از واقعگرایانه ترین تئوریهای جنبش مسلحانه علیه رژیم ستمشاهی “تئوری دو مطلق” متعلق به چریک فدایی خلق “امیرپرویز پویان” بود. در این تئوری رسالت چریک سرنگونی رژیم نیست. سرنگونی اصلأ امر چریک مسلح نبود. رسالت چریک شکستن دومطلقی بود که ساواک موفق شده بود وارد ذهنیت جامعه کند. دو مطلقی که دریکسو ضعف توده ها و در سوی دیگر اقتدار خدشه ناپذیر رژیم در ذهنیت اجتماعی را نمایندگی میکرد. هر ضربه موفق نظامی چریک مسلح به دستگاه سرکوب در اساس “ضعف مطلق توده ها” و “قدرت مطلق رژیم” را به چالش می کشید.
هفت اکتبرهم همین کارکرد را داشت. درست درهمان شرایطی که آرمان فلسطین می رفت که بکلی از خاطره بشریت معاصر محو گردد عملیات هفت اکتبر معادله قدرت میان دشمن صهیونیستی و مقاومت فلسطین را به چالش کشید ومسئله فلسطین را به طرزی بیسابقه حتی فراترازمسئله اوکرائین به روی میزسیاست بین المللی نشاند. پرچم فلسطین را در خیابانهای جهان به اهتزاز درآورد و حمایتهای خفته جهانی را به میدان آورد. از همه مهمتر هرکس را وادار به موضعگیری کرد.
ازآنجا بود که نقاب رژیم پلید صهیونیستی و همدستان و یاوران منطقه ای و بین المللیش افتاد و رذالت نهفته در نظم نوین جهانی آشکار شد. آری نقاب ازچهره جنایتکاران بسیاری افتاد. نقاب فیلسوفان، نقاب رسانه های مدعی آزادی، نقاب مدافعان حقوق انسان و حیوان و گیاه ! نقاب سیاستمداران مدعی ترقیخواهی و حتی چپ نمایی و خلاصه نقاب “جهان آزاد” کذایی !
هیچگاه به اندازه یکسال گذشته مقوله دردآور “استاندارد دوگانه” به مثابه مهمترین کاکل بی عدالتی در میان انسانها و درمقابل چشم بشریت معاصر به نمایش گذاشته نشده بود. هیچگاه اینچنین “جنایت علیه بشریت”، “جنایت جنگی”، پاکسازی قومی”، “قتلعام گروهی” و در رآس همه اینها جنایت بیمثال “نسل کشی” بگونه ای علنی و در مقابل چشمان حیرت زده دنیا و بطور روزمره اتفاق نیفتاده بود.
در هیچکجای جهان و در هیچکجای تاریخ بر کشتار ده ها هزار کودک معصوم و بی گناه و بی دفاع نام “دفاع از خود” گذاشته نشده بود و مرزهای وقاحت و جنایت چنین درهم آمیخته نگردیده بود. نه بر کشتار مغولها و جنایتهای چنگیز و تیمور و آتیلا نام “دفاع از خود” گذاشته شد و نه کسی تلاش کرد بر کشتار هزاران نفر در سربرنیسکا و صدها هزارنفر در رواندا در حضور سربازان سازمان ملل نام “دفاع از خود” بگذارد و نخواهد مسببان آنرا به تریبونال بین المللی بکشاند. هیچکس برجنایت نازیها و خمرهای سرخ هم نام “دفاع از خود” نگذاشته است. کشتار چندهزار زندانی سرفراز مقاوم توسط جلادان رژیم جمهوری اسلامی نیز همینطور. جنایت درهمه جا جنایت بود و توجیه جنایت همیشه کثیفتر ازخود جنایت بوده است.
بحث سه گرهگاه
چهارمین جنگ جهانی موسوم به “جنگ علیه ترور”که با کلاهبرداری11 سپتامبرآغازگردیده بود با پس پشت گذاشتن یک مرحله بسیار خطیر وخونبار وارد دوران تعیین تکلیف شده است. طرح خاورمیانه بزرگ که با اشغال افغانستان کلیدخورده بود با خروج مفتضحانه آمریکا و تحویل دوباره آن کشور به وحوش طالبان یکبار برای همیشه بزباله دان تاریخ روانه شد وبتبع آن شرایط جدیدی درتعادل قوای منطقه ای و جهانی رقم خورد.
پیش از این من بارها پس از یازده سپتامبر به شکل گیری دو استراتژی به کلی متفاوت در دوران دوازده ساله فترت میان پایان جنگ سرد و آغاز جنگ علیه ترور اشاره کرده ام. “استراتژی جهان تک قطبی” و “استراتژی جهان چند قطبی” ! همینطور به دو جناح موازی در رهبری سیستم هژمون در ابعاد جهانی اشاره داشتم که علیرغم ماهیت یکسان اما در شیوه ها و متدها و اهداف تاکتیکی بسا متفاوت عمل می کنند.
هر دوی این جناح ها در تحقق طرح خاورمیانه بزرگ شکست خوردند. بازها درعراق و کبوترها در سوریه ! خود طرح نیز نهایتأ پس از بیست سال در زیر سم ستوران وحوش طالبان روانه زباله دان تاریخ شد. از مقطع خروج مفتضحانه آمریکا از افغانستان معادله قدرت در غرب آسیا تغییر می کند. فرار آمریکاییها از افغانستان البته خلق الساعه نبود. قرار بر فرار هم نبود ! طرح عقب نشینی منظم از خاورمیانه در اساس طرح دولت ترامپ بود نه دمکراتها. این عقب نشینی مبتنی بر تغییر مرکز ثقل درگیری ها از منطقه غرب آسیا به حوزه پاسیفیک برای مواجهه استراتژیک با جمهوری خلق چین بود. به این اعتبار هم هست که آمریکا دوباره مرکز تقل درگیریهای جهانی را به غرب آسیا منتقل نخواهد کرد.
ترامپ و باند همکارش مسئولیت کنترل غرب آسیا را می خواستند بر عهده رژیم صهیونیستی بگذارند و خود خاورمیانه را ترک کنند. بحث تشکیل ناتوی عربی و پیمان ابراهیم و سیاست شیطان سازی از ایران همه و همه در همین راستا بود. مسئله بغرنج تعیین تکلیف نشده ایران در طرح خاورمیانه بزرگ را اینبار باید رژیم صهیونیستی در رآس ناتوی عربی تعیین تکلیف می کرد. اینگونه نشد ! معلوم بود که غرب آسیا قرار است که به یکی از گرهگاه های نبرد تعیین تکلیف در چهارمین جنگ جهانی تبدیل شود و می شود.
یک نکته کوتاه را هم بگویم و وارد بحث اصلی شوم. اینروزها بسیاری صحبت از تهدید جنگ سوم جهانی می کنند. این جدای ازسطح نازل معلومات این قبیل تحلیلگران نشانه بارز یک فهم غلط از معادلات قدرت در سطح جهانی و مقوله جنگ گرم می باشد. اینها هیچ تصوری از یک جنگ اتمی میان ابرقدرتهای جهان ندارند. اگر خود این ابرقدرتها هم فهمشان چنین نازل بود تا حالا هیچ اثری از کره خاکی به جا نمانده بود. پس از جنگ دوم و تسلیح اتمی جهان دو قطبی دوران جنگ سرد دیگر امکان وقوع جنگ دیگری در شکل و شمایل جنگهای اول و دوم وجود ندارد. در آینده هم وجود نخواهد داشت. طرف یک درگیری موقعی وارد جنگ گرم می شود که امکان پیروزی خود و شکست طرف مقابل را محاسبه کرده باشد. جنگی که از اول نتیجه ای جز نابودی دو طرف در چشم انداز نباشد حماقت محض است. جنگ نیست خودکشی همگانی است.
برای همین هم هست که درجنگ سوم علیرغم آنکه دو بلوک متخاصم درهمه جای جهان ودرهمه عرصه های نبرد اطلاعاتی، سیاسی،ایدئولوژیک، تسلیحاتی و نظامی درگیر بودند اما هیچگاه به مانند جنگهای اول و دوم به عرصه درگیری جنگ مستقیم نظامی میان دو ابرقدرت مسلح به سلاح اتمی نشدند. به همین دلیل هم بود که بر یک جنگ جهانی طولانی که یک قلم چهل سال بدرازا کشید نام “جنگ سرد” گذاشته بودند. آن جنگ یک جنگ جهانی در همه ابعاد آن بود اگرچه دو ابرقدرت با سلاح اتمی به جان هم نیافتاده بودند. تردید نباید کرد که اگر ایالات متحده در طول جنگ سرد تهدید نابودی اتمی خود را محتمل نمی دانست همانگونه که در جنگ دوم جهانی در تهاجم اتمی به ژاپن تردید نکرده بود همین کار را هم با اتحاد شوروی کرده بود.
حالا هم به غیر از این نیست ! حالا هم تهدید نابودی طرفین جنگ در یک جنگ اتمی اظهر من الشمس است. جنگ جهانی نه فقط به این خاطر جهانی است که در بخش بزرگی از جهان جریان داشته باشد، بلکه مهمتر از آن به این دلیل بدان جهانی گفته می شود که ابرقدرتهای موجود به گونه ای تمام عیار درگیر آن شده باشند. سه جنگ اول چنین بود و چهارمین جنگی که با نام مستعار “جنگ علیه ترور” شناخته می شود هم چنین است. جنگ حاضر هرگز به تخاصم اتمی میان ابرقدرتهای موجود کشیده نخواهد شد به همین اعتبار هم جنگی شبیه جنگهای اول و دوم اصلأ وجود خارجی و موضوعیت پیدا نخواهد کرد که بر آن نام جنگ جهانی سوم گذاشته شود. در یک کلام بحث تهدید جنگ سوم با الگوی جنگهای اول و دوم بسا ابلهانه و نشانه بارز سطح نازل شعور سیاسی طراحان و مبلغآن آن است و لاغیر !
اما جنگ میان قدرتهای جهانی اعم از ابرقدرتهای چین و آمریکا و قدرتهای منطقه ای و فرا منطقه ای مثل روسیه، اتحادیه اروپا، اسرائیل و ایران واقعی و در جریان است. در روند این جنگ جهانی بلوکهای مختلف قدرت در ابعاد منطقه ای و بین المللی درحال شکلگیری و تثبیت موقعیت خود میباشند. بغیراز این راه دیگری هم نیست. جنگی را که آمریکاییها در 11 سپتامبر 2001 راه انداختند همچنان با قدرت تمام در جریان است و تنها کاری که از دست قدرتهای کوچکتر مدعی برمی آید جا گرفتن در یکی از بلوکهای قدرت متخاصم هست. این واقعیت مستقل از ذهنی است که به خواست و تمایل ما برنمی گردد. برما تحمیل شده است.
نزدیکی سه کشور چین و ایران و روسیه بهم از سرعشق و علاقه مفرط به یکدیگر نیست، حاصل جبری ضرورت حیاتی شکلگیری بلوکهای متخاصم در مقابل یکدیگر است. بحث سه گرهگاه در این نقطه است که شکل می گیرد. این بحث اساسأ در حوضه امنیت ملی جریان می یابد به این اعتبار مستقل از ماهیت رژیمهای حاکم در این کشورهاست. تعیین تکلیف با رژیمهای حاکم بر این کشورها امر مردم و نیروهای سیاسی خود این جوامع می باشد و لاغیر !
هر گونه یارگیری از کشورهای جبهه متخاصم معنایی جز خیانت آشکار به منافع عالیه مردم ایران نخواهد داشت. حوزه امنینت ملی نه شوخی بردار است ونه وصل به یک رژیم مشخص! یعنی مثلأ در ایران یا روسیه یا چین اگر فردا روزی رژیم مستقل دیگری حاکم گردد در مقوله امنیت ملی و ضرورتهای آن هیچ تغییرکیفی صورت نخواهد گرفت. مگر آنکه رژیم جایگزین یک رژیم مزدور و وابسته باشد. عین همین مسئله در بلوکهای دیگر هم جاری و ساری است. ضرورتهای حوزه امنیت ملی در ایالات متحده ، کشورهای عضو ناتو و خود اسرائیل هم بغیر از این نیست.
اگر بحث امنیت ملی شوخی بردار نیست که نیست بحث حقوق شهروندی هم همینطور است. کوتاه آمدن از مقوله حقوق شهروندی کمکی به سنگین شدن کفه امنیت ملی نمی کند برعکس آنرا ضعیفتر می کند. این همان نقطه افتراق میان سازشکاری سیاسی و رادیکالیسم انقلابی است. پایداری بر مواضع قاطع علیه رژیم جمهوری اسلامی درعین بها دادن به مقوله امنیت ملی و خط سرخ همکاری و همزبانی با عنصرخارجی عین انقلابیگری است. در نقطه مقابل هم حفظ این تعادل ضروری برای هر رژیم متعارفی اجتناب ناپذیر است.
هیچ رژیمی بدون حمایت داخلی امکان درگیر شدن با دشمن خارجی را ندارد. تجربه بسیاری از انقلابات در تاریخ همین را می گوید. رابطه جنگ و انقلاب یک رابطه دیالکتیکی است. انقلاب اکتبر از درون جنگ اول و برکاکل یک نارضایتی گسترده بیرون آمد. وحشت جمهوری اسلامی از ورود به یک جنگ خارجی محصول ترسش از اسرائیل نیست. از انقلاب در داخل هراس دارد. بدون یک حمایت داخلی ورود به یک جنگ خارجی کابوس رژیم در ایران است. به این اعتبارمنافع بلافصل خود رژیم ایجاب می کند که در شرایط کنونی داخلی و بین المللی کفه حقوق شهروندی را سنگین کند وگرنه جبهه داخلی را به دشمن خارجی خواهد باخت. در یک کلام باید فهم کند قدرتگیری در حوزه امنیت ملی از کانال احترام به حقوق شهروندی می گذرد. این البته امر یک رژیم ایدئولوژیک نمی تواند باشد. بن بست رژیم اسلامی در همین نقطه هست.
گرهگاه اول ـ اوکرائین
اوکرایین اولین آوردگاه زورآزمایی میان دو جبهه متخاصم در کادر تعیین تکلیف دو استراتژی متفاوت یعنی “استراتژی جهان تک قطبی” و “استراتژی جهان چند قطبی” است. طرف روسیه اصلأ اوکرایین نیست ، کل جبهه مقابل به شمول ناتو و در رآس آن ایالات متحده آمریکاست. روسیه دنبال کشورگشایی نیست ! خواستار برسمیت شناخته شدن جایگاهش بعنوان یک ابرقدرت منطقه ای و وارث ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی است. اینجا بحث حقانیت و یا عدم حقانیت نمی کنم. عناصر سیاست خارجی در دنیای کنونی بر اساس منافع ملی هر کشور شکل می گیرد نه بر مبنای مشروعیت و یا حقانیت.
روسیه اگر در اوکرائین تسلیم شود باید پیشاپیش نقش خود را به عنوان یک کشور جهان سومی تحت حاکمیت گلوبالیستها پذیرفته باشد یعنی همان وضعیتی که در دهه نود میلادی و در دوران دلقکی بنام بوریس یلسین بر سر وارثان ابرقدرتی بنام اتحاد شوروی آمده بود. تقابل با غرب نه خواست و تمایل روسیه بود و نه خواست و تمایل رژیم های ایران و چین و کره شمالی. تا مقطع سال 2007 و تصمیم ناتو برای عضویت گرجستان و اقدام متقابل و مصممانه دولت روسیه، پوتین درهمه جا بدنبال همکاری و همزیستی با غرب بود.او حتی وارد گروه موسوم به هفت کشور صنعتی جهان هم شده بود و تا مدتی گروه مذبور را گروه هشت هم می خواندند.
رژیم جمهوری اسلامی هم در جریان اشغال افغانستان و هم در طول اشغال عراق بیشترین همکاری را با ایالات متحده کرده بود. آنها حتی درسال 2004 خواستار حل و فصل کلیه اختلافات با آمریکا هم شده بود. پاسخ دیک چینی معاون جرج بوش و گرداننده واقعی کاخ سفید که از پیروزی ساده در افغانستان و بویژه در عراق سرمست بود چیزی غیر از این نبود که ما با “تروریستها” مداکره نمی کنیم. ایران همچنان در آن محور شر کذایی باقی ماند که یک عضو آن کره شمالی بود و عضو دیگرش عراق اشغال شده ! ایالات متحده آمریکا هرگز بدنبال دوست در روسیه همانگونه که در ایران نمی گشت و نمی گردد. آنها رژیمهای دست نشانده می خواهند. این همان واقعیتی است که رفتار روسیه و ایران را در مقابل غرب تبیین میکند و دو رژیم را هر روز بیش از پیش علیرغم اختلاف منافع (مثل سوریه) در اینجا و آنجا به یکدیگر نزدیک می کند.
اگر بحث سه گرهگاه پایه های تئوریک درستی داشته باشد بنابراین تعیین تکلیف جبهه اوکرایین تآثیرات بلافصل خود را بر بقیه اعضای دو جبهه متخاصم جهانی وارد خواهد کرد. به همین دلیل هم هست که روسیه تنها در اوکرایین نمی جنگد، چین و ایران هم در این جبهه شریک هستند و باید هم باشند.
گرهگاه دوم ـ فلسطین
فلسطین دومین آوردگاه این زورآزمایی جهانی است. واقعیت آنست که با شکست “طرح خاورمیانه بزرگ” و خروج نسبی آمریکا از منطقه غرب آسیا و تمرکزش بر حوزه پاسیفیک در کادر بازدارندگی در مقابل چین، مسئله تشکیل اسرائیل بزرگ که از ستونهای اصلی طرح مذبور بود تمامأ بر دوش خود دولت حرامزاده گذاشته می شود. طرح تغییر مرزها و بحث یازده سپتامبر خاورمیانه که توسط نتانیاهو بلافاصله پس از عملیات هفت اکتبر اعلام گردید در اصل بسا پیشتر از آن و در دوران ترامپ مطرح گردیده بود.
سیاست فشار حداکثری و شیطان سازی از ایران، تشکیل ناتوی عربی، گسترش بی دنده و ترمز شهرکهای غیر قانونی در کرانه باختری و نهایتأ پیمان ابراهیم همه و همه در راستای زمینه سازی برای تحقق طرح شکست خورده خاورمیانه بزرگ اینبار با مسئولیت خود دولت حرامزاده بود. تنها مانع حلقه آتشی بود که جمهوری اسلامی در راستای حفظ خود از خطر تهاجم نظامی آمریکا گرداگرد اسرائیل کشیده بود. معلوم بود که بدون خاموش کردن آن حلقه آتش امکان پیش بردن آن طرح کذایی نیست. پیش از این هم جمهوری اسلامی با همین حلقه های آتش موسوم به محور مقاومت در کنار توسعه صنایع موشکی و اتمی خود و البته با برجام توانسته بود که تهدید تهاجم نظامی ایالات متحده را خنثی کند.
قبلأ من خود بارها با قاطعیت به این واقعیت که ایران مهمترین هدفی بود که می بایست در کادر آن طرح کذایی موسوم به خاورمیانه بزرگ و دوسال پس از تسخیرعراق یعنی در 2005 مورد تهاجم نظامی آمریکا قرار میگرفت تأکید کرده بودم. اینکه این اتفاق نیافتاد بدلیل اتخاذ سیاست تهاجمی و البته پرریسک جمهوری اسلامی درعراق و تشکیل حلقه آتش حول اسرائیل بود و نه چیزی دیگر. شکست جناح بازها درعراق بود که تئوری دومینوی نئوکانها و برنامه تسخیر نظامی و یا سقوط قهری رژیمهای یاغی ! کشورهای حوزه خاورمیانه بزرگ یعنی غرب آسیا و شمال آفریقا را نقش بر آب کرد و راه کبوترها را به کاخ سفید هموار ساخت وگرنه همان 2005 آمریکا وارد ایران هم شده بود.
الان هم شرایط به جز این نیست. دولت فاشیست نتانیاهو با علم کردن حمله هفت اکتبر و اعلام آن به مثابه یازده سپتامبر خاورمیانه رسمأ بدنبال توهم برهم زدن مرزها درخاورمیانه و تحقق طرح قدیمی اسرائیل بزرگ است. او می خواهد به هر قیمتی شده بجای ورود به زندان وارد صفحات تاریخ گردد. او درخیالات بیمارگونه خود بدنبال تحقق طرح شکست خورده خاورمیانه بزرگ است. اما نه او در حد و اندازه آتیلا و چنگیز و هیتلر و چرچیل است و نه ارتش پفیوزش جز زن و کودک کشی آنهم از فاصله دور هنر دیگری دارد. دنیا در یکسال گذشته شاهد بود که این ضد اخلاقیترین ارتش تاریخ تا کجا در نبرد رو در رو ذلیل وترسان و بی دستاورد است اما در ترور و جاسوسی و سرکوب و کشتار زن و کودک و غیرنظامی و پزشک و خبرنگار و کارکنان سازمان ملل حتی تا کجا قسی و وحشی و ضد انسانی عمل کرده و می کند.
اما تا آنجا که به مقابله با این نجاست تاریخی برمی گردد، چاره کار تنها و تنها مقابله نظامی با این ننگ تاریخ بشری است و لاغیر ! ترور سید حسن نصراله و ارتکاب جنایت جنگی در جریان انفجار پیجرها و بی سیمها بی تردید حاصل پاسخ دیرهنگام جمهوری اسلامی در جریان ترور اسمعیل هنیه و تعلل حزب الله در آفرینش صحنه های همچون تهاجم سیزده اکتبر بود. آنهایی که عدم پاسخگویی نظامی به اسرائیل را تحت لوای جلوگیری از درگرفتن جنگ تبلیغ می کنند اگر مزدور نباشند حتمأ درک استراتژیک از توازن قوای کنونی در منطقه و بافت اجتماعی و ساختار سیاسی این غده سرطانی موسوم به اسرائیل ندارند. در تقابل با این ماشین جنایت و شقاوت اگر بزنی جنگ نخواهد شد ، نزنی جنگ می شود !
کوتاه سخن فلسطین مهمترین آوردگاه تقابل محور چین، روسیه و ایران در مقابل آمریکا و اسرائیل است. کل صف بندی نیرویی در منطقه غرب آسیا در ارتباط با دو طرف متخاصم ایران و اسرائیل شکل می گیرد. باز هم میگویم اگر بحث گرهگاه ها پایه تئوریک درستی داشته باشد بنابراین هم روسیه و هم چین در تحلیل نهایی چاره ای جز ورود به درگیریهای محتمل در آینده نخواهند داشت. دست بالا پیدا کردن هر یک از طرفین درگیری در غرب آسیا بالا و پایین رفتن یکی از دو جبهه جهانی را بدنبال خواهد داشت.
گرهگاه سوم ـ تایوان
اگر فلسطین مهمترین آوردگاه درگیری دو جبهه متخاصم باشد تایوان مهمترین گرهگاه تعیین تکلیف در جنگ جهانی کنونی است. ایالات متحده با تمام قوا در حفظ تایوان می کوشد. تسلط چین بر تایوان تنها در شرایط تن دادن آمریکا به موضع چین در جایگاه ابرقدرت آینده میسر خواهد بود. چین در کل تاریخ پسا انقلاب خود هرگز به درگیریهای دو بلوک در دوران جنگ سرد و پس از آن نیز ورود نکرده بود. حتی از حق وتوی خود در شورای امنیت نیز جز در ارتباط با قطعنامه های مرتبط با تایوان استقاده نکرده بود حالا ولی می کند. عروج چین بر خلاف آمریکا و بریتانیا و حتی اتحاد شوروی حاصل پیروزی در جنگهای نظامی و استعمار جوامع دیگر نبوده است. به این اعتبار ورود چین به صحنه تخاصمات آتی نیز شبیه ایالات متحده نخواهد بود.
اگر چین موفق به شکستن حاکمیت آمریکا بر ساختار قدرت مالی در جهان گردد کمر ایالات متحده و کلان سرمایه یهود شکسته خواهد شد. سیاستی که در بریکس و پیمان شانگهای هم اکنون در جریان است همین است. پیمان شانگهای برخلاف پیمان ورشو در دوران جنگ سرد یک پیمان نظامی ـ امنیتی نیست. پیمان کشورهای مخالف استراتژی جهان تک قطبی است. پیمان کشورهای مخالف حاکمیت یکطرفه و دیکتاتوری مالی و بانکی آمریکاست. اینها پهنه های گوناگون جنگ چهارمند. جنگی که در بیرون از ما و خارج از حیطه اراده و مستقل از خواست و تمایل ما جریان دارد. یا باید ما خود را به قضا و قدر بسپاریم و آویزان قدرتهای قاهر گردیم و یا با اراده و قدرت در یکسوی این نبرد تاریخی جای گیریم.
جنایتها و سیاست مستمر سرکوب جامعه مبتنی بر اندیشه ارتجاعی و ضد انسانی رژیم جمهوری اسلامی جامعه ای عقیم با اپوزیسیونی ابتر و بعضأ همچون خود رژیم تولید کرده که سرمایه ای جز نفرت کور در آستین ندارد. جامعه ای حیوانی که جز به منافع خود به هیچ چیز دیگری عنایت ندارد. نفرت کور نسبت به رژیم آدمها را از جنس رژیم کرده است. به آنی که برای کثیفترین رژیم تاریخ معاصر و برفراز جنازه های آش و لاش کودکان فلسطین کف میزند و پرچم نکبتبار او را بالا می برد جز حیوان چه می توان خطاب کرد ؟
خمینی و دار و دسته پلیدش علیرغم دشمنی بسیارشان با نظام ستمشاهی اما از همان جنس و جنم و جانشینان خلف همان نظم و نظام بودند. مردمی که بدنبال او روان بودند هم از همان جنس و جنم بودند. نفرت کور نسبت به نظام پلید سلطنتِ تا بن استخوان وابسته به اجنبی درست مثل نفرت کور بخش بزرگی از جامعه کنونی نسبت به رژیم تا بن استخوان مرتجع جمهوری اسلامی از یک جنس و جنم است.
ایران در آنروز یکی از بزرگترین و رادیکالترین جوامع ضد امپریالیستی ـ ضد صهیونیستی جهان را دارا بود نه به این خاطر که مردمی آگاه داشت بل به این خاطر که مردمی متنفر از رژیمی داشت که با دشمنانش دوست بودند و از دوستان آمریکایی ـ انگلیسی ـ اسرائیلیش متنفر ! دشمنی امروز بخشی از مردم ایران با فلسطین و لبنان و حمایت از حمله نظامی به ایران و تمایل ننگینشان به آمریکا و اسرائیل یعنی دشمنان استراتژیک موجودیتی بنام ایران هم اصلأ از روی آگاهی و شعور نیست. حاصل نفرتی کور نسبت به رژیم جمهوری اسلامی و هر آنکسی که او حمایت می کند و دوستی کور با هر آنکه با او دشمنی می کند است.
آن به اصطلاح روشنفکر و زندانی سیاسی سابق و روزنامه نگار و فیلسوفی که آنروز بدنبال خمینی روان شد از جنس و جنم همانی هست که امروزمثلآ بزور آویزان آدم مفلوکی همچون رضا پهلوی و اربابان اسرائیلیش شده است. طرف معلوم نیست که به چه زبانی باید فریاد کند که من اینکاره نیستم ول کنید مرا ! من اصلأ علاقه ای برفتن و ماندن در ایرانی که نه می شناسم و نه کسی را آنجا دارم نیستم. چرا به حقوق دمکراتیک من احترام گداشته نمی شود !
اینها حرفهای من نیست عین کلمات خود اوست. نه ذره ای شعور را می توان در این بیچارگان سراغ گرفت و نه ذره ای انسانیت و انصاف را. تجار دونپایه ای که سیاسیتشان عین تجارتشان است و کعبه آمالشان منافع پست شخصیشان ! اینجا هم همان نفرت کور است که عمل می کند. رانده شده از سازمانی که روزگاری کعبه آمالشان بود ، نفرت از رفقایی که زمانی همسفرشان بود و پشیمان از زندگی از دست رفته ای که منفعتی ! برایش بجا نگذاشته بود.
جامعه امروز ما صرفنظر از آن اقلیتی که هرگز تسلیم سرنوشتی کور نشده و شرفش را به معامله نگذاشته است، جامعه ای بیمار است. درمان یک جامعه بیمار یا جنگ است و یا انقلاب ! سایه شوم جنگ از سر ایران دور باد ! مگر انقلابی که جامعه را شفا دهد و ایران را زیبا. چنین باد !
بیژن نیابتی ، 27 مهر 1403
در باب اعتبار سازی قلابی برای اشغالگران اسلامی وشاخک هایش از سوی نویسنده وامثال وی، امپریالیستهاو بویژه امریکابنابه نوع اعتباری که میبایست به رژیم اشغالگر اسلامی بدهند گاه آنقدر زبون وفلاکت زده که مثلا تصمیم می گیرند پس از عراق سراغ آخوندهابروند اما “آقا”با پیش گرفتن سیاست تهاجمی!و ساختن حلقه آتش از سوی شاخک هایش بدور اسرائیل امریکا ومتحدین اروپائیش را وادار میکند با داشتن سیصد کشتی جنگی هوا پیما بر…زیر دریائی های اتمی و…فقط ازآن امریکا مثه سگ ازسیاست تهاجمی آقا! بترسند و عقب نشینی بکنند.
اما در جای دیگرهمین امپریالیستها وبویژه امریکابازهم بر مبنای نوع اعتباری که میخواهند سرازیرجیب آقابکنند به پدیده ای درنده وخونخوارباتوانائی نظامی فوق تصورتبدیل میشود که درکشتارنیم میلیون در عراق وافغانستان و ویرانی آنها ودرتهاجم نظامی به لیبی هیچ خط قرمزی ندارد وهر چه بر سر راه منافعش باشد را نابود میکنند.
نبین منافقانه از پدیده ها ودر اینجا امپریالیسم برای الغای امری صوری به ذهنیت هایعنی همین.
شعار نه جنگ نه جمهوری اسلامی ، شعار درستی نیست و توسط مرتجعین داده می شود.
مطمئنن زنان و کارگران ایران و جهان جنگ نمی خواهند.
اما شعار نه جمهوری اسلامی روشن نمیکند که بعد از جمهوری اسلامی چه نظم اجتماعی ی قرار است در جامعه بوجود بیاید و چون افکار توده ها برای انقلاب شکل نگرفته، یعنی آوردن یک ارتجاع بجای ارتجاعی دیگر. .
شعار درست هست:
نه جنگ ، نه استثمار، نه استعمار
.
شعار باید جهتگیری طبقاتی داشته باشد و نسبت به مناسبات اجتماعی حاکم بر جهان خنثی نباشد تا در خدمت ارتجاع قرار نگیرد.
این دروغ که مردم ایران ضد رژیم شده اند و یا دموکراسی میخواهند و غیره را باور نکنید، همش تبلیغات ارتجاعی است.
مردم ایران هم کارگرند و هم سرمایه دار.
مردم ایران هم زن هستند و هم مرد.
زنان و کارگران یا مذهبی و هوادار رژیم هستند و یا هوادار غرب و یا هوادار سکولارهاو یا هوادار مارکسیستها و یا اصلا بی طرف و مشغول کار خود.
مرز بی ارتجاع وانقلاب در ذهن زنان و کارگران اصلا روشن نیست.
وضعیت ذهنی و درجه آگاهی در زنان و کارگران ایران متنوع است اما در مجموع ارتجاعی چون تحت تاثیر تبلیغات و آموزشهای ارتجاعی رژیم و اپوزسیون هستند.
اینکه مردم فلان هستند، اصلا جمله درستی نیست.
باید ارتجاع را از انقلاب خوب متمایز کرد و سهل انگاری نکرد.
ارتجاع مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب است. انقلاب از بین بردن این روابط در زندگی روزمره. ارتجاع صرفا دولت نیست، ارتجاع روابط است. انقلاب سرنگونی نیست، ساختن قدم به قدم روابط انقلابی علیه روابط ارتجاعی است. ارتجاعی آنهایی هستند که معتقد به تعرض جامع و سیستماتیک به مناسبات ذکرشده نیستند و به انحای گوناگون میخواهند توده ها را درگیر مسائل فرعی و یا مسائل خود کنند.ارتجاع بازدارندکی است، حال جه دموکراتیک باشد یا دیکتاتوری.
لیست ارتجاعیون و دلیل:
* در درجه اول امپریالیستهای غربی -ابتدا چون استثمارگرند و دیگر اینکه استعمارگرند .
* امپریالیستهای شرقی – دقیقا مثل امپریالیستهای غربی.
* رژیم جمهوری اسلامی – مثل امپریالیستهای غربی و شرقی .
* ارتجاعیون اپوزیسیون – سکوار بورژواها، بلشویکها، سوسیال دموکراتها، سلطنت طلبان، ایرانگرایان و هر ایده و گروه و انجمن و حزبی که دولتگراست و نمیخواهد به یکی یا چند مناسبات ارتجاعی بیان شده تعرض فوری و مستقیم کند. همه آنهائی که میگویند دموکراسی اما مسئله اصلی استثمار و یا استعمار را بیان نمیکنند.
نکات:
۱ . مواضع گروه گرایش کمونیستهای شورایی ایرانی نشان میدهد که جریانی ارتجاعی و پرو غربی هستند، مثل سایر سوسیال دموکراتهای ایرانی.آنها باید علیه امپریالیستهای غربی و اسرائیلش موضع گیری روشنی کنند و از دموکراسی خواهی دفاع نکنند که نمیکنند. به اشخاص کار نداریم، به موضع گروهی کار داریم.
۲ . بعلت حاکمیت عظیم ارتجاع بر اذهان ، بسیاری از گروهها و انجمنها و احزاب نیت خیر را با اعتقادات ارتجاعی حمل میکنند. اما نیت بدرد نمی خورد. آنها باید به مسائل مشخص پاسخ روشن بدهند، مثل قبول استثمارگرانه بودن روابط سرمایه داری، یا سرمایه داری دولتی بودن شوروی سابق، رد امپریالیسم، رد مردسالاری و غیره.
درست، اما مسئله کمی بیشتر از مطالبی ست که نویسنده نوشته و اصل قضیه را اصلا بیان نکرده.
کشورها و نهادهائی که در حال جنگ و ستیز با هم هستند، همگی استثمارگرند و برای استعمارکردن می جنگند. مکمن است بگوئیم چطور حماس استعمارگر است. حماس بعلت استثمارگر بودن پتانسیل استعمارگری دارد. جنگ حماس و بقیه اربابان با هم جنگ برای بقای حاکمیتشان بر توده های استثمارشونده است. اگر دست از جنگ و ستیز بردارند باید از سروری شان دست بکشند. زنان و کارگران این پتانسیل را دارا هستند که به استثمار شدگی خود آگاه شده ، نظریه رهائی بسازند و علیه اربابان شورش و انقلاب کنند. این پتانسیل عامل وحشت ارباب است و آنها را مجبور میکند که برای راضی نگه داشتن و دور کردن توده ها از انقلاب قلمروهای استثماری درست کنند که میگوئیم مستعمرات.
علت وجود امپراتوری قدیم و امپریالیسم مدرن، اساسا وحشت از شورش و انقلاب درونی است. بسادگی، آنها از مستعمرات ثروت استخراج میکنند و به شکم اهالی خود می ریزند تا مطیع بمانند.
توده های مستعمرات، امروزه نومستعمرات، یا باید با اربابان خود وحدت کنند که این وحدت یعنی پذیرش بردگی و کشته شدن و آسیب دیدن برای حاکمین خودی و یا انقلاب کنند تا از شر اقتدارگرائی و استثمار رها گردند. آنارشیسم کمونیستی انقلاب را انتخاب میکند نه همکاری با ارتجاع خودی و یا غیر خودی راچون آنارشیسم رهائی را اساسا نفی اقتدارگرائی و استثمار میبیند که بینش درستی است. تعریف انقلاب در مقاله وجود ندارد. تعریف انقلاب این است:
از بین بردن مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم، هیراشی و انواع تعصب برای تجدید سازماندهی محل کار و زندگی بصورت کلکتیو و شورائی. بعبارت دیگر انقلاب یعنی تغییر فرهنگی از نوع اقتدارگرایانه فعلی به نوع اقتدارستیزی.