سنت تجاوز کلیدی خدائی دارد
بهنام چنگائی
رویدادهای ناگوار از سرکوب، سرزنش و ستیز با حقوق زنان، به بازی گرفتن پیاپی آبروی آنها و بی شرمانه تر از همه” تجاوز” کردن و تهدید اسیران زن و دختر در بند به آن، عمری کثیف و بلندائی بدرازای رژیم آخوندی دارد. تجاوز، پتکی برای سرکوب کردن غرور و خاموش کردن فریاد دادخواهی آنهاست. بویژه بکارگرفتن اهرم دینی برای تجاوز به دختران (( اعدامی )) و همچنین زنان سیاسی برای بسیارانی هولناک ولی حقیقتی آشناست. و ای بسا برای بخشی نیز باورکردنی نباشد که همچنین هرزگان رژیم به مردان جوان، مبارز و دلیری که آنها بدلیل اعتراض و خواست دادستانی خویش از رژیم، گرفتار دام بیدادگران ولائی گشته اند به آنها، بارها تجاوز شده همانطوریکه کهروبی، آن کهنه نیرنگ کار و از دربار رانده شده هم، بارها از آن تجاوزهای حکومتیان گفته و نالیده بود که آبروی اسلام شان را می برد! و در پس و پشت محاکمه ها و اقرارهای زورکی چه ها که برای این اهداف ننگین نمی شود. آری اشکال این فرمان غیرانسانی و دردیدگی آخوندی با بهانه های تجاوزش در” رژیم پاک ولائی” امری اغلب عادی و البته عمری دیرینه دارد. این فاجعه هرزگی و جنون آمیز از دوران خود محمد پیامبر آغازشد که تجاوزهای او به زنان را در جنگ های بی شمارش ممکی می ساخت و بکار دلگی و زنبارگی او هتر و آسان تر درمی آمد.
چراکه: فرمان تصرف و تجاوز به زنان اسیر و به گفته ی اینان کافر که ” غیر مسلمان” یا ” دشمنان خدا “باشند در دین مبین اسلام مجاز است. یعنی: تجاور به زن شوهردار و دختر کافر حقی ساده و امری الهی برای مسلمان رهرو او می باشد. پاداشی که رسمیت این جواز را خدا در قرآن و بنا بر سوره نساء آیه 24 به راهبران و مریدانی خودش داده است. کلید گشایش حرص و ولع بی شرف بازی هائیکه در دست زندانبانان زندان های رژیم اسلامی الهی همیشه بوده و همچنان هست. و هریک از آنها ” تبهکاران اسلامی” با در دست داشتن این اهرم در بازداشتگاه های سراسری کشور هر نابکاری ای که بخواهند با شکار اسرای در بند خویش و یا بقول خودشان “اغتشاشگر” کرده، می کنند و خواهندکرد.
ناموس کشی بی پروا و یا تجاوزگری اسلامی به غیر برای این هدف پست و پلید بوده و هست که از یکسو تجاوزگری به شرف و ناموس ” نوع انسان مخالف” مجاز دینی باشد و همچنین هر الدنگ خاطی و بی وجدانی بتواند بدون خودملامتگری به امر خدا که تجاوز باشد با رغبت به آن جنایت تن بسپارد.
این یک شگرد پلشت دینی می باشد که برای خوار و زارکردن ایستادگی مبارزان جوان و مغرور در جنگ ها و رودرروئی های سیاسی بکاررفته و همچنان می رود! تا هم بتواند برای موافقان، مزدوران و جیره خواران بسادگی بکاررود، و همزمان برای آن بخش دانا و آگاه که می تواند شبهات غیرانسانی را درین حکم پست ببیند که هست، آنانرا متقاعد به قانون و حکمی الهی دیده و امری طبیعی بباوراند.
از یکسو اوج پستی و بی شرمی در”تجاوز جایز دینی” با رسالت پیامبر را ببینیم و از دیگرسو “عامل پست نهاد” را ببینیم که او هم می باید خودش نیز آن عمل پلید را بعنوان آنجام وظیفه و فریضه دینی بنگرد و عمل غیر انسانی و “بی وجدانانه”ی خود را جز دستور صریح” قرآن ” نینانگارد؛ و البته دینمداران به او این “هجو”را آسان و بنام خدا می انگاراند. و منظور از آن تجاوز و یا جنایت ضد حقوق بشری، تنها ابزاری بوده و هست برای تحقیر، سرکوب غرور، کشتن افتخار، به چندش درآوردن آزادگی و استقلال عقلی انسان، دشمنی با خردورزی، ستیز با دانشگرائی انسانمدار، سرزنش خودباوری، رد گفتمان و خرد جمعی در برابر دین، ایجاد مانع در مسیر جویندگی فردای بهتر، ترمز در پویش دگرگونسازی ها و ایجاد تلاش کور و تحکیم سرسپردگی به واپسگرائی دینی، و از همه مهمتر برای ساده دلان مخالف و قربانی هم، نباید فرمان تجاوز به مخالفان و دشمنان، او را دچار تردید در حکمت و مصلحت الهی گردانده و یا دچار شک نسبت به سوء استفاده از اهرم دین ببیند. بل، بایستی آنرا امری الهی بداند، بپذیرد و برابرش بردباری آرمانی داشته باشد.
خودکامگی اسلامی ولائی و برتریخواهی او، برابر حقوق بشر بطور ابلهانه ای از دعاوی و عملکرد خود، بسیار خرسند و خودباور نیز هست. و از آنچه که بنام خدا و اسلام از اوی کلان مومن سرزده است و می زند، چه با تجاوز خود به جان و روان و هستی قربانیان خود، که کوهی از زخم ها، دردها و رنج های بی درمان را می بارارند، هیچکدام از این دیو سیرتان هرگز ترس، شرم و پروائی از اینهمه فسادها، تبهکاری ها و تباهی ها ندارند. زیراکه آنها و بقول خودشان، همه چیز را و هر زیرپاگذاردن حقوق انسانی را بیش از همه برای جلب رضای خداست که تن به عمل زشت و زهرآگین می دهند، تامگر نگران فروریزی دکان دین یا استبداد” خدا و ملا”نشوند و از شکستن درها و درزوازه های زندان و جنایتکده های ضدبشری خود بنام جمهوری اسلامی محفوظ بمانند. زیراکه: خلافت و ولایت اعمال و اِعمال قدرت مطلق الهی ست که آنها بدینوسیله بر پایداری آن پای فشرده و پاسداریش می کنند.
پس از شکست انقلاب مردمی 57 و از شب آغازین و ننگین دین دولتی تا به تاریکی مطلق کنونی همه ما می دانیم و تجربه تلخ کرده ایم، که کارکرد و راهبردهای ویرانگر فرهنگ دینی و ملائی جز این خرافه پردازی و خرابکاری های جانی و روانی و مالی نبوده و نیست. زیراکه: آنها تا توانسته اند زده و می زنند، کشته و می کشند، برده و می برند، شلاق زده و می زنند، زندان کرده و می کنند، دروغ گفته و می گویند، نیرنگ زده و می زنند، تجاوزکرده و می کنند، اعدام کرده و می کنند و …چه ها که براستی نکرده اند. درهمین دور تازه خیزش و ایستادگی انقلابی برابر خودکامگی دینی که با کشتن مهسا پویائی دوباره یافت، و رهبری برجسته ی زنان و دختران مان به آن اوج و پویائی داده، روزی نیست که چندین تن از دختران و زنان مبارز ما را گزمگان رژیم در سرتاسر کشور نربوده باشند و چندش برانگیزتر اینکه از چند و چونی اتهام و اسارت آنها، این رژیم پست نهاد کوچکترین آگاهی به وابستگان آنها نداده و خانواده و بستگان این عزیزان مان در دلهره و نگرانی سنگین و ترسناک قرارنداشته باشند. و پرسیدنی ست چرا؟ چون رژیم ولائی بخوبی پی برده است که نیمی از جامعه ی بشری ما که زنان و دختران و مادران ما باشند اینک سکان دار حرکت تاریخ نوین ما را همراهی و رهبری می کنند. امر دگرگونی و سرنگونی رژیم را زنان آگاه و ستمرده ی ما بعهده گرفته و تاکنون نشان داده اند که هویت خلافت خامنه ای را آنها خوب شناخته و سر هیچگونه سازشی با کاست آخوندیسم و دین دولتی ندارند.
خلافت و فلاکت دین دولتی سرمایه سالار و دشمن کارگران، کارمزدان، جوانان، زنان و ملیت های زیر ستم باید بداند که همه ی اینان و در گوشه بگوشه ی کشور بپاخاسته و پی اهداف اجتماعی، طبقاتی و برابری های نداشته ی خویش می باشند که اسلام سیاسی از آنها ربوده است. آنها به کلیت رژیم هشدارداده اند که دور اسلام پناهی، بردباری ولائی و فریبخوری دینی به سرآمده و سران خلافت یک راه بیش ندارند و آن سرنگونی ست. آنها بخوبی می دانند که امر پذیرش اراده اجتماعی ـ طبقاتی در یک ساختار از پائین و شورائی درین حکومت ولی فقیه مطلق مطلقن ممکن نیست. ازینروست که یکدست و سازش ناپذیر اگرچه اندکی پراکنده، ولی هدفمند و همبسته برابر فرقه آنها و نیروهای آدمخوار او ایستاده اند. رژیم بداند که ما کارگران و زنان و مردان این سرزمین می خواهیم یکبار برای همیشه سنت دادن کلید های تعددی، تجاوز و تظلم را از آخوند فرومایه ستانده و بدورریزیم. کلیدی گشاینده و خدائی خطای بزرگ ما بود. خامنه ای باید بداند هر اندازه زندان و کشتار و اعدام کند نه که فراموش شود بل، انتقام کور و متقابل را در توده های کار و بیکار و گرسنه و زمینگیرشده تشدید و تقویت کرده و می کند. ما از پای نخواهیم ایستاد.
بهنام چنگائی بیستم آذر 1401
معتقدین به استبداد در محل کار:
.
اصل رژیم
فرعهای رژیم
اطلاح طلبان
اطلاح طلبان بیرون انداخته شده
ملی مذهبی ها
مجاهدین خلق ها
پهلوی ها
جبهه ملی ها
جمهوری خواهان لائیک
سوسیالیستهای غیر مارکسیست و غیر آنارشیست
سوسیال دموکرات ها – به این کار نداریم که در یک آینده نامعلوم به کمونیسم اعتقاد دارند، فعلا به استبداد سرمایه داری دولتی و خصوصی اعتقاد دارند.
بلشویکها – فعلا به سرمایه داری دولتی اعتقاد دارند.
.
فقط دو جریان هستند که به مدیریت شورائی محل کار اعتقاد دارند:
.
مارکسیستهای شورائی – تمام خطوط شان (نه بلشویکهای حکومت شورائی)
آنارشیستها
.
حال، اگر تعداد افراد گروه معتقد به ضدیت با استبداد محل کار را جمع کنیم، بنظر من تعداد آنها زیر ۲۰ نفر است.
.
از آنجا که در شورشهای چند ماه گذشته اثری از ضدیت با استبداد محل کار دیده نشده، یعنی ضدیت واقعی با بردگی مزدی، سطح ایده این شورش ها کلا در سطح مستبدین محل کار است ، یعنی سرمایه داران، که هستند اربابان بردگی مزدی، چه سرمایه داران خصوصی و چه دولتی. پس شورشهای فعلی در صورت موفقیت در سرنگونی رژیم فقط مستبدین محل کار را بقدرت سیاسی می رساند.
.
گروههای هوادار استبداد محل کار اکثرا خودشان دشمن هم هستند ولی فعلا برای سرنگونی اتحادی ضمنی دارند. بعد از سرنگونی، جامعه ایران وارد بحران جدیدی می شود که بحران قدرت سیاسی است. آنها اول سعی میکنند با درست کردن دموکراسی بورژوائی بر این بحران فائق آیند اما بسرعت به سه گروه تبدیل خواهند شد، گروه سلطنت،گروه جمهوری و گروه بلشویک. سلطنت و جمهوریخواه فی الحال هوادار سیاسی غربی ها هستند و به ورود سرمایه های خارجی، مخصوصا غربی راضی هستند و راه وابستگی سیاسی را دنبال خواهند کرد. گروه بلشویک مجبور است مواضع وطن پرستانه بگیرد اما براحتی به دیکتاتور متهم می شوند، بعلت تاریخ دولتهایشان، و ایزوله خواهند شد. در این سناریو که دور از واقعیت نیست، ایران تبدیل خواهد شد به یک کشور دموکراتیک نوکر غرب که محل کار استبدادی دارد و دموکراسی فقط برای سرمایه داران بزرگ و گانگستر خواهد بود، کاملا الگوی کشورهای غربی با این فرق که چون اقتصاد ایران ضعیف است و تحت کنترل امپریالیستها،، دولت ایران در رده های پائین سلسله مراتب آنها نقش ایفا خواهد کرد و استاندارد زندگی کارگران هم در همان خواهد بود و بیشتر کارگران غربی منفعت می رند تا کارگر ایرلنی، درست مثل الان کشورهای دیگر مثل اردن، مالزی، هند، بنگلادش و غیره که سیستم تقریبا و یا کاملا دموکراسی بوزژوائی دارند و همگی نوکر امپریالیستهای غربی می باشند.
.
خب، اکثر کارگران ایران این سناریو را به وضع فعلی ترجیح میدهند و بسیاری از آنها حاضرند برای آن بمیرند. ایرادی نیست، همه مختارند. امپریالیستهای غربی دیگر از کمونیسم بلشویکی هراسی ندارند و حتی ممکن است برای سرنگونی کمک نظامی هم بکنند.
.
کار ما در چنین سناریوئی با وضع فعلی متفاوت نیست. وضع ما نه بهتر خواهد بود و نه بدتر. همه مستبدین محل کار دشمن درجه یک ما هستند. در این سناریو هم کار افشا کردن ریاکاری مستبدین محل کار را ادامه میدهیم، افشای این ادعا که هواداری مستبدین محل کار از آزادی برای همه و یا آزادی پرولتاریا ریاکاری است. باید نشان داد که همه اینها در حقیقت ارباب هستند. کمونیستهای راستین (آنارشیستها و مارکسیستهای شورایی) نمیتوانند کسی را با زور و شامورتی بازی کمونیست کنند. درست است که صبور باشیم و نه هم صدا اما در کنار تود های کارگر و زحمتکش و بذر خود را بپاشیم. افشا گری اهمیت درجه یک دارد چون خنثی کننده مهندسی فکری و فراهم کننده زمینه های تفکر استدلالی و علمی در توده هاست. انقلاب مورد نظر ما انقلاب تهیجی نیست بلکه رویکردی علمی-تجربی خواهد بود به زندگی خودمان و دیکران.
.
ضد-اقتدار
و بلاخره و احتمالا در انتها،
.
به چه تشکیلاتی نیاز داریم؟
.
بنظر من زنان و کارگران فعال ایران و سایر نقاط جهان درست است که یک تشکیلات بوجود بیاورند که تمام ابعاد اقتدارگرائی را در نظر و در عمل به چالش بکشد. درست است که این تشکیلات مرکزیت نداشته باشد و اصول اعتقادی اش بسیار ساده و کلی باشد. اعضای این تشکیلات عضو مجازی هستند یعنی رسمیتی وجود ندارد جز این ایده که شخص خود را وفادار به یک سری اصول کلی و ساده میداند و حاضر است خودش و دیگران را در چهارچوب آن پرورش بدهد. از این اصول، در هر محیطی، مثل محل کار و زندگی، استفاده می شود. شکل سازماندهی جامعه آتی، کم و بیش، همین اشکالی شورائی بوجود آمده و بدون دولت خواهد بود. کار مجموعه شوراها در محل کار و زندگی، خنثی کردن تشکلات اقتدارگرایان و در انتها دولت آنهاست.
.
این تشکیلات تابع اصول اعتقادی ساده و کلی زیر است:
– اعتقاد به روابط غیر سلسله مراتبی بصورت شورائی در انجام کاری معین – مثل بازی فوتبال بدون داور و مربی و صاحب باشگاه.
– اعتقاد به از بین بردن روابط مردسالارانه.
– اعتقاد به از بین بردن بردگی مزدی و هر نوع دیگر آن.
– ضرورت بوجود آوردن انترناسیونالیسم کارگری در ضدیت با امپریالیسم.
– ضرورت مبارزه با هر نوع تبعیض و دگماتیسم و تفکر غیر علمی و خرافی
.
بنظر من راز موفقیت این تشکل که در عین حال راز بوجود آوردنده جامعه آتی و یا آلترناتیو است، اعتقاد به روابط شورائی در کار گروهی است. این اصل آنارشیستی ست. بقیه اصول میتواند با تفسیر همراه باشد و هر هسته و گروه در ارتباط با موقعیت و شرایط و نیاز خود میتواند آنرا تفسیر محلی کند. فعالیتها نه الزاما علنی هستند و نه الزاما مخفی. این مطلب به شرایط بستگی دارد.
.
درست است که این تشکل ابتدا در ذهن شکل بگیرد وگرنه تضمین موفقیت نخواهد داشت. مثلا وقتی یکی دو نفر در اوگاندا اصول فوق را درست دیدند و یکی دو نفر در مثلا کانادا، آنها عضو یک تشکیلات هستند حتی اگر به آن هنوز عمل نکرده باشند و همدیگر را نشناسند. حتما نباید اشخاص متعلق به یک جامعه، شهر و محل معینی باشند. درک این مسئله بسیار مهم است. هر فردی با فرد دیگر در محلی که زیست دارد یک تشکل می سازد که در عین حال بدون پیوند عینی خاصی، بخش از یک تشکل جهانی است. تشکل ابتدا ذهنی است اما در عین حال جهانی. علت این موضوع این است اقتدارگرائی در همه جوامع بصورت فرهنگ غالب وجود دارد و همه قربانیان اقتدارگرائی میتوانند آنارشیسم کمونیستی را در ضدیت با آن احساس و درک کنند. هدف کمونیسم آنارشیستی هم سیاسی کردن جامعه نیست، رهاکردن جامعه از سیاست است، اما باید سیاست را در هم شکست چون سیاست منفعل نیست و بسیار متعرض و فعال است.
.
پس کار تشکل سازی کمونیستی آنارشیستی را نمیتوان به فردا موکول کرد و کاری دشوار نیست. فقط دلیل درست بودن اصول اعتقادی فوق را باید فهمید و آنرا تبلیغ و ترویج کرد تا آمادگی ذهنی روبرو شدن درست با ارتجاع بوجود بیاید. تشکلات از گوشه و کنارها شروع می شوند و بعد از مدتی به هم می پیوندند، مثل مایعات. قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
.
ضد-اقتدار
وقتی مارکسیستها میگویند “به رهبری طبقه کارگر” و یا میگویند “حکومت کارگری”، منظورشان هست رهیری حزب مارکسیستی و یا دولت مارکسبستها. نمونه تاریخی،روسیه و چین. از آنجا که مارکسیسم به دستجات گوناگون تبدیل شده، چه در بلشویسم و چه در سوسیال دموکراسی، و چون مارکسیستها رقیب دیگر مارکسیست خود را متمایل به تمایلات خرده بورژوائی و بورژوائی می بینند، “رهبری طبقه کارگر” و “دولت کارگری” در انتها محصول تنازع بقای خط و خطوط مارکسیستهاست. آن گروه و حزبی که بتواند بقیه را سرکوب کند، میشود مثلا رهبری پرولناریا.
.
پس اگر مارکسیست هستید، باید با مارکسیست دیگر سر جنگ داشته باشید وگرنه نابود خواهید شد. اگر مارکسیست نیستید، باید آماده باشید که اگر قدرت سیاسی (گروههای اسلحه بدست) نداشته باشید، تحت عنوان خرده بورژوا بودن و یا بورژوا بودن دستگیر و یا خفه خواهید شد.
وضعیت مارکسیسم امروز بیان این حقیقت هم هست که انتظار مارکس در بوجود آمدن یک حزب واحد کارگری، انتظاری خوشبینانه بود. او متوجه نبود که تزهایش تفسیر خواهند شد و دستجات گوناگون مارکسیستی دشمن هم بوجود خواهد آمد.
.
دلیل دشمنی مارکسیستها با هم مثل سایر ایدئولوژی های اقتدارگرا، کسب قدرت نهائی بصورت قدرت سیاسی است. هر فرد و حریان در رهبری کردن منافع دارد و در سیستم سلسله مراتبی دوست دارد کمتر فرمان بشنود و بیشتر فرمان بدهد. این سلطه طلبی است. مارکسیسم هیچ وقت حز در نظر حقیقتا کمونیستی نبوده. حتی این آخری هم به نظریه ماتریالیسم تاریخی ربط دارد. از لحاظ مارکسبستها لازم نیست بر فرهنگ کمونیستی و آنارشیستی اصرار داشت چون اینها بعدا و در آینده و بعد از موفقیت نهائی دولت پرولتاریا (دولت مارکسیستهای بقا یافته) بطور اتوماتیک بعلت تغییر مناسبات تولیدی خواهد آمد!!!
.
در انتها، نکاهی کنید به تشکلات مارکسیستها. این تشکلات سلسله مراتبی هستند. آن دسته که میگویند حکومت شورائی باشد، خودشان سلسله مراتبی و بر اساس سیستم انتخابات بورژواها رهبری میشوند و سیستم سلسله مراتبی دارند . این ریاکاری نیست که خودشان را مثل بورژواها سازماندهی کنند، اما به کارگران بگویند شورائی سازماندهی کنید؟ مشعار حکومت شورائی کارکسیستهای بلشویک مصلحتی است. شعار حکومت شوراها نمی دادند تا اینکه اسماعیل بخشی گفت مالکیت از دولت اداره از ما بصورت شورائی. حالا هم اگر کارگران ایران تشکلات شورائی درست کنند، هدف گروههای مختلف مارکسیستی نفوذ در شوراها و بعد از سرنگونی
رساندن حزب خود به آقائی بر شوراها و کل جامعه است.
.
اگر فکر میکنید کمونیسم بهتر از سرمایه داری است، مارکسیسم گزینه غلطی است. مارکس و انگلس را مطالعه کنید اما از افکار آنها اصول دین نسازید.
.
ضد-اقتدار
در نقد “ضرورت تاریخی” و شورشهای چند ماه گذشته،
.
مارکسیستها معمولا میگویند ضرورت تاریخی، میگوید فلان و بهمان و کسی هیچ کاری نمیتواند بکند، چه بخواهی و چه نخواهی یک واقعه تحقق خواهد یافت. مثلا، وقوع واقعه الف را میگویند ضرورت تاریخی بوده است. این نوع ساختن عبارت ، علمی نیست ،دچون چیزی به شناخت اضافه نمیکند. وقوع یک واقعه را همه می دانند مگر اینکه کسی ۵۰ سال است که خواب بوده باشد و نداند مثلا رژیم شاه سرنگون شده.
.
اما شکل زیرکانه ترش این است که میگویند مثلا سرخپوستان آمریکا از مناطق زندگی خود رانده شدند تا متمدن شوند و این ضرورت تاریخی بود. یعنی پست فطرتی استعماری یک ضرورت تاریخی بود و اجتناب ناپذیر بود، پس خوب بود، کمک بود، در خدمت تکامل بود. در این “استدلال” در حقیقت هر واقعه ای که اتفاق افتاده، ضرورت تاریخی است. سرنگپنی شاه یک ضرورت تاریخی بود. فاشیست شدن بلشویکها و آمدن استالین به قدرت ضرورت تاریخی بود. سقوط هیتلر هم ضرورت تاریخی بود. شروع شورشهای ماههای گذشته هم ضرورت تاریخی بود. این نوع فضل فروشی هیچ چیزی به شناخت اضافه نمیکند و درش تقدیر گرائی موجود است که خرافه و فرصت طلبی است. هر چه موجود است، موجود است، این بحث ندارد، همه میدانند.
.
نوع دیگر ضرورت تاریخی مربوط به آینده است. حتما و ضرورتا دیکتاتورها سقوط کرده و دموکراسی می آید و یا بورژوازی سرنگون می شود و جامعه کمونیستی می آید. خب، اگر هی صبر کنیم و نیاید میگویند خواهد آمد، اگر بیاید میگویند دیدی گفتم. این نیز چیزی به شناخت اضافه نمیکند و در حقیقت به زمان حال رساندن همان بحث بی محتوای ضرورت تاریخی در پاراگراف بالا است.
.
نوع دیگر استفاده از “ضرورت تاریخی” ظاهر علمی دارد و مثل مثالهای فوق ظاهرا عامیانه نیست. میگویند مارکس قانون تکامل جامعه را کشف کرده. بر طبق این قانون، حتما جامعه کمونیستی خواهد آمد، که ضرورت تاریخی است. این عقیده را در کامنت بالا در ارتباط با ماتریالیسم تاریخی نقد کردم. توضیح دادم که تغییر جامعه از طریق اراده، سیاسی و یا انقلابی و یا ارتجاعی، انجام میگیرد نه بطور خودبخودی و مستقل از عقل و اراده و چون چنین است ضرورت تاریخی ندارد، ضرورت عملی و ارادی دارد و از طریق اراده میتواند تحقق ایده ها متوقف شود و یا نشود. مثلا جمهوری اسلامی میتواند از طریق اراده دموکراسی خواهان را شکست بدهد تا ایده سان تحقق نیابد. در این چیز اسرار آمیزی وجود ندارد. ضمانتی پیروزی در جنگ وجود ندارد که مستقل از عقل و اراده باشد.
.
ممکن است بگویند آزادی یعنی شناخت ضرورت تاریخی و آزادیخواهی فقط زمانی ممکن است که ضرورت تاریخی تشخیص داده شده و این ضرورت در واقع همان قانون علمی تغییر یک پدیده و یا تغییر دادن یک پدیده است. مثلا نمیتوان هواپیما ساخت مگر اینکه علم مکانیک پرواز را بنوعی فهمید، حال چه این فهمیدن ابتداعی باشد مثل درک برادران رایت و یا بسیار پیشرفته مثل امروز. آری درست، اما این ضرورت تاریخی نیست چون ابتدا قوانین تشخیص داده شده و یا کشف شده و بعد با اراده و عمل آزمایش و تجربه شده تا تحقق عینی اش درک شود.. از همان اول، کار کسب شناخت و روند عملی تائید شناختی مشخص متکی به چیزی در گذشته بمثابه یک امر تاریخی نبوده بلکه خیلی غیر تاریخی و حال بوده است. ممکن است که از عناصر شناختی قبل استفاده شده اما آنچه جدید است متعلق به حال است، یک نوکرائی است. کلمه ضرورت در اینجا با کلمه قانون یکی است و قسمت تاریخ آنرا باید انداخت به جعبه آشغال تا خرافی نباشد. چون در پیدایش شناخت و ساختن پدیده ای جدید، همه چیز حال است، نو است، گذشته نیست، تاریخی نیست و ناآگاهانه بر اساس امری تعیبن شده در گذشته (تاریخ) نیست.
.
حال، مهمترین واژه ماتریالیسم تاریخی مارکس،یعنی واژ ه “مستقل از اراده” در کامنتی در بالا نقد شد و اگر نقد درست باشد، نمیتوان کفت که مارکس علم تغییر و تحول جامعه را کشف کرده است. پس، نه فلسفه بافی عامیانه و غیر عامیانه کمکی به معقول بودن واژه “ضرورت تاریخی” میکند، نه دور انداختن “تاریخی” در آن و ضرورت را همان قانون دانستن و بیانش را از طریق مارکس علمی وانمود کردن. مارکس قانون تکامل جامعه را کشف نکرد.
.
با در نظر گرفتن مطالب ذکر شده:
.
۱ – شورشهائی که در حال حاضر در جامعه ما در حال وقوع است، اصلا ضرورت تاریخی نیستند، بلکه از وجود روابط اقتدارگرایانه در جامعه هستند و همگی بر مبنای ایده و اراده صورت میگیرند. آنها نه در خود و تابع قانونی مستقل از اراده که از قبل آنها را واقعیت کرده، بلکه تابع شناختی معین هستند. مثلا به عقیده من، تابع شناخت از استبداد و فاشبسم رژیم هستند نه عمق مردسالاری، نه بردگی مزدی بودن، نه محصول اراده و عملکرد امپریالیستها بودن و غیره.
.
۲ – نتایج این شورشها هم از قبل و پنهانی تعیین نشده، هر که زورش بیشتر باشد، در این شورشها برنده است و به نتایج مورد نظرش میرسد و ضرورت تاریخی ای در کار نیست، هیچ تقدیری وجود ندارد.
.
۳ – در ایران آزادی به معنای رها بودن از مردسالاری، از سرمایه داری، از سلطه امپریالیستها و از استبداد سلسله مراتبی، وجود ندارد. برای آزادی، شورشیان مجبورند جامعه را بشناسند و با اراده خود تغییر بدهند و این شامل نقطه ضعفها و نقطه قوتهای طبقه حاکم و دولت حاکم بر ایران و جهان هم هست. این “ضروری” است، اما ضرورت تاریخی نیست، این ضرورت حال است. چیزی بنام ضرورت تاریخی وجود ندارد.توضیح داده شد.
.
ضد-اقتدار
یک واقعیت دیگر هم در حال شکلگیری است.
تضاد بین امپریالیستهای غربی و شرقی به مرز جنگ تمام عیار نزدیک می شود و ایران در جبهه امپریالیستهای شرقی مخصوصا روسیه قرار دارد. مرتجعین غرب و شرق و داخلی فکر توده های ایرانی را مهندسی خواهند کرد تا:
.
1 – علیه امپریالیستهای غربی به رژیم بپیوندند که بعلت اعمال ارتجاعی رژیم چنین نخواهند کرد،
2 – به امپریالیستهای غربی بپیوندند که تا به امروز با شورشها همراهی داشته اند.
.
راه درست و تمیز و انقلابی و اخلاقی این است که:
3 – علیه هر نوع ارتجاع داخلی و غربی و شرق متحد شوند که هست شورش علیه مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و غیره.
.
ضد-اقتدار
نکاتی پیرامون کامنت آقای جنگائی،
.
ایشون در کامنتش نوشته است که شورش توده ها در سالهای قبل از سقوط شاه اول انقلابی بود و انقلاب شروع شد، بعد آخوندها و خمینی آمدند رهبری آنرا گرفتند:
“اما از آنجا که فناتیسم اسلامی بسرعت سوار آن شد و به اهداف آن برای سرکردگی فردی و برپائی استبداد و فاشیسم شیعی خیانت کرد”
.
چون میدانیم که سرنگونی شاه برهبری خمینی صورت گرفت و 3 میلیون توده به پیشواز خمینی رفتند، قاعدتا آن سرنگونی باید ارتجاعی می بود.
اما او می نویسد:
“انقلاب 57، آن اراده توده ای، یکپارچه، اجتماعی و کارگری در عرصه سیاسی و در همان آغاز، پیروز مبارزه بر علیه شاه شد و سرنگونی شاه نیز بیانگر یک دگرگونی بنیادی و آنهم به معنی انقلاب بوده است. وگرنه چندتا آخوند که نمی توانستند آنچنان انقلاب بزرگی را برپاکنند.”
.
یعنی با اینکه سرنگونی به رهبری اسلامیون انجام شد، بازهم انقلابی بود.
.
به عبارت دیگر، مهم نیست که رهبری و ذهن توده ها چه می باشد، یک چیزی در درون ذهن توده های اسلامی وجود داشته که خودشان نمیدانند که موجب سرنگونی می شود و رهبران اسلامی و توده های دبال آنها رژیم شاه را سرنگون نکردند، آن چیزی موجود در توده های اسلامی بود که سرنگون کرد و ربطی هم به اسلام ندارد!!!!! گفتم که مارکسیستها خرافی هستند از نوع شبه علمی. یک چیزی، که در واقع هست، “ضرورت تاریخی”. ضرورت تاریخی مستقل از ذهن و اعمال انسان است!!! یعنی ذهن اسلامی عمل نکرد، ذهن “تاریخی” عمل کرد!!
.
آقای جنگائی برای ناشناس هوادار هیتلر سوسیالیست ملی می نویسد:
.
“من از سوی خودم بشما بگویم که، هرگز چنین دیدی را نسبت به نه تنها شما، خانواده چپ و کمونیست ندارم، چه بسا که با جناب ضداقتدار هم چنین مرزهای ستیزه جویانه ای را نداشته و نخواهم داشت. زیراکه باوردارم که ما همگی برابرخواه هستیم . تنها نحوه چگونگی رسیدن به آن را متفاوت می دانیم و نگرش ها دور و یا نزدیک به آرمان های مان می بینیم.”
.
یعنی آقای چنگائی حاضر است با هیتلر هم علیه اسلامیون حاکم متحد شود احتمالا چون سکولار و سوسیالیست است.
.
من به سهم خودم، گول سوسیالیسم و دوستی آقای چنگائی را هرگز نخورده ام چون میدانم که با دوستی با لیبرالها و بلشویکها و سوسیال دموکراتها و نازی ها در حقیقت خودم راه بریده شدن سرم را بعد از سرنگونی خواهم رفت، چون تجربه حاکمیت بلشویکها و سرنوشت آنارشیستهای روسی خوب ثبت شده است. تنها راه دوستی با جناب چنگائی این است که در عمل دست از “ضروت تاریخی” و مارکسیسم و لنین بردارد و جنایات آنها را نقد کند.
.
حالا، این بحثها در حقیقت در ارتباط با وضع الان است.
.
آقای چنکائی در ارتباط با مایوس شدن توده ها از رژیم و بریدن از آن نوشته است:
.
“ولی همان مردم با شتاب چشمگیری پی بردن که فریبخورده، و بخشی با سرعت و بخشی نیز بتدریج از پشتیبانی و باورمندی به اسلام و آخوند مایوس شدند، و این روند تا بامروز ادامه دارد که می بینیم قریب به اکثرین مطلق از آن بیزار و فراریند و در برابرش می رزمند.”
.
این باز هم اشتباه دیروز میتواند باشد. از تجربه یاد نمیگیرند. آن موقع هم میگفتند که توده ها از شاه بریده اند، انقلابی شده اند، اما دیدیم که توده ها مهندسی فکری شدند، مهندسی فکری اسلامی. تازه، چپهای آن موقه امپریالیسسم شوروی و چین را هم انقلابی میدیدند.
.
خطر امروز این است که توده هائی که میلیون میلیون در انتخابات رژیم شرکت میکردند، حالا ضد رژیم هستند اما متاسفانه شواهدی موجود نیست که بما بگوید که مهندسی فکری مرتجعین ضد رژیم ارتجاعی در کار نیست و اپوزیسیون ارتجاعی و امپریالیستهای دموکرات مشغول آن نیستند، مثل مهندسی فکری اسلامی شورشهای سال 57.
.
فعلا، مرتجعین در ستیز با هم ذهنیت توده ها را در کنترل خود دارند و انقلابیون خیر. هر دو طرف از نارضایتی و فلاکت توده ها برای اهداف کثیف خود استفاده میکنند.
.
ضد-اقتدار
آقای چنگائی نوشته است:
“مارکسیستها در اردوگاه انترناسیونالیسم سرمایه و ما دراردوگاه فاشیزم!و راست افراطی!و… این اردوگاه (( ما در اردوگاه فاشیزم )) را نمی فهمم!”
جناب ناشناس سوسیالیست ناسیونالیست نوع هیتلر است ، من تعجب می کنم که چطور آقای چنگائی هنوز بعد از این سالها متوجه نشده است که شریک جرم چه کسی است. ایشون کامنتها را با دقت نمی خواند.
ضد-اقتدار
از آقای جنگائی میخوانیم:
“کاپیتالیسم نئولیبرال و گلوبال امروزی ایکه با داشتن نضادهای بیشمار و سازش ناپذیرش با نیروی کار، و با وجود پیگیر و تکراری بحران هایش دیری ست که توان همراهی و همخوانی خود با حرکت تاریخ ” رو به پیش” را از دست داده، و و یکدست مانع بزرگ حرکت جهانی ما و فراروئی پیشرفت های نوعی ما می باشد…”
.
همیشه بود و چیزی جدیدی و امروزی نیست، همیشه نیروی کار استثمار میکرد، همیشه مردسالار بود، همیشه امپریالیست و یا اسنعمارگر بود. در خدمت “حرکت تاریخ” نبود، بخشی از تاریخ استثمارگری و آدم کشی بود. هیچ تغییر ماهوی نکرده، همان گندی بود که از اول بود و حالا هم هست. فلاسفه اش حتی برده دار هم بودند. فلاسفه اش آزادی را مثل آخوندها آزادی میدانستند، یعنی فقط آزادی خودشان، حالا هم مثل اجدادشان.
.
واقعا هم بحث ندارد چون فاکت است. میشود نشان داد. کشتن سرخ پوستان در سرمایه داری قدیم و گرفتن زمینهایشان برای مارکس مترقی بود اما برای سرخپوستان فاجعه. برای هندی ها هم استعمار قدیم فلاکت بود نه نعمت آنطور که مارکسیستها وانمود میکنند.
.
ضد-اقتدار
جناب ناشناس با درود؛
نوشته اید:
تضاد امروزی دوران از دیدگاه طرف داران وطن گرایان از ایران تا آلمان وتا هند وتا فرانسه وتا …امریکا گلوبالیسم به مثابه مرحله کنونی ازهمان دوران سر مایه داری است که شور بختانه مارکس آن را مترقی و لازمه پا گرفتن سوسیالیزم میپنداشت.
دوست گرامی!
من بهترمی بینم که یادرآورشوم که مارکس در 1883 شگفتا و دریغا که خیلی زود و در 64 سالگی درگذشت. آنهم زمانیکه مانوفاکتوریسم و فدودالیسم بر بخش های بزرگی از جهان آندوران حاکم بر زندگی نیروی کار و رنج بود.
او در آن فضا و ساختار مسلط معتقد بود که فاز پیشروی بورژوائی و جهانی شدن آن بسود رشد و … نیروی کار است و …! و نه برای جهان امروز که کاپیتالیسم دجار بحران های بلند تاریخی بوده و همچنان نیز هست. سوژه هیولائی ایکه نیاز به شناخت درست، بیشتر و همچنین بررسی بسیار ظریف و موشکافانه دارد.
کاپیتالیسم نئولیبرال و گلوبال امروزی ایکه با داشتن نضادهای بیشمار و سازش ناپذیرش با نیروی کار، و با وجود پیگیر و تکراری بحران هایش دیری ست که توان همراهی و همخوانی خود با حرکت تاریخ ” رو به پیش” را از دست داده، و و یکدست مانع بزرگ حرکت جهانی ما و فراروئی پیشرفت های نوعی ما می باشد.
از همین روست که بحران های پیاپی سرمایه چه داخلی و یا جهانی منشأء بیکاری ها و تنگدستی ها و اعتراض های بی پایان نیروی کار و کارمزدان ایرانی و جهانی ست و این نبرد سرنوشت ساز کار برابر سرمایه روزانه اینجا و آنجا، رزمش برای حق داشتن نان، کار، آزادی و استقلال از فرمانروائی انگل های سرمایه پابرجاست.
و امپریالیسم آمریکا و دیگر یاران جهانی او، طیف های لیبرال و جریان های ملی راست و ملی مذهبی های رنگین و همچنین متحدان ذاتی اش فناتیسم و ناسیونالیسم، همگی اینان پیوسته دست در دست هم دارند و برای نگهداری منافع مشترک خود، در برابر جنبش ها، خیزش ها و انقلاب های شکست خورده جهانی هوشیارند و پی برتری اقتصادی ـ سیاسی خویش می باشند. و هرچا که لازم افتد که بارها افتاده است آنها داخلی و جهانی با ابزار ملیتاریسم، پشتیبانی های مالی و نظامی و سیاسی به همدیگر یاری می رسانند، و خود امپریالیسم آمریکا و ناتو اش با جنگ ها، نسل کش مصلحی و هدفمند روی تاریخ پلشت سرمایه سالاری را همچنان سیاه و خونین کرده و تا به همینک رسواساخته اند.
در همین رابطه نوشته اید:
ما ومارکسیستها متعلق به دو اردوگاه رودر روی یک دیگر میباشیم.
مارکسیستها در اردوگاه انترناسیونالیسم سرمایه و ما دراردوگاه فاشیزم!و راست افراطی!و…
شاد وتندرست باشید.
جناب ناشناس گرامی، این برای من براستی شگفت انگیز است که شما جایگاه آرمانی و استراتژی روشن سیاسی مرا در اردوگاه سرمایه می نامید و سرمایه سالارانه می شناسید. در اینکه شما چنین نگرشی نسبت بمن داشته باشید بی گمان حق بی جون و چرای شماست؛ با اینوجود بازتاب های نوشتاری من، گویا اهداف، نشانگر پایگاه و روشن کننده خواستگاه امروزی و فردائی من هست و نه چیز دیگری و …!
اینکه می گوئید:
ما ومارکسیستها متعلق به دو اردوگاه رودر روی یک دیگر میباشیم.
من از سوی خودم بشما بگویم که، هرگز چنین دیدی را نسبت به نه تنها شما، خانواده چپ و کمونیست ندارم، چه بسا که با جناب ضداقتدار هم چنین مرزهای ستیزه جویانه ای را نداشته و نخواهم داشت. زیراکه باوردارم که ما همگی برابرخواه هستیم . تنها نحوه چگونگی رسیدن به آن را متفاوت می دانیم و نگرش ها دور و یا نزدیک به آرمان های مان می بینیم.
در مورد شکست انقلاب هم تکرارمی کنم که انقلاب جهره های بسیاری دارد. در 57 ما یک انقلاب توده ای داشتیم و کردیم که به سرنگونی و نابودی ساختار بلند و تاریخی شاهنشاهی در ایران انجامید.
انقلاب 57، آن اراده توده ای، یکپارچه، اجتماعی و کارگری در عرصه سیاسی و در همان آغاز، پیروز مبارزه بر علیه شاه شد و سرنگونی شاه نیز بیانگر یک دگرگونی بنیادی و آنهم به معنی انقلاب بوده است. وگرنه چندتا آخوند که نمی توانستند آنچنان انقلاب بزرگی را برپاکنند.
اما از آنجا که فناتیسم اسلامی بسرعت سوار آن شد و به اهداف آن برای سرکردگی فردی و برپائی استبداد و فاشیسم شیعی خیانت کرد آن انقلاب مردمی ما شکست خورد و راه فردای اجتماعی ـ طبقاتی را خمینی … از آن دزدید و مسیرش فراروئی آنرا مسدود، و رهروان اش را گمراه کرد، زندان و کشتارکرد و انقلاب شکست خورد.
بد نیست به وزن کمی ملا و مکلا جماعت دقت کرد و دید که آنها در برابر نیروهای توده ای ـ کارگری، جز کاه در برابر کوه نبوده و همچنان نیز نیستند. همچنین شما درست می گوئید که مردم دنباله روی کردند و در درازای آن تاریخ جار انقلاب اسلامی سرمی دادند، ولی همان مردم با شتاب چشمگیری پی بردن که فریبخورده، و بخشی با سرعت و بخشی نیز بتدریج از پشتیبانی و باورمندی به اسلام و آخوند مایوس شدند، و این روند تا بامروز ادامه دارد که می بینیم قریب به اکثرین مطلق از آن بیزار و فراریند و در برابرش می رزمند.
البته اگر جنگ 8 ساله نبود، خمینی و دین دولتی اش نمی توانست جان بدربرد و بی شرمانه بگویند که راه قدس از کربلا می گذرد. نیرنگی به به بهای چندین میلیون کشته و زخمی و ناپدیدشده و پاکباختگی زندگی قربانیان و جانسپردگان انجامید.
جناب ناشنای! من درک درستی ازین جمله زیر و پایانی شما ندارم که نوشته اید:
مارکسیستها در اردوگاه انترناسیونالیسم سرمایه و ما دراردوگاه فاشیزم!و راست افراطی!و… این اردوگاه (( ما در اردوگاه فاشیزم )) را نمی فهمم!
باسپاس
انواع آلترناتیو دولتی ایرانگرائی از راست افراطی تا چپ:
.
– دولت ملی اسلامی
– دولت سلطنتی مطلقه
– دولت سلطنتی مشروطه
– جمهوری دموکراتیک
– جمهوری سوسیال دموکراتیک
– دولت پرولتری بلشویکی
.
وجوه مشترک همگی:
– با مقدس سازی مهندسی فکری میکنند.
– از بین بردن مردسالاری را محدود میکنند.
– به بردگی مزدی دست نمی زنند.
– در نوع ایرانی، مجبورند به یکی از امپریالیستها بپیوندند.
– حتما گروههای استبداد سلسله مراتبی درست میکنند.
.
درباره دولت ملی اسلامی،
ملیگرائی با مذهب تضاد ماهوی ندارد، مذهب میتواند اسلحه مفیدی برای سلطه ملی برقرار کردن باشد.
.
هر نوع یکی ندیدن انسانها ابزار سلطه طلبی می شود و به ارتجاع و آدم کشی منجر میگردد.
.
روند تکامل انسان در دست خودش است، یا در گنداب ملی و مذهب وسرمایه داری و مردسالاری می ماند و یا این محدودیتها و احمق سازی ها را از بین برده جامعه جهانی کمونیستی-آنارشیستی می سازد.
.
ضد-اقتدار
نکاتی درباره قسمتهای دیگر این کامنت:
.
“جناب چنگائی.
شما میتوانید بدرستی ….”
.
– مارکسیستها در اردوگاه سرمایه داری دولتی هستند، سوسیالیسم ملی هم مجبور است مثل مارکسیستها سرمایه داری دولتی باشد وگرنه مجبور است انترناسیونالیسم کارگری را بپذیرد.
– ایرانکرائی مثل اصلاح طلبان سرنگونی سریع میخواهند تا توده های برده مزدی آگاهی طبقاتی پیدا نکنند.
– چیزی بنام “ارزشهای ملی” وجود ندارد جز تعصب و در بسیاری موارد خرافه.
– مارکسیستهائی هستند که سخت سلطنت پهلوی و بازگشت سلطنت را نقد کرده اند، کامنت این حقیقت را انکار میکند. آنها، مثل حزب توده، دلیل سیاسی خود را دارند.
– توده هائی که خواستار حاکمیت ایرانی هستند، مثل همان توده هایی هستند که خواستار حاکمیت اسلامی اند. همانطور که حاکمیت اسلامی جنایتکارانه شد، حاکمیت ایرانگراها هم جنایتکارانه خواهد شد. الان که ایرانگراها زیر سلطه اسلامیون هستند، خود را مظلوم نشان میدهند، بعد از پیروزی، دسته های آدم کشی مثل بسبجی ها و فالانژها و فاشیستها راه می اندازند تا حاکمیت اربابان و استثمارگر مثلا ملیگرا را تضمین کنند.
– بعلت ضعف سرمایه داری در ایران، سرمایه داری دولتی ایرانگراها میشود جزئی کوچک از سرمایه داری امپریالیستها و بتدریج کارگزار آنها و در سطح پائین سلسله مراتب قدرت جهانی.
– امپریالیسم ایرانکرائی ها فقط یک آرزوست چون امپریالیستها فعلی تمام علم و تکنولوژی استثمارگری را در اختیار دارند و به کسی نمیدهند.
– مارکسیسم دولتی شانس بیشتری از ایرانیگرائی در امپریالیست شدن دارد.
.
ضد-اقتدار
در این کامنت:
.
“جناب چنگائی.
شما می توانید بدرستی روی اسلام وتضاد بنیادین …”
.
ببینیم پروژه سوسیالیسم ملی ایرانی ضد گلوبالیسم چه چیزی است.
.
ملی یعنی چه؟ سوسیالیسم یعنی چه؟ گلوبالیسم یعنی چه؟
.
اول ملی،
.
ریشه ملیگرائی قدیم نه مدرن، از تفکر گله ای است و فاصله اش با احساسات و غرایض و ذهنیات مثلا شامپانزه و سایر حیوانات فاصله کمی دارد. انسانهای اولیه که تازه راه تکاملی شان از سایر پرایمیتها (میمونها) جدا شده بود، در گروهای جدا جدا رشد و تکامل پیدا کردند. این گله ها به قومها و قبایل اولیه تبدیل شدند. در گله ها و قومها، همه به هم نزدیکند و زاد و ولد میکنند و زبان یکسانی دارند و به وجود هم عادت میکنند. میتوان یک قوم و قبیله را پایه یک ملیت دانست، ملیتهای باستان نه مدرن. مثلا قوم فارسها و یا کردها و یا ترکها و یا بلوچ ها پایه های ملی میتوانند باشند. تا اینجا همه چیز بنظر خوب و طبیعی است و میتوان این فرض را کرد که این قومها و قبایل با هم روابط اجتماعی صلح آمیزی دارند.
.
متاسفانه، چنین پنداشتی حقیقت ندارد. تمام تاریخ نوشته شده و کشف شده به ما میگوید که درون فبایل یک مشت آدم کش، شاهان اولیه، پیدایش یافتند و این شاهان قبایل دیگر را با زور جنگ و آدم کشی تابع خود کردند. بعد از سلطه پیدا کردن بر اهالی خود و اهالی قومهای همسایه، دولت شکل گرفت. بتدریج، این دولتها قومها و دولتهای شبیه خود را با جنگ و آدم کشی تحت حاکمیت خود درآوردند. اینها شدند امپراتوری. مثل امپراتوری آدم کشانی بنام هخامنشی، و ساسانی و غیره. آخرین دولت سلطنتی آدم کش در ایران ساسانیان بودند که آنقدر فاسد بودند که خودشان از امپراتوری اعراب شکست خوردند و بقایایشان شدند مطیع سران امپراتوری عرب اسلامی. پس، پایه تفکر ملی بر سلطه گری و تفکر گله ای بنا شده است و بسیار عقب افتاده و جنایتکارانه است. بیخود نیست که اینها خانواده ای و عشیره ای هستند. شکل افراطی و مدرن و بغایت ضد منطقی و ضد علمی ملیگرایی، نازیسم و فاشیسم مدرن است که جنگ امپراتوری معروف به جنگ دوم را آغاز کر، بزرگترین آدم کشی در تاریخ انسان.
.
دوم سوسیالیستی،
اگر از ضد سرمایه داری (سوسیالیسم) ایرانگرایان بپرسیم، چیزی از آن نمی فهمیم جز سرمایه داری دولتی، یعنی بردگی مزدی دولتی، یعنی کلاه برداری ی شبیه کلاه برداری بلشویکی-استالینیستی. فقط در بلشویسم، بلشویکهای اولیه فکر میکردند که دارند طبقه کارگر را آزاد میکنند، اما سوسیالیسم ملی ایرانگرا اصلا چنین اعتقادی ندارد مگر اینکه بخشی از نظریات مارکس را بپذیرد که نمی پذیرد. ضد سرمایه داری بودن الکی نیست. اول، باید بردگی مزدی را از بین برد. دوم، باید مالکیت خصوصی و دولتی بر وستیل تولید از بین برود. سوم، باید محل کار و زندگی شورائی اداره شود، چهارم، باید مرزها ازبین رفته و این انقلاب جهانی باشد تا مورد هجوم قرار نگیرد. حال اگر این ضد سرمایه داری بودن از بین برود نه اثری از دولت و سلطنت و جمهوری باقی می ماند و نه اثری از کشور و امپریالیسم. پس سوسیالیست بودن و در عین حال سلطنت طلب و دولتگرا بودن که ایرانگرائی هم جزئی از آن است، تناقض در گفتار است.
.
سوم گلوبالیسم
.
گلوبالیسم یعنی رشد سلطه اربابان از سطح ملی به سطح جهانی، یعنی چیزی شبیه همان امپراتوری هخامتشی و ساسانی اما در ابعاد بزرگتر و مدرنیزه شده. در ایران باستان شیوه سلطه اقتصادی ظاهرا شیوه ای است که مارکس آنرا شیوه تولید (استثمار) آسیائی می نامید، اما شکل مدرن چنین ارتجاعی امروزه سرمایه داری است. فرقی ذاتی بین گلوبالیسم و امپریالیسم وجود ندارد. ضدیت ایرانگرایانه با امپریالیسم و کلوبالیسم در حقیقت ادامه ضدیت امپراتوری سلطنت (ارباب) باستان شکست خورده با امپراتوری عرب اسلامی است نه آزادی خواهی. آزدیخواهی آن است که ضد بردگی و ملیت سازی باشد. آزادی ، آزادی در سلطه گری نیست. ملیت سازی در حقیقت قلمرو سازی برای سلطه داشتن و ارباب بودن بر کارگران است. ایرانیگرای نوع باستان، نه نیمه اسلامی مدرن، خودش امپریالیسم و هوادار بردگی است در غیر اینصورت باید مرزها را بردارد تا قومها با هم در آمیزند. اما ایرانگراها تفکر گله ای دارند و سرچشمه قدرت را سلطه میدانند.
.
درست این است که ما آنارشیستهای کمونیست، در جنگ بین ایرانگراها و اسلامیون و مارکسیستها و لیبرالها و غیره با هم، طرف هیچ کدام را نگیریم حتی اگر آنها میلیونها کارگر را به راه خود فریب داده باشند. دشمنی ما با مردسالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و استبداد سلسله مراتبی در کار گروهی و غیره است.
.
ضد-اقتدار
جناب چنگائی.
شما می توانید بدرستی روی اسلام وتضاد بنیادین آن با انقلاب و… انگشت بگذارید.
یعنی همان کار که در آخرین پاسخ خود انجام داده اید.
اما پرسش این است که آن بخش از توده های پنجاه وهفت که سرباز پیاده فتنه پنجاه و هفت شدند ودر جمع بندی نهائی بدون آنها هیچ کاری واز جمله پا گرفتن جمهوری اسلامی به انجام نمی رسید آین بر سر اسلام با آقای چنگائی هم عقیده بودند؟
بر سر خمینی گور بگوری وآخوند چطور؟
صد البته که نه واتفاقا صد البته که بر عکس تفکر کنونی آقای چنگائی اسلام ونماینده اش آخوند را عامل بهشتی شدن ایران می دانستند وگرنه فتنه امریکائی -آخوندی پنجاه و هفت شکل نمیگرفت.
بنابر آنچه که در پنجاه وهفت وسالها پس از آن گذشت،انقلاب از نظر بخش شرکت کننده توده ها بدون اسلام وجود خارجی نداشت.
همانطور که هیچ رهبری نیز بجز خمینی گوربگوری برای آنها متصورنبود.
جناب چنگائی.
بازهم بنا بر آنچه در دنیای واقعی رخ داد هیچ کس نمی تواند مفهومی برای انقلاب در ذهن خود ترسیم وآن را با آن فتنه مقایسه وبگوید انقلاب !شکست خورد.
آری جناب چنگائی انقلاب در مفهومی که شما باور دارید شکست خورد ونه در دنیای واقعی.
چرا که اصلا انقلابی وجود نداشت تا شکست بخورد.
جناب چنگائی.
امکان ندارد انقلابی که روابط ومناسبات کهنه را بهم میریزد از اسلام که خود در دشمنی با انقلاب بسر میبرد وخود حافظ روابط ومناسبت برده داری میباشد زاده شود.
این توهم تاریخی توده ها بود وبس.
جناب چنگائی.
بنظر من اکنون ودر این سرفصل بر سر انقلاب شکست خورد نباید گیر داد.
تضاد امروزی دوران از دیدگاه طرف داران وطن گرایان از ایران تا آلمان وتا هند وتا فرانسه وتا …امریکا گلوبالیسم به مثابه مرحله کنونی ازهمان دوران سر مایه داری است که شور بختانه مارکس آن را مترقی و لازمه پا گرفتن سوسیالیزم میپنداشت.
بهمان روست که مارکسیستها ملیت وهمه ارزش های ملی و هر آنچه را که در تضاد با جهان شمول شدن سرمایه داری میباشد را ارتجاعی!می نامند و درکنار گلوبالیتها ایستاده وهمدست دول امپریالیستی پاد زهر قانون مند انترناسیونالیسم سرمایه را راست افراطی وفاشیسم می نامند.
گیر ندادن مارکسیستهای وطنی به رضا پهلوی مهره اصلی امپریالیستها در پیش برد دموکراسی گندیده سرمایه داری در ایران بجای خواست توده ها در شکل گیری حاکمیت ایرانی بعنوان سپر گلوبالیسم که سالهاست در خیابانها آن را فریاد میکنند نیز از همین منظر مترقی دانستن سرمایه داری جهانی و شکل گیری لیبرالیزم گندیده بورژوادی یا همان روبنای انترناسیونالیزم سرمایه میباشد.
جناب چنگائی.
ما ومارکسیستها متعلق به دو اردوگاه رودر روی یک دیگر میباشیم.
مارکسیستها در اردوگاه انترناسیونالیسم سرمایه و ما دراردوگاه فاشیزم!و راست افراطی!و…
شاد وتندرست باشید.
بنظر من درست این است که مارکسیستها مارکسبسم را کنار بگذارند و به مارکس و انگلس مثل معلم نگاه کنند نه رهبر و مرجع تقلید و حق نقد آنها را بدون تنبیه شدن و تنبیه کردن ببینند، یعنی شبیه کسانی که چون آدم هستند، امکان اشتباه دارند. درست این است از خود متخصص مارکس و در نتیجه “آخوند”برای رهبری نسازند. کسانیکه عقاید مارکس را میدانند خودشان توده هستند ، تافته جدا بافته ای نیستند که برای توده ها گریه و شعر و شاعری کنند و به خود اجازه وظیفه و تکلیف درست کردن برای دیگران بدهند. درست این است که از همه توقع داشته باشند که خودشان برای خودشان فکر کنند، خودشان و همدیگر را آموزش بدهند، تشکل شورائی درست کنند و مثل مرتجعین آقا و ارباب نداشته باشند. درست این است که مسایل مربوط به آزادی را در میان خود به گفت و شنود بگذارند و در کار انقلاب تعجیل نکرده، درجه نیروی های خود و درجه نیروهای ارتجاع را تشخیص بدهند و به شورش و انقلاب و جنگ ش بصورت علمی فکر کنند تا در عمل پیروز شوند و بتوانند دنیای رها شده از ارتجاع (مردسالاری و بردگی مزدی و امپریالیسم ) خود را حفظ کنند. مارکسیسم چه کمونیسم علمی ی هست که در عمل از طبقات ارتجاعی (مردسالاران، سرمایه داران و امپریالیستها) شکست خورده؟ علم قرار است امکان پیروزی و نوثر بودن را بوجود بیاورد! جز اینکه مرتجعین، حتی آخوندهای حاکم، در ارتباط با منافع خود، علمی تر فکر کرده اند. سرکوب کردن و حکومت کردن خودش علم است، روانشناسی علمی ضد انقلاب.
.
چند مطلب مرتبط:
– در عقاید مارکس و انگلس مطالب آموزنده زیاد است، در عقاید هواداران آنها هم همینطو اما اصول دین کردن عقاید آنها اشتباه بزرگی بود.
– ایده ها را باید در ارتباط با عمل منتج از آنها هم فهمید و در صورت یافتن کم و کاستی ها اصلاح کرد تا نتیجه عمل بهتر و موثر تر شود.
– جامعه کمونیستی جامعه علمی است، جامعه ای که همه شناخت دارند نه یک عده معین.
– تشکل کمونیستی (ضد مردسالاری، ضد بردگی مزدی و ضد امپریالیسم) تشکل شورائی است نه سلسله مراتبی چون افراد در آنها خودشان برای خود از طریق گفت و شنود تصمیم میگیرند. درست است که این را آموخت.
۶ – انقلاب داوطلبانه است، اجبار و وظیفه وجود ندارد.
۷ همه در انقلاب یک رفتار معین ندارند، هر کس به سهم و توانائی خودش، اما اصل آن ضدیت با سلطه گری ست.
۸ – دیکتاتوری و دموکراسی اگر اشکال دولت باشند، هر دو ارتجاعی هستند. اگر نباشند، مفاهیمی هستند که در انقلاب کاربرد دارند به اینصورت که دیکتاتوری یعنی فشار شوراهای محل کار و زندگی بر گرایشات سلطه طلبانه و دموکراسی یعنی سیستم تصمیم گیری توده ها در تعیین سرنوشت زندگی اجتماعی خودشان در شوراها.
۹ – در شرایط انقلابی، ارتجاع مردسالری (حاکمیت مرد ها در خاتواده و جامعه) از بین می رود، زنان و مردان به کارکنان تبدیل می شوند نه کارگران، فعالیت تولیدی و خدماتی نه برای سود بلکه برای بهتر زیستن صورت میگیرد. در شرایط انقلابی، رفتارهای ما انسانها در ارتباط با محیط زیست ، علمی و آگاهانه صورت میگیرد تا تکامل آن حتی المقدور تا آنجا که به توانائی های ما مربوط است، در ضدیت با وجود ما و انواع نباشد.
۱۰ – رژیم جمهوری اسلامی، رژیمی تنفر آوری است، واقعیت این است که همه رژیمها تنفر آور هستند. درست این است که برای سرنگونی آنها تعجیل نکرد و شناخت، اراده و تشکل توده ای بوجود آورد تا نیروی کمونیستی-آنارشیستی لازم پیدایش یابد. فعالین کمونیست و آنارشیست ارباب نیستند، خودشان توده هستند و مثل بازی فوتبال، شاید مثل کاپیتان، در تیم هستند، تیمی که نه آقا بالا سر مربی دارد و نه باشگاه سرمایه دار، شورائی فکر میکند و شورائی عمل میکن، هر کس خواست جزو تیم است و هرکس خواست می رود،.
۱۱ – درست است که انقلابیگری جذاب باشد نه ترسناک، بین رفاه اطاعت و زحمت شیرین روابط آزاد، هر کس آزاد باشد که انتخاب کند.
…
…
ضد-اقتدار
درک من از افکار مارکسیستها این است که در مقابل اشتباهات تاریخی خود مغالطه میکنند. مغالطه در این صفحه کاملا مشهود است. وضعیت ذهنی ناجوری دارند چون قدرتهای دولتی و حاکمیت هایشان را از دست داده اند و بسیاری از آنها فاشیست و جنایتکار شده اند.
.
آقای چنگائی نوشته است :”پس از شکست انقلاب مردمی 57 … “، ناشناس او را نقد کرده و میگوید انقلاب اسلامی بود و شکست نخورد.
.
آقای چنگائی پاسخ سر راست نمیدهد و شروع کرده به توصیح اینکه نظرش در مورد انقلاب چیست و انقلاب اسلامی اصلا انقلاب نبود. این ادامه دیالوگ منطقی نیست، مغالطه است.
مطمئنن سرنگونی شاه انقلاب نبود و چیزی بنام انقلاب اسلامی نداریم، اما بحث اینجا این است که انقلاب در شورشهای سال 57 کجا بود که شما نوشته اید “شکست انقلاب مردمی 57” ؟ پاسخ منطقی این است که من اشتباه کردم، در سال 57 انقلابی وجود نداشت که بتوان گفت شکست خورده.
.
مفهوم انقلاب به دستگاه فکری بستگی دارد.
در دستگاه فکری مارکسیستی، شورشها انقلابند اما در خود نه الزاما برای خود که بنظر من خرافی است. البته آقای چنکائی در این کامنتها چنین بحثی نمیکند، نظر من در مورد اعتقاد کسانیست که مارکسیسم را سعی کرده اند فرموله کنند.
در دستگاه فکری ناشناس، انقلاب یعنی نابود کردن اسلام که حمله امپریالیستی بود و رها کردن ایران از دست خارجی ها.
در دیدگاه من انقلاب یعنی درک اقتدارگرائی در جامعه و از بین بردن این گرایش.
من و ناشناس انقلاب نمی بینیم اما آقای چنگائی پشت صحنه شورش اسلامی، انقلاب می بیند که همان خرافه مارکسیستهاست.
.
شکل رایج فلسفی بافی شده در ذهن مارکسیستها این است که یک نیروئی مستقل از ذهن انسانها در حال عمل کردن است که مادی است و در آن فکر وجود ندارد. فکر فقط میتواند انعکاس و یا محصول این نیروی مادی باشد و ضرورت این مادیت را تسهیل کند. ذهن انسان پاسیو است، ماده فعال و تغییر دهنده. در نهایت، انسانها نمیدانند چکار میکنند، ماده برای آنها تصمیم میگیرد، البته بنام تکامل، تکامل ماده. شورش اسلامی 57 انقلابی بود چون در مادیت روابط جامعه ایران این حکم وجود داشت که رژیم شاه سرنگون شود. رژیم اسلامی هم سرنگون میشود. البته، یک ماده و یک جامعه و یک ماتریالیسم تاریخی داریم و هزار تفسیر تا آنجا که مارکسیستها خودشان هم بجان همدیگر می افتند و همدیگر را به قتل میرسانند چون هر یک معتقد اند که بلاخره یکی به ضرورت مادی لبیک گفته است!!!
.
از لحاظ علمی، بنظر من، مارکسیستها تفاوت بین تکامل بیولوژیک و تکامل فرهنگی را نفهمیده اند. زمان مارکس چنین تفاوتی بروشنی بیان نمیشد.
.
ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
نوشته اید:
لبته بله انقلابی که شاید در ذهن جنابعالی وجود داشت شکست خورد ولی انقلاب ذهنی شما ربطی به انقلاب اسلامی در دنیای واقعی ندار.
دوست گرامی! همچنانکه بار پیش گفتم پیرامون شکست انقلاب می توان از زوایای دیگر بسیاری نوشت و به تضادها و تناقض های ناهمخوان اسلام و ناسازگاری آن با انقلاب انسانی پرداخت.
گرهی ترین محور گفتمان ما در درک درست، شناخت ماهیت و رویکرد پایه ای انقلاب است که هیچگاه اسلام هیچگونه نه سازش که نرمشی هم در ارتباط با دگرگون پذیری انسانمدار در آن دین خدارمدار نداشته و اصولن وجود خارجی هم در آن ندارد. و این ناتوانی مطلق، تنها از زوایه جهان بینی، فلسفی و فرهنگی آن است که من همینک بر آن انگشت گذارده ام.
وگرنه در پهنه سیاسی و اقتصادی، دین دولتی که محصول انقلاب شکست خورده ی ما باشد، هرگز درک اش از انقلاب، نه دگرگودی ساختار سرمایه سالاری که به باور من انقلاب جز این نیست! بل مدافع روابط بهره کشی انسان از انسان هست و بنا بر باورمندی اسلام به تصریح مفاد قرآنی، او توان انقلاب ندارد، برای زدودن و تعدیل دارائی های محصول کار انسانی که در بخش ناچیزی از انگل ها انباشت شده پاسخگو نیست و خود مدافع برده داری، اقتصاد بازاری که امروز نئولیبرال شده، هست و خواهدبود و ماند! و آن عدل علی آنها که مدعی برابری زهنی بود هم جز بازی چندش انگیز برای گمراهی، ساکت سازی و امیدواری کردن پوچ بهره دهان کاری بیاری بهشت و این چرندها، از آن انقلاب اسلامی اندک سودی بحال کارگران و کارمزدان و تنگدستان بدرنیامده و نخواهدآمد.
انقلاب محمدی و اقتصاد اسلامی گفتمان پوچ ملایان است و بجز تعریف و تفسیر مفت از رحمت و رحمانیت الهی و رسولان او نیست. و هدف از برجسته کردن آن، علاوه بر گمراهی خرد و تجربه ی تاریخی توده ها، همزمان جز بی ارزش ساختن، از مفهوم انداختن دگرگونی که انسان توان گذار به آنرا دارد، نسیت.
اسلام هیچگونه دستآویزی روشن، عینی و واقعی به نیازمندان انقلاب که خود نیروی کار باشد نمی دهد. وقتی ما دم از انقلاب می زنیم، انقلاب آنهائی ست جز کارگران، کارمزدان و همه ی بردگان کار فکری و بدنی که مزدبگیران باشد نمی باشد. این نیروی 99% جز برای برابری و کنارگذاردن بهره کشی نوع انسان توسط سرمایه نمی رزمند. در حلیکه اسلام آنها را با وعده های فریب دهنده اش بخدمت خود اسلام و سرمایه داران داخلی و جهانی وامیدارد. کجای این ساختار می تواند انقلابی باشد؟ این اسلام و انقلابش جز کلاه گا ِ و گشاد الهی بیش نیست. و تازه خود ملای انگل بسان انباران سرمایه که هیچگاه کارنمی کنند. و نیز اسلام شان جز ابزاری برای سرکردگی هرچه بیشتر روابط سرمایه سالاری بسود کاست خود و گروه داراها نبوده و نیست و هرگز هم نخواهد شد و نمی تواند روزی جز این که هست بوده باشد. ا
زیراکه: در راستای بودن و شدن همیشگی هستی که سرکوب اراده و توان نیروی کار را درهم می کوبد و زندگی ایرانی و جهانی نیروی کار را همچنان دچار دور و تسلسل بیخود و پوچ کرده است! و تا بقای روابط بهره کشی انسان از انسان نیروی کار ناگزیر به نبرد در برابر نیروی سرمایه بوده، مانده و خواهد ایستاد! دگرگونی و انقلاب تنها زمانی چهره ی اجتماعی ـ طبقاتی و ابزار واقعی خود را بدست می آورد و در مشت خود دارد که نیروی کار در پهنه ایران و جهان به این شیوه و روش ضدبشری ” سرمایه پایان دهد که یکدست ما می بینیم که ادیان نیز مدافع بی کم و کاست آن می باشند. بنابرین انقلاب اسلامی بی معناست
زیرا: از زوایه قلسفی هم انقلاب در تضاد با اسلام می باشد. چون انسان در هر شرایطی از توان اندیشه ورزی و شکوفائی خود برابر وحی و خواست و بنیاد ازلی و ابدی بودن اراده ی خدائی پوچ و هیچ است! خدائی که در همه حال برابر دانش ،انسان استقلال اندیشه گرائی او و دشمن خودباوری های فردی و اجتماعی و طبقاتی اوست. گل و کلاه گشاد خدا همیشه توسط آخوند جماعت بسر ساده دلان گذاشته می شود تا خردورزان را توسط همان نادانان اسیر و همچون دیروز و امروز خفه و اعدام و ترورکنند..
سرگردگی و دگرگون ناپذیری ابدی خدا در اسلام و دیگر ادیان، چاره ناپذیر است، مگر با داشتن دانش و فرصت کافی برای خود و دشمن شناسی و یافتن تأمین جدی برای شکم سیر، بی نیازی به وجود خدا و رهائی و نداشتن ترس از آنچه را که ما امروز از دین دولتی تجربه کرده ایم.
باسپاس و پوزش از اینکه فرصت و توان دوباره خوانی نوشته ام را ندارم
جناب چنگائی.
با پوزش باید عرض کنم جنابعالی با ردیف کردن جنایت هاو…ی حکومت اسلامی میخواهید تلقین کنید بله انقلاب!شکست خورد.
البته بله انقلابی که شاید در ذهن جنابعالی وجود داشت شکست خورد ولی انقلاب ذهنی شما ربطی به انقلاب اسلامی در دنیای واقعی ندار.
جناب چنگائی.
تمامی آنچه که از جنایت وغارت و… در بیان شکست انقلاب!ردیف فرموده اید محتوا وذات انقلاب اسلامی را تشکیل میدهد.
برای همین است که توده ها مانند شما نمی گویند انقلاب!شکست خورد میگویند ما انقلاب کردیم چه اشتباه کردیم.
آقای چنگائی.
مردم اسلام گزیده و امثال منافقین ومصدقی ها وتوده ای ها و…آخوندها اسلام میخواستند، خمینی میخواستند،اسلام وخمینی آمد واینهمه چرک وکثافت وفلاکت هم با خود آورد.
تمام شد ورفت.
شاید شما نمیدانید با این جمله انقلاب شکست خورد!با منافقین در اینکه این اسلام نیست اسلام چیز دیگریست هم صدا میشوید.
خیر قربان.
اسلام همین است که می بینید وتوده ها اکنون بخاطر فریبی تاریخی که از اسلام خوردند دارند مجازات میشوند.
جالب اینکه یک به یک امثال منافقین و…نیز بدست همان توده ها بجرم همکاری با شیخ در فریب آنها مجازات وبه نیستی پرتاپ گردیدند.
اکنون هم چنانچه بخاطر جبران آن فریب از رضا پهلوی در ذهنیت خود شاه مقتدری بسازد که میخواهد دولتی گردن کلفت میهن گرا را در برابر سلطه گلوبالیسم بر پا و ایران را ازاسلام نژاد پرست ونماینده اش آخوند پاک کند و بدنبال توهمی که از این براستی عقب افتاده در ذهنیت خود ساخته راه بیافتند باز هم همان قوانین بی رحم وادارشان میکند بهای راه افتادن بدنبال دموکراسی گندیده ای که عقب افتاده ای بنام رضا پهلوی نوید آن را میدهد را خواهند داد.
عقب افتاده ای که دیروز پیام میدهد برای سرنگونی قبوض آب وبرق را پرداخت نکنید و اینقدر عقب افتاده که فکر میکند بی عملی سازمان ملل بخاطر کمبود اطلاعات از ایران است ومیگوید سازمان ملل را بیشتر! در جریان ایران بگذارید نوید این دموکراسی گندیده را به نیابت از سوی مافیای گلوبالیست های حاکم بر جهان میدهد را خواهند داد.
جناب چنگائی.
محض اطلاع جسارتا باید عرض کنم قانون مندی های اجتماعی که بر فرد نیز حاکم است دقیقا بمانند قوانین هستی ترحم وگذشت ندارد.
پائیز که سر میرسد با بی رحمی برگ ها را زرد میکند وشب که فرا میرسد گریزی از سلطه تاریکی نیست.
این قوانین حاکم است که حرف آخر را میزند ومیگوید اگربدنبال شیخ ومنافق و…اسلام راه بیافتی و تاریخ سراسر جنایت وغارت اسلام نخوانی وصرفا به منبر گوش کنی و…از تجربه بزرگ اسلام خور شدن مشروطیت درس نگیری بهائش را خواهی داد.
شاد وتندرست باشید
کودکان ایرانی باید یاد بگیرند که در دنیائی بدنیا می آیند که انتظار دارند آنها برده یک عده دیگر باشند. اگر زن هستند، برده مرد ها، اگر کارگر هستند برده سرمایه داران و اگر خود را ایرانی می بینند، برده امپریالیستها. با دانستن این حقیقت و درک تطابق این دانسته با تجربیات زندگی شان، آنها اماده انقلاب کردن می شوند. راه انقلاب از قبل تعیین نشده و کار خلاق و ابداعی خود آنهاست.
نیروهای اجتماعی زیادی، از نیروهای مذهبی گرفته تا سیاسیون سکولار، سعی دارند که آنها حقایق را نفهمند و تجربیات زندگی شان را به اعتقاداتی علیه خود تبدیل کنند، مثل گناهکار بودن و احمق بودن، ضعیف بودن و امثالهم. یک عده دیگر که خود را هوادار آنها اعلام میکنند، با این ترفند انها فریب میدهند که تاریخ خواسته آنها برده باشند و تاریخ میخواهد که آنها هوادار فلان حزب و فلان رهبر باشند و اگر جامعه مثل کشورهای سرمایه داری دموکراتیک و یا سرمایه داری دولتی نشود باید فقط در خدمت تحقق چنین هدفی باشند.
ضد-اقتدار
خب، آنهائی که فکر میکنند من مارکسیسم را یا مارکس را نفهمیده ام، اپورتونیسم سکوت را بشکنند و به من حالی کنند که چرا درک من از مارکس و مارکسیستها غلط است. این گوی و این میدان، شاید من را دوباره مارکسیست کنند! به اعتقاد من، درک اشتباه مارکس در بالا، کلید درک فاشیستی شدن بلشویکها، سازشکار شدن سوسیال دموکراتها ، حتی امپریالیست شدنشان و در واقع هیچ بودن احزابشان فعلی و آتی شان است.
ضد-اقتدار
توضیح شکست “انقلاب” ۵۷ را پای مقاله اخیر ارژنگ بامداد نوشته ام.
مارکسیست ها درک درستی از جامعه ندارند و هر شورشی را انقلاب تصور میکند. انقلاب در واقعیت یعنی از بین بردن مرد سالاری، بردگی مزدی، امپریالیسم و سیستم سلسله مراتبی کار گروهی در جامعه. مارکسیستها در حقیقت اصلا تعریف انسانی از انقلاب ندارند. گیجی آنها هم از همین است، نمیدانند، اما همه جیز را فکر میکنند که میدانند! برای آنها، انقلاب یک امر تکنیکی در تولید است. بیخود نیست که به جنایتکار تبدیل شدند، انسان رفت، رشد نیروهای مولده شده اصل قضیه.
خیلی از آنها هوادار خمینی نبودند و نیستند، اما “انقلاب اسلامی” را در خدمت “انقلاب” ارزیابی میکردند. در عمق ذهن شبه علمی مارکسبستها یک خرافه وجود دارد که نیروی تکامل به کمونیسم است.
.
لطفا این نوشته مارکس را بدقت مطالعه کنید:
https://www.kapitalfarsi.com/zamaem/zamime1.htm
مارکس:
.
“انسانها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست. مجموعه این مناسبات ساختار اقتصادی جامعه یعنی آن زیربنای واقعی را تشکیل میدهد که بر آن روبنائى حقوقى و سیاسى سر برمىکشد، و متناظر با آن اشکال معینى از آگاهى اجتماعى شکل میگیرد.”
.
“در مرحلهای از پروسه رشد جامعه، نیروهای تولید مادی آن با مناسبات تولیدی یا مِلکی (که صرفا اصطلاحی حقوقی برای بیان همان مناسبات تولیدی است) موجودش، که تا آن زمان چارچوبی برای عملکرد این نیروها فراهم میآوردهاند، دچار تناقض میشوند، و این مناسبات از اشکالی برای رشد نیروهای تولیدی مبدل به قیودی بر دست و پای آنها میشوند. آنگاه دوران انقلاب اجتماعی فرامیرسد.”
.
بقیه را بر اساس جمله اول بخوانید، متوجه خرافه می شوید.
.
اشتباه مارکس در این عبارت است و به بقیه معنی میدهد: “آنها در روند تولید اجتماعی موجودیت خود ناگزیر با یکدیگر وارد مناسباتی میشوند. این مناسبات، مناسبات تولیدی آنهاست، که از خواست و اراده ایشان مستقل و متناظر با مرحله معینی از رشد نیروهای تولیدی آنهاست.” یعنی مناسبات انسانها داوطلبانه نیست، بر اساس اگاهی و طرح و نقشه نیست، مستقل از عقل آنهاست. در حقیقت، سرمایه دارها و امپریالیستها هم نمیدانند چکار میکنند. این مارکسبستها هستند که میدانند آنها چکار میکنند؟ خیلی از مارکسیستها میگویند اگر مارکس نبود یک مارکس دیگر می آمد، ضرورت تاریخی است! پس، عقل خود مارکسبستها هم از خودشان نیست، از تقدیر مادی عالم است. پس، به این توجه نداشته باشید که توده ها چه ایده هائی دارند، این ایده ها بدون اینکه بدانند میتواند انقلابی باشد. البته، برای بعضی از آنها، فقط شورشهای ضد حزب بلشویک ضد انقلابی است!!! عقل سرکوب کردن آنارشیستها و بقیه مخالفان در شوروی هم از لنین و استالین نبود، از تکامل مادی تاریخ بود و آنها فقط به این تکامل لبیک میگفتند. من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.
.
ضد-اقتدار
جناب ناشناس درود؛
دوشته اید:
ممکن است بفرمائید انقلاب اسلامی در کجا شکست خورد؟
من و همفکرمانم در پاسخ پرسش شما می توانیم بسیار بنویسم، همچنانکه تاکنون بی شمار نوشته شده است، اگرچه در پایان نیز چنانکه درخور رویدادهای تلخ و ناگوار تاکنونی باشد نیست، و خردکی پاسخگو و گویای این روند 43 ساله ویرانگری های اسلامی ـ ولائی نمی تواند باشد. آنهم پاسخی که بتواند درخور جنایت های روزانه و نشانگر شکست های امید و آرزوی های بربادرفته ی انقلاب 57 ما در سراسر این دوران پست، تیره و تباه باشد؛ نه هرگز جنان نخواهدبود.
بنابرین یادآورشوم که نه من و نه هیچکس و جریان دیگری نمی تواند آنگونه پاسخی سرراست و همه جانبه بیابد که آن و یا آنها که نوشته شده و گفته می شوند، بتواند اندکی از کارکردهای خمینی انگل، ابله و دروغگو، و خامنه ای خردکش و غارتگر و مافیاساز این دو در دوران خودکامگی مطلق شان را درین کشور ویرانشده برشمارد.
تازه باید به فراکسیون های در قدرت سپاه و بسیج و باندهای لابیگر بازار تا نیولیبرال های دست نشانده و زبان لیس در کاسه های دین دولتی را هم بدان افزود که البته برخورد و بررسی تبهکاری های اقتصادی سیاسی آنها هم می بایست جداگانه بررسی شود تامگر بتواند ناچیزی از آنچه را که ما تنها با چشم خود دیده و از این دم و دستگاه هولناک تجربه ایم را نمایان و آشکار کند.
دین دولتی و شناساندن هیولای های فراوان آشکار و پنهان ضدبشری آن، بر و سرشماری سرکوب ها، زندان ها، اعدام ها، ترورها و نسل کشی های سیستماتیک، و جاسوسی ها و امنیتی کردن زندگی بخش معترضان و همه ی شهروندان ناراضی و فریبخورده با اهرم های تحقیر و سرزنش دینی الهی پنهان و سرراست این قوم پلشت را چونه می توان فراموش کرد؟!،
نیرنگبازانی که ” خداپناه “بودند که همه اشکال جنایت های شان را که امروز ما و کشورمان در آن غرق شده ایم را از همان روز اعدام های پشت بام مدرسه علوی آغازکردند. آغازی که از دید من بسیاری شکست اقلاب 57 را به نمایش گذارد.
آری خمینی بدلیل دروغ ها، ساده دلی ها و خیانت بسیارانی و از جمله توده ای ها و اکثریت ها و … بر اراده ی کارگران و توده ها و زنان سوار شد و آنرا درهم شکاند.
ما تنها و هرچه روشن تر پس از سرنگونی آنها و دیدن و پی بردن به پشت پرده های نادیده از آنها بیشتر و بهتر خواهیم پذیرفت که انقلاب 57 با به تصرف و تسلط واپسگرایان بر آن شکست خورد.
باسپاس از شما
آقای چنگائی.
ممکن است بفرمائید انقلاب اسلامی در کجا شکست خورد؟
اینطور نیست که ما توده ها توده ها وخلق خلق کنیم اما آنجا که نوبت به خواست توده ها وخلق و…میرسد آن را سخاوتمندانه سانسور ونظرات خود را بجای توده ها بگذاریم.
آقای چنگائی.
توده ها نگفتند انقلاب ویا انقلاب دموکراتیک ویا انقلاب سوسیالیستی ویا…
آنها ماهها در خیابانها فریاد زدند انقلاب اسلامی.
بنابراین این ما هستیم که آنها را در کمال سخاوت سانسور دموکراتیک میکنیم.
در مورد رهبری خمینی گور بگوری هم این چنین است.
منافقین وبرخی دیگر مرتب دم از سرقت رهبری انقلاب میزنند اما حتی یک بار نگفته اند انقلاب اسلامی پیش از آنکه توسط امام گور بگوری سرقت شود در دست که بود؟.
بنابرهزاران هزار مدرک و…همچنین به استناد باقیمانده نسل پنجاه وهفت در ایران برهبری امام گوربگوری انقلاب اسلامی شده است.
حال اگرذهنیت توده ها راجع به اسلام دست کم بمدت پانصد سال در دست آخوند بوده است و اسلام را دقیقا بر خلاف تاریخ جنایت کارانه و…اش به ذهن توده ها تزریق کرده و دست آخر نیز امثال منافقین وعلی شریعتی وایرج گل سرخی ونهضت آزادی وجبهه ملی وحزب توده بر شیخ افزوده شده ومهر تائید بر وارونه نمائی پانصد ساله زدند و در پنهان کردن حقایق مکمل شیخ شدند آن بحث دیگریست.
البته بسیار قابل فهم است تمامی کسانی مانند منافقین وحزب توده و جبهه ملی ونهضت آزادی و…که به هر اندازه دست اند کار پا گرفتن انقلاب اسلامی بودند وامام گور بگوری را از بعد از غائله ارتجاعی سال چهل ودو به عرش علاء رساندند واو را فرزند شرف خلق خواندند برای فرار بجلو پسوند اسلامی را با ان پشتوانه توده ای آن و همچنین امام گوربگوری را با همان پشتوانه توده ای از انقلاب اسلامی حذف وبگویند انقلاب !شکست خورد.
بنابراین انقلاب اسلامی شکست نخورد.
آقای چنگائی.
اصلی ترین جرم منافقین دروغ گویست.
دروغ گوئی راجع به الله دروغ گوئی راجع به اسلام.دروغ گوئی راجع به چهارده معصوم!.دروغ گوئی راجع به خمینی گوربگوری.دروغ گوئی راجع به تضاد خود با امپریالیسم و…
آقای چنگائی.
پای تمامی این دروغ گوئی ها خون پاکترین ورشید ترین فرزندان خلق ریخته شد تا زمانیکه که دیگر هیچ تضادی بین سر وبدنه منافقین باقی نماند وهمه از جنس سرکرده های خود شدند.
حال اگر بود از پس امروز فردائی شاهد مجازات رهبری مرده وزنده اینان از حنیف نژاد تا سرکرده خبیث کنونی آن بجرم دروغ گوئی خواهیم بود.
حال جرم هائی مانند جاسوسی در ازاء پول وامکانان برای صدام در زمان جنگ و مزدوری برای امریکا و همکاری شانه به شانه با آخوند ها در زمینه چی اعدام ها وسرکوب و…چیز دیگریست.
آقای چنگائی
اما شما چرا؟
شما که درفروش امام گوربگوری به توده ها بعنوان منجی وفرزند شرف خلق دست نداشته اید.
شما که مانند سران توده با شیخ در تزریق اسلام وجود نداشته به ذهنیت توده ها دست نداشته اید.
شماکه اطلاعات جنگی به صدام نفروخته اید.
شما که…
پس چرا تلاش دارید رو در روی نسل پنجاه وهفت بدانها بگوئید این شما ها نبودید که ماه ها در خیابانها فریاد نزدید استقلال آزادی حکومت ایرانی،نهضت ما حسینیه رهبر ما خمینیه،نه شرقی نه غربی حکومت اسلامی و… شما انقلاب “اسلامی” نکرده اید ؟ و شما ماه ها نام خمینی گور بگوری را در خیابانها فریاد نکرده اید؟
شاد وتندست باشید.
خائن چه کسی است؟
.
بنظر من خائن اصل رژیم است. اصل رژیم ولایت فقیه و نیروهای نظامی محافظ آن و سیستم دولتی اش است. توده های کارگر و زحمتکش و اقشار سرمایه دار کوچک و بزرگ سکولار و حتی مذهبی لیبرال به رژیم اعتماد کردند و با شرکت در انتخابات های گوناگون امیدوار بودند که اداره مملکت بر اساس آزادی های موجود در قانون اساسی اسلامی خواهد بود، اما اصل رژیم به آنها پشت کرد و زیر زیرکی مهره های خود را به آنها تحمیل نمود. توده ها نیز با شورشهای گوناگون به او پاسخ دادند تا سر عقل بیاید اما نیامد و این آخرین شورش تو دهنی محکمی به آن خیانتها شد.
.
در حقیقت اصل رژیم همیشه حیله گر بود. اول از توده ای ها و ملی گراها و حتی امپریالیستهای شرقی و غربی استفاده کرد و خودش را دوست نشان داد. بعد سر آنها را زیر آب کرد و از ملی مذهبی استفاده کرد. بعد از اینکه ملی مذهبی ها خدماتشان را کردند، آنها را هم بیرون انداخت و حتی ترورشان کرد. بعد آمد سراغ جریانات لیبرال تر نزدیک به خودش. رفسنجانی و خاتمی را انداخت جلو تا تا می توانند ذهن توده ها را مهندسی فکری کنند تا برنامه های نولیبرالی و دزدی ها را نبینند. حتی سر رفسنجانی را هم کلاه گذاشتند. بعد از اینکه لیبرالهای نزدیک به خودش وظیفه شان را انجام دادند، از نرمی آنها در مقابل امپریالیستهای غربی استفاده کرد و به بهانه ضد آمریکائی و اسرائیلی بودن خود، سرآنها را هم زیر آب کرد. پس روشن است که در طرح تمام دوستی ها و رفاقتها، اصل رژیم بوده است که آب زیر کاه و خائن بود.
.
همه با هم امروز، حتی با رضا پهلوی هم در آن، در حقیقت همه با هم آنهائی ست که اصل رژیم به آنها خیانت کرده. رژیم شاه خمینی را نکشت و رعایت وحدت طبقاتی را کرد اما اصل رژیم با اعدام آنها کارش را شروع کرد. این همه با هم واقعا هم حق دارد که رژیم را سرنگون کند و نظم اجتماعی خاص خود را برقرار کند که البته نظمی نیست که در آن رهائی زن و کارگر و زحمتکش در آن قابل تصور باشد. چه کسی از انهدام هیتلر بدست رقبای امپریالیست ش ناراحت شد؟ هیچ کس، همه در حقیقت یک نفس راحت کشیدند. طرفدار همه با هم نیستم، اما بگذار برنده شوند. در حد طبقه خود، مثل امپریالیستهای شرق و غرب جنگ دوم علیه هیتلر، حق طبقاتی دارند و با خائن طبقه خود می جنگند.
.
ضد-اقتدار
به نظر من واقعیت تلخ است و چاره ای جز روبرو شدن با آن وجود ندارد.
.
به نظر من،
.
توده های شورشی در ایران ذهنیتی دارند که محصول تضادشان با اعمال و رفتارهای اصل رژیم در دو دهه گذشته است. رابطه ذهنی ی میان جریانات سیاسی و فعالین و توده های سرکوب و اعدام شده سالهای ۶۰ با توده های فعلی وجود ندارد، لااقل تا شروع شورشها وجود نداشت. رژیم و تمام جناحهایش در از بین بردن این ارتباط موفق بودند. بخش قابل توجهی از توده ها (کارگران و زحمتکشان) به جناح اصلاح طلب اعتماد داشتند و حاضر بودند با جمهوری اسلامی اصلاح شده کنار بیایند. این توده ها کمونیست و آنارشیست نبودند و اکثرشان هنوز هم نیستند. تحریمهای اقتصادی و سیاستهای نولیبرالی و اعمال جنایتکارانه و مخرب اصل رژیم باعث شد که توده های معتمد و شرکت کننده در انتخاباتها از رژیم متنفر بشوند. تحریم موفق آخرین انتخابات بیان این حقیقت بود. اگر رژیم، رژیم اصلاح طلبان بود، نارضایتی ها محدود تر بود و مهندسی فکری کار میکرد. امروز مهندسی فکری رژیم از طریق ارتجاع لخت اصل رژیم از کار افتاده و رژیم چاره ای ندارد جز سرکوبها بشیوه همان سالهای ۶۰ با این تفاوت که در سالهای ۶۰ افکار سرکوب شده ها دارای تمایلات کمونیستی بود و امپریالیستهای غربی و شرقی هم از آنها متنفر و تعداد و وسعت خیزشها کمتر، اما افکار توده ها و فعالین امروز اکثرا لیبرال بورژوائی، وسعت شورشها زیاد و امپریالیستهای غربی حامی سیاسی آنها هستند.
.
اعمال رژیم بعد از انتخابات سال ۸۸ در حقیقت سرکوب بخش بزرگی از هواداران خودش بود و امروز بعد از ۴۳ سال در میان توده های کارگر و زحمتکشی که مهندسی فکری شده بودند تقریبا ایزوله و بی آبرو است. تقریبا همه دنیا از رژیم متنفر هستند، حتی امپریالیستهای روسی. حاکمیت روسیه مجبور است با رژیم بسازد چون خودش هم توسط امپریالیستهای غربی ایزوله شده است. بنظر من حتی روسها ترجیح میدهند که رژیمی مثل کوبا و یا ونزوئلا در ایران حاکم باشد تا جامعه ایران از بحران به بحران نرود و مهندسی فکری اقتدار بر توده ها شکننده نباشد و تمایلات به دشمنان آنها شکل نگیرد. تنها اصل رژیم است که از خودش راضی است!
.
امروز تقریبا تمام توده های تحت سلطه اقتدارگرایان جوامع کنونی (امپریالیستهای غرب و شرق) تحت کنترل و مهندسی فکری قرار دارند. همگی در خدمت تضادهای مابین ارتجاعیون قرار دارند. شرایط شباهت زیادی به اوایل قرن بیستم دارد با این تفاوت که دیگر مارکسیسمی وجود ندارد که امید به رهائی از سیستمهای اسارت بوجود بیاورد. مارکسیسم امتحانش را پس داده است و امروزه چیزی نیست جز ایدئولوژی نفاق در طبقات تحت سلطه. اما ایده کمونیسم هنوز زنده است و با وجود مردسالاری و سرمایه داری و امپریالیسم، همیشه زنده خواهد ماند. نفی واقعی و عملی تمام این اسارتها و انواع ایدئولوژی ها ی ارتجاعی وابسته با آنها،، کمونیسم و آنارشیسم است. کمونیسم و آنارشیسم هزاران سال است که وجود دارد و با ما خواهد بود. ذهن انسان خاصیت شورشی دارد و ارتجاع خود را بر نمی تابد
.
هنر کمونیسم آنارشیستی در این خواهد بود که چگونه بتوانیم مهندسی فکری حاکم بر توده های کنونی جهان را در شرایطی خنثی کنیم که در آن امپریالیستهای غرب و شرق تسلط کامل بر ذهن توده ها دارند و یکدست علیه رشد ما متحدند.
.
ضد-اقتدار
میگویند چرا شعار سرنگونی نمیدهی؟
پاسخ:
وقتی زیرساختها ذهنی منتج از تشکلات ضد انواع بردگی بصورت توده ای ساخته شد، حتما، گرنه سرنگونی یعنی قدرت گیری ارتجاعی دیگر. چرا؟ چون این ذهنیت توده های برده است که در انتها بوجود آورده سیستمهای اسارت است، اگر این ذهنیت در دست صاحبان اقتدار بماند، شورشها شورشهائی برای آزادی از اسارت نخواهند بود.
ضد-اقتدار
تفاوت دیدگاه آنارشیستی کمونیستی در ارتباط با مسئله آزادی با بورژوا لیبرالیها این است که آزادی خواهی در محل کار باز نمی ایستد و شامل دیکتاتوری و سلسله مراتب ش در محل کار نیز می شود، محل کاری که بدون مالکیت خصوصی بر وسایل تولید ممکن نیست. برای همین سوسیال دموکراتها و بورژوا لیبرالها، همیشه مدافع منافع بورژواها باقی می مانند. آنها آزادی میدهند (دموکراسی) بعد آنرا با بردگی مزدی، میگیرند.
مشکل کمونیسم آنارشیستی با بلشویسم هم در این همین است. کمونیسم بلشویکی حرف از شورا و شوراها میزند اما دولت را ارباب مستبد توده های کارگر میکند و شوراها میشوند ابزار دولت مارکسیستی صاحب و مالک غیر مستقیم سرمایه ها. کلا اگر قرار است شوراها حاکم باشند، دیگر به حزب و احزاب و غیره چه نیازی وجود دارد. از اول ذهنیت شورائی (دخالتگری، نفی مالکیت خصوصی، مدیریت کارکنان) را بوجود بیاورید نه ذهنیت اطاعت از نخبه های حزبی و سلسله مراتب آنها. غیر از این است که مارکسیسم در هر دو جناح ش شده است شیادی؟!
ضد-اقتدار
جناب چنگائی،
.
در این جمله:
” آنها به کلیت رژیم هشدارداده اند که دور اسلام پناهی، بردباری ولائی و فریبخوری دینی به سرآمده و سران خلافت یک راه بیش ندارند و آن سرنگونی ست. آنها بخوبی می دانند که امر پذیرش اراده اجتماعی ـ طبقاتی در یک ساختار از پائین و شورائی درین حکومت ولی فقیه مطلق مطلقن ممکن نیست.”
.
کجا شورشی های ایران خواستار ساختار از “پائین و شورائی” هستند که حالا به این نتیجه رسیده اند که تحت نظام مذهبی نمیتوانند به آن برسند؟ بر اساس کدام سند و مدرکی؟ توده ها تا قبل از سال 98 میلیونی در انتخابات رژیم شرکت میکردند. من در شعارهای توده های شورشی گزارش شده (مقالات آقای لنگرودی) چنین “خواسته ای” نمی بینم. چه خوب که چنین خواسته ای وجود داشت. اگر چنین خواسته ای وجود داشت، رژیم را برای چنین خواسته ای سرنگون میکردند و بلافاصله وضعیت جامعه ایران از پائین شورائی و ضد بردگی مزدی، ضد مردسالاری و ضد امپریالیستی میشد.
.
نکنه که خواب ماتریالیسم تاریخی دیده اید و فکر میکنید در توده ها خواسته هائی وجود دارد که زبان بیانش را ندارند. خواب دیگر ماتریالیسم تاریخی از زبان آقای خدامراد فولادی در آخرین مقاله اش این است که توده ها خواستار نظام بورژوا دموکراتیک هستند نه نظامی از پائین شورائی و طبقاتی. از لحاظ او، توده ها خواستار دموکراسی بورژوازی هستند، یعنی آزادی احزاب و دولت دموکراتیک پارلمانی. توده ها، از لحاظ او، کاری به استثمار نیروی کار و امپریالیسم و این حرفها ندارند و نباید داشته باشند، اینها باشد وقتی دموکراسی بورژوائی برقرار شد.
.
ماتریالیسم تاریخی و یک جامعه و هزار تفسیر!
#####
در جائی دیگر میخوانیم:
“ازینروست که یکدست و سازش ناپذیر اگرچه اندکی پراکنده، ولی هدفمند و همبسته برابر فرقه آنها و نیروهای آدمخوار او ایستاده اند.”
.
درست، در مقابل رژیم فاشیستی ایستاده اند، اما رژیم فرقه نیست، بخشی از دستگاه یک طبقه اقتدارگرای اجتماعی ایران و جهان است. این طبقه مردسالار، صاحب سرمایه و ابزار تولید است و “مردم” در واقع زنان و مردان برده مزدی هستند. بخش خرده مالکان ناراضی و حامیان بورژوای سکولار و حتی غیر سکولار دست بریده از قدرت سیاسی آنها در ایران و خارج از ایران، فعلا ایدئولوگ این شورشها هستند. چنین اپوزیونی در غرب هم وجود دارد و ویژگی ایران و اسلامی بودن نیست. متاسفانه بردگان مزدی ایران فعلا تحت تاثیر افکار سکولار بورژواها هستند و خواستار روابط کمونیستی نیستند، اگر بودند بیان میکردند و اعمال آنها در سطح کارخانه ها، ادارات و شعارها قابل مشاهده بود.
.
انتظار هم نباید داشت که توده های کارگر در عرض چند هفته به این نتیجه برسند که باید خواسته های کمونیستی داشته باشند. نیروی مهندسی فکری امپریالیستهای غرب و شرق و خود رژیم بسیار قوی است و بدون حضور دائم و طولانی (غفلت کمونیسم مارکسیستی) و تبلیغ و ترویج کمونیسم و آنارشیسم، چنین آگاهی ی ممکن نیست. شما ضعف و عقب افتادگی مارکسیستهای سوسیال دموکراتها و بلشویکها و کلا مارکسیستها را می اندازید گردن توده ها و رژیم اسلامی. روشنفکران و فعالین مارکسیست خودشان در بحران بوده اند و نمیتوانستند آگاهی خاصی را منتقل کنند چون آگاهی خودشان زیر سئوال بوده است. دولتهای مارکسیستی سرنگون شده اند، سوسیال دموکراسی مارکسیستی دیگر قدرت ندارد، و دولتهای باقی مانده محبوب نیستند. تا اینجا، در ایران، بورژواهای سکولارها حاکم بر ذهن توده ها بوده اند و امپریالیستهای غربی هم همیشه کمکشان.
.
گفتم امپریالیستهای غربی،
.
آیا امپریالیستهای غربی رژیم را به رژیم ضد امپریالیستی بورژوا لیبرال ترجیح میدهند؟ مثل دولت مصدق؟ میدانیم آری. اما امروز بورژوا لیبرال ضد امپریالیست شکل دیگری پیدا کرده، توضیح خواهم داد.
.
آیا امپریالیستهای غربی رژیم را به بورژوا لیبرالهای حامی خودشان ترجیح میدهند؟ با تشدید تضادهای شرق و غرب و نزدیک حاکمیت فعلی جمهوری اسلامی به روسیه، خیر و منتظر سرنگونی رژیم هستند. هرچه توده ها موضعگیری های مشخص تری در کسب حمایت از غرب علیه رژیم داشته باشند، حمایت کشورهای غربی بیشتر میشود چون رژیم در بحرانی عمیق گیر است. خمینی هم باید صدور نفت را تضمین میکرد و به غربی ها میگفت من را دشمن نبینید. ضد کمونیست (ضد سرمایه داری ددلتی شوروی – شرقی در نه شرقی نه غربی) هم که بود.
.
آیا امپریالیستهای غربی رژیم را به نظم شورائی کارگری ضد مردسالاری، ضد بردگی مزدی و ضد امپریالیسم ترجیح میدهند؟ آری.
.
پس بین کمونیستهای خواستار نظم شورائی و نظم بورژوا لیبرالی ضد امپریالیست، بظاهر وحدت وجود دارد. اما بظاهر.
.
نظم بورژوا لیبرالی ضد امپریالیستی شبیه دولت زمان حیات چاوز در ونزوئلا است. این نظم مجبور است از امپریالیستهای شرقی کمک بگیرد و تئورسینهای مارکسیست هوادار خودش را هم حتی دارد. هواداران این نظم عمدتا تمایلات و نزدیکی های مارکسیستی دارند. حتی آنارشیستی مثل چامسکی هم به آنها سمپاتی دارد و از گفتمان آنارشیستی خارج شده است.رادیکالهای این دیدگاه هوادار سرمایه داری نوع دولت رفاه هستند و ضد نولیبرالیسم می باشند نه بردگی مزدی آن. این نوع بورژوازی لیبرال به سوسیال دموکراسی وطن پرست نزدیک است نه سوسیال دموکراسی غیر وطن پرست مثل آقای فولادی. برای همین است که آقای فولادی ار سایت روشنگری فرار کرده است، سایت روشنگری بورژوا لیبرال ضد امپریالیست است.
.
نکته آخر،
دولتهائی مثل چین و هندوستان بنظر امپریالیستی نمی آیند چون در دیپلوماسی سمتگیری تضادهای روسیه و دولتهای ناتو شرکت نمیکنند. این از ذات سیستم آنها نیست، از موقعیت فعلی آنهاست. اگر آنها روزی در شرایطی قرار بگیرند که برای حفظ سرمایه های صادراتی شان باید ارتش بفرستند و سیاست مدار بخرند و یا کودتا کنند، حتما خواهند کرد. فعلا، سیاستهای امپریالیستهای فعال برای آنها کافی است و همه با هم ارزش اضافی میخورند و بر میلیاردها برده مزدی حکومت میکنند.
.
ضد-اقتدار