من «رهبر» هستم، پس مادام العمر!

روشنگری. قذافی در استفاده از خشونت لجام گسيخته، گوی سبقت را از همگنان خود در منطقه ربود و با اين کار کشور را در دهان فاجعه فروبرده بدون اينکه به بقای خود کمک کرده باشد. اولين سخنرانی قذافی بعد از شروع شورش ضدديکتاتوري، طنين خطبه های نماز جمعه ايران را داشت: او يک «انقلابی» است، انقلابی متعلق به مستضعفين يا به گفته ی خودش برآمده از چادر، «ضدامپرياليستی» که از محل فروريختن بمب های آمريکا سخن ميگفت، او نه با ارتش بلکه با انبوه «مردم» و بخصوص جوانانی که «عاشق » رهبرند، «توطئه گران» و« گول خوردگان» را خرد خواهد کرد. او هشدار داد تاکنون خويشتن داری کرده اما اشتباه نکنيد: نظام او تجسم «اقتدار» است، اقتداری که وقتی اراده کند «دشمن» را به آتش خواهد کشيد!
24 ساعت هم طول نکشيد که مردم اين «اقتدار» را طوری به چالش کشيدند که انتظار بقای رژيم رابه صفر رساند.
فرازهايی از سخنان قذافی چنين بود:
*قذافی گفت کناره گيری نميکند و مادام العمر در قدرت ميماند. چرا؟ به اين «دليل منطقی»: « من رهبر انقلاب هستم، من رئيس جمهور نيستم که کنار بروم. معمر رئيس جمهور نيست که پست خود را ترک کند». و بعد مثل خامنه ای که در نماز جمعه بعد از کودتای انتخاباتی گفته بود «جان ناقابل» و «جسم ناقص» خود را «کف دست گرفته» و «در راه انقلاب و اسلام فدا» خواهد کرد، قذافی هم اعلام کرد در ليبی و در قدرت ميماند تا «شهيد» شود.
*قذافی برای بی اعتبار جلوه دادن اخبار رسانه های خارجی در مورد خشونت مامورانش به همان بهانه جمهوری اسلامی متوسل شد، يعنی يادآوری مواردی از خشونت که دولت های غربی عليه شهروندان بکار برده اند و جالب اينکه در اين رابطه درست همان موردی را يادآوری کرد که خامنه ای در سخنرانی خود به آن اشاره کرده بود يعنی خشونت پليس آمريکا عليه فرقه داويديان در سال 1993.
*قذافی همچنين سرکوب برای «تامين امنيت» را يک حق بين المللی برای رژيم خود خواند و تذکرداد همانطور که قدرت های جهانی در مورد بمباران پارلمان روسيه در زمان يلستين و ميدان تين آمن در چين دخالت نکردند، در اينجا هم حق دخالت ندارند.
*قذافی هم مثل مقامات جمهوری اسلامی که مردم معترض را «خس و خاشاک»، «ميکرب» و بزغاله» خوانده اند، معترضين را «موش»، «معتاد»، «گول خورده» و «تحريک شده» از خارج خواند.
*قذافی گفت حکومتش نه بر زور که بر اراده مردم استوار است. او گفت پايگاه قدرتش «مردم» و «جوانانی» هستند که «عاشق قذافی » اند و از آنها خواست در خانه نمانند: «از فردا محدوديت برداشته خواهدشد، به خيابان ها بريزيد، به آنها حمله کنيد.»
*قذافی «تبليغ» ناآرامی را به رسانه های خارجی و دشمن منسوب کرد. او عليرغم بازسازی روابط رژيم خود با قدرت های غربي، نمايش «ضدامپرياليستی» را فراموش نکردو علاوه بر اينکه محل بمباران ليبی توسط آمريکا در سال های ريگان را که در آن دختر 15 ماهه قذافی کشته شده بود، به عنوان محل تريبون سخنرانی انتخاب کرده بود، در ميانه ی سخنرانی نيز هواپيمايی با پرچم آمريکا نشان داده شد که در مشتی محکم اسير بود. عليرغم اين او فراموش نکرد با نسبت دادن شورش به القاعده و خطر استقرار قوانين شريعت در شرق کشور، دل «دشمن امپرياليست» را خالی کند.
دولت های استبدادی همه به هم شباهت هايی دارند، ولی وجوه مشترک رژيم های ليبی و ايران ازاين فراتر ميرود. هردو مدعی راه سوم و «انقلابی » و اسلامی در مقابل سرمايه داری و سوسياليسم شدند،هردو مدعی نمايندگی کارگران و «مستضعفان» بوده اند و قذافی بواقع نيز زمانی کنترل بيش از 200 کارخانه را به کارگران سپرد و تامين اجتماعی داد، هردو مدعی «تحول انقلابی در اقتصاد و جامعه بر اساس موازين اسلامی» بودند که در چرخشی مزورانه اجرای پروژه های بانک جهانی و صندوق بين المللی پول و طرح های نئوليبرالی را مبنای جهش بزرگ اقتصادی خود اعلام کردند. هردو مدعی دفاع از حقوق مردم فلسطين بوده اند و بر اين اساس رابطه شان با ديکتاتورهای ديگر عرب شکرآب شد. هردو مخالف القاعده بوده و خود را قهرمان صدور انقلاب اسلامی بر اساس موازين «اصولی» به شمارآورده اند و قذافی در اين رابطه يک «لژيون اسلامی» هم برای برپايی انقلاب درمنطقه بويژه آفريقا ايجاد کرد. هردو به بهانه دفاع از تحولات مردمی در آمريکای لاتين سعی کردند با اتکاء به پول نفت در ميان دولت های آمريکای لاتين برای خود حاميانی جور کنند و به هدف خود نيز رسيدند.
شباهت ها بازهم فراتر ميرود و به برخی از آنها در ادامه بر ميخوريم، اما نمونه های فوق برای تاکيد بر اين خصوصيت است که هر دورژيم با توسل بر شعارهای «انقلابی» و «ضدامپرياليستی» و حتی «ضدسرمايه داری» تلاش کردند برای خود مشروعيت کاذبی دست و پا کنند، اما سرکوب گسترده به منظور استقرار قدرت خودکامه مچ آنها را باز ميکند و ذات متقلب و رياکار آنها را مداوما جلوی چشم مردم قرار ميدهد و وضعيت مضحک ،شرم آور و نفرت انگيزی برای آنها ايجاد ميکند که در جريان خيزش 88 ايران و انقلاب های عرب به شکل خيره کننده ای جلوه گر شد و به تحليلگران جهان کمک کرد برای گرفتن درس تاريخ نه به گذشته که به زمان معاصر مراجعه کنند.
خانم لميس اندومی تحليل گر مسايل خاورميانه يک نمونه از اين درس ها را به دست ميدهد که به گفته خودش منحصر به ليبی نيست. او مينويسد:
«از سال 1969 که کلنل معمر قذافی با يک کودتای نظامی به قدرت صعود کرد، به هرتکه پاره شعار انقلابی در کتاب ها متوسل شد تا اعمال خود،از جمله تحکيم قدرت در دست بستگان و ياران نزديک خود و ايجاد شبکه ای از نيروهای امنيتی و ميليس «بسيج» را توجيه کرده و ليبييايی ها را مجبور کند به اميال رژيم سبع او تن دهند.
او از طريق حمايت از جنبش های انقلابی در نقاط مختلف جهان – البته آنهايی که حکومت خود او را به خطر نمی انداختند، از خود تصويری به عنوان «حامی محرومين» درست کرده بود که برايش غضب غرب را هم به همراه می آورد. ولی حالا مردمی که دلاورانه سرکوب های وحشيانه رژيم او را به چالش می کشند، پيام ميدهند: شعارهای ضد غربي، حتی اگر اينجا و آنجا در خدمت يک جنبش حق طلبانه باشد، ديگر نميتواند بقای رژيم های سرکوبگر منطقه را تامين کند.
حالا داريم وارد دورانی ميشويم که درآن رهبران برپايه توانايی شان برای انطباق با آمال مردم مورد داوری قرار ميگيرند، دورانی که رهبران بايد پاسخگوی اعمال خود باشند. بيانيه صادر کردن عليه دشمن خارجي، حتی وقتی که واقعا هم دشمن باشد، و در همان حال تحميل بی حقی بر مردم خود ديگر مجاز نيست…
قذافی در حاليکه منافع مردم خودش را لگد مال ميکرد، خود را به عنوان قهرمان مصائب فلسطينی ها جا ميزد و بدترين حملات لفظی را به اسرائيل ميکرد. ولی اين چيزی نبود جز سوژه تکراری در منطقه ای که رهبران بايد زبانا با مردم فلسطين همدردی نشان دهند تا برای خود مشروعيت دست و پا کنند. البته «حمايت » قذافی مانع آن نمی شد که او به بهانه تنبيه رهبران فلسطينی که با اسرائيل به مذاکره نشسته بودند، پناهندگان فلسطينی را از ليبی بيرون کرده و به صحرا بيندازد.
اما بدتر از موضع ضد فلسطينی قذافي، بهره برداری از آفريقايی ها از طريق جازدن خود به عنوان رهبر قاره بود. اگر گزارش ها درست باشد، او از کارگران فقير مهاجر آفريقايی عليه معترضين ليبی استفاه ميکند. اگرچه اندوهناک است، ولی باور کردنی است که يک ديکتاتور بيرحم که چشم انداز از دست دادن ثروت وقدرت او را به جنون کشانده، ميتواند رنج مردم فقير و به حاشيه رانده شده را عليه مردم فقير و سرکوب شده مورد استفاده قرار دهد.»
«سپاه» و «بسيج» و «اجير» به جای ارتش
هيچ ديکتاتوری با زور پنجه خودش و مقامات نزديک خودش بر قدرت نمی ماند. پيکره اصلی دستگاه سرکوب قذافی را چه کسانی تشکيل ميدادند؟ چه نيرويی وحشيانه مردم معترض را به بمب و گلوله می بست؟ در اين رابطه فرانک گاردنر تحليل گر امنيتی بی بی سی گزارشی داردکه نگاهی به آن از جنبه اطلاعاتی و نيز توجه به برخی شباهت ها به دستگاه سرکوب رژيم ايران مفيداست.
به نوشته ی گاردنر برخلاف مصر و تونس، در ليبی اين نيروی نظامی مرسوم نيست که تعادل قدرت را حفظ ميکند. برعکس شبکه در هم پيچيده و غيرشفافی از بريگادهای شبه نظامي، «کميته های انقلاب» متشکل از هواداران مطيع و مورد اعتماد، بعلاوه رهبران قبيله ای و نيز اجيران وارداتی نيروی اصلی سرکوب قذافی را تشکيل ميدهند. گاردنر مينويسد ارتش ليبی عمدتا يک ارتش سمبوليک و حدودا 40000 نفری است که کلنل از همان آغاز به قدرت رسيدن از ترس کودتا مخصوصا آن را تضعيف کرده و سلاح کافی هم در اختيار آن قرار نداده است. گاردنر خبرهای مربوط به ترک خدمت افسران ارتش و پيوستن آنها به مردم را به همين امر ارتباط ميدهد و ميگويد قذافی نه فقط بدون اين ارتش ميتواند سرکوب کند بلکه دستگاه امنيتی ويژه او در شرق کشور در اجرای دستور بمباران سنگرهای شورشيان هيچگونه ترديدی به خود راه نداد. توضيحات بيشتر گاردنر در مورد بخش های مختلف دستگاه سرکوب از اين قرار است:
(توضیح: مقاله گاردنر قبل از سقوط قذافی نوشته شده است)
«امنيت داخلی»: [چيزی شبيه «نيروهای اطلاعات» ايران]. گاردنر مينويسدليبی هم مثل بسياری از دولت های منطقه يک دستگاه امنيت داخلی خشن، سبع، گسترده و بسيار مجهز دارد. او به ياد می آورد در سفرش به ليبی قبل از شروع شورش به زحمت ممکن بود بتوان يک آدم معمولی را پيدا کرد که حاضر باشد با يک خبرنگار آزادانه به صحبت بنشيند. تعدادی از پسران و نزديکان خود قذافی با اين دستگاه امنيتی کار ميکردند. گاردنر بويژه از عبدالله سنوسی داماد قذافی نام ميبرد که گفته ميشود فرمانده عمليات وحشيانه سرکوب در بنغازی و شرق کشور بوده است و ميگويند تا او مشاور قذافی باشد به زحمت ممکن است قذافی را متقاعد کرد که کناره گيری کند.
نيروهای شبه نظامی:[مشابه سپاه و بسيج رژيم ايران]. اين گاردها نه به ارتش بلکه به کميته های انقلاب قذافی پاسخگو هستند. گفته ميشود هانيبال پسر ديگر قذافی يکی از فرماندهان آن است. به نوشته ی گاردنر شبه نظاميان که گاهی آنها را«ميليشيای مردمی» ميخوانند، تا زمان نوشتن مقاله در بی بی سی «چهارشنبه چهارم اسفند» به قذافی و حلقه درونی او که به عربی آنرا «اهل الخيمه» ميخوانند، وفادار مانده اند. [«اهل الخيمه» مترادف با همان «بيت رهبری» است و رژيم ايران کلمه بسيج را مرادف با ميليس يا ميليشيا به کار ميبرد. البته در هر دو مورد بايد متوجه تفاوت ها هم بود.] به هرحال به نوشته گاردنر در ليبی اگر اين نيروی شبه نظامی تغيير موضع بدهد و به معترضين بپيوندد بعيد است قذافی بتواند در قدرت بماند.
اجيران:گاردنر استفاده از اجيران را تاريک ترين و تشويش آورترين نکته در جريان خيزش اخير ليبی ارزيابی ميکند و بسياری از تحليل گران، هم چپ و هم راست، در اين ارزيابی با او اشتراک نظر دارند. به نوشته گاردنر گزارشات متعدد حاکی از آن است که رژيم قذافی وسيعا از اجيران آفريقايي، عمدتا از کشورهای چاد و نيجر، برای قتل و مثله کردن معترضين بی سلاح استفاده ميکند. آنها از سقف خانه ها به جمعيت تظاهرکننده تيراندازی ميکنند و جنايت هايی را که ممکن است سربازان ليبی از انجام آن سرباز بزنند به آنها محول ميکنند. گاردنر يادآوری ميکند سرهنگ قذافی در زمانی که ميانه اش با رهبران عرب به هم خورده بود، روابط نزديکی با کشورهای آفريقايی برقرار کرده بود. هم اکنون در کشور 6 ميليونی ليبی حدود 500000 آفريقايی ترک ميهن کرده زندگی ميکنند. البته تعداد کمی از آنها به عنوان اجير برای قذافی کار ميکنند ولی وفاداری آنها به رژيم قذافی کامل است.
قبايل: استفاده از روابط و نيروهای قبيله ای خود يک نقطه تاريک حتی در «روشن ترين» ايام حکومت قذافی است که در شرايط کنونی و در آينده هم نقش بازی خواهد کرد.گاردنر توضيح نسبتا مفصلی نيز در اين رابطه داده است، اما بعد از انتشار مقاله ی او خبرها نشان از تحول در موضع برخی قبايل وفادار به قذافی دارد.
تصويری که گاردنر از نيروهای سرکوب قذافی به دست ميدهد در خيلی از رژيم های خودکامه مشترک است، اما چيزی که در مورد رژيم هايی مثل جمهوری اسلامی و ليبی مهم است اين است که آنها در حالی خود را «انقلابی» و «مردمی» ميخوانند که عالمانه و عامدانه به هر وسيله ای چنگ می اندازند تا از طريق به جان هم انداختن مردم و بر پا کردن بدترين، خشن ترين و فاجعه بارترين نوع جنگ داخلی قدرت را حفظ کنند. درحقيقت آنها برای قتل و غارت، کشتارقومي، تجزيه و وفروپاشي، مداخله و حمله خارجي، جامعه بی دولت، دشمنی بين ملت ها و هرچيز بد و هولناکی که ميتواند در انتظار ملت برپاخاسته و محروم از تشکل زير سلطه شان باشد، زمينه فراهم ميکنند. آنها دايما در مورد خطراتی که در صورت سقوط رژيم شان کشور را تهديد ميکند، هشدار ميدهند و در همان حال عمل آنها نشان ميدهد مکنون قلبی شان اين است: ديگی که برای من نجوشد بگذار سر سگ در آن بجوشد.
از اين که بگذريم در مورد شباهت ها نبايد اغراق کرد. در حاليکه نفس انقلاب در قاره استبداد عالمگير شده است، مثل اين است که هم مستبدين منطقه به يک زبان و همه مردم معترض به يک زبان سخن ميگويند. با وجود اين آزاديخواهان هر کشور بايد ويژگی های کشور خود را بشناسند و در عين اينکه تحولات کشورهای همسايه را دقيق دنبال کرده و درس ميگيرند، تاکتيک ها مبارزه را با توجه به ويژگی های کشور خود پيش ببرند. بنابراين خوب است در کنار شباهت به برخی اختلاف ها در موقعيت دو رژيم ايران و ليبی نيز توجه کنيم.
خروج ليبی از «انزوا»
يکی از وجوه اختلاف در موقعيت رژيم های ايران و ليبي، روابط بين المللی آن هاست. البته هردو رژيم عليرغم شعارهای ضد امپرياليستی خود سعی کردند با قهارترين نيروی مسلط بر جهان يعنی سرمايه به شيوه خود کنار آيند. رژيم ايران از طريق واگذاری تعهدات دولت، شوک تراپي، حذف يارانه ها و پيروی از نسخه جهانی سرمايه برای دوره کنونی سعی کرد دارايی و کار ايرانی را به ثمن بخش در اختيار بازار داخلی و خارجی بگذارد و از اينطريق با انزوای سياسی و تحريم اقتصادی مقابله کند.
اما رژيم قذافی که در دهه 80 «سرمايه داری خلقی» را جايگزين «سوسياليسم اسلامی» پيشين خود کرده بود، بعد از تجديد نظر در سياست خارجی و رها کردن برنامه هسته ای در دهه 90 پيوندهای گسترده ای با دولت ها و سرمايه های خارجی برقرار کرد که به انزوای رژيم قذافی پايان داد. برخلاف رژيم ايران که حتی گامبيای کوچولو هم با آن قطع رابطه کرد، رابطه حسنه رژيم قذافی با قدرت های سياسی و اقتصادی جهان کاتالوگ رنگين و شگفت انگيزی را می سازد که يک سر آن را دولت های «ياغی» آمريکای لاتين و سر ديگر را دولت ها و قدرت های تعيين کننده ی معنای «ياغی»، از آمريکا و انگليس و فرانسه گرفته تا ايتاليا و شرکت های غول پيکر اقتصادی آنها تشکيل ميدهند. جای بزرگی هم به چين و ترکيه و کشورهای آفريقايی و آمريکای لاتين و ديگران اختصاص داده شده است. حتی هاليوودو معروف ترين و گران ترين خوانندگان جهان مثل بيانسه و جی زد و راسل سيمونز و ليندسی لوهان – همانطورکه ويکی ليکس افشاکرد – در اين کاتالوگ جای خود را دارند. همه اينها بدون اينکه لازم باشد قذافی از شعارهای «انقلابی» و «ضدامپرياليستی» خود کوتاه بيايد. توجه به خصوصيت رژيم ليبی از اين نظر هم جالب است که ليبی هم ادعاهای «انقلابی» و «ضدامپرياليستی» پيشين و کنونی رژيم اسلامی ايران، وهم روياهای بخشی از سپاه و «خواص» ممتاز در رژيم ايران را با هم و يک جا در خود تحقق داده بود! آنچه در رژيم ايران تناقض و شکاف بوجود آورده، آنجا نه فقط همزيستی بلکه هم آميختگی داشتند و انبوهی رابطه و امتياز بوجود می آوردند.
کلنل با اين کاتالوگ رنگارنگ نتوانست دوام رژيم خود را تضمين کند، اما قدرت های غرب را در برابر خيزش مردم ليبی در وضعيت متناقضی قرار داده است. برای درک اين وضعيت متناقض کافی است نگاهی گذرا به روابط و قراردادهای ليبی بيندازيم.
شبکه خبری مستقل دموکراسی نو يادآوری ميکند ليبی و دولتهای اروپاو آمريکا در سال های اخير از طريق قراردادهای تجاری و نظامی روابط خود را تقويت کرده اند.اين خبرگزاری اضافه ميکند دو سال پيش کمپانی آمريکايی جنرال ديناميک قرارداد 165 ميلون دلاری با دولت ليبی امضا کرد تاارتش ليبی و بويژه بريگاد دوم نيروهای ويژه آن را به سلاح سنگين مجهز کند.هاليبورتون، شل، ريتون، داو شيميکال و شورون همه عضو مجتمع بازرگانی ايالات متحده – ليبی هستند. خبرگزاری مزبور اضافه ميکند در سال 2009 افشا شد که نيروهای انگليسي، نيروهای ويژه دولت قذافی را تعليم ميدهند تا «تکنيک های ضد ترور» را به آنها بياموزند.
يادآوری اين نکته نيز مفيد است که بريتانيا در يک برنامه حساب شده متهمان بمبگذاری در هواپيمای پان آمريکن بر فراز لاکربی را که به قتل 270 نفر انجاميده بود آزادکرد.
البته فقط آمريکايی و انگليسی ها نبودند که برای برقراری «پيوند» با دولت قذافی سرودست می شکستند. سارکوزی (نخست وزیر وقت فرانسه) که به رفتار خام و خشن معروف است، مثل يک پسربچه خجالتی به خدمت شکری غانم وزير نفت ليبی رفت و در حالی که خودش را لوس ميکرد تقاضای سهم کرد. برلسکونی(نخست وزیر وقت ایتالیا) حتی 5 ميليارد دلار و يک پوزش بابت دوره استعمار به دولت قذافی تقديم کرد و با صراحت و وقاحت گفت ما از ليبی پناهنده کمتر و نفت بيشتر ميخواهيم! آخر دولت «انقلابی» علاوه بر سفره های نفت، خدمات خود برای جلوگيری از ورود پناهنده ها، اين بی پناهان سرگردان در حاشيه خاکستری دولت – ملت ها، به اتحاديه اروپا را هم ارائه ميکرد و در اين رابطه موجبات امتنان قلبی بی پايان دولت های اروپايی را فراهم کرده بود.
اجرای «اصلاحات اقتصادی» و تنظيم رابطه با دولت ها و کمپانی های غربی را پسری که همه آن را وليعهد «رهبر» می دانستند يعنی سيف الاسلام و شکری غانم نخست وزير سابق و رئيس بعدی شرکت نفت برعهده داشتند. لميس اندونی که در ابتدای مقاله به او اشاره شد سيف الاسلام را که تحصيل کرده مدرسه اقتصاد لندن است «عزيز غرب» خوانده است و از مجله تايم نقل ميکند که از زمان لغو تحريم های ليبی در سال 2005 سيف به عنوان «ضامن» کمپانی های نفتی عمل کرده است. تايم اضافه کرده بود در مصاحبه ای با مديرعامل شرکت های نفتي، همه گفتند سيف کسی است که آنها بيش از هرکس ديگر مايلند رهبر ليبی بشود. بالاخره بين «قذافی انقلابی» و «دشمن امپرياليست» يکجا توافق حاصل شده بود»: تعيين «وليعهد» مطلوب برای رهبر مادام العمر!
خانم اندونی از قول گزارشگر تايم نقل ميکند: سيف الاسلام به فوروم اقتصاد جهانی رفت و آمد ميکرد و من در يکی از ديدارهای خود از ليبی بيشمار مديران اجرايی شرکت های اروپايی و آمريکايی را ديدم که برای تعيين قرار ملاقات با سيف صف بسته بودند.
اندونی اعتماد به نفس سيف در سخنرانی خشن اخير خود عليه معترضين و تهديد به برپا کردن حمام خون را ناشی از همين موقعيت سيف ميداند، همانطور که ترديدها و محافظه کاری غرب در محکوميت فوری و بدون ابهام خشونت های وحشيانه ليبی را ناشی از همين مساله ارزيابی ميکند.
شبکه دموکراسی ناو نيز در گزارشی در 22 فوريه خبر داد فعالان آمريکايی – ليبيايی دولت آمريکا رامورد انتقاد قرار داده اند که واکنش مناسب نسبت به سرکوب خونبار دولت ليبی نشان نداده است. به گزارش اين شبکه هيلاری کلينتون وزير خارجه آمريکا تا آنروز در رابطه با خشونت دولت در ليبی عليه معترضين چيزی در انظار عمومی نگفت ولی وزارت خارجه روز دوشنبه بيانيه ای صادر کرد که در آن خواهان « توقف خونريزی های غيرقابل قبول» شد. باراک اوباما نيز در موضع گيری های خود محتاطانه عمل کرد. اتخاذ موضع محکم تر توسط اتحاديه اروپا، آمريکا و نهادهای بين المللی تا روز جمعه 25 فوريه که به نظر ميرسيد کنترل اوضاع در بخش وسيعی از ليبی از دست رژيم خارج شده است، بطول انجاميد.
نشريه اکونوميست حامی علنی شرکت های بين المللی روز 22 فوريه در وبسايت خود مقاله ای تحت عنوان «زمان رفتن» منتشر کرد که نگرانی از اوضاع ليبی در آن موج ميزد. در اين مقاله به خشونت نيروهای دولتی اشاره شده است، اما خشونت معترضين در مقاله بازتاب بيشتری يافته و با افسوس به از دست رفتن فرصت ساختن آينده توسط شرکت های بين المللی اشاره شده است. برای اينکه تصوير کامل تری از نگاه جهانی از زوايای مختلف به خيزش ليبی داشته باشيم، به اين مقاله هم نگاهی ميندازيم.
در گزارش اکونوميست آمده بود: در بخش های شرقی ليبی پليس مواضع خود را ترک کرده و نيروهای قبيله ای کنترل را به دست گرفته اند. تيراندازی از هلی کوپترها و تلاش نيروهای اجير که از چاد، زيمبابوه و گينه وارد کرده اند وضعيت را تغيير نداده است.
اکونوميست سپس گزارش مفصلی از غارت و تخريب ارائه داده که هدف عمده آن «پروژه های تحت اداره خارجی ها» است. اکونوميست تاکيد ميکند خشونت عمدتا از خشمی ريشه ميگيرد که متوجه «تحول ليبی نفت خيز به يک دولت رانتی است که در آن کمپانی های خارجی قراردادهای عمده را برده اند و هزاران کارگر چيني، مصری و ويتنامی در آن ها به کار گرفته شده اند. کشتار وسيع توسط اجيران آفريقايی که لباس های نارنجی بر تن و کلاه ايمنی کار بر سر دارند، شعله خشم مردم را بيش از پيش شعله ور کرده است.»
گزارشگر اکونوميست سپس به فيلم هايی اشاره ميکند که با تلفن همراه گرفته شده و در آنها ديده ميشود که مثلا يک مزدور آفريقايی را که اعتراف کرده بود برای هر قتل 12000 هزار دلار گرفته لينچ ميکنند يا فيلم هايی که اجساد قطعه قطعه شده اجيران آفريقايی را نشان ميدهد.
گزارشگر اکونوميست از زبان کارگران مهاجری که خود را به مرزها رسانده اند نقل ميکند: «مردان قبيله ای» مجهز به هفت تير و شمشير به تاسيسات آنها آمده با تهديد کليد ماشين های آنها را گرفته اند و بنگالوهای محل سکونت آنها را به آتش کشيده اند. آنها سوار ده ها کاميون و در برخی موارد تانک به مراکز و محل های کار شرکت های خارجی حمله کرده و آنها را غارت ميکنند. از جمله يک کنتراتچی انگليسی ميگويد 80 کامپيوتر آنها را به سرقت بردند. يک مدير انگليسی «که شاهد غارت و سوختن پروژه 2.5 ميلياردی برای بازسازی دانشگاه» بود ميگويد:« سرانجام اين رژيم داشت برای مردم خود سرمايه گذاری ميکرد.» گزارشگر اکونوميست که از مرز ليبی گزارش ميداد همچنين مينويسد در شهرهايی که که از کنترل رژيم خارج شده اند، از جمله بنغازی شهردوم ليبي، جوانان در خيابان ها سوار ماشين های سرقتی مملو از سلاح و حتی تانک هايی که از پادگان های گرفته اند، ويراژ ميدهند. آنها مراکز نگهبانی و پادگان ها را به آتش کشيده اند، آنها در برخی مراکز پرچم ليبی در زمان شاه ادريس که توسط قذافی ساقط شد و روی آن هلال احمر بود را جايگزين پرچم کنونی کرده اند.اکونوميست شواهدی از فعاليت اسلام گراها در شرق کشور ارائه ميدهد.
اکونوميست بعد از شرح مفصل غارت ها و خشونت ها توسط مردان ايلی از قول کارگران مصری که ليبی را ترک کرده اند گزارش ميدهد در شهر بنغازی جوانان کميته های مردمی ايجاد کرده اند که نظم را برقرار کنند و اين مشابه کاری است که گروه های مصری انجام ميدادند تا خلاء نيروهای پليس را، که پست های خود را ترک کرده بودند، پر کنند.
ابراز نگرانی صاحبان شرکت های بين المللی و سخنگويان آنها در مورد ميراث شومی که ديکتاتور ها برای مردم خود باقی ميگذارند دير است. مردم تا زمان رسيدن دوران «وليعهد رهبر» صبر نکردند، و حالا تنها چيزی که ميتواند مردم ليبی را هم از شر ديکتاتور و هم از ميراث ناميمون او نجات دهد، همان جوانانی هستند که درس های مثبت از انقلاب کشور همسايه را به تجربه می گذارند و به جای آنکه خشونت ضدانسانی و لجام گسيخته رژيم را با خشونت ضدانسانی و لجام گسيخته پاسخ دهند سعی ميکنند با قدرت سازمان يافته مردم ديکتاتور را به زير بکشند و ميراث های شوم ديکتاتور را با خود آنها به گور تاريخ بسپارند و با همان قدرت سازمان يافته مردم حکومتی بسازند که به مردم پاسخگو باشد. اين کاری است حتی دشوارتر و مهم تر از برانداختن خود ديکتاتور.
سوسن آرام
Comments
من «رهبر» هستم، پس مادام العمر! — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>