زده اندمان و رنگ هامان را از ما نپرسیده اند
خورده ایم و رنگ هامان را از هم پرسیده ایم/محمد علی اصفهانی
زده اندمان و رنگ هامان را از ما نپرسیده اند
خورده ایم و رنگ هامان را از هم پرسیده ایم
محمد علی اصفهانی
اخیراً چند تن از دانشمندان، مدعی کشف رنگ تازهیی شده اند که چیزی میان سبز و آبی است، و اسمش را هم «اُلو» گذاشته اند.
دانشمندان دیگری اما معتقدند که رنگ ها همچنان همان ها هستند که بوده اند، هرچند که روشِ به کار گرفته شده شاید بتواند به یافتن درمانی برای کسانی که در دیدن بعضی رنگ ها مشکل دارند کمک کند.
این ها همه درست. ولی از زاویهیی که منِ غیر دانشمند به قضیه نگاه میکنم، رنگ اصلاً وجود خارجی ندارد، بلکه فقط نمود خارجی دارد.
حکایت کرده اند ـ نه دقیقاً به این گونه ـ که حکیمی یا برهمنی یا پیری به کسی که از تشویش ها و دغدغه های خود شکوه داشت گفت که سعی کن که همه چیز خانهات سبز رنگ باشد.
اما او با وجودی که بر در و دیوار خانه و هرچه در خانه یافت میشد رنگ سبز زده بود باز هر روز در آنجا به چیزی بر میخورد که رنگی دیگر داشت.
تا آن که خوشبختانه روزی، با یک کشف ارشمیدسی، البته بیرون حمام و لباس برتن و بدون جریحه دار کردن عفت عمومی، ساده ترین راه حل را یافت:
قرار دادن دو شیشهٔ سبزرنگ در مقابل دیدگان خود.
و از آن پس به آرامش رسید.
به بیان مولوی:
پیش چشمت داشتی شیشهیْ کبود
زان سبب، دنیا کبودت مینمود
اما آن دغدغهمند نگونبخت هرگز این را ندانست که بهای آرامشی که کسب کرده است تکهیی خراشیده شده و جدا شده از گوهر نایاب و گرانبهای هویت انسانیاش بوده است.
انسان، با دغدغه زاده شده است، و با دغدغه میمیرد.
دغدغهٔ در جهانِ بیرون از شکم مادر چگونه میتوان همچنان زنده ماند.
و دغدغهٔ پس از مرگ چه پیش خواهد آمد.
اما در میان دغدغه های انسان، دغدغهیی وجود دارد که از همهٔ آن ها والاتر است و بالاتر است:
دغدغهٔ انتخاب.
دغدغهٔ انتخاب، محصول اختیار است. و اختیار، در نقطهٔ مقابل جبر قرار دارد.
آدم پس از اختیار، و طغیان بر جبر است که به زمین پرتاب شده است.
و دغدغهٔ انتخاب، پادافره مقدس و پر مشقت این طغیان اوست.
بسیاری از مردمان اما برای فرار از درد سر های این دغدغهٔ برتر، از اختیار به سوی جبر میگریزند و در آن پناه میگیرند.
و این، کم و بیش، همان است که اریش فرم آن را گریز از آزادی می نامد، و مولوی، در دستگاهی دیگر، و با نتیجهگیرییی دیگر، برای تفهیم و تشریح و آموزش مرحله به مرحلهٔ عرفان بلندآشیان و بلندپرواز خود، چنین از آن یاد میکند:
جملهْ عالم زِ اختیار و هست خود
میگریزد در سر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وا رهند
ننگ خمر و زمر بر خود مینهند
میگریزند از خودی در بیخودی
یا به مستی یا به شغل ای مهتدی
چون ادامهٔ این بحث، به فلسفه و چند شاخهٔ دیگر راه میبَرَد، و هدف من در اینجا چیز دیگری است به سراغ اصل مطلب میروم.
ـــــــــــــــــــــــــ
از ویژگی های یک جامعهٔ سالم، وجود امکان ها و احتمال های بیشمار انتخاب است که ابعادی متکامل تر و متعالی تر به مفهوم دغدغهٔ انتخاب میبخشند.
جامعهٔ سالم چنین است.
و کسی که همگان را محکوم به انتخابی میخواهد که خود کرده است یا برای آن ها خواسته است، دشمن جامعهٔ سالم است.
تمام تشکل ها و جریان های توتالیتر که خواهان ذوب شدن افراد خود در رهبر و در ایدهئولوژی واحد و در تشکیلات هستند، و ویران کردن هویت فردی آن ها و ذوب کردن و حل کردنشان در وجود رهبر و ایدهئولوژی واحد و تشکیلات را نشانهٔ انسجام خود میدانند، و دوپینگ ذهن آن ها با رؤیا فروشی های ارزان را توان سازماندهی و بسیج خود معرفی میکنند، هم خود در جامعهیی ناسالم زندگی میکنند، و هم جامعه را در تمامیت آن ناسالم و بیمار میخواهند.
آن ها اگرچه ادعایی درست بر عکس عمل خود داشته باشند و ادعای خود را در صد ماده تدوین کرده باشند و در ویترین گذاشته باشند، و دور تا دور ویترین را هم با نئون های رنگارنگ و چراغ های چشمکزن تزیین کرده باشند، همان هستند که عملشان میگوید.
خواست نهانی، نه در ویترین و نئون های رنگارنگ و چراغ های چشمکزن، بلکه در عینیت برخورد با مخالفان و حریفان و رقیبان است که خود را نشان میدهد.
ادعا ها برای فردای نیامده را با دیروزِ رفته و امروزِ آمده باید به سنگ محک زد.
آن که مدینهٔ فاضله و آرمانشهرش محیط بسته و تنگی است که دیگران را در آن به بند کشیده است، و انسان ایده آلش انسانی است که در چنین محنتکدهیی پرورش یافته است و خود را از ناخالصی ها پاک کرده است، راهزنی است که همراه قافله شده است تا نیمه شبان کارد بر گلوی اهل اقافله بمالد و بود و نبودشان را به یغما ببرد و حاصل این یغما را به ثَمَن بَخْس به مالخران بفروشد.
و آن که امروز شعار مرگ بر حریف و بر رقیب سر میدهد، اگر فردایی برایش متصوَر باشد، فردا به شعار امروز خود جامهٔ عمل خواهد پوشانید.
ـــــــــــــــــــــــــ
در مقالهٔ «راه جبران مردمگرایی مبتذل دیروز، تقابل با مردم امروز نیست»٭ که چند هفته پیش نوشته بودم، میخواستم قسمتی از مقالهٔ سال ها قبل خود را که در گرماگرم جنبش سبز نوشته شده بود بیاورم که نشد.
و حالا، ماجرای کشف یک رنگ تازه، دوباره مرا به یاد آن مقالهٔ سال ها قبل انداخت، و فرصتی پیش آمد تا مقالهٔ حاضر را با وامی از آن، به عنوان تکملهیی بر مقالهٔ چند هفته پیش، تمام کنم:
در مدرسه به ما میآموختند که اگر یک منشور شیشهیی را در برابر خورشید قرار دهید، هفت رنگ را در آن متبلور خواهید دید.
و منظورشان، همان رنگ هایی بود که ما ناچاریم که واقعیت تلقی کنیمشان، در حالی که وجود واقعی ندارند.
در مدرسه، به ما اینطور میآموختند. اما من تماشای هفت رنگ را در نگاه به رنگین کمان دوستتر میداشتم تا در نگاه به منشور شیشهیی.
و رنگین کمان، حادثه است. حادثهیی کمیاب که یا پس از باران، و به هنگام آغاز تدریجی آرامش رخ مینماید، و یا در فاصلهٔ میان دو باران.
و هر دو اما در حضور خورشید.
و حالا ما میان دو سیلاب متلاطم، بر سر رنگها با یکدیگر میجنگیم. بی آن که به اخم تلخ خورشید نگاه کنیم که در آن بالا، بالاتر از ارتفاع بام کوچک ما، نگاه میکندمان و در تب و تاب درون خود می سوزد و می سازد.
اگر نمیتوانیم بیرنگی را ببینیم، اقلاً به رنگین کمانی که در گوشهٔ روشن آسمان پیدا شده است چشم بدوزیم، و پاس حرمت خورشید را بداریم که همهٔ رنگ ها را، همهٔ رنگ های ما را، سخاوتمندانه و بی تبعیض، در خود جا داده است.
زده اندمان و خورده ایم. همهمان را زده اند و همهمان خورده ایم. و آن ها که زده اند، رنگ هامان را از ما نپرسیده اند.
و ما که خورده ایم، رنگ هامان را از یکدیگر پرسیده ایم.
حتی در برابر گلوله هاشان. حتی در زیر شلاق هاشان. حتی در سلول های تنگ و تارشان برای ما.
و حتی در گورستان های بی نام و نشان.
اینچنین بیاعتنا که ماییم، خورشید نفرینمان خواهد کرد و به خود وا خواهدمان نهاد و به جایی خواهد رفت که قدرش را میشناسند و حرمتش را پاس میدارند.
و آن زمان که خورشید نفرینمان کند و ما را به خود وانهد و برود، همه جا تاریک خواهد شد و ما همه یک رنگ خواهیم داشت:
ـ سیاه!
۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ـــــــــــــــــــــــــ
٭ مقالهٔ حاضر، همچنان که در متن آمده است، بیش از آن که یک مقالهٔ مستقل باشد ـ که هست ـ تکملهیی است بر مقالهٔ هشتم فروردین گذشته، و حتی شاید جزیی جدا نشدنی از آن و در هم تنیده با آن:
راه جبران مردمگرایی مبتذل دیروز، تقابل با مردم امروز نیست ـ ۸ فروردین ۱۴۰۴
www.ghoghnoos.org/aak/250328.html
Comments
زده اندمان و رنگ هامان را از ما نپرسیده اند <br> خورده ایم و رنگ هامان را از هم پرسیده ایم/محمد علی اصفهانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>