دو اصل به هم پیوستهیی که مبارزه در دو نظام به من آموخته است / محمد علی اصفهانی
مبارزه، یک ارزش است، ولی به منظور مبارزه پا در بیراهه و بیراههها نهادن یک ضد ارزش.
و این ضد ارزش بودن، ربطی به خوب و بد نیت آدم ندارد.
پنجاه و پنج سال حضور فعال در مبارزهٔ سیاسی، و فراز و نشیبهای بسیاری که گذرانیدهام، اگر هیچ به من نیاموخته باشد، دستکم دو اصلِ بههمپیوسته را به من آموخته است:
یک:
وقتی که راه نادرست را با راه درست به اشتباه بگیری، و به گمان حرکت در راه درست، در راه نادرست حتی از پرداخت بیشترین بها نیز دریغ نداشته باشی (یا داشته باشی)، اگر به ویرانه نرسی ـ که غالباً به آن میرسی ـ در هر صورت، به جایی که منظور توست نخواهی رسید.
دو:
اگر راه درست را انتخاب کرده باشی، اما در راه درست، درست حرکت نکنی، باز هم بهجز هدر کردن زندگی خود ـ و غالباً زندگی دیگران و حتی زندگی نسل خود و نسلهای آینده ـ نتیجهیی نخواهی گرفت.
ـــــــــــــــــــــــــ
آنچه به ۲۲ بهمن ۵۷ رسید، هم راهِ نادرست بود، و هم حرکتِ نادرست در راه نادرست.
و آنچه ما را به آن راهِ نادرست کشانیده بود اما،حرکتِ نادرست بود در راه درست.
مبارزه برای کاهش بیعدالتیهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، راه نادرست نبود؛ بلکه دقیقاً راه درست بود.
و ما که چیزی درونمان نمیگذاشت که در برابر بیعدالتیها بیتفاوت بمانیم، آن را انتخاب کرده بودیم.
و کار خوبی کرده بودیم که آن را انتخاب کرده بودیم.
زیانهای امپریالیسم را هم که آن وقتها خیلی از ما از آن سخن میگفتیم، و بر خلاف شعر و شعارها و سرمشقهای جهانی بسیاری از ما، نه ببر کاغذی بود و نه پرداختن به آن در اولویتِ راه درست قرار داشت، فقط از طریق راه درست میشد به حد اقل رسانید.
اما انتخاب راه درست، فقط انتخاب یک ایدهٔ تعیّن نیافته است که عینیت دادن به آن مشروط به عاملی است که بتواند ایده را به ماده تبدیل کند.
ـــــــــــــــــــــــــ
وقتی که:
ـ برای آزادیهای سیاسی مبارزه میکنی، ولی خودت به آزادیهای سیاسی برای غیر خودت و غیر همفکران خودت معتقد نیستی، و با هر توضیح و توجیه و الا و امایی که داری و به آن معتقدی، به دموکراسی ـ با همین شکل و شمایل و خوب و بد آن ـ باور نداری، راهِ درست را داری نادرست میروی.
و همچنین وقتی که:
ـ در تئوری با دموکراسی مشکلی نداری، اما در پراتیک، خودت را عقل برتر میبینی و تکلیف برای دیگران تعیین میکنی، باز هم، راهِ درست را داری نادرست میروی.
ـــــــــــــــــــــــــ
وقتی که:
ـ برای کاهش بیعدالتی اقتصادی، یا اگر خیلی خوشبین و خوشباور باشی برای محو آن، مبارزه میکنی، ولی حاضری که برای تحقق آنچه در نظر داری اگر لازم ببینی آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فردی را به موضوعی فرعی بدل کنی، راهِ درست را داری نادرست میروی.
و همچنین، وقتی که:
ـ هم آزادی های سیاسی و اجتماعی و فردی، و هم کاهش بیعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی را در تئوری، هموزن و متوازی میبینی، اما در عمل، یکی از این دو را به نفع آن دیگری کنار میگذاری،
باز هم راه درست را داری نادرست میوی.
ـــــــــــــــــــــــــ
مبارزهیی که ما در نظام پیشین، به پیش میبردیم، هیچوقت حرکتِ درست در راه درست نبود.
به دلیل همانچه در بالا آمد.
در اینجا، البته بحث بر سر بازگشت به قرون و اعصار سپری شده، و آنچه به طور مشخص با هدف عقبگرد، در مبارزهٔ روحانیت سیاسی تبلور یافته بود نیست.
چرا که آن، حسابش کلا جداست و ربطی به «ما»یی که سخن از اوست ندارد.
روحانیت سیاسی، بر خلاف نقش تعیین کنندهاش در یکی دو سال پایانی نظام پیشین، در مبارزهیی که از آن سخن میگوییم جا ندارد و خارج از موضوع است.
بحث در اینجا بر سر مبارزهٔ رو به فرداست، نه مبارزهٔ رو به دیروز.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، راه و روش کدامیک از تشکلهای مبارزاتی ما در دههٔ چهل و دههٔ پنجاه (به پیشتر از آن کاری ندارم)، حرکتِ درست در راه درست بود؟
یک نفر میتواند آیا به من بگوید کدامیک؟
ـــــــــــــــــــــــــ
رفرم اساسیِ معروف به انفلاب سفید، معادلات را در بسیاری از موارد، تغییر داده بود و حتی زیر و رو کرده بود.
ایران، وارد مرحلهٔ رشد سرمایه داری مدرن، و پشت کردن به مرحلهٔ فئودالیسم و نیز سرمایه داری سنتی که آن هم تماماً آلودهٔ فرهنگ فئودالیسم بود شده بود.
این رشد، البته ناموزون و نامتقارن و بدون برنامهریزی دقیق، و غیر منسجم و کنترل ناشده بود. به خصوص در ارتباط با:
ـ زیرساختهای متفاوت با یکدیگر شهر و روستا،
ـ عبور سنجیده از مرحلهٔ پبشین به مرحلهٔ جدید،
ـ و کنار زدن فرهنگ متناسب با مرحلهٔ پیشین به نفع فرهنگ متناسب با مرحلهٔ جدید.
و این آخری، که از آن دو تای قبلی نقش تعیینکنندهتری داشت، خود تا حدود زیادی نتیجهٔ آن دو بود، و به خصوص در پیچ تند یکی دو سال پایانی عمر نظام پیشین، این همو بود که هم در مقام خود و هم در مقام برایند آن دو، با تهاجم ویرانکندهٔ خود سرنوشت مبارزه را تغییر داد.
چون در این باره، پیشتر از این، بسیار نوشتهام (۱)، در این مجال مختصر، از توضیح بیشتر میگذرم.
ـــــــــــــــــــــــــ
از رفرم اساسی معروف به انقلاب سفید به بعد، میبایست موازین و حتی مبانی جدیدی برای مبارزه یافت و یا ساخت.
و این موازین و حتی مبانی جدید، اگر به درستی و متناسب با سرفصل جدید ساخته میشدند، به فاجعهٔ بهمن شوم پنجاه و هفت نمیرسیدیم.
شاید به جایی که میبایست برسیم هم نمیرسدیم، اما دستکم به عقب بر نمیگشتیم، و همان دستاوردهای مرحلهٔ جدید را حفظ میکردیم، و همگام با سیر رو به کمال آن، به جلو میرفتیم.
اما مبارزهٔ ما چگونه پیش رفت؟
یعنی چگونه ادامه یافت؟
ـــــــــــــــــــــــــ
مبارزان کلاسیک، عمدتاً در جریانهای ملی مثل جبههٔ ملی و نهضت آزادی، و در تنها جریان جدیِ چپ کلاسیک، یعنی حزب توده، تعریف میشدند.
مبارزان روشنفکر و اهل قلم و اهل فرهنگ، نه به تمامی اما به طور عمده، یا به یکی از جریان های کلاسیک، نزدیک بودند، و یا به جریان نوپایی که از اوایل دههٔ چهل داشت در تئوری شکل میگرفت، و از اواخر دههٔ چهل وارد پراتیک شده بود:
مبارزهٔ چریکی!
ـــــــــــــــــــــــــ
مجاهدین خلق، به تصریح خودشان، از جمعبندی سرکوب شورش ارتجاعی پانزده خرداد، که آنها آن را در راستای مبارزات مردمی تعریف میکردند، به ضرورت مبارزهٔ مسلحانه رسیدند.
فداییان خلق هم، در پروسهیی ـ کم و بیش ـ همسو، اگرچه متفاوت.
و اگرچه متفاوت در مراحل قبل از ورود به مرحلهٔ عمل، تقریباً همسان با آن دیگری، در مرحلهٔ عمل.
آنچه از آن پس پیش آمد، نه تکامل مبارزهٔ کلاسیک، به معنای تنظیم موازین جدیدِ متناسب با مرحلهٔ رشد جامعهٔ ایرانِ پس از رفرم، بلکه تلاش برای انطباق خود با موازین متناسب با مبارزات چریکی موفق (یا ناموفق) جوامعی بود که هیچ وجه اشتراک قابل توجهی با جامعهٔ ما نداشتند.
و حاصل چنان گسستگییی از واقعیت، معلوم بود که چه خواهد شد.
یعنی میتوانست معلوم باشد.
میتوانست معلوم باشد اگر در جذبهٔ آرمانهای زیبا و دلفریب، و جانفشانیهای بیدریغ و بیآلایش، پنهان نمیمانْد.
من نیز البته، مثل بسیاری از روشنفکرانِ آن زمان، دل در گرو مبارزات چریکی داشتم و در انعکاس همان جذبه و جذبهها مینوشتم و میسرودم، و از اهالی شعر و نثر موسوم به ادبیات زیراکسی بودم.
در همان ایام، شاید یکی از پر معنا ترین شعرها در بارهٔ مبارزان چریک را، محمد رضا شفیعی کدکنی سروده باشد.
تا جایی که به یادم مانده است، قسمتی از آن شعر که مورد نظر من است چنین بود:
«آنچه در تو بود
گر شهامت و اگر جنون
خوشترین چکامههای قرن را سرود!»
گر شهامت و اگر جنون، یک چکامهٔ خوش، زیباست، اما الزاماً با واقعیتِ نازیبا نمی خوانَد.
ـــــــــــــــــــــــــ
برای شکل گرفتن مبارزهیی جدید، نه با هدف براندازی نظام، بلکه با هدف استفاده از ظرفیتهای تازه و جدییی که ورود جامعه به مرحلهٔ نوین تکامل خود به وجود آورده بود و داشت به وجود میآورد، اگرچه همه چیز، مهیا و آماده نبود، به خیلی چیزها میشد فکر کرد.
اگر هم براندازی یی ضروری میبود ـ که دستکم در آن مقطع نمیبود ـ نمی توانست چیزی باشد در حد ذهنیت ساده و سادهساز و ارادهگرایی که براندازی را در انفجار و بمبگذاری و ترور و مصادرهٔ بانکها و زندگی در خانههای تیمیِ منزوی و منفصل از محیط پیرامون، جستجو میکرد، و یقین داشت که «عنصر پیشتاز»، موفق به مثقاعد کردن تودهها به مبارزهٔ مسلحانهٔ فراگیر و ساقط کردن نظامی میشود که مزدور «امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا» معرفی میشد.
و این همه، بدون ذرهیی بها دادن به دموکراسی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی و فردی، و جان و جانمایهٔ حیات انسان، که هدف غایی یک مبارزه، دقیقاً باید همان باشد.
این مورد اخیر و ماجراهای تلختر از زهر آن، همان سخن فردوسی است در داستان رستم و سهراب که:
یکی داستان است پر آب چَشم
دل نازک از رستم آید به خشم
(…)
این که چون رژیم (رژیم شاه) در موردی و مواردی به سرکوب نظامی و مسلحانه پرداخته است، پس باید مسلحانه با آن روبرو شد، با توجه به موازنهٔ قوا، یک برداشت مکانیکی و خطیِ عکسالعملی بود نه یک استراتژی و حتی یک تاکتیک سنجیده.
آن هم در میان مردمی که اکثریت قریب به اتفاقشان هیچ تمایلی، و نیز هیچ انگیزهیی برای براندازی آن رژیم نداشتند.
همین حالا هم اگرچه اکثریت مردم، هم تمایل و هم انگیزهٔ لازم برای براندازی نظام فعلی را دارند، و این تمایل و این انگیزه باید محور هر استراتژی و تاکتیکی در مبارزه باشد، راهکار هایی از جنس «آتش جواب آتش» آن راهنمای رهنشناسِ فرومانده در گل و لای خودساخته، چیزی جز یک برخورد مکانیکی و خطی و دقیقاً عکسالعملی با پدیدهیی دیالکتیکی نیست.
چنین راهکارهایی، در بهترین و موفقترین حالتِ مفروض ـ و البته قطعاً موهوم ـ به فاجعهیی خواهد انجامید شبیه آنچه در اولین ماههای ـ و به بیانی در اولین سالهای ـ دههٔ شصت اتفاق افتاد و علاوه بر آن همه جانِ عزیز، تا سالهای سال، همهٔ فرصتها را در آتش مبتذلترین تعریف از مبارزه، و بیخردانهترین استراتژی و تاکتیک، و غیر مسئولانهترین نگاه به حرمت جان آدمیان ـ آدمیان، چه از اینسو و چه از آنسو ـ سوزانید.
مبارزهٔ مسلحانهیی امروز اگر در چشمانداز باشد، کوچکترین شباهتی با بلاهت مطلقی ندارد که در آغاز دههٔ شصت، گزافترین بها را بر چندین نسل ما تحمیل کرد.
در بارهٔ شرایط و الزامات مبارزهٔ مدنی و سیاسی، و مسالمتآمیز و غیر مسالمتآمیز، و مسلحانه و غیر مسلحانه در مرحلهٔ کنونی رویارویی مردم با ج.ا، بسیار نوشتهام (۲) و بسیارتر هم میبایست و میباید نوشت، و از خرد جمعی یاری خواست.
این کار با شعور به نتیجه میرسد؛ و شرط اول برخورداری از شعورِ این کار، تعیین تکلیف با بلاهت و بلاهتهای گذشته است، نه آرزوی تکرار آنها را داشتن.
(…)
جنگ صدام با خمینی، و فضای بعد از تجاوز آن دیوانه به سرزمینی که پیش از او به تصرف دیوانهیی دیگر در آمده بود هم نتوانسته بود منجر به از میان رفتن امکانهای مبارزهٔ سیاسی، و فعالیت سیاسی علنی یا نیمه علنی شود.
و پیش از آن نیز یکی از بزرگترین و موفقترین حمله های (یا ضد حملههای) جریانی که بعد ها «اصولگرا» نام گرفت، یعنی کودتا علیه مهندس بازرگان، و یکسره کردن کار دولت او، نتوانسته بود چنان کند.
و قطعاً کودتای بعدی علیه بنی صدر، در بحبوحهٔ جنگ مهیب «ایران و عراق» هم امکانهای مبارزاتییی را که نه کودتای اول، و نه حتی جنگ نتوانسته بودند بسوزانند نمیتوانست بسوزاند.
آن کودتا، نه از سر قدرت، بلکه دقیقاً از سر ضعف بود.
ـــــــــــــــــــــــــ
در ماجرا های ـ کم و بیش ـ دو سالِ منجر به ۲۲ بهمن ۵۷، دو مرحلهٔ نهایتاً در همتنیده را باید از یکدیگر تمیز داد.
مرحلهٔ اول:
تمرکز بر محدود کردن اختیارات شاه در چهارچوبی که قانون اساسی مشروطیت برای او تعیین کرده بود؛ تأمین آزادی های سیاسی؛ تضمین امنیت فعالیت های سیاسی؛ برگزاری انتخابات سالم؛ رعایت قوانین برآمده از مجلس و دولت منتخب آینده؛ و حرکت در جهت عدالت اجتماعی و اقتصادی.
در آن مرحله، تشکل ها و سیاستمداران کلاسیک، مدافعان حقوق بشر، روشنفکران، اهالی مطبوعات، نویسندگان، و شاید ـ بالقوه ـ بخشی از کارگران، هژمونی داشتند.
مبارزهٔ چریکی، هم به بن بست رسیده بود، و هم با باز شدن نسبی فضای سیاسی، جاذبهٔ خود (و فلسفهٔ وجودی خود) را از دست داده بود، و فقط می توانست ذهن تعداد بسیار اندکی از مبارزان را همچنان به خود مشغول داشته باشد.
مرحلهٔ دوم:
رویش قارچگونهٔ خمینی و روحانیت سیاسی که عملاً بقیه را یا از صحنه راند، و یا به دنبال خود کشانید.
از آن پس، آنچه تحت عنوان «انقلاب» ادامه یافت، تحت هژمونی ضد انقلاب قرار گرفته بود و سنخیتی با یک انقلاب مردمیِ رو به جلو نداشت. اگرچه حضور وسیع مردم بود که آن را شکل داد. مردمی که عمدتاً هیچ وقت سیاسی نبودند و ناگهان سیاسی شده بودند.
نهایتاً پس از فعل و انفعالات متراکمِ بسیار، ضد انقلاب که پیشاپیش بر روند انقلاب [یا به تعبیری درستتر بر روند خواست رفرم اساسی جدید بعد از رفرم اساسی پیشین] مسلط شده بود، در ۲۲ بهمن ۵۷ موفق به در اختیار گرفتن حاکمیت نیز شد.
۲۲ بهمن ۵۷ روز پیروزی ضد انقلاب [به دست خود ما پانهادگان در راه نادرست] است، نه روز پیروزی انقلابی که گویا بعد از آن منحرف شده باشد.
و این، همان واقعیت تلخ و آزار دهندهیی است که خیلی ها در گریز از برخورد با خود، یا نمیبینندش، یا میبینندش و انکارش میکنند، و یا هزار الّا و امّا در آن میآورند. (۳)
ـــــــــــــــــــــــــ
اما چرا رویش قارچگونهٔ خمینی و روحانیت سیاسی توانست که عملاً بقیه را یا از صحنه براند، و یا به دنبال خود بکشاند؟
پاسخ به این چرا را در دو عامل که در عین جدایی از یکدیگر در حد تضاد، به دلیل تأثیر و تأثرِ متقابل، در پیوستگی با یکدیگر بودند باید مطالعه کرد.
این مفاله، تا همینجا هم از حد حوصلهٔ بسیاری از خوانندگان گذر کرده است؛ و بنا بر این، پاسخ به این چرا باید بماند برای بعد.
۲۴ اسفند ۲۰۲۴
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
ــــــــــــــــــــــــ
۱ ـ به عنوان مثال:
روحانیت سیاسی، بیشتر یک کاتالیزور بود ـ به همین قلم ـ ۸ بهمن ۱۳۹۸
www.ghoghnoos.org/aak/200128.html
۲ ـ به عنوان مثال:
و حالا در فاصلهٔ میان دو طوفانِ پیش از رنگین کمان ـ به همین قلم ـ ۱۲ فروردین ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/230402.html
و یا:
و حالا، در آستانهٔ دومین سال خیزش زن، زندگی، آزادی ـ به همین قلم ـ ۲ مرداد ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/230724.html
۳ ـ آزمون و خطا ـ به بهانهٔ ۲۲ بهمن ـ به همین قلم ـ ۲۲ بهمن ۱۴۰۲
www.ghoghnoos.org/aak/220211.html
گرچه روشنگری بنا به درخواست علنی یک آزادی خواه!کامنت دوم مرا انعکاس نداد اما همین در خواست علنی خود بیانگرشناخت عمیق هفت خطی مانند من از آزادی خواهی!طرف داران میرحسین وخواسته وی در بازگشت به دوران طلائی امام گوربگوری و جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر و…میباشد.
همین هفت خطی در شناخت “خط”واقعی از زیر خروارها ادعا سبب شده تا به دام پاسخ به برادری که با حجاب آنارشیست مانارشیست و…میخواهد برادر بودن خود را بپوشاند نیافتد.
اما جهت اطلاع خوانندگان مطالب روشنگری می گویم این ناچیز با نگاهی تاریخی به شکل گیری فاصله بین دارا وندار و صد البته نه از نوع نگاه توجیح گرانه مارکس وامثالهم به تاریخ استثمار! نه تنها کوچکترین باوری به تعاریف کلیشه ای از مقولات طبقات وجنگ طبقاتی!و تحلیل طبقاتی! وشکل گیری آن واستثمار…ندارم که اتفاقا حتی بنا به استناد حرف مارکس که منشاء ثروت را کار میداند سهم کار وطبعا آنانکه مزدی در ازاء کار میگیرند را در تخریب ونابودی زمین بسا بیش از داراها میدانم.
از نا بودی درختان جنگلها بنفع طرح های پولدارها و نابودی رودخانه هاو…تا ساختن آسمان خراشها و ساختن بنجل هائی که ربطی به آنچه که بشر برای بقاء بدان احتیاج دارد تالشگرسرکوب وجنگ پولدارها تماما ریشه مستقیم درکار مزد بگیران وثروتی که بدین ترتیب ایجاد میکنند دارد .
آمازون با همکاری سرمایه دار وکارگرآمازون شده است اپل و…بهمچنین.
حتی مزد بگیران یا همان مرده شور ها هستند که در حالی رباط ها را برای سیر کردن شکم و…شکم می سازند که کک آنها هم نمیگزد که این رباط هاهستند که در گام بعدی جنایت واقعی علیه بشریط را رقم میزنند.
به استناد تاریخ بشری مزد بگیران نه در جنگ با پولدارهائی می باشند که خود ساخته اند بلکه در ورای نق های گاه وبیگاه همواره یک پیکر را تشکیل داده اند ودر تمامی تاریخ.
هر گاه مزدبگیران از نقش مرده شور بیرون آمدند که امکان ندارد و تن به شستن مرده در ازاء مزد ندادند و بمانند همه انسانهائی شدند که در طول تاریخ بخاطر احساس “مسئولیت” “انسانی” به چیز هائی فراتر از شکم و…شکم فکر کردند و بر ترس وزبونی غلبه کردند وپیش ازآنکه به نابودی جنگل آمازون و…اقدام کنند یک لحظه به آسیب جبران ناپذیری میزدند که سیر کردن شکم و…زیرشکم آنها بر کل زمین وارد میکند آنگاه سبب ساز این ثروت های نجومی در دست یک درصدی ها نمی شدند.
این پیکر واحد مزد بگیر ومزد بده سبب شده تا همواره همان انسان هائی که دارای حس مسئولیت بوده اند خارج از این پیکرگناه آلود به پا خیزند.
یادمان نرود که مزد بگیران و…پس از نق زدنها در اروپا که گاهی منجر به بزن بزن هم میشود درپایان چهار سال به پای صندوق رای میروند تا نمایندگان سیاسی مزد دهندگان را انتخاب!کنند.
اگر پیکر واحدی نبودند و شوخی لوسی بنام جنگ طبقاتی وجود داشت هر گز این چنین نمی شد.
من ومانند من ایران گرا بر اساس جهان بینی آریائی موجودی بنام انسان را بر اساس احساس مسئولیتش در برابراهریمن ودوری ونزدیکی بدان تقسیم بندی میکنیم واین چنین است که ما به طبقه !مقدسی بنام کارگرباورنداریم که هیچ بلکه کار وی را عامل یکم بزرگ تر وبزرگتر شدن ثروت مزد دهندگان میدانیم.
در پایان باید اشاره کنم مارکس وانگلس درمطالعه ایران این را گفتند ثروت از کار میاید اما ازآنجا که از بیرون بدین جهان بینی و بویژه مزدک نگاه میکردند کشش فهم دقیق آن را نداشتند وآنرا طوری آلوده ساختند که رهائی مزد بگیران را مشروط به زانو زدن پرولتاریا!در برابر همین گلوبالیسم لعنتی نمودند.
در ارتباط با پاسخ آقای اصفهانی به ایرانگرا،
نقطه ضعف ایرانگرا در این است که اگر تصمیم بگیرد ایرانی داشته باشد که در آن استثمار نیروی کار و مردسالاری وجود ندارد، ایرانی وجود نخواهد داشت، برای همین مجبور است در انتها نه تنها هوادار سرمایه داری و مردسالاری، بلکه برای “عظمت”ایران، به امپراتوری (مثل همان ماقبل اسلام) هم روی آورد. قبلا توضیح داده ام، اگر مجددا توضیح بخواهید، حتما.
مجاهدین در زمان شاه تشکیلاتی کمونیستی و اسلامی بود چون آنها علیه استثمار نیروی کار بودند. دلیل بوجود آمدن سازمان پیکار دقیقا همین ویژگی آنها بود. بعد از سرکوب شدن، در خارج، وجه ضد سرمایه داری مجاهدین از بین رفت و هوادار نظام بورژوا لیبرالی شدند که در بیانیه ده ماده ای مریم رجوی کاملا قابل تشخیص است. وابستگی مجاهدین به آمریکا، مخصوصا جناح محافظه کار حاکمیت ان، در چهار چوب نظام سرمایه داری، هیچ عیب و ایرادی نیست. در فرانسه، پروس با فرانسه در جنگ بود اما با هم علیه شورش کارگران فرانسوی متحد شدند. در کمون پاریس، کارگران علیه دولت پروس بودند اما بورژواهای فرانسوی آنها را سرکوب کردند. در جنگ دوم، سرمایه داری دولتی استالینی با غربی در تضاد بود، اما با هم علیه هیتلر متحد شدند. در ایران، بخش عظیمی از اپوزیسیون ضد آمریکا بود، اما جمهوری اسلامی همه آنها را سرکوب کرد و گفت فقط من میتوانم ضد غرب و آمریکا باشم. انحصار طلبی در سرمایه داری و کلا در ارتجاع امری طبیعی و قابل سرزنش نیست. دموکراسی بازی هم کمکی نمیکند.
گرچه در ایران چندین نوع ایدئولوژی بورژوایی وجود دارد، کلا دونوع وجود دارد، سکولار و مذهبی. در عمل، مجاهدین از نوع مذهبی خارج شده اند و سکولار هستن. اما چه با ایدئولوژی سکولار و چه اسلامی، بورژواهای ایرانی مجبور هستند که حاکمیت سرمایه داران بزرگ جهانی را بپذیرند، حال چه ارباب شرقی باشد و چه غربی.برای همین نزدیکی مجاهدین به غرب و آمریکا در چهارچوب سرمایه داری، قابل سرزنش نیست، همه بورژواها از جمله ایرانگراها مجبورند و یا مجبور خواهند بود در مقابل اربابان زمان سر تعظیم فرود آورند.
“چپ” چطور؟ سازمان چریکهای فدایی خلق ارباب داشتند، شوروی. بخشی دیگر مارکسیست ها ارباب چینی داشتند. اشتباه بزرگی است اگر تصور کنیم که این سازمانهای مارکسیستی فعلی و قبلی کمونیستی هستند. آنها همه در عمل، حتی خود مارکس، سرمایه دار دولتی امیدوار به کمونیسم بوده اند. آنارشیستها همیشه مارکسیستها را بخاطر وعده سرخرمنشان نقد کرده اند. بحران ایدئولوژیک عقلی اپوزیسیون ایران خیلی عمیق است. کثافت حاکم در ایران یک روز مثلا انقلابی بود، درست؟
آنارشیست
دوست گرامی آنارشیست،
این بابا اصلاً ایرانگرا و غیره نیست، اگرچه گاهی به ایرانگرایی هیستریک تظاهر می کند. در صورتی که از بسیج سایبری نباشد، در خوشبینانه ترین حالت، از قربانیان این نظام فاسد و یا از قربانیان مجاهدین است که به دلیلی از دلایل که شاید برای خودش هم معلوم نباشد، دچار اختلال شخصیتی تخریب دیگران و مخالفت بی دلیل با هرچه آن ها می گویند، و انتقام گرفتن بی خود و بی جهت از آدم هایی باشد که هیچ نقشی در مشکلات او نداشته اند.
اگر دقت کنید می بینید که کامنت های صد در صد متناقض می نویسد. در یک کامنت پادشاهی خواه می شود و در کامنت دیگر دشمن رضا پهلوی. در یک کامنت طرفدار اسراییل می شود و در کامنت دیگر طرفدار حماس.
هیچکدام از کامنت های این بابا به لحاظ محتوا و دیدگاه، مشابه کامنت های دیگرش نیست. تنها وجه مشترک اکثر کامنت هایش دشمنی هیستریک با مجاهدین است، و معمولاً از عنوان های «منافق» و «منافقین» در مورد ان ها استفاده می کند. در همین کامنت تازه اش هم از رجوی به عنوان «رجوی ملعون» یاد کرده است، و می دانیم که در ارتباط با مجاهدین، منافق و منافقین و ملعون، مال کدام فرهنگ است و توسط چه کسانی به کار می رود.
شما اگر در باره ی خواص ویتامین ث بنویسید او یک کامنت در باره ی مضرات ویتامین ث می گذارد، و اگر در باره مضرات ویتامین ث بنویسید او در بارهٔ فواید ویتامین ث از ویکی پدیا برایتان دلیل می آورد!
تحمل این آدم ها خودش یک نوع آزمایش صبر و تحمل برای آدم است، به شرطی که بر عکس این یکی، کامنت های عصبانی کننده و پر از دشنام و اتهام نگذارند. ظاهراً قصدش از کامنت های موهن و پر از دشنام و اتهام این است که طرف مقابل را تا جایی تحریک کند که او چیزی در جوابش بنویسد.
در هر صورت، اگر دوستان روشنگری که قطعاً متوجه بازی های او هستند کامنت هایش را همچنان منتشر می کنند، اقلاً تا جایی که مقدور باشد نباید پاسخی به او داد.
نه در پاسخ به این مزاحم همیشگی و شدیداً مشکوک که بیشتر کاربران روشنگری او را می شناسند، بلکه برای خوانندگان گرامی، توضیحات زیر را می نویسم:
۱ ـ من تا پیش از آزادی مجاهدین خلق از زندان نظام پیشین، هیچگونه ارتباطی با آن ها و یا با تفکر آن ها نداشتم، هرچند که چند تن از آن ها را می شناختم.
حمایت من از مبارزان چریک، شامل هر دو جریان فدایی و مجاهد می شد، و عمدتاً هم درزمینهٔ شعر و قصه و تئاتر و ادبیات و هنر بود.
تعداد قابل توجهی هم از شعر هایم، عنوان کلی «جنگلی ها» را داشتند، و مشخصا برای مبارزان فدایی سروده شده بودند.
۲ ـ عمدهٔ زندگی مبارزاتی من در آن سال ها، هم به دلیل حرفه ام (روزنامه نگاری در کیهان، و نویسندگی، و شاعری ـ که البته این آخری را نمی توان «حرفه» تلقی کرد) و هم به دلیل علاقه ها و تخصص های شخصی ام، و مجموعهٔ روابطم، در کادر مبارزات روشنفکری (و مدتی هم دانشجویی) تعریف می شد.
و البته، فعالیت های عملی تری هم داشه ام و بهای کمی بابت آن ها نپرداخته ام – که فعلاً بماند.
۳ ـ مجاهدین، و به طور خاص شخص رهبر، توان اخراج بی درد سر و بی هزینهٔ من از آنچه «شورای ملی مقاومت» نامیده می شود را نداشتند، و چون من برای مدتی بیش از دو سال، در هیچ یک از جلسه های رسمی و غیر رسمی شورا شرکت نکردم و تمام نامه ها و پیغام و پسغام ها و واسطه تراشی های شخص رهبر مجاهدین را بی پاسخ گذاشتم، مطابق یکی از مواد آيين نامه ـ آن هم با تقلب و تعبیر نادرست و مخدوش از آن ـ به طور طبیعی عضویت من در شورا لغو شد.
موضوع انفصال من ـ که ارادی و از طرف خود من بود ـ را هم خودشان صریحاً اعتراف کرده اند. از جمله در دشنامنامه هایشان.
مقداری از ماجرا های مربوط به این قضیه را سال ها پیش در مقالهٔ «مردم! حودتان قضاوت کنید»، که در همین سایت روشنگری هم منتشر شد، به اختصار کامل توضیح داده ام.
۴ ـ در مورد خاتمی:
من هیچگاه از خاتمی حمایت نکرده ام، و فقط مخالف تقویت خامنه ای علیه او بوده ام (و هستم).
۵ـ در مورد مهندس موسوی:
من برای مهندس موسوی یی که در خرداد ۸۸ متولد شده است (یعنی مهندس موسوی ِ از تولدی دیگر به بعد) عمیقاً احترام قائلم، و پایمردی و ایستادگی شرافتمندانهٔ او را پاس می دارم.
کسانی که از پایگاه های بسیج سایبری خامنه ای، و یا تحت رهنمود های بسیج سایبری او علیه موسوی می نویسند، و برای رد گم کردن، خود را مخالف سرسخت صاحبکاران خود معرفی می کنند را با کمی دقت در رفتار هایشان می توان به خوبی شناخت، و نیازی به توضیح بیشتر در مورد آن ها نیست
یک نمونهٔ ان ها احتمالاً می تواند همین کامنت گذار بسیار مشکوک باشد که در پای یک مقالهٔ من خواهان شکست مردمان غزه از اسراییل می شود و می نویسد که پیروزی اسراییل به مردم ایران کمک می کند و باید برای آن دعا کنیم، و یک هفته بعد، پای مقالهٔ دیگر من مداافع سرسخت حماس می شود و دلایل متعدد برای دفاع خود از حماس ردیف می کند!
کلمهٔ «منافق» در مورد مجاهدی خلق هم معمولاً هیچ وقت از دهان او نمی افتد.
همه می دانیم که این کلمه را چه کسانی به کار می برند.
ضمناً من مجاهدین را با جود تمام نقاط ضعف شان و تمام آلودگی های رهبرشان مطلقاً به ج.ا و مأموران بسیج سایبری او نمی فروشم، و در برابر آن ها اگر لازم شود، از مجاهدین و حتی آن رهبر آلوده شان دفاع هم خواهم کرد.
تقریباً یا تحقیقاً تمام مقالات بسیار متعدد من در مورد جنبش سبز، در همین سایت روشنگری هم منتشر شده اند، و تماماً در سایت خودمان ققنوس نیز موجودند.
و همچنین در سایت های دیگری مثل عصر نو و اخبار روز.
جنبش سبز که من آن را به دلیل فراتر بودنش از خواست های رهبران و فعالان شناخته شده و رسمی آن، از همان آغاز، «جنبش خرداد» نامیده بودم، یکی از نقاط درخشان حضور وسیع و آگاهانه و هوشیارانهٔ توده ها در مبارزات اصیل مردمی به حساب می آید، و من خوشحالم که در راستای رادیکالیزه کردن آن، تا جایی که توانستم نوشتم.
ببخشید جناب نویسنده
شما با دو نظام مبارزه نکرده اید بی خود به خودتان دسته گل ندهید.شمابعنوان هوادار مجاهدین ودر پیروی از خط مجاهدین برای برسر کارآوردن نظام دومی با اولی مبارزه کردید.
کسی از آن نسل توصیفات حال بهمزن سران مجاهدین از امامتان بعنوان فرزند شرف خلق!و امام ضد امپریالیست و…را فراموش نکرده ونخواهد کرد.
جنابعالی بعنوان هوادار خاتمی از شورای رجوی ملعون اخراج شدید وتا کنون نیز ازدخیل بستن به امام زاده موسوی تبری نجسته اید.
آقای اصفهانی با سلام.
دستاوردهای انقلاب ۵۷ از مجرای مقایسه مؤلفههای دولتی (وظایف و مؤلفههای دولتی)، در ایران تحت استبداد حاضر با استبداد شاهنشاهی در سایه شعارهای انقلاب یعنی استقلال، آزادی، جمهوری (اسلامی=عدالتاجتماعی):
ابتدا به ساکن اینکه رژیم به دلیل استقلال سیاسی کم و بیشش از احکام امپریال-صهیونیستهای حاکم برجهان و جناحهای رقیبشون مثل روسیه و چین و تحت فشار و تحریمهای کمرشکن ۳۰-۴۰ ساله هر دو سه جناح جهانی، سرپا وایساده و امیالش رو در سطح داخلی و خارجی تاجائیکه تونسته پیش برده.
– استقلال سیاسی؛ پیشرفت و استقلال غیرقابل مقایسه استبداد حاضر با استبداد دست نشانده کودتایی شاهی.
– آزادی اجتماعی پوشش و نوشش و…؛ پسرفت شدید
– سرکوب و شکنجه و قتل؛ پسرفت شدید در حبس و کشت و کشتار سیاسیون و قلمزنا بخصوص در دهه ۶۰
ـ آزادی سیاسی؛ پیشرفت از یه حزب رستاخیز به ۶۰-۷۰ حزب نماینده جناحهای مختلف درونی رژیم. بعلاوه آزادی بیشتر رسانهها در مقایسه با محرمعلیخان و استبداد شاهی.
– آب و برق و گاز رایگان؛ پیشرفت برای حداقل ۳۰ میلیون نفر.
– حمایت بهزیستی/رفاه از تمام خانوادههای تک سرپرست و بیمه رایگان روستائیان و….
– ارتقأ صنعت بومی: صرفنظر از تولیدات نظامی رژیم، تولید موشک فضایی، ماهواره، واکسن و دارو (بسیاری عرصهها)، دانشگاه، توربین، میکروسکوپ الکترونی، قایق و کشتی و صنایع اتمی (بجز بمب که مخالف تولیدشم)، ارتقأ بومی صنایع نفتی پالایشگاه و پتروشیمی، شیرینسازی آب و انتقال به مناطق داخلی، تربیت پزشک و مهندس مورد نیاز کشور، ارتقأ سلامت و متوسط سن جمعیت، ارتقأ کشاورزی، سد و فرودگاه و بزرگراه، آب و برق و گاز به روستاهای کشور، بالای ۸۰ درصد باسوادی و….
– ارتقأ جیدیپی در استبداد حاضر نسبت به استبداد شاهی.
– ریزش اجتماعی ترس از استبداد بخاطر حدوث انقلاب۵۷ و حداقل یه دهه مبارزه نسل انقلاب با استبداد حاضر و ماهیت رژیم در نوع اتکاش به اقشار حامی خودش….
– ترویج رایگان علم و فناوری؛ برخلاف آمریکا و شوروی قدیم و اروپا و چین که اسلحه میفروشند یا هدیه میکنن، رژیم آگاهانه و عامدانه به جریانات مخالف امپریالیزم از فلسطین تا سوریه و یمن و… فناوری و آموزش رایگان میده و با صدای بلند هم اعلام میکنه و این سیاست آگاهانه و عامدانه خواه ناخواه موجب رشد علم و فناوری مستقل از رژیم یا امپریالیزم حداقل در سطح منطقه میشه!
بنظر من این مقایسه سردستی نشون میده که انقلاب ۵۷ نه باندازه کافی اما در خیلی عرصهها کشور رو نسبت به استبداد سلطنتی پیشرفت داده گرچه به بهای انسانی خیلی گزاف و نه باندازه لازم. بازم بنظر من این رژیم گرچه در مقایسه با استبداد وابسته کودتایی سلطنتی حداقل یکی دو گام به پیش بوده، حتماً و حکماً بخاطر سرکوب ازادیها و جنایاتش و ارتجاعش و… باید به زبالهدانی تاریخ بره ولی نه با انکار دستاوردهای انقلاب۵۷ بلکه با قبول دستاوردها و با هدف افزودن بر دستاوردهای انقلاب۵۷ و نه با نفی تمامی دستاوردهای انقلاب۵۷ و خواه ناخواه تبدیل شدن به نو توابان و رعایای مفت و مجانی استبداد فاسد وابسته کودتایی و امپریالیزم و صهیونیزم پشتیبانشون در یه ضدانقلاب همهباهم جدید!
درباره این کامنت:
“ دستاوردهای انقلاب ۵۷ از مجرای مقایسه مؤلفههای دولتی (وظایف و مؤلفههای دولتی)، در ایران تحت استبداد حاضر با استبداد شاهنشاهی …”
.
این نمونه انقلابی دانستن سرنگونی شاه از زاویه ضد بشری رشد نیروهای مولده است. اگر با منطق نویسنده کامنت قضاوت کنیم، همه استعمارگران و اسنعمارگران دویست سیصد سال گذشته، با پرونده قتل و غارت بسیار ذخیم، انقلابی بوده اند.متاسفانه این منطق غلط مارکس و مارکسیستها هم هست ( انطباق مناسبات تولیدی با رشد نیروهای مولده). فاکتهای کامنت هم زیر سئوال است، اما اصل مطلب مهمترین است. اصل مطلب این است که نظام اجتماعی آدم کش و دروغگو و مروج خزعبلات نمیتواند انقلابی باشد و در نتیجه چیزی بنام انقلاب ۵۷ یک توهم است. سرنگونی شاه مثل نابودی مثلا افشاریان و آمدن قاجاریان بود. هر دو با کمک مهندسی فکری و سلطه بر افکار توده های فقیر و سرکوب شده انجام شده بود.البته در آن دوران، توده ها را به سرباز تبدیل میکردند. سرنگونی قاجاریه توسط پهلوی کودتا بود.
شعار یک عده در زمان شورش های ضد شاه دموکراسی و استقلال بود، اما اسلامیون آمدند و شعار اکثر توده های موثر را اسلامی کردند و این توده های موثر بودند که رژیم بر اساس آنها استوار شد. ما توده موثر داریم و توده تماشایی و شعار دهنده. سرنگونی ها توسط توده های موثر صورت میگیرد. در شورش زن زندگی آزادی، توده های موثر در ایران تو خیابانها بودند، چند ده هزار نفری که در خارج تظاهرات گذاشتند، توده های غیر موثر و تماشایی بودند.
.
از آنجا که هر شورشی انقلاب نیست، شورش زن زندگی آزادی انقلابی نبود. انقلاب با ایده های ضد سلطه انجام می شود نه با ایده های ضد سلطه گر. خصلت انقلاب کلی بودن آن است نه خاص بودن آن. اگر شورش و سرنگونی خاص باشد، یک ارتجاع خاص دیگر می آید.
.
به سرنگونی های فریبنده تر توجه کنیم. مثلا سرنگونی تزار ودولت موقت در روسیه. حزب بلشویک دولت موقت را سرنگون کرد و در مجلس موسسان اقلیت شده در آن را بست و دیکتاتوری تک حزبی لنینی-استالینی درست کرد و نیروهای مولده را هم رشد داد – نابودی فئودالیسم در فقط چند ماه. اما این ضد انقلاب بود نه انقلاب. انقلاب علیه هر نوع سلطه گری و آدم کشی است بنفع تعاون و حاکمیت توده ها در محل کار و زندگی خودشان بدون ارباب مالک و مقدس
.
مثلا میگویند انقلاب آمریکا. چه انقلابی، انگلیسیها ی استعمارگر را بیرون کردند و مشتی برده دار و سرمایه دار شدند اربابان جدید. معنی انقلاب مهم است. معنی درست انقلاب نزد آنارشیستهاست نه مارکسیستها و لیبرالها. امروزه، محافظه کارها هم از کلمه انقلاب برای کار و کاسبی استعماری و استثماری استفاده میکنند.
.
آنارشیست
دموکراسی خواهی امروزه تبدیل شده به ابزار سلطه امپریالیستی. بسختی میتوان آنرا زندگی اشتراکی و مشارکتی تعریف کرد.
بورژوا دموکراتهای ایرانی میخواهند چه جور دموکراسی ی درست کنند که بهتر از دموکراسی استادشان یعنی سرمایه داران استثمارگر و استعمارگر غرب باشد؟ هیچ. کار دموکراسی خواهان مثل مخالفین بلوک شرق در اروپای شرقی، نوکر امپریالیستهای غربی شدن است. وقتی دولت آلمان نوکر است، از کوچکترها، مثل حاکمین اروپای شرقی و بدتر بورژوا دموکراتهای هیچ کاره ایرانی، چه انتظاری هست؟ هیچ.
اگر انقلاب را درست تعریف کنیم نه مثل اسلامیها و یا مارکسیستها، چیزی بنام انقلاب ۵۷ نداشتیم و همش کلاه برداری بود. حتی انقلاب فرانسه معروف هم چیزی جز کلاه برداری و جنایتکاری نبود. تاریخ فرانسه وضعیت پنهانی ندارد، خودشان هم تائید میکنند. البته، نه اینکه خانواده سلطنتی ایران و فرانسه استثمارگر و جنایتکار نبودند، البته که بودند. بحث این است که سرنگونی یک ارتجاع الزاما انقلاب نیست. رشد نیروهای مولده هم انقلاب نیست. بنظر من نابخردانه ترین ایده (فرضیه بی جا تئوری در نظر گرفته شده) در ۱۵۰ سال پیش، این بوده که بورژوازی در مقابل فئودالها انقلابی بود. این خوشبینی بی نهایت مضر برای انقلاب واقع شد.
انقلاب یعنی از بین بردن سلطه انسان بر انسان. بورژواها و مارکسیستها (ایدئولوگهای سرمایه داری تکنوکراتیک) هرگز انقلاب را نفهمیدند و در میان زنان و کارگران توهم پراکنی کرده اند.
پیدایش اسلام تندرو و استثمارگر سرمایه دار و جنایتکار از خلائی است که ورشکستگی مارکسیستها و دروغ حقوق بشر دموکراتیک غربی ها بوجود آمد. تنها درمان آن درست کردن نوعی دیگر از استثمارگر و استعمارگری زیر آوای دموکراسی بهتر نیست. درمان وضعیت امروز بشر ایده آنارشیسم است، یعنی نفی نظری و عملی هر نوع سلطه، سلطه مرد بر زن، سلطه سرمایه دار بر کارگر، سلطه نژادی، سلطه ملی و قومی و غیره از جمله سلطه در سطح خانواده و خویشاوندان، مثل آتوریته پدر، آتوریته شخص پیر.
آنارشیست