دموکراسی بورژوایی، منشاء فریبکاری و انحراف ذهنی افکار مردمی! / احمد بخردطبع
اکثریت عظیمی از آحاد اجتماعی در سراسر جهان با فقر، محرومیت، تبعیض و بیکاری روزگار تلخی را سپری میسازند و بر چنین پایه ای اعتراضات اوج می گیرند و حتا جنبه های ضد سرمایه داری در صفوف مبارزاتی برجسته می شود و با این همه شهامت به دلیل غلبه ی نیروهایی که خود را در طیف چپ میدانند و هم زمان به قانون اساسی نظام سرمایه داری پای بند می باشند، فروکش می یابد تا باز با جهشی دیگر سر برآورد و باز گرفتار چپ بورژوایی یعنی نیروهای بروکرات اجتماعی شود که دور باطل را بر چنین دایره ای تکرار می کند و نه اینکه به نتایج مطلوب نمی رسد، بلکه با روش و سیاست های ریاکارانه نظام سرمایه داری، فاشیسم، نازیسم، مک کارتیسم، برنزیسم و در تداوم آنها، راست های افراطی از نوع ترامپیسم و… سر برون می آورد.
در برابر چنین معضل عظیمی، اولین پرسشی که می توان از خود نمود، دلایل اساسی اینگونه ماجرای تاسف بار بشری در سطح جهانی است که باید ژرف اندیشی گردد و در چنین مسیری است که در می یابیم چگونه انرژی مبارزاتی ما در نهایت با بند های مرئی و نامرئی به بورژوازی متصل می گردد و خشم و فریاد میلیونی ما متاسفانه دور باطل را می پیماید. در تداوم و پیشبرد نقشه های مهندسی شده، بخش های متفاوت نظام سرمایه داری زمانی که در بحران اوج یابنده قرار می گیرند، در چارچوب ضرورتی اجتناب ناپذیر مجبوراند که قدرت ها را بین خود تقسیم و تعویض نمایند. ماجراهای اسف باری که در قرن بیست ویکم به وقوع می پیوندد، “ادوارد برنیز” (Edward Bernays) بطور کامل و همه جانبه در سال 1928 در کتاب خود بنام “پروپاگاند” (Propaganda) توضیح داده بود. “پروپاگاند” در قلب دموکراسی بورژوایی قرار دارد و با دو شاخه ی دیگر، اهداف اساسی و استراتژیک نظام سرمایه داری را به تفسیر و آنالیز اجتماعی می آورد که در واقع ریشه هایی از نظرات “الکس کاری” (Alex Carey) و نیز دیگران را حامل می باشد. این سه پدیده عبارتند از: 1ـ رشد دموکراسی بویژه حق رای و حمایت برجسته نمودن سندیکالیسم. 2ـ افزایش سرمایه و شرکت ها. 3ـ رشد فزاینده ی نهادها و تشکل ها با حفظ قدرت اهداف آنها در چارچوب دموکراسی. “ادوارد برنیز” معتقد است که باید اینگونه استراتژی واقعی نظام سرمایه داری را گسترش داد و در تعاقب آن افکار مردمی را رنگ آمیزی، تعویض و دستکاری و جابجا نمود. ایده های “ادوارد برنیز” را می توان دو روی سکه ی “ماکیاول” به تفسیر آورد، با این تفاوت که ماکیاول با صداقت وضعیت موجود زمان خویش را تحلیل می نمود ولی برعکس آقای برنیز مظهر شقاوت و ستمگری از جنس استثمار وحشیانه نظام سرمایه داری و در همان راستا به خدمتگذاری هر چه بیشتر آن قرار داشت که در عین حال “زیگموند فروید” هم دایی و هم شوهر عمه اش بود ولی برخلاف عقاید روان پزشک که فقط غریزه ی ناخودآگاه انسانی را از وی به وام میگیرد و نتایج منفی آنرا از راه آنالیزهای سیاسی ـ اجتماعی و روانی در نظام سرمایه داری برجسته نموده و راه کارهای دقیق و فریب کارانه ی آنرا نشان می دهد که ما امروزه در قرن بیست و یکم بوضوح در درون جوامع نظام سرمایه داری مشاهده می کنیم.
“ادوارد برنیز” بخش مهم “پروپاگاند” ها در زمینه ی سیاسی را در رابطه با تعویض افکار عمومی جهانی بویژه در آمریکا، به دلیل ترس و وحشت از انقلاب کارگری و حاکمیت شورایی به صحنه می آورد. او از جمله در سال 1919 در “کنفرانس صلح” و بدنبال آن ایجاد “سازمان جهانی کار” (ILO) در پاریس شرکت داشت. یعنی از ارگان جهانی مذکور بر علیه حکومت کارگری روسیه حمایت میکرد. او از ماهیت و قدرت شوراهای کارگری وحشت داشت که با مراجعه به کتاب وی در سطور زیر ملاحظه خواهیم کرد. “ادوارد برنیز” می نویسد:
«دست کاری و تعویض آگاهانه افکار و عادات و نظرات مردم عامی نقش مهم و کلیدی در جامعه ای که دموکراسی در آن حاکم است، ایفا می نماید. مکانیسم و راه کار مذکور از آنجا که در روحیات و احساسات و عواطف ذاتی مردم جای ندارند و در نتیجه قادر نیستند آنرا درک کنند، با نفوذ و جابجایی در افکارشان می توان در راستای منافع مورد نظر و در خدمت آن، تعویض نمود و این هدف مهم از طرف “دولت ثانوی و یا موازی با دولت موجود یعنی پنهانی وغیرقابل رویت” که جامعه را بطور واقعی اداره می کند، عملی می گردد و مکانیسم آن از طریق جامعه ی دموکراتیک به ثمر می رسد. عمل کرد اجتماعی یاد شده از طریق سازمان ها و نهادهای دولتی به گونه ای در ارتباط مستقیم مردم عامی و حتا زندگی خصوصی شان و نیز نهادهای دیگری از آحاد اجتماعی قرار می گیرند و ساختمان و موقعیت آنها را مستقیم و یا غیر مستقیم در اختیار خود قرار داده و کنترل می نمایند. مهم نیست مردم (و یا نهاد هایشان ـ از من است) چه واکنشی در برابر آن انجام می دهند، مهم این است که افکار سیاسی، امورات روزانه ی خصوصی و زندگی اقتصادی و رفتارهای اجتماعی، تحت تاثیر و در ارتباط و غلبه ی مستقیم این مناسبات قرار می گیرند….. مناسباتی که تحت عنوان “پروپاگاند” عملی می شود و مردم عامی را در چنین شیوه ای از زندگی قرار می دهد.». (1).
“ادوارد برنیز”، “پروپاگاند” را در تمام مراحل زندگی اجتماعی به خدمت می گیرد و معتقد است که قدرت های سیاسی از طریق آن جنبه های خصوصی را نیز مد نظر خواهند داشت. همه ی تلاش او برای این است که نظام سرمایه داری رشد و گسترش بیشتری یابد که یکی از سه اهداف “پروپاگاند” را تشکیل می دهد. از این نظر می توان نمونه ای را خاطر نشان کرد که مسئله ی زن و سیگار است. در آمریکا و در نیمه ی اول قرن بیستم، خانم ها در معابر عمومی از کشیدن سیگار محروم بودند، زیرا برای حاکمیت سیاسی این کشور، سیگار کشیدن جنبه ی مردانگی داشت و خانم ها اگر در معابر عمومی از آن استفاده می کردند، جریمه و حتا بازداشت میشدند. شرکت بزرگ سیگار Lucky Strike از بحران مالی کارخانه اش داد سخن می دهد و معتقد است ایجاد ممانعت از سیگار کشیدن خانم ها، موجب افزایش بحران شده است. در سال 1929 “جورج واشنگتن” رئیس جمهور وقت آمریکا، “ادوارد برنیز” را مامور حل مشکلات می کند. برنیز با شعار این که مردان و زنان برابرند، تظاهرات متعددی را در شهرهای مختلف آمریکا سازماندهی میکند که در این تظاهرات زنان سیگار بر لب داشتند. هنرپیشه های معروف زن نظیر “اودره هیپورن” و بسیاری دیگر به اینگونه تبلیغات بویژه در رسانه ها روی می آوردند و بالاخره سیگار کشیدن برای زنان آزاد می شود. پروپاگاند برنیز در مورد سیگار کشیدن زنان و طرح برابری حقوق زن و مرد در این زمینه عمل فریبکارانه ای بود، زیرا هدف اساسی، نجات بحران مالی کارخانه های سیگار را بدنبال داشت و نه برابری حقوقی و این ثابت میکند که برای تحقق هدف مشخصی باید افکار را جابجا و تعویض نمود و از طرح شعار غیر واقعی برابری حقوق زن و مرد به مقصد رسید، چیزی را که “برنیز” در ابتدای فعالیت اش برای نمونه و جهت صحت نظرات خود از آن یاد می نمود. در همان زمان درون جامعه ی آمریکا با حقوقی نابرابر مردان می توانستند با شلوار کوتاه به خیابان ها بیایند ولی اگر زنان با دامن کوتاه در معابر عمومی ظاهر میشدند، جریمه و حتا بازداشت میگشتند. “ادوارد برنیز” حتا در رابطه با افزایش سود سرمایه های تولیدی بویژه در رابطه با مواد خوراکی نظیر تخم مرغ و… ، پزشکان را جهت پیشبرد “پروپاگاند” به صحنه میآورد و سود سرمایه داران را افزایش میداد. اینها نمونه هایی است که ثابت می کند نظام سرمایه داری برای رشد و گسترش سود سرمایه داران با ترفندهای مختلف و با استفاده از ابزار دموکراسی، افکار عمومی را قانع می سازند که چه برنامه هایی مفید است و باید عملی گردد. او نماد فریبکاری نظام سرمایه داری بود که آنچه را در طبیعت واقعی سیستم مذکور موجودیت داشت به صحنه میآورد. کسی که مشاور حقوقی بسیاری از روسای جمهوری آمریکا نظیر؛ ویلسون، ترومن، جورج واشنگتن هیل، آیزنهاور و از جمله “مک کارتیسم”، همان جلاد توطئه گر ضد کمونیست بود. “جوزف مک کارتی”، وکیل و سناتور آمریکایی چه ستم هایی به پناهندگان سیاسی چپ و کمونیست نظیر برتولت برشت، اریک فروم که کتاب های پرارزش اجتماعی ـ روان شناسی را در کارنامه های خویش دارد، چارلی چاپلین و بسیاری دیگر، از طریق حکومت سیاسی آمریکا در مهد به اصطلاح دموکراسی بورژوایی وارد کرده است، زیرا همه ی نظام های سیاسی آمریکا و اروپا تا به امروز از هر دسیسه ای بهره میبرند تا از دیدگاه فردی، شخصیت سیاسی چپ و کمونیست هایی را که سازشی با نظم سرمایه انجام نمیدهند، تخریب کنند و “ادوارد برنیز”، راه و روش اینگونه توطئه گری ها را در برابر دیدگان این نظام قرار می داد. او با گذر از پندارهای روانی “گراهام ولاس” (Graham Wallas) و نیز “والتر لیپمن” (Walter Lippmann)، تخریب شخصیت فردی و شکستن و نفی افراد را بیش از بیش در برنامه های متنوع اجتماعی قرار می داد و از قول آنها در کتاب خود نوشته بود:
«مناسبات روانی (پسیکولوژی) جمع یا تشکل با فرد تفاوت دارد. زیرا فردی که در فشار و هیجانات غرق می شود، شناسایی روانی را با مشکل روبرو می سازد.» (2).
از دیدگاه روانکاوی او حقیقت انکارناپذیری را به وام گرفته بود. از این نظر است که حاکمین سیاسی برای خدشه دار کردن شخصیت فردی، مستقیم و غیر مستقیم از ابزارهای روانی بهره می گیرند و این درس هایی است که “گراهام والاس” و “والتر لیپمن” با نصایح عملی “ادوارد برنیز” به مسئولان و حاکمیت سیاسی می دهند و در چارچوب “حقوق” دموکراسی بورژوایی، ابزار غیرمستقیم روانی یعنی بسیج دیگران و غیر خودی را بسوی خویش جلب می نمایند تا از این طریق با توطئه گری و فریب و اشاعه ی دروغ و اکاذیب در جهت نفی پراتیک مبارزاتی و اندیشه ی فرد مورد نظر، به اهداف کثیف خویش نائل شوند. “ادوارد برنیز” این مسائل را تئوریزه کرده بود که چگونه باید با دستکاری و رنگ آمیزی، افکار را به سود اهداف نظام سرمایه داری تغییر و یا سفید نمود. بسیج غیر مستقیم روانی بیش از بیش امروزه آن جریانات سیاسی را شامل می شود که بدون رعایت اصول مبارزاتی، تشکل و یا نهاد خود را در پلیس ستمگر اجتماعی به ثبت می رسانند و از این طریق در اتصال و ارتباط بروکراتیک پلیسی قرار گرفته که در چارچوب “پروپاگاند” آقای “ادوارد برنیز” ارزیابی خواهند گشت.
مک کارتیسم” پرونده ی سیاهی (بیش از 250 نفر) را بوجود آورده بود که اکثریت آنها از پناهندگان سیاسی در آمریکا بودند و با ابزارهای تشریح شده در فوق به آزار شان می پرداختند تا افکارشان را حذف و سفید کنند و به خیال خودشان سدی در فعالیت های این عزیزان ایجاد نمایند.حتا در چنین مسیری اگر ضرورت ایجاب کند، از طریق توطئه های مهندسی شده، به حذف فیزیکی نیز می پردازند. همین نصایح “ادوارد برنیز” که باید با بهره گیری از دموکراسی بورژوایی، غیر خودی ها را نیز در حمایت از اهداف “پروپاگاند” قرار دهیم که یک نمونه ی آن، بسیج مجموعه ای از طرفداران همین دموکراسی بورژوایی است که عناصر سلطنت طلب با جریانات خائن اکثریتی و شرکاء در جوار کاخ الیزه می ایستند تا گل به خانم “کلوتیلد رایس” عضو سرویس مخفی فرانسه که در ایران دستگیر شده بود، تقدیم نمایند. بورژوازی از راه بازی های بروکراتیک، اینگونه نهادها و افراد را بسیج نموده و در خدمت نظام سرمایه داری قرار می دهد.
“ادوارد برنیز” حتا بر روی جلد کتاب “پروپاگاند” از عبارت:
«چگونه در چارچوب دموکراسی میتوان به مخدوش کردن و تعویض افکار و نظریات پرداخت» استفاده کرده است که خطوط توطئه گرانه ی “پروپاگاند” را دنبال می کند و هدف اساسی آن مقابله با حکومت شورایی طبقه ی کارگر است. و برای این منظور خائنانه درس های قابل توجه ای به حاکمیت سیاسی جوامع مختلف می دهد. او زمانی که بعنوان حامی ایجاد “سازمان جهانی کار” و در سن 28 سالگی در تاریخ 1919 در کنفرانس صلح پاریس شرکت می کند، اهداف توطئه گرانه تشریح شده در فوق را در اندیشه ی خود داشت، یعنی وحشت از انقلاب و حکومت شوراهای کارگری. او در “پروپاگاند” می نویسد:
«وقتی نهاد مردمی یا عوام (la foule) نمی خواهد فرد بعنوان رهبر “لیدر” حاکم و نماینده و راهنما باشد، از کلیشه ها و شعارها و یا تصاویر و منابع سمبلیک رهبری جمعی (بخوانید شورا ـ از من است) با ایده ها و تجربیات نمایندگی جمعی استفاده می کنند…. کلمه بلشویک در خدمت چنین اهدافی است.» (3).
جهان سرمایه داری که بر پایه های نمایندگی فردی بنا شده و تداوم هستی آن وابسته به اینگونه حاکمیت است، نیروی جمعی و قدرت شورایی را دشمن بقا و حیات خود می داند و از این نظر است که در برابر آن می ایستد و برای زدودن چنین پدیده ای، از هر ترفندی استفاده می کند. البته او با کلمات و آرایش ظاهری “شورا” نه اینکه مخالفتی ندارد، بلکه برعکس از آن استفاده نیز می نماید زیرا کلمه ی “شورا” را چاشنی بعضی از نهادهای سرمایه داری می کند ولی با حاکمیت عملی آن خصمانه می رزمد. از “دموس کراتوس” یونانی که در ظاهر بمعنای حکومت مردمی است، بعنوان دموکراسی بهره می گیرد تا حاکمیت شورایی را به کناری زند و مردود شمارد و از آنجا که میداند اگر نمایندگی فردی و ساختمان هرمی نفی شوند و دیالوگ و مباحث جمعی مخرج مشترک اهداف و تصمیمات اجتماعی گردند، هستی شان در خطر جدی قرار خواهد گرفت. از این نظر است که “ادوارد برنیز” با پروپاگاندهای متفاوت سعی بر این دارد که افکار مردمی را در رابطه با آن تعویض، تغییر، مخدوش و جابجا کند، زیرا اگر جمع مردمی آزادانه و مستقلانه رویش نمایند، خط و نشان نهایی شان قدرت جمعی و شورایی خواهد بود. مردم و از دیدگاه طبقاتی، کارگران در برابر تبعیض و ظلم نظام سرمایه داری در تظاهرات خویش به اینگونه مفاهیم می پردازند و آنها را بصورت شعار به فریاد میآورند. بنابراین از دیدگاه “ادوارد برنیز” ما نباید راه مردمی پیشه کنیم، بلکه باید با ترفند و هر ابزار دیگری آنرا مخدوش و تغییر دهیم و زمانی میتوانیم به موفقیت رسیم که از “دموکراسی” بهره گیریم. بر پایه ی چنین استدلالی است وی در کتاب خود اینگونه اشاره می نماید:
«جامعه شناسانی واقع بین، صدا، اراده و ایده ها و نظرات طرح شده از مردم را مشروع و در جهت تعقل و آگاهی پیشرفته ارزیابی نمی کنند، بلکه فریادها و خواست های مردم، تشریح روحیه ی عوام و خاص خودشان که از طرف رهبرانی که بدانها اعتماد دارند، فریبکارانه منتقل می شود و بصورت پیش داوری های غیر معقول و کلیشه ای بدون هماهنگی با واقعیت ها ارائه می گردد. در صورتیکه خوشبختانه “پروپاگاند”، روش مستدل و منطقی را در خدمت سیاستمداران قرار می دهد که بازگو کننده ی اراده ی واقع بینانه مردمی است…. سیاستمداران نباید بگویند “راه مردم را دنبال میکنیم” بلکه باید عنوان دارند که “راهنمای راه مردمی می شویم». (4).
زیرا اگر راه مردم را انتخاب کنند به گفتمان و دیالوگ جمعی میرسند که برایشان غیرقابل تحمل و فاجعه بار خواهد بود، در صورتیکه باید اهداف و راه نظام سرمایه داری را بمثابه ی راهنما به مردم تحمیل نمایند. به همین خاطر است که در تمام جوامع سرمایه داری غربی که دموکراسی حاکم است (که باب طبع سوسیال دموکرات ها و چپ های بورژوایی است)، دولت ثانوی یا موازی و یا پنهانی موجودیت دارد و در مواقع حساس و ضروری، موجب تصمیمات کلیدی در صحن جامعه می شود. به باور من “پروپاگاند” خود نوعی از دولت ثانوی است. بیهوده نیست که “ادوارد برنیز” در صفحه 93 اضافه می کند که: «”پروپاگاند” بطور اجتناب ناپذیر یاری دهنده زندگی سیاسی است.».
خارج از نظریات آقای “برنیز”، برای متفکرین و محققین اجتماعی، نیروهای غیرقابل رویت در روند عمومی و کلی خویش قابل پیش بینی است. زیرا با کنکاش در روند پیچیدگی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی می توان ترفندهای نظام سرمایه داری و قدرت غیر قابل رویت آنها را پیش بینی و مورد تحلیل قرار داد. از اینجاست که “ادوارد برنیز” عنوان میدارد که “پروپاگاند” وظیفه دارد عناصر سیاسی را در ارگان های تعلیم و تربیت خاص نظام سرمایه داری پرورش داده و آمادگی آنها را جهت خدمت به جامعه مهیا نماید. او کاملن حق دارد زیرا بروکراسی احزاب پارلمانتاریست، سندیکاهای بروکرات و نهادهای رسمی و حتا غیر رسمی دیگری را که به ابزارهای نظام و نیز ماشین دولتی آن متصل می شوند، تعلیم و تربیت اجرای دموکراسی بورژوایی را تجربه و عملی می سازند. نظام سرمایه داری با ایجاد امکانات متنوع سیاسی و غیر سیاسی و نیز فرهنگی، همه ی گفتمان ها را مطابق با اهداف و منافع خویش قرار میدهد. سرویس های مخفی متفاوت که هر بخشی دارای شاخه های اداری متنوعی می باشند که منقسم می شوند و جنبه ی دیگری از فعالیت های “پروپاگاند” را در عرصه ی امنیت اجتماعی می گسترانند و در تمامی ابعاد یک جامعه ظاهر میگردند. از اینجاست که دنیای سیاست و نیروهای انقلابی نه باید هراسی از “پروپاگاند” های متنوع نظام سرمایه داری داشته باشند ـ که بطور حتم نخواهند داشت ـ و نه آنها را خرد و ناچیز انگارند. ولی دوران ما با شرایط قبل از انقلاب 1917 تفاوت دارد و باید با دقت بررسی شود و راه کارهای منطقی برای خنثا کردن “پروپاگاند” توطئه گرانه نظام سرمایه داری اتخاذ گردد.
از ابتدای قرن بیستم و بویژه با انقلاب کارگری اکتبر در روسیه، نظام سرمایه داری با بهره گیری از دموکراسی بورژوایی، راه جدیدی را جهت به عقب کشاندن دگرگونی اجتماعی انتخاب کرده است. اگر در سابق سعی می نمود که از طریق رویزیونیست ها به تشکل های انقلابی ضربه وارد نماید و آنها را تضعیف کند، با ظهور “پروپاگاند” دیگر عمل ذکر شده در فوق کفایت نمی داد و توازن قوا تغییر یافته بود. اینبار افکار عمومی بسیار مستعدتر از گذشته آماده ایجاد تغییرات پیشرفته اجتماعی می گشت. بنابراین از سال 1928 “پروپاگاند” همه ی نیروهای مادی و معنوی خویش را به کار می نهد تا سدی در برابر تهدید فکری مردم و نیروهای کار ایجاد کند و آن نفوذ در افکار و ایجاد جابجایی و دست کاری در طرز تلقی مردم و از این طریق ایجاد انحراف در آن است. در نتیجه در دوران کنونی هم میباید در تشکل های انقلابی از درون و بیرون توطئه کند و هم با استفاده از دموکراسی بورژوایی، تفکرات مردمی را خدشه دار و در راستای منافع سرمایه تغییر دهد.
نظام جمهوری اسلامی از همان ابتدا از طریق آگاهان امنیتی، “پروپاگاند” را به خدمت می گیرد و در ابعاد وسیع اجتماعی و از جمله در زندان ها عملی می سازد که در این زمینه نمونه ها بسیار اند. او حتا با پیروی از “پروپاگاند” و جهت نزدیکی و نفوذ به گرایشات و مواضع متفاوت اپوزیسیون اجتماعی، از یک عنصر چهره های متفاوتی می سازد و بر پایه چنین روشی است که یک فرد می تواند با اسامی مستعار متعدد، مواضع سیاسی متفاوتی ارائه دهد و با مخفی ساختن شخصیت فردی و واقعی خویش، در تنوع فکری دو طبقه ی اجتماعی ظاهر شده و نفوذ فکری “پروپاگاند” را در یک نمونه ی کوچک آن موجب شود. همانطور که در فوق اشاره نموده بودم، بعد از انقلاب اکتبر، نظام سرمایه داری در کابوس و وحشت بزرگی قرار می گیرد که مبارزه با کمونیست ها و چپ انقلابی را در برنامه ی اساسی خویش قرار می دهد و در این راه هدف آنست که با تعویض و جابجایی فکری مردم و نیروهای کار اجتماعی، سدی در ارتباط تشکل های انقلابی ایجاد شود. بنابراین هدف “پروپاگاند” مبارزه با کمونیست ها است. او باید در بطن دموکراسی بورژوایی، نیروهایی را که باصطلاح نزدیک به طبقه کارگر می باشند، با ترفند به نظم سرمایه نزدیک سازد و در چنین مسیری مجبور است که امکانات وسیعی را در اختیار آنها بگذارد، در غیر این صورت کنترل را از دست خواهد داد و کابوس و وحشت دگرگونی های ساختاری خواب راحت را از چشمان نظام سرمایه داری خواهد ربود و به این دلیل است که “ادوارد برنیز” عنوان می دارد:
«پروپاگاند تنها زمانی آرام آرام میتواند اعتبار خود را از دست دهد که مردم عامی بطور دقیق و بیش از بیش افکار پیشرفته و واقع بینانه ای را از طرف اغفال کننده ها بدست آورند و بکلی ضد نظام سرمایه داری شوند (Antisociale)». (5).
تمام واقعیت ها در سطور فوق برملا شده اند که جنبش انقلابی طبقه کارگر باید از اهداف خود به دور ماند و نیروهای دیگری که به موازین اجتماعی نظام سرمایه داری احترام قائل اند، همه ی قدرت های مادی و معنوی را بدست گیرند. “ادوارد برنیز” می نویسد که “پروپاگاند” انسان ها و نیروهای سیاسی و اقتصادی را تربیت می کند و نه برعکس. این “پروپاگاند” بود که “ژوزف مک کارتی”، حقوقدان و سناتور آمریکایی را در نظم جنایت کارانه قرار داد و آزارهای روحی، روانی بویژه علیه پناهندگان کمونیست و چپ را بنا نهاد و رفته رفته در جوامع دیگر جای پای شرم و بی عدالتی را گستراند. شرمگینانه ترین، جنایتکارانه ترین این دسیسه ها، شامل راه کارهایی می شود که مطابق با آن، عناصری که از پرنسیپ و شجاعت مبارزاتی بی بهره اند بصورت حلقه هایی در زنجیره ی جنایت “پروپاگاند” ها قرار می گیرند که این عناصر متزلزل همان کسانی هستند که موازین نظام سرمایه داری را محترم می شمارند. با این همه، “پروپاگاند” نتوانست فکر و ذهن “برتولت برشت” و “اریک فروم” و بسیاری دیگر را نفی و سفید نماید. آنها آثار، مقالات ، اشعار و کتاب های خود را به دست افکار عمومی جهان رسانده اند. ولی “پروپاگاند” نهادهای بظاهر کارگری را نظیر اتحادیه ها و سندیکاهایی که بر مبنای سازش و محترم شمردن موازین و اساسنامه نظام سرمایه داری فعالیت های خود را پیش میبرند، با هزاران بند مرئی و نامرئی به خود متصل ساخته است که امروزه بحران یاد شده پراتیک مبارزات طبقاتی کارگران را در سطح وسیع جهانی به بند کشیده است.
“چپ بورژوایی” وطنی دم به دم در نوشته ها و رسانه های صوتی و تصویری خویش می دمند و خود را “چپ و کمونیست و تحلیل گر سیاسی آن” می خوانند، در صورتی که از دیدگاه علمی و آگاهی های اجتماعی در چنین جایگاهی قرار ندارند. آنها خارج از لفاظی های “چپ اجتماعی”، در نهایت بطور غیر مستقیم در خدمت به “پروپاگاند” قرار می گیرند. از طرف دیگر بورژوازی نیز بحران درونی خود را به نمایش می گذارد که امروزه بصورت “ترامپیسم” ظاهر گشته است. در این میان وظیفه ی ما بر این است که در صفوف مستقل طبقاتی نکته به نکته موارد متعدد بحران جنبش کارگری را بررسی کنیم. این عمل از قبل آغاز شده است و تداوم خواهد داشت.
“ادوارد برنیز”، همه ی مساعی را در جهت توطئه گری و تغییر و جابجایی افکار مردمی در کتاب خود تدوین نمود. وی عنوان میدارد:
«برای “پروپاگاند”، تبلیغات مداوم اهمیت بسزایی خواهد داشت. مهم نیست که مردم درباره ی موضوعات مهمی که ما در برابرشان می نهیم به سالن های بحث و سخنرانی نمی آیند، ولی آنها از طریق رادیوها، روزنامه ها و رسانه های عمومی تبلیغ می شوند و از این طریق است که “پروپاگاند” به هدف غایی نائل می گردد و میلیون ها را دور خویش بسیج می کند».(6).
واقعیت این است که آنها این توانایی را دارند و با ابزارهایی که در فوق برشمرده است، تحقق مییابند. ما نیز باید شجاعانه از روش هایی که اتحاد را مستحکم می کند، خود را بیش از بیش بسیج و سازماندهی نماییم و این گونه با اتخاذ سیاست های منطقی و نیز با خویشتن داری مبارزاتی، عوامل “پروپاگاند” را مورد بررسی همه جانبه قرار داده و صفوف مبارزاتی نیروهای کار علیه سرمایه را تقویت کنیم که بویژه فعالین کارگری و نیروهای انقلابی داخل کشور با افشاگری علیه اهداف عمیقن زیانبار “پروپاگاند” و خطرات آن که در رابطه با جابجایی و مخدوش کردن افکار عمومی است، بی اعتبار شود.
احمد بخردطبع
پاریس 10 اسفند 1403 ـ 28 فوریه 2025
منابع:
1ـ “پروپاگاند” چگونه می توان با ابزارهای دموکراسی، افکار عمومی را تغییر و جابجا نمود. ادوارد برنیز. انتشارات زونس. متن فرانسه
برگردان به فارسی از من است.
- Propaganda – Comment Manipuler L’opinion En Democratie – Edward
Bernays Éditons : ZONES – Les pages 31 et 32.
- Ibid – Page 62.
- Ibid – page 92.
- Lbid – page 104.
- Ibid Page 138.
Comments
دموکراسی بورژوایی، منشاء فریبکاری و انحراف ذهنی افکار مردمی! / احمد بخردطبع — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>