در باب تمامیت ارضی، و تب ادواری نگرانی از تجزیه
محمد علی اصفهانی
تب ادواری، معمولاً نشانهٔ هجوم یک ویروس تازهوارد یا نشانهٔ یک بیماری جدید نیست؛ و بیشتر پدیدهیی روانتنی است.
این پدیدهٔ روانتنی، بعضی وقت ها نشان ناهنجار بودن هنجار های مورد قبول جامعه است، و در انسانی که بالاتر از آن هنجار ها قرار دارد بروز میکند.
به گفتهٔ اریش فروم ـ نقل به مضمون ـ وقتی که هنجار های ناهنجار یک جامعهٔ نابههنجار فرو بپاشند، بسیاری از نابههنجار ترین آدمها، بههنجار ترین آدمها، و بسیاری از بههنجار ترین آدمها، نابههنجار ترین آدمها خواهند بود.
تب ادواریِ ترس یا ترسانیدن از تجزیه و تجزیه طلبی، این روز ها در جامعهٔ در آستانهٔ انقلاب نوین ما، جامعه به عنوان یک موجود زنده که افرادش اجزای ارگانیکِ بههمپیوستهٔ آن را تشکیل میدهند، دوباره بروز کرده است و ذهن و نیروی بخش های مهمی از این جامعهٔ به شدت آسیبپذیر را به خود مشغول داشته است.
این تب، هرچه باشد یا هرچه نباشد، بیان یک پدیدهٔ روانتنی است؛ و بهجای جستجوی ویروس های مهاجم موهوم، باید به جستجوی راه چارهیی برای آن بود.
چه در نظام پیشین، و چه در نظام کنونی، بی توجهی به مسایل خاص الخاص پارهیی مناطق ایران با فرهنگ های محلی متفاوتشان در متن فرهنگ مشترک ملی، هم تن و هم روان کل جامعه را تحت تأثیراتی قرار داده است که بروز ادواری این تب را توضیح میدهند.
ـــــــــــــــــــــــــ
چهار گروه کلی، با چهار انگیزهٔ کاملاً متفاوت، و چهار پاسخ کاملاً متفاوت، درگیر این ماجرا هستند:
گروه اول:
ج.ا با انگیزهٔ ترسانیدن مردمان از عواقب سرنگونی خودش، و متهم کردن این و آن به تجزیهطلبی به منظور سرکوب هرچه بیشتر.
گروه دوم:
خود اهالی آن مناطق، با انگیزهٔ بیان ستمهای مضاعفی که تحمل کرده اند و دارند تحمل میکنند.
در میان این گروه، ناسیونالیسم قومی، همیشه امکان قابل توجهی برای نشو و نما، و همچنین مطرح کردن خود به عنوان ناجی داشته است و خواهد داشت.
گروه سوم:
ناسیونالیست های دو آتشهٔ میهنگرای گاه شوونیست، و گاه متعصب، و گاه مصلحتی و قلابی.
اینها تعدادشان کم نیست، و ج.ا که بیوطنترین بیوطنان، و دشمنترین دشمنان هویت ایرانی است، در میان این گروه، زمینِ بازی خوب و مناسبی برای خود یافته است و توپ را با پای تعدادی از اینها، به سمت دروازهٔ مطلوب نشانه میگیرد.
گروه چهارم:
کسانی که دل در گرو رهایی مردم دارند، و نه آنچنان ساده و خوشبین هستند که گمان برند که چنین مسألهیی اصلاً فاقد اهمیت است و نباید دستکم در شرایط فعلی به آن توجهی داشت و نیرویی برایش گذاشت، و نه آنچنان نادان هستند که ترسی که گروه اول، یعنی ج.ا و شرکا، سعی در القای آن دارند، بتواند در عزمشان برای پیشبرد خیزش انقلابی جاری و پایان دادن به نظم و نظام ج.ا خللی وارد کند.
ـــــــــــــــــــــــــ
بله! هم خطر جنگ داخلی، و هم خطر تجزیه، و هم خطر متلاشی شدن ایران، در پی فروپاشی ج.ا، چه بر اثر حملات نظامی خارجی و «دخالتهای بشردوستانه»، و چه در یک فراشد خود به خودی بر اثر غلبهٔ نیروی مرگ بر نیروی حیات در این لاشهوارهٔ رو به تجزیه و اضمحلال، وجود داشت و دارد و خواهد داشت.
نه چشم فروبستن بر این خطر، دردی را درمان میکند، و نه از بیم این خطر، به خطری بزرگتر، به خطری که این خطر در دل آن است که نطفه بسته است و رشد کرده است و رشد خواهد کرد، یعنی به خطر ادامهٔ حیات ج.ا تن دادن.
این هر دو، دردی بر دردی میافزایند.
اما دردی را درمان نمیکنند.
یکی از تضمین های هرچند نسبی اجتناب از جنگ داخلی و هرج و مرج، همبستگی ملی همه با همی پیرامون یک نهاد رهبری کننده خواهد بود.
یک نهاد رهبریکننده، فعلاً وجود ندارد، و با اینهمه شرط و شروط و دوز و کلک و غیرتی شدن های کسانی که درد ندارند و آنچه بر سر مردم ایران میآید را لمس نمیکنند و خود و ذهنیات و دگمهای کهنه و پارهپورهٔ خود و منافع شخصی پنهانشده در پشت داعیههای سیاسی خود را بر سعادت و بهروزی مردم ترجیح میدهند، و بعضیهاشان میخواهند مثلاً خیلی رادیکال و سوپرانقلابی باشند، و بعضیهاشان میخواهند مثلاً خیلی سیاستشناس و کشّافالتوطئه باشند، ظاهراً در چشمانداز نیست.
در غیاب یک نهاد رهبریکننده، شاید یک نهاد هماهنگکننده بتواند تا حدودی کارساز باشد.
چنین نهاد هماهنگ کنندهیی اما نمی تواند با انتظار نقاط اشتراک حد اکثری از یکدیگر داشتن شکل بگیرد؛ و لازم است که بدون ملاحظه و بی پروا و بیتعارف، هر کسی را که اینپا و آنپا می کند جا بگذارد و بگذرد، و به حمایت مردم داخل میهن از خود فکر کند.
شعارهای بیانگر همبستگی تمام مردم تمام مناطق تمام ایران با یکدیگر، که شاید قبل از همه از مناطقی مثل کردستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و آذربایجان شروع شده باشند، و خوشبختانه در حال حاضر به خوبی فراگیر شده اند، و باید فراگیرتر هم شوند، کار را در این زمینهٔ معین تا اندازهیی آسان کرده اند.
فقط تا اندازه یی البته.
و نه خیلی زیاد.
چون، مشکلی را که ریشه در اعماق دارد، نمیتوان با شعار حل و فصل کرد.
و چون اینگونه شعارها گاهی وقتها در حد تعارفات معمول، و یا در حد تمایلات حقیقی و آرزو های خوبی هستند که در رو در رویی با واقعیتهای ناخوب، ناچار به عقبنشینی خواهند شد.
ـــــــــــــــــــــــــ
برای اجتناب از دوبارهگویی و دوبارهنویسی بخش های گزیده و خلاصهشده ـ و به تناسب ـ تغییردادهشده یا تکمیلشدهیی از مقالهیی که ده سال پیش در باب تمامیت ارضی و آنچه به آن مربوط میشود نوشته بودم را در اینجا میآورم.
اینها بیان گامهای ضروری اولیه برای ورود به این وادی هستند.
گامهای ضروری؛ چرا که راه را درست نرفتن، یا از نقطهٔ عزیمت نادرست شروع کردن و ادامه دادن، به ناکجا خواهد رسید و خواهد رسانید.
و گامهای اولیه؛ چرا که راه، دراز است و ناهموار.
ـــــــــــــــــــــــــ
صورت مسأله:
پارامتر های اصلی صورت مسأله، این ها هستند:
یک:
میهن ما، از مجموعه یی و مجموعه هایی از ساکنان مناطق مختلف با فرهنگهای خاصالخاص متفاوت در متن فرهنگ مشترک سراسری تشکیل شده است.
حالا، هر عنوانی که برای اشاره به این تنوع و به این مردمان به کار میبریم را میتوانیم به کار ببریم.
هر عنوانی بهجز عنوان «اقلیتها» را. چرا که بهکاربردن کلمهٔ «اقلیت»، اگرچه در معنای عددی اقلیت، یعنی در معنای کمّی آن، درست باشد، در معنای غیر عددی آن، یعنی در معنای کیفی آن، نوعی احساس حق بیشتر در برابر حق کمتر، و حق کمتر در برابر حق بیشتر را ـ غالباً ناخواسته و ناخودآگاه ـ با خود دارد.
که نادرست است.
دو:
پس از پایان دوران ملوک الطوایفی و پراکندگی مراکز قدرت در ایران، چه در نظام پیشین و چه در نظام کنونی، بر مردمان بعضی از مناطق خارج از مرکز، از سوی دولت های مرکزی، دولت های متمرکزِ مرکزگرا، ستم و ستم های مضاعفی رفته اند، که این ستم و ستمهای مضاعف، در کردستان و سیستان و بلوچستان ایران، مضاعف در مضاعف هم شده اند.
سه:
این ستم و ستمها، همچنان که در گذشته نیز شاهد بوده ایم، به صورتی تقریباً اجتنابناپذیر، زمینهٔ مناسبی را برای احساس بیگانگی یا به هر حال احساس عدم یگانگی میان تعدادی نه اندک از دیگران با «مرکز نشینان» فراهم آورده است.
مرکز نشینانی که نه مرکز، بلکه خود نیز بخشی از محیطِ دایرهٔ بسته یی هستند که از بیگانگی و عدم یگانگی، به عدم یگانگی و به بیگانگی میرسد؛ و باز از بیگانگی و از عدم یگانگی، به عدم یگانگی و به بیگانگی.
چهار:
انسان، در مسیر تاریخ خود، از عصر جنگهای قبایلی، جنگهای کشورگشایی، جنگهای کلنیالیستی، و استعمار کلاسیک، وارد دوران نوینی شده است که سیطره و سیطرهطلبی امپریالیسم در شکل و محتوای کنونی امپریالیسم، یکی از خصوصیات عمدهٔ آن را تشکیل میدهد.
«ناسیونالیسم مثبت»، میتوانست تا قبل از پایان دوران استعمار کلاسیک، پرچمدار حرکت تودههای استعمارزده باشد.
و بود.
اما دیگر چیزی با ماهیت «ناسیونالیسم مثبت» وجود ندارد؛ و دیگر ناسیونالیسم در هیچیک از اشکالش، نمیتواند نقش سازندهیی داشته باشد.
حتی در کشور هایی که تحت اشغال مستقیم نیرو های امپریالیستی قرار گرفته باشند هم آنچه میتواند راهگشای مبارزات مردمی باشد، نه ناسیونالیسم، بلکه ارادهٔ انقیادناپذیری و بهرهمندی از حقوق مساوی با مردم دیگرْ کشور های جهان گلوبال معاصر است.
پنج:
دستکم، آنچه بعد از فروپاشی نظام موسوم به «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» ـ که یک کلمه در آن عنوان پر طمطراق، بر سر جای خودش قرار نداشت ـ و «بلوک شرق»، شاهد آن بودیم و هستیم، یکی از نفرت انگیز ترین چهرههای ناسیونالیسم را در برابر دیدگان ما قرار داده است:
از قره باغ علیا و سفلی و جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان بگیر و برو و برو تا بالکان.
و از بالکان بگیر و بیا و بیا تا ایرانِ شاید در چشماندازی قابل پیشبینی.
یعنی در چشماندازی که مطلوب کشورهایی است که از یک ایران آزاد و آباد و مستقل و یکپارچه که توانایی آن را خواهد داشت که حرف اول و آحر را در منطقه بزند، و خواهد توانست نقش بسیار تعیین کنندهیی در سیاست های جهانی داشته باشد واهمه دارند.
شش:
ناسیونالیسم در ایران را نباید در آنچه ناسیونالیسم فارس نامیده میشود، و چندش آور ترین نوع آن را میتوان در نزد به قول خودشان «پاک تباران» و «آریایی نژادان واقعی» یافت، خلاصه کرد.
ناسیونالیسم، الزاماً ناسیونالیسم «میهنی» نیست. ناسیونالیسم قومی هم ناسیونالیسم است.
هفت:
منشأ اصلی بی عدالتی (مخصوصاً کلمهٔ «بی عدالتی» را به کار میبرم که دارای معنای وسیع و فراگیری است) چه در ایران و چه در هر جای دیگر جهان، خون و نژاد و قوم و ملیت نیست.
بی عدالتی، ریشه در مقولات پیچیده تری دارد از جنس نظم و ترتیبی که «مشروعیت» خود را از ساختار طبقاتی جامعه، و فرهنگ های مبتنی بر آن و توجیه کنندهٔ آن میگیرد.
مشکل، نه با پرداختن به ناسیونالیسم قومی، بلکه با پرداختن به همین مقولات پیچیده است که قابل حل است.
هشت:
بعضی ها، مسألهٔ روبنا و زیربنا را آنچنان مطلق میکنند که از تأثیر متقابل این دو بر یکدیگر، که با تأثیر غیر متقابل و یکسویه بسیار فرق دارد، غافل میمانند.
ولی به هر حال، تردیدی در این وجود ندارد که فرهنگ یک جامعه، از ساختار اقتصادی و نوع تولید و روابط تولید، یعنی روابطی که حول نوع تولید به وجود میآیند، تأثیر زیادی میگیرد.
وقتی که در رشد طبیعی (یا غیرطبیعی) مناسبات تولیدی و اقتصادی، میان «مرکز» و مناطق دیگر یک کشور، آن هم کشوری با عظمت و گستردگی ایران، هماهنگی وجود نداشته باشد، فاصله های فرهنگی هم بیشتر از پیش میشوند.
این، به معنای برتری فرهنگی یک منطقه بر منطقهٔ دیگر نیست. رشد مناسبات تولیدی و اقتصادی، الزاماً رشد فرهنگی در معنای مثبت کلمه را با خود ندارد.
نُه:
نفی ناسیونالیسم، تا زمانی که مرز های جغرافیایی در تمام جهان وجود دارند، با نفی مفهوم «میهن»، متفاوت است.
زیباست این که همهٔ زمین، یک میهن واحد باشد. بدون هیچ مرزی و بدون هیچ خط کشی جغرافیایییی.
اما تا زمانی که حقیقت جهانِ بی مرز، که در ذهن و سفر های ذهن وجود دارد، خود را بر واقعیتِ جهانِ سراسر مرز، که بر عین و روزمره های عادی، حاکم است، تحمیل نکند، «میهن» با همان تعریف خاص و شناخته شده اش، اگرچه در مرز های جغرافیایی، محدود نمی شود، با مرز های جغرافیایی متداول، تعریف میشود.
و باید بشود.
دَه:
به جای سخن گفتن با زبانی در خور، با زبانی که ـ به حق یا به ناحق ـ نوع سخن گفتن دو نظام سابق و لاحق را برای بخشهایی از مردمان میهن ما تداعی کند سخن گفتن،
به جای اصل جذب، اصل دفع را برگزیدن،
همچنان که به جای محور قرار دادن آزادی و استقلال و عدالت سیاسی و مدنی و اقتصادی برای همه، ناسیونالیسم را، چه از نوع قومی و چه از نوع میهنی آن، محور قرار دادن،
راهگشا نیست.
راهبند است.
ـــــــــــــــــــــــــ
و اما پاسخ مسأله:
این ها صورت مسأله بود. بیان پارامتر هایی بود که شناختنشان، برای رسیدن به پاسخ درست مسأله، مورد نیاز است.
پاسخ جزء به جزء مسأله را هر کسی به فراخور حال خود و دستگاه ذهنی خود و درک خود از شرایط کنونی، خواهد داد یا میتواند بدهد.
شاید من هم پاسخ جزء به جزء خودم را داشته باشم.
یعنی دارم.
و گاه نوشته ام.
و گاه هم ننوشته ام. به دلایل متعددِ شاید قابل درک.
اما پاسخ کلی مسأله، فکر نمی کنم که چند تا باشد:
ـ اگر ادامهٔ این همه بی عدالتی را، در حق کل مردم ایران به طور عام، و در حق ساکنان مناطق ویژهیی در ایران به طور خاص، نمی خواهیم،
ـ اگر دل در گرو حفظ تمامیت ارضی ایران داریم،
ـ و اگر نگران تجزیهٔ ایران، که چه در شرایط جنگ داخلی، چه در صورت تجاوز نظامیِ وسیعِ فعلاً نه چندان محتمل به ایران، و چه در پی فرو رفتن طبیعی شرایط بی ثباتِ کنونی در هرج و مرج مطلق بدون حضور فعال و تعیینکنندهٔ مردم، قابل پیشبینی است هستیم،
یک راه، بیشتر پیش روی ما نیست.
یک راه، بیشتر پیش روی ما نیست:
ـ در پیوندِ گسترده و گستردگیپذیرِ تمام افراد و نیرو های بالفعل و بالقوهٔ خیزش انقلابی سراسری جاری با همدیگر، خیزش را به طور کمّی و کیفی ارتقا دادن؛
ـ توانایی های نامکشوف خیزش را کشف کردن؛
ـ توانایی های مکشوف اما مورد بهره برداری قرار نگرفتهٔ خیزش را مورد بهره برداری قرار دادن؛ و خود را برای نبرد نهایی آماده ساختن.
اگر ما از زمان، عبور نکنیم و سرنوشت خود را از دست زمان نگیریم و آنگونه که میخواهیم، رقم نزنیمش، زمان از ما عبور میکند و سرنوشت ما را آنگونه که خود رقم زده است، به ما ابلاغ خواهد کرد.
بر سر مزارمان.
البته اگر مزاری برای ما باقی گذاشته باشد.
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
ققنوس ـ سیاست انسانگرا
در ارتباط با مواضع اخیر آقای موسوی، اصلا تعجب نمی کنم. نیروی سرنگونی قوی تر از نیروی اصلاحات شده است. اصلاح طلبی چون خاتمی میداند که سرنگونی برای درست کردن یک دولت دموکراتیک، حالا چه بصورت مسالمت آمیز و یا غیر مسالمت آمیز ، یعنی سپردن غنیمت های بدست آمده به اربابان رقیب سکولار و یا سکولار شده. آنارشیست-کمونیست
درباره این کامنت آقای اصفهانی:
“مقالات من، چه در زمان جنبش سبز، چه پیش از آن، و چه بعد از آن، هم در سایت خودمان …”
آفرین به آقای اصفهانی. نویسندگان دیگر سعی کرده اند با او وجه اشتراک پیدا کنند و باهاش برای سرنگونی متحد شوند اما شما جلویش ایستاده ای.
ارتقای رفرمیسم حفظ رژیم به ضدیت با آن، ارتقای رفرمیسم سرنگونی طلب به انقلاب عمیق اجتماعی، نه صرفا ایرانی، بلکه جهانی و برای رهائی بشر از شر اقتدارگرائی موجودش، هدفی ست اخلاقی و انقلابی. ما که در غرب زندگی می کنیم می بینیم که چطور قربانیان اقتدار در کشورهای غربی انتخابات بعد از انتخابات به بردگی خود و به امپریالیسم اربابانشان رای میدهند. مسائل انقلاب صرفا مسائل انقلاب در ایران نیست، بلکه جهانی است. اگر انقلاب ایران جهانی نباشد، ارتجاع جهان خردش میکند.
آنارشیست-کمونیست
مقالات من، چه در زمان جنبش سبز، چه پیش از آن، و چه بعد از آن، هم در سایت خودمان (ققنوس)، و هم در آرشیو سایت هایی که با آن ها همکاری داشته ام موجود است، و همینطور در خاطر دوستانی که مقالات مرا دنبال می کنند.
تلاش در جهت سمت و سوی درست تر و هرچه دور تر از رفرمگرایی و نزدیک شونده تر به انقلابگرایی دادن به جنبش سبز، و حمایت مشروط از آن، و مقالات متعدد من در آن ایام (شاید اقلاً یک بار یا بیشتر در هر هفته) از بهترین و پر ثمر ترین کار های من خارج از حیطه ی ادبیات و هنر و داستان و شعر و ترانه در این سال ها بوده اند.
این کسی که کامنت «آقای نویسنده» [ ناشناس ـ بهمن 16, 1401 4:45 ق.ظ ] را گذاشته است، به شدت مشکوک می زند و همانی است که جا به جا از فرهنگ پلشت ج.ا و دستگاه های اطلاعاتی آن، از جمله عنوان «منافقین» در مورد مجاهدین خلق استفاده می کند.
او که غالباً هم به منظور تحریک و تشنج پای مقالات من حاضر می شود، یک وقت خودش را ضد مذهب دو آتشه معرفی می کند، یک وقت خودش را طرفدار آیین مذهبی ایران باستان و طرفدار عظمت امپراتوری آن و ستایش از شورایی بودن موهوم آن امپراتوری، یک وقت خودش را ایران پرست و پان ایرانیست، یک وقت خودش را انترناسیونالیست، یک وقت خودش را دشمن گلوبالیسم، یک وقت خودش را طرفدار مبارزه مسلحانه، یک وقت خودش را سلطنت طلب از رگ و پی و ریشه و جان و دل، یک وقت خودش را دشمن سلطنت، یک وقت خودش را طرفدار رضا پهلوی، یک وقت خودش را کسی که با تمام وجودش طرفدار رضا پهلوی بوده و اخیراً دشمن رضا پهلوی شده، یک وقت خودش را چنین و یک وقت خودش را چنان معرفی می کند.
هرچند که محل اصلی انجام وظیفه ی او ظاهراً پای مقالات من است، اورا پای چند مقاله ی دیگر از چند نویسنده ی دیگر هم دیده ام که گویا ایجاد مزاحمت برای آن ها هم جزء محدوده ی وظایف او قرار دارند، و معمولاً طوری به آن ها پرخاش می کند که شاید بتواند آن ها را مجبور به عکس العمل کند و چیزی در پاسخ بنویسند.
کدام ابلهی می تواند به چنین فردی اعتماد کند و یا اقلاً به او و به احتمال وابستگی او به دستگاه های اطلاعاتی ج.ا شک نداشته باشد؟
درباره آن کامنت در خطاب به آقای نویسنده،
هی میگن مردم فلان گفتند و بهمان گفتند، جامعه این میگوید و آن. هی میگن رفرمیسم یعنی برانداز نبودن. خیر میتوانی برانداز باشی اما رفرمیست هم باشی و کنه ارتجاع را نگه داری. بلشویکش هم رفرمیست بود حال چه برسد به بقیه.
“مردم ” در تاریخ دولتهای زیادی را سرنگون کرده اند اما امروز ارتجاع در تمام جهان سلطه اش را نگه داشته است.
سرنگونی دیگر ارزش ندارد. بیشتر شبیه حل خرده حسابهاست تا انقلاب.
انقلاب میخواهی بکنی اینها را برانداز:
مردسالاری
بردگی مزدی
امپریالیسم
استبداد سلسله مراتبی در کار گروهی
دور باطل عبور از یک ارتجاع به ارتجاع دیگر را با درک درست از ارتجاع باید قطع کرد، دنبال مرتجعی علیه مرتجع دیگر راه افتادن بدرد نمی خورد.
سرنگونی ها همه بنجل بوده اند چون به سلطه جوئی کاری نداشته اند، همه بازی با جان توده ها بوده اند.
بعد از صد ها سرنگونی در جهان هنوز سلطه طلبان با ثروتهای نجومی بر بردگان زن و مرد مزدی حاکم هستند.
عینک میخواهی برو عینک بزن هی نخور زمین.
سرنگونی انقلاب نیست.
آنارشیست-کمونیست
آقای نویسنده
شما بجای این حرف ها بفرمائید چرا جامعه به دگر اندیشان!شیعه بمانند موسوی وکروبی و… شما توجهی ندارد؟.
خاطرتان هست چقدر برای میرحسین موسوی این چرخ پنجم حکوکت اسلامی هورا می کشیدید ودر حد خودتان تولید توهم نسبت به این فرزند خلف ایدئولژی خمینی؟.
حال که باند های رژیم واز جمله باند موسوی سوخته ومردمان از جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمتر ونه یک کلمه بیشتر وی رد شده است جنابعالی نیز در تبعیت از وی حرف از براندازی میزنید.
بلشویکهای ایرانی فکر میکنند که انقلاب الکی است. یعنی چه، قرار استت که تمام اعمال قبیح لنینیستها را فراموش کنیم، دوباره بر اساس همان ایدئولوژی کذائی انقلاب کنیم؟ ما را ساده فرض کرده ای؟ ما کارگر هستیم اما کارگر آگاه هستیم. مارکسیسم سوسیال دموکراتیک هم به بدی لنینیسم. جالب است، ارتجاع لنینیستی وقتی پشیمان می شود به سوسیال دموکراسی پناه می برد، وقتی سوسیال دموکراسی را هم ورشکسته می بیند، میشود بورژوا لبیرال خالص و مارکسیسم را می اندازد دور. اگر از همان اول دولت گرائی را ارتجاعی دیده بود آنقدر در باتلاق گیر نمی افتاد و آخرش استثمارگر ریاکار دموکراسی خواه نمی شد.
آنارشیست-کمونیست
دوباره در مورد کامنت “تنهائی آنارشیست”
بقول پل ماتیک:
“مبارزه علیه فاشیسم با مبارزه علیه بلشویسم آغاز میشود”
“مارکسیسم آخرین پناهگاه بورژوازی”
باز هم تجرید خواستی، هست!
https://libcom.org/article/leninism-fascist-ideology-miguel-amoros
پاسخ به نویسنده این کامنت و خود کامنت:
“این انارشیست از شدت تنهایی به دیالوگ با خود افتاده. لنین میگفت سرتان را از پنجره بیرون کنید و تودههای مبارز در خیابان را بنگرید تا ایتقدر بحث های تجریدی و ابستراکت با خود نکید !”
#
1 – بحث را باخته ای و مجبور شده ای حمله شخصی کنی. تمام بحثهای من از کار گروهی می آید نه شخصی و هیچ کدام تجریدی نیستند و مربوط به واقعیات جامعه هستند. اگر شهامت نظری داری میتوانی بگویئ کجا تجریدی است البته اگر بدانی معنی تجرید چیست.
2 – مارکسیستهای لنینیست در بلوک شرق و روسیه و بقیه جهان سرشان را از پنجره بیرون کردند دیدند که هوادارن بورژوا امپریالیستها دارند شعار دموکراسی خواهی میدهند تا کشورشان به اتحادیه اروپا و ناتو بپیوندد. بعد همانطور که سرشان بیرون بود، گردنشان را زدند. چشمشان گور آنقدر در روسیه جنایت نمی کردند و همدیگر را نمی کشتند.
3 – لنینیستهای ایرانی در سال 57 حرف مرجع تقلید شان را گوش دادند و سرشان را بیرون از پنجره کردند دیدند که توده ها میگویند “جمهوری اسلامی”.
4 – لنینیستهای ایرانی در سالهای 88، 96، 98، 1401 سرشان را از پنجره بیرون کردند دید که توده ها شعار میدهند: زن، زندگی، آزادی نه زنده باد سوسیالیسم و یا کمونیسم.
5 – تو که سرت را از پنجره بیرون کردی چه می شنوی؟ مواظب باش توده ها سرت را از بدنت جدا نکنند چون هیچ علاقه ای به لنینیستها ندارند و درست هم هست که نداشته باشند چون آنها اربابان بوروکرات-تکنوکرات سرمایه داری دولتی هستند و بودند.
آنارشیست-کمونیست
این انارشیست از شدت تنهایی به دیالوگ با خود افتاده. لنین میگفت سرتان را از پنجره بیرون کنید و تودههای مبارز در خیابان را بنگرید تا ایتقدر بحث های تجریدی و ابستراکت با خود نکید !
اگر سیر بحث را دنبال کنیم، باید بپرسیم که:
خب، حالا، وضع بورژواهای سکولار ایران چطور است؟
مطمئنن بورژواهای عاقل ایرانی حول حفظ بردگی مزدی وحدت دارند، چه اسلامی و چه غیر اسلامی. اما بورژواهای سکولار ایران از بورژواهای مذهبی شکست خورده اند. مشکل سکولارها امروز این است که یا پول ندارند و یا اگر دارند دلیلی نمی بینند که کارگزار امپریالیستهای غربی نباشند. بورژواهای دموکرات عمدتا بی پولهای ذهنیگرا هستند. آنها به پول احتیاج دارند ولی پول یا نزد سرمایه داران رژیم است و یا نزد امپریالیستها و عواملشان. حال، چه پول دار و چه بی پول، امپریالیستها حساب و کتاب خودشان را دارند و الزاما ضد بورژوازی اسلامی نیستند و یا در این ضدیت اجماع ندارند و فرضیه های گوناگونی را امتحان میکنند. برای همین، علی رغم وحدت، نمیتوانند اتحاد عمل داشته باشند. در ضمن، فعلا، در صحنه کلان جهانی، با نبود جنبش ضد ارتجاع، و با نبودن رقیب بزرگ سرمایه داری دولتی مارکسیستی، بورژواهای دنیا مشغول بازی رقابت و جنگهای نیابتی هستند. البته، تا وقتی هم که ما بردگان مزدی آگاهی ضد ارتجاع نداریم، قربانی بازی های آنها هستیم.
بهرحال آقای اصفهانی،
یک چیزی به ذهنم رسید.
گفتم اتحاد عمل احتیاج به وحدت دارد.
همه میتوانند حول چهار جنبه از ارتجاع در ایران اتحاد عمل داشته باشند. “حول” یعنی وحدت.
خود شما هم بدون اینکه خودتان بدانید اتحاد عمل را حول وحدت برقرار کرده اید:
وحدت در ایده سرنگونی
وحدت در دیدن “ادامهٔ این همه بی عدالتی”
وحدت در وطن دوستی
خب، من حالا میگم که درست این است که ایده های وحدت روشن تر و علمی تر باشند تا انقلاب ریشه های بیشتری را بکند تا ارتجاع از طرق دیگر رشد نکند.
در دیدگاه من هم اتحاد عمل وجود دارد.
مثلا:
اتحاد یک هسته کارگری در تبریز با یک هسته کارگری در آلمان و یا آرژانتین. وقتی شروع میکنند به نفت ریختن روی جنگ اوکراین، هسته های ما میتوانند متحدا در مبارزه علیه این سیاست ضد بشری موضع گیر کنند. و، یا در آغاز حمله روسیه به اوکراین، هسته ها میتوانند مشترکا علیه تجاوز نظامی روسیه تبلیغ کنند.
شما اینها را یپذیرید:
مبارزه با مردسالاری،
مبارزه با بردگی مزدی،
مبارزه با امپریالیسم،
مبارزه با استبداد سلسله مراتبی،
من و شما وحدت پیدا میکنیم. بعد متکی به این وحدت ذهنی (حول) در ارتباط با جنبه های مشخص آن اتحاد عمل شکل میدهیم. لازم نیست همه در یک تشکیلات باشند. ما آنارشیستها به یک تشکل مرکزی اعتقاد نداریم، میگوئیم به استبداد ختم می شود. برای همین مارکسیستها از ما متنفر هستند.
جناب آقای اصفهانی،
من نوشتم وحدت، اشتباه نوشتم، در مقاله ای دیگر توضیح داده بودید که به وحدت اعتقاد ندارید و به اتحاد عمل اعتقاد دارید. ببخشید من فراموش کرده بودم.
بهرحال کامنت من مربوط به اتحاد عمل هم می شود.
اما من به وحدت اعتقاد دارم.
بدون وحدت انقلاب ممکن نیست، همانطور که بدون وحدت ارتجاع ممکن نیست. بنظر می آید که در اتحاد دموکراتیک بورژواها اتحاد عمل حاکم است، اما در حقیقت وحدت است که اتحاد عمل را ممکن کرده، آنها حول حفظ بردگی مزدی وحدت دارند.
واژه ها و عبارات من:
* ارتجاع – ذهنیت سلطه طلبانه
* انقلاب – ذهنیت رهائی از سلطه طلبی
*اشکال ارتجاع در ایران:
مردسالاری (حاکمیت بر زن)
بردگی مزدی (سرمایه داری – استثمار نیروی کار، تولید ارزش اضافی)
امپریالیسم (تمایل و یا حمایت، دخالت، فرستادن نیرو، نفوذ، صدور ضد انقلاب)
استبداد سلسله مراتبی (نهادهای اقتصادی، دولتی، خود دولت)
آنارشیست-کمونیست
دوست عزیز، آنارشیست-کمونیست،
من هیچ وقت از وحدت حرف نزده ام. بلکه بر عکس، همیشه گفته ام که وحدت سیاسی، حل شدگی در یک تشکیلات و یا یک فرد دیگر و یا یک ایده ئولوژی است؛ واین، نفی هویت مستقل فردی است.
از نظر من، انسان به عنوان یک پدیدهٔ متفاوت در طبیعت، با هویت فردی است که تعریف می شود یا خود را تعریف می کند. چه به عنوان یک فرد معین، و چه در تعبیری دیگر به عنوان یک نوع.
اتفاقاً چند سال پیش، در مقاله یی که الآن عنوان و مناسبتش در خاطرم نیست، بر ضرورت اجتناب از وحدت سیاسی و تشکیلاتی و ایده ئو لوژیک تأکید کرده بودم.
آنچه من می گویم اتحاد عمل است نه وحدت.
ائتلاف و اینجور چیز ها هم در صورتی که به هویت فردی، لطمه نزنند بد نیستند. اما آنچه من بر آن پافشاری می کنم ـ با توجه به صحنهٔ سیاسی و امکان ها و عدم امکان ها در تمام این سال های شوم حاکمیت ج.ا، و همچنین با توجه به تجربه های شخصی خودم ـ اتحاد عمل است.
البته، می دانم که در منطق شما، این هم مطلقاً جایی ندارد. ولی به منظور توضیح نظر خودم، و توضیح تفاوت میان وحدت و اتحاد عمل، لازم دانستم که این را بنویسم.
جناب آقای اصفهانی،
شما دائم استثمارگری بردکی مزدی را در تمام قومها و ملیتها فراموش میکنید و هی حرف از وحدت میزنید.
در کنه جامعه (قوم، نژاد، ملیت) بعلت وجود بردگی مزدی هیچ وحدتی بین آقای سرمایه دار و بنده کارگر وجود خارجی ندارد. این واقعیت مسئله انقلاب و سرنگونی را غیر قومی و غیر ملی میکند. اگر جنگ داخلی بشود و اگر تجزیه پیش بیاید، تفاوتی در استثمار شدن و محکوم بودن بردگان مزدی (کارکران) ایجاد نمیکند. مسئله قومی و ملی مسئله قلمروی قدرت است.
به کشورهای گوناگون نگاه کنید. پر است از پرایمیت برده مزدی دنباله روی سیاستمداران مکار. سگ های گله اشرار مزدیگیرشان و ارتشها و پلیس شان هستند. گفتن اینها تندروی نیست. گفتن عین حقایق است. کدام کشور میشناسید که بسیجی نداشته باشد؟ همین سوئد پر است از نژادپرست آماده به خدمت برای ملت. پر مدعا ترین کشور دنیا، آمریکا، پر است از شبهه بسیجی مسیحی، غیر مسبحی، نئو نازی آدم کش، جامعه آمریکا پر است از قاتلین گانگستر مواد مخدر. همه اینها آماده به خدمت هستند برای حفظ نظام بردگی مزدی دموکراتیک. فرق رژیم ایران با امثال امریکا در این است که امریکا در انباشت ثروت و امپریالیست بودن دویست سال از رژیم جلوتر است.
کماکان منطق مبارزه طبقاتی بر منطق های دیگر غلبه علمی دارد.
آنارشیست-کمونیست