من از جنگ می ترسم چون جنگ سواد ندارد
من از جنگ می ترسم چون جنگ سواد ندارد؛ چون شناسنامه آدم ها را نمی خواند، دفتر مشق بچه ها را نمی خواند. قباله ازدواج نو عروسان را نمی خواند. مدرک دانشگاهی تحصیلکردگان را نمی خواند.
من از جنگ می ترسم چون جنگ کور است؛ جوانی پسران را نمی بیند، زیبایی دخترکان را نمی بیند، فردای کودکان را نمی بیند، آرزوهای انسان را نمی بیند، رویاها و دلتنگی ها و حسرت ها را نمی بیند.
من از جنگ می ترسم چون جنگ ادب ندارد، پایش را می گذارد روی خانه ها،روی شهرها، روی آدم ها، روی قلب ها و عشق ها و تمناها…
من از جنگ می ترسم چون آشنا و غریب سرش نمی شود،خوب و بد سرش نمی شود.دیندار و بی دین نمی شناسد، پیر و جوان نمی شناسد، باسواد و بی سواد نمی شناسد،فقیر و غنی نمی شناسد، تر و خشک را نمی شناسد؛ پایش به هر جا که برسد همه را می سوزاند.
من از جنگ می ترسم چون هر لباسی که بپوشد، هر نقابی که بزند، هر شعاری که بدهد، باز هم جنگ است و جنگ را از هر طرف که بنویسی گنج نخواهد شد، رنج خواهد شد.
من از جنگ می ترسم چون جنگ از همه انتقام می گیرد، از همه. من از جنگ می ترسم.
Comments
من از جنگ می ترسم چون جنگ سواد ندارد — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>