جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم
بیژن نیابتی
.
بخش هفدهم ، جنگ جهانی دوم
اروپا در آستانه جنگ جهانی دوم صحنه رقابت و زورآزمایی دو مدل حاکمیت سیاسی است. مدل دمکراسی بورژوایی در مقابل مدل دیکتاتوری در ابعاد گوناگون آن. وجه غالب با مدل نوع دوم است. در این مقطع دیکتاتوری بر خلاف امروز مدل مورد علاقه و ستایش میلیونها نفر در اروپا و آسیاست. دمکراسی بورژوایی و فاشیزم نوع ایتالیایی البته دو روی یک سکه اند. هردو دیکتاتوری سرمایه اند. اولی دیکتاتوری پنهان سرمایه کلان با ابزار فریب و دومی دیکتاتوری عریان همان سرمایه کلان ولی با ابزار زور و اعمال خشونت بی حد و مرز. اولی محل تاخت و تاز سرمایه فراملی است و دومی میدان ترکتازی سرمایه ملی.
نازیسم در آلمان و استالینیزم در شوروی البته با فاشیزم یکی نیستند. یکسان قلمداد کردن این سه مدل دیکتاتوری چیزی جز ساده کردن صورت مسئله برای اذهان ساده نیست. “سرمایه” در آلمان نازی تا آنجایی محترم است که در خدمت منافع عالیه آلمان و نژاد ژرمن عمل می کند. یعنی در اینجا برخلاف سیستمهای سرمایه داری چه در قالب دمکراسی بورژوایی و چه در قالب فاشیزم سرمایه داری ، سمت و سوی حرکت “کلان سرمایه” سودآوری مطلق و به هر قیمت نیست، خدمت به منافع ملی و بسیج تسلیحاتی دولت نازی است. هدف نازیها تنها برتری آلمان و نژاد ژرمن در دنیا هم نیست ، رفاه مردم و تأمین کار و نان برای اکثریت جامعه آلمانی نیز هدف اعلام شده و مهمتر از آن تحقق یافته حزب ناسیونال سوسیالیست و پیشوای آن است. چیزی که در ایتالیای فاشیست و اسپانیای فرانکیست محلی از اعراب ندارد.
اینکه ژوزف استالین در روسیه شوروی و آدولف هیتلر در آلمان نازی کشورهایشان را با اتکاء به دیکتاتوری از منجلاب جنگ و بیکاری و قحطی و تحقیر ملی به اوج اعتلا و قدرت درجهان رسانیده اند محل مجادله نیست. این مقوله خارج از بحث حقانیت و درستی و غلطی سیستمها و ایدئولوژیهاست. بدیهی است که ازیک موضع ترقیخواه و آزادیخواهانه نازیسم به مثابه دیکتاتوری راست و استالینیزم به مثابه دیکتاتوری چپ اساسأ قابل دفاع نیستند ، اما درمباحث تاریخی و تحلیل رخداده ها نباید تحلیل را بر مبنای دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک ارائه داد. رخداده های تاریخی را باید که در کادرهمان شرایط زمانی و مکانی بررسی و تحلیل کرد که اتفاق افتاده اند و نه با دیدگاه ها و معیارهای امروز. هر تحلیلی خارج از این کادر بدرجات مختلف نادرست ، جهت دار و خلاف واقعیت مستقل از ذهن است.
اولین اقدام بین المللی آدولف هیتلرپس از تصاحب قدرت سیاسی خروج از جامعه ملل در ۱۴ اکتبر ۱۹۳۳ است. پیش ازاو ژاپن در مارس همانسال همینکار را کرده است. ایتالیا هم چهارسال بعد در دسامبر ۱۹۳۷ جامعه ملل را ترک می کند. البته ایتالیا دو سال پیش از خروج از جامعه ملل موقعیکه دراکتبر۱۹۳۵ اقدام به تصرف اتیوپی می کند واکنش جامعه مذکور مبنی بر تحریم تسلیحاتی و صدور مواد خام و خودداری از دادن وام به دولتش را هم تجربه کرده است.
سال ۱۹۳۶ سال مشروعیت جهانی نازیهاست. بازیهای المپیک برلین در اوت اینسال تمامی نگاه ها را به آلمان و پیشوای آن جلب میکند. جنبشهای هوادار آلمان یکی پس از دیگری در کشورهای گوناگون به شمول انگلستان و ایالات متحده براه میافتند. اینسال سال شروع جنگ داخلی خونین اسپانیا نیزهست. درمارس اینسال نیروهای مسلح آلمان وارد منطقه “راین لاند” میشوند. این منطقه ازخاک آلمان براساس قرارداد ورسای منطقه غیرنظامی و خارج ازحاکمیت آلمان اعلام شده بود. درسال ۱۹۲۵ هم دولت جمهوری وایمار با پذیرش قرارداد لوکارنو مبنی برتعیین مرزهای غربی آلمان آنرا برسمیت شناخته بود. با این حال نقض پیمانهای ورسای و لوکارنوازسوی نازیها اعتراض چندانی را بدنبال ندارد. بهرحال آلمانیها وارد سرزمین خودشان شده اند.
سال ۱۹۳۸ یک سال کلیدی و تعیین کننده در سرنوشت جنگ جهانی در راه است. در اینسال تکلیف بسیاری از درگیریهای غیرمستقیم نازیها درصحنه اروپا روشن می گردد. ابتدا درماه فوریه یک تغییر اساسی در رهبری سیاسی و نظامی آلمان صورت می گیرد. “کنستانتین فون نویرات” Konstantin von Neurath وزیرخارجه جای خود را به ” یواخیم ریبنتروپ” Joachim von Ribbentrop می دهد و بلومبرگ وزیر جنگ هم از کار برکنار می شود. فریچ فرمانده کل ارتش نیز جایش را به “ژنرال ویلهلم کایتل” Wilhelm Keitel می سپارد که در رأس نهاد جدیدی تحت عنوان فرماندهی عالی ارتش رایش قرار دارد. دسنگاه سیاسی ـ نظامی سنتی می بایست خود را با برنامه های بلند پروازانه پیشوا یرای آینده اروپا و به تبع آن آلمان تطبیق دهد و چنین نیز می شود.
۱۲ مارس با ورود واحدهای ارتش آلمان تمامیت اتریش با شور و فتور و به شکلی کاملأ مسالمت آمیز و با یک رفراندوم نود و نه درصدی خود را به آغوش رایش می اندازد. بدنبال آن سه و نیم میلیون آلمانی ساکن درمنطقه سودت واقع درخاک چکسلواکی هم به سردمداری نازیهای محلی مصرانه خواستاربازگشت دوباره شان به سرزمین مادری می شوند. بدیهی است که سرزمین مادری هم برای استقبال ازآنان آغوش گشوده است. مسئله چکسلواکی اولین درگیری جدی میان آلمان ، فرانسه و بریتانیاست. در رابطه با کشور مذکور این تنها آلمان نیست که ادعای ارضی دارد، جدای اتحاد شوروی ، لهستان و مجارستان هم به همان اندازه مدعی هستند. هیتلرمعتقد است که چکسلواکی یک دولت پوشالی بوده که متفقین پس از جنگ اول همچون جزیره ای در خاک رایش بوجود آورده اند. این البته یک واقعیت است. این دولت اساسأ در ۲۸ اکتبر ۱۹۱۸ یعنی فقط ۲۰ سال پیشتر از این در پراگ و بر بخشی از ویرانه های بجامانده از امپراتوری هابسبورگها شکل گرفته است. نیروی نظامی آن از لژیونرهای مزدوری تشکیل شده که فراریان ارتش روسیه و ضدانقلابیون تحت رهبری متفقین علیه انقلاب اکتبر را شامل می گردند.
بافت جمعیتی تقریبأ ۱۵ میلیونی آن شامل یک اقلیت بزرگ سه و نیم میلیونی آلمانی ، حدود دو و نیم میلیون اسلواک، هفتصدهزار مجار، دویست هزار لهستانی و حدود سیصد هزار نفر از قومیتهای مختلف دیگر از جمله رومانیاییها و اوکرائینیها می گردد. حتی انتخاب نام آنهم ( چک ـ اسلواکی ) اعلام یک تبعیض آشکارعلیه گروه های قومی دیگر است. جدای از آلمانها اسلواکها هم که در ۱۹۱۸ بر اساس توافق پیتزبورگ در کالیفرنیای آمریکا قول خودمختاری و حقوق برابر با چکها را گرفته بودند با دست خالی بجا می مانند. اینهمه زمینه های مناسبی برای تحقق رویای “فضای حیاتی” مورد نیاز ناسیونال سوسیالیزم مهاجم می باشند. ضمیمه کردن منطقه سودت به بهانه دفاع از حقوق پایمال شده سه و نیم میلیون آلمانی آنجا یگانه راه حل پیشوا برای حل معضل سودت می باشد. او در دیداری که با “کنراد هِنلاین”Konrad Henlein رهبر ناسیونال سوسیالیستهای سودت در برلین انجام میگیرد استراتژی الحاق مسالمت آمیزمنطقه سودت به آلمان با الگوی اتریش را طرح می کند. حزب آلمانیهای سودت تحت رهبری او می بایست به طرح خواسته هایی بپردازد که پیشاپیش عدم امکان تحقق آنها در کادر تعادل قوای موجود روشن بود. در رأس این خواسته ها خودمختاری باید باشد. نتیجه این استراتژی مشخص است. الحاق مسالمت آمیز منطقه سودت به آلمان و در ادامه تسلط کامل رایش بر کل سرزمینی که نام چکسلواکی بر آن نهاده شده بود.
هِنلاین در سالهای بعد در رابطه با دریاسالار کاناریس و گروه مخالفین هیتلر قرار می گیرد. جالبترازهمه رابطه او با ام ـ آی شش و جاسوسی یرای دولت فخیمه است. این البته موضوعی جداگانه است اما ورود به این مباحث پایه های تئوریک یک تفسیر دیگر را در کنار تفسیر رسمی در رابطه با جنگ دوم محکم می کند. تفسیری که برمبنای آن می توان در همه زمینه ها خطی پررنگ را در هدایت آگاهانه آلمان برای ورود به جنگی را پی گرفت که کلان سرمایه جنایتکار یهود و مدیای وابسته به آن اکیدأ خواستار درگرفتن آن به هر قیمتی هستند. بر پایه های این تفسیر، دیگرآماج کنفرانس مونیخ جلوگیری از جنگ نیست ، عقب انداختن یک جنگ محتوم است. اگرچه دراینسال و در این کنفرانس چکسلواکی در زیر پای هیتلر قربانی می شود اما در واقع کنفرانس مونیخ چراغ سبز قدرتهای سرمایه داری غرب به دیکتاتورآلمان در رابطه با اشغال لهستان است.
نویل چمبرلین با این قربانی البته جلوی ورود زودهنگام دولت فخیمه به جنگ علیه آلمان را می گیرد اما به هزار زبان به قدرتهای محورپیام می دهد که راه توسعه به شرق باز و بی خطر است. پیام می دهد که مسئله چکسلواکی و لهستان بیش از آنکه یک موضوع جهانی باشد یک معضل داخلی و منطقه ای است. یعنی دقیقأ همانگونه که هیتلر می خواهد و می اندیشد. چقدر این موضع گیری به موضع ایالات متحده دررابطه با درگیری عراق و کویت در آغاز دهه نود میلادی شباهت دارد. مادلین البرایت وزیرخارجه یهودی آمریکا رسمأ به عراق پیغام داده بود که مسئله کویت مسئله داخلی این دو کشوراست و ایالات متحده دخالتی در این موضوع نخواهد کرد. اینگونه موضعگیری در تقابل دو نیروی ناهمسان درعرف بین الملل معنای چراغ سبز به نیروی قویتر را دارد. صدام حسین با این چراغ سبز آغاز پایان خود را با اشغال کویت کلید می زند.
سرمایه و مدیای یهود بویژه در ایالات متحده همراه با جنگ طلبان درون انگلستان به سردمداری چرچیل و مدیای وابسته به امپراتوری مالی روتشیلدها دولت چمبرلین را متهم به مماشات با هیتلرمی کنند. چیزی که البته همه اینها به شمول روزولت آنرا از افکارعمومی در کشورهای خود پنهان می کنند همانا مسابقه تسلیحاتی پنهانی عظیمی است که درپشت صحنه میان آلمان و انگلستان از سویی و آمریکا و انگلستان از سوی دیگر در جریان است. مسابقه ای که در آن آلمان برای اولین بار پس از جنگ جهانی اول از بریتانیا پیشی می گیرد. برخلاف مهملات بسیاری که جنگ طلبان آنروز در رابطه با سیاست موسوم به مماشات مطرح کرده و می کنند واقعیت قضیه در خودداری دولت چمبرلین از ورود زودرس به یک جنگ گسترده با نازیها، جدای دلایل بسیار دیگر یکی هم همین عقب ماندن انگلستان درمسابقه تسلیحاتی با آلمان بوده است. صلح طلبی چمبرلین و جنگ طلبی چرچیل در واقع دو روی سکه دست و پا زدنهای مذبوحانه یک امپراتوری به ته خط رسیده ای است که هنوز امید خود را برای رهبری جهان از دست نداده است. “خط چمبرلین” همان خطی است که ادامه آن گروه مقتدر”کبوترها” را در سیستم رهبری جهان بوجود می آورد. همانگونه که “خط چرچیل” همانی است که شالوده و سنگ بنای “گروه عقابها” را در سیاست جهانی پی می ریزد. هر دو یک هدف دارند اما با شیوه هایی متفاوت و بعضأ متضاد.
بهر تقدیر جدای دست بالا پیدا کردن موقت آلمان در مسابقه تسلیحاتی مثل روز روشن بود که در شرایط درگیرشدن دولت فخیمه دریک جنگ جهانی دیگرهیچ چیزهم که ازدست نرود مقوله رهبری جهان که هنوز میان ابرقدرت قدیم و قدرت تازه نفس و مدعی جدید حل ناشده برجای مانده بود باید دودستی تحویل ایالات متحده آمریکا گردد. تا این تاریخ دولت بریتانیا علیرغم دست بالا پیدا کردن آشکار ایالات متحده پس از جنگ اول اکیدأ و به هر قیمتی در مقابل آن مقاومت به خرج داده است.
در این مقطع (همچنانکه امروزهم) هنوز کمترکسی میداند که طرح ارتش آمریکا برای حمله به انگلستان از طریق کانادا همچنان یکی از گزینه های روی میز در دولت آن کشوراست. واقعیتیکه نه مدیای کشورهای غربی و نه الیت سیاسی آن درکنار تبلیغات گسترده علیه سیاست موسوم به مماشات ذره ای هم به آن نپرداخته و نخواهند هم پرداخت. دراین رابطه یعنی درارتباط با طرح تهاجم نظامی گسترده آمریکا به بریتانیا موسوم به “طرح سرخ” دربخش آینده مفصل توضیح خواهم داد. درهرحال امضای قرارداد مونیخ برآیند یک چنین تعادل قوایی است که در اروپای آنروز حاکم بوده است.
روز ۲۹ سپتامبر ۱۹۳۸ با حضور رهبران چهار کشور آلمان ،انگلیس، ایتالیا و فرانسه در شهرمونیخ آلمان و درغیاب رهبران شوروی و بویژه خود قربانی ، منطقه سودت در خاک چکسلواکی تقدیم آلمان می گردد. با این قرارداد البته جلوی جنگی گرفته می شود که هنوز زمانش فرا نرسیده است. یکروز پیش از امضای این قرارداد یک اقدام به کودتا هم درآلمان و علیه پیشوا در جریان است. بخشی از فرماندهی ارتش ارجمله ژنرال “لودویگ بک” رئیس ستاد ارتش ، ژنرال “والتر فون براوخیچ” فرماندهی کل ارتش رایش و دریاسالار “ویلهلم کاناریس” با همکاری گروهی از بوروکراتهای دولتی طرح دستگیری و محاکمه هیتلر به جرم بردن آلمان به سمت جنگ در۲۸ سپتامبر را ریخته اند. امضای قرارداد مونیخ “توطئه موسوم به سپتامبر” وهمه توطئه گران داخلی دیگر را نیز مات می کند. از این تاریخ به بعد هر نوع اقدام علیه پیشوای محبوب و ایضأ صلح طلب آلمان تا اطلاع ثانوی ملغی اعلام می گردد.
نویل چمبرلین تنها اروپا و بتبع آن جهان را از خطر یک جنگ حتمی نرهانده بود ، تهدید کودتا علیه هیتلر را نیز کورکرده بود. قرارداد مونیخ اما با هر تفسیر و تحلیلی دست پیشوا برای بلعیدن گام به گام چکسلواکی را باز گذاشته است. دو روزبعد از اعلام توافق میان قدرتهای اروپایی در مونیخ که در همه جا بویژه در انگلستان با استقبال عمومی بی نظیری مواجه می شود ارتش رایش در اول اکتبر۱۹۳۸ پیروزمندانه و با اجازه نامه بین المللی وارد منطقه سودت درخاک چکسلواکی میگردد. روزنامه تایمز لندن دررابطه با جمعیت انبوهی که به پیشواز چمبرلین رفته است می نویسد: “هیچ فاتح از کارزار برگشته ای تا کنون با چنین استقبالی روبرو نگردیده است”.
گام بعدی نوبت جدا کردن اسلواکی است. ابتدا اسلواکی با هدایت برلین درمارس سال بعد اعلام استقلال کامل کرده و خود را تحت الحمایه آلمان قرار میدهد و بدنبال آن در گامی دیگر با ورود نیروهای آلمان اشغال کامل کشور چک بدون شلیک حتی یک گلوله صورت می پذیرد. چکسلواکی صاحب یکی از قویترین خطوط دفاعی اروپا در خاک حود می باشد که بسادگی در مقابل هیتلر فرو می ریزد. کارخانه های مهمات سازی اِشکودا واقع در اسلواکی که بر مبنای توافق مونیخ برجا می مانند تمامأ به مصادره آلمان در می آیند.
واکنش انگلستان و فرانسه در برابر نقض قرارداد مونیخ و ورود ارتش آلمان به خاک چک تنها اعتراض خشک و خالی است . هیتلر باید مطمئن شود که قدرتهای اروپا به رهبری بریتانیا بخاطر یکی دو کشور بی مقدار حول و حوش آلمان پیه ریسک ورود به یک جنگ گسترده را بر تن نخواهند مالید.همه می داند که هدف بعدی لهستان است. مسئله لاینحل دانسیک و دالان منتهی به آن در خاک لهستان روی میز است. در این رابطه دادن ضمانت به لهستان در۳۱ مارس همینسال تنها اقدام عملی است که صورت می گیرد. این تضمین به دولت لهستان پیام می دهد که با اتکاء به آن می تواند درمقابل زیاده خواهی های هیتلر بایستد. لهستان پیام را می گیرد و به تحریک مستمر آلمان ادامه می دهد. موسولینی هم به سهم خود پیام را دریافت می کند. یکماه بعد در۷ آپریل ۱۹۳۹ ایتالیا که شاهد سکوت قدرتهای اروپا در مقابل توسعه طلبی های آلمان است اقدام به اشغال آلبانی می کند. پنج روز بعد در۱۲ آپریل بدنبال فرار پادشاه ، تاج سلطنتی آلبانی تحویل “ویکتور امانوئل” پادشاه ایتالیا می گردد. هیتلر علیرغم عدم رضایتش در رابطه با فرصت طلبیهای موسولینی اما واکنشی نشان نمی دهد. امضای یک قرارداد مشترک با دیکتاتور فاشیست در این مقطع و بر زمینه تعادل قوای جدید در اروپا ارزشی بمراتب بیشتر از آلبانی دارد.
یکماه بعد ازاین با انعقاد قرارداد موسوم به پولاد در۲۲ ماه مه میان ایتالیا و آلمان دربرلین سرنوشت ایتالیا تمامأ به به سرنوشت رایش سوم گره زده میشود. برمبنای این قرارداد که درضمن یک پیروزی بزرگ سیاسی برای هیتلربشمارمیرود، طرفین متعهد می شوند که در صورت بروز هرجنگی “با تمامیت نیروی نظامی در هوا ، زمین و دریا” از یکدیگر پشتیبانی به عمل آورند. اینجا همانگونه که خواست پیشوا هست صحبت از ورود به جنگ در شرایط مورد تهاجم قرارگرفتن یکی از طرفین نیست ، التزام برمبنای بروزهرجنگی اعم از تدافعی یا تهاجمی می باشد. بگذریم که درعمل ایتالیا مدتها پس از شروع جنگ جهانی فرصت طلبانه و تنها در اوج قدرت آلمان وارد جنگ می شود یعنی درست بعد از ورود ارتش آلمان به فرانسه و تسلیم آن کشور! پس از شکست فرانسه ایل دوچه مصرانه خواهان ورود به جنگ است.”اِنگل” آجودان نظامی هیتلردرکتاب خاطرات خود به تقل از آدولف هیتلر جمله ای را بیان می کند که به خوبی موسولینی و دار و دسته اش را به تصویر کشیده است :
“ایتالیاییها ابتدا ازفرط بزدلی درجنگ شرکت نکردنداما حالا عجله دارندکه هرطور شده از این نمدکلاهی نصیبشان گردد”.
اما مهمترین واقعه سال ۳۹ تا مقطع شروع جنگ همانا انعقاد قرارداد عدم تهاجم میان آلمان و اتحاد شوروی است. دراینجا یک بازی دوگانه ازجانب انگلستان از یکسو با آلمان و از سوی دیگر با شوروی درجریان است. استالین بدنبال یک اتحاد سه گانه با فرانسه و انگلیس است وهیتلرنیزهمواره رویای تقسیم قدرت و منافع درجهان با بریتانیا را در سر می پروراند. انگلیسی ها اما با هر دوطرف بازی می کنند. مقاله ۲۹ ژوئن در پراودا با تیتر درشت “دولتهای فرانسه و انگلیس خواهان انعقاد پیمانی با شرایط متساوی با اتحاد شوروی نیستند” حاکی از انتقادات جدی دولت شوروی در رابطه با مقاصد ناصادقانه بریتانیای کبیر میباشد.استالین سخت بدگمان است که انگلیسیها ( یعنی همان دولت مماشاتگر نویل چمبرلین) می خواهند پای اورا به جنگ با هیتلربکشانند.این شک ودودلی دررابطه با عملکرد انگلستان را سفیر ژاپن درلندن هم درتلگرافش به توکیو چنین منعکس میکند: “انگیسیها ( دولت چمبرلین) طبق معمول دارند با دورویی بازی می کنند. مذاکره با شوروی را دستاویز تهدید آلمان قرارداده اند و متقابلأ از مذاکرات صلح با آلمان برعلیه استالین استفاده می کنند.”
چمبرلین بواسطه یکی ازمشاوران بلندپایه اش بنام “سِرهوریس ویلسون” Sir Horace Wilson با هیتلر در تماس مداوم است. در کتاب “هیتلر و انگلیسیها” به قلم “فریتس هِسه” نماینده مخفی ریبنتروپ وزیر خارجه وقت آلمان، ویلسون در یک ملاقات خصوصی در خانه اش در ماه اوت ۳۹ با نویسنده کتاب ازجانب چمبرلین اعلام آمادگی انگلستان برای عقد یک پیمان دفاعی بیست و پنجساله با آلمان که حاوی امتیازات اقتصادی و تجاری وهمچنین استرداد تدریجی مستعمرات آن کشور بوده را به اطلاع طرف آلمانی رسانده و در مقابل خواهان قول هیتلرمبنی برخودداری ازهرگونه اقدام تجاوزکارانه ای در اروپا می گردد. اینها همه همزمان با مذاکره با دولت اتحاد شوروی در رابطه با ایجاد اتحاد سه گانه علیه آلمان درهمین ماه اوت می باشد.
قرارداد عدم تخاصم میان آلمان نازی و اتحاد شوروی که سرانجام در۲۳ اوت منعقد می گردد ،علیرغم بهای بالایی که نازیها باید برایش بپردازند اما آشکارا یک پیروزی مهم برای آلمان به شمار می رود. این توافق میان دو دشمن ایدئولوژیک است که بدنه تشکیلاتیشان درسالهایی نه چندان دوربرای نابودی طرف مقابل بسیج گردیده وانگیزه مبارزاتیشان را هم اساسأ از این دشمنی میگرفته اند. باید برای این بدنه توضیح داد که امروز دوستی با دشمن دیروز را چه ضرورت و مصلحتی است. تا کجا میتوان به این دشمن ایدئولوژیک اعتماد کرد ؟ آیا این کلام خود پیشوا در کتابش “نبرد من” نبود که صراحتأ اذعان می کرد “هرگونه اتحاد آلمان با روسیه ناگزیرجنگی بدنبال خواهد آورد که پایان آلمان را درپی خواهد داشت” ؟ پس چگونه می توان با “سرخها” دست اتحاد داد ؟
آلمان درضمن باید به متحد بالقوه آینده اش ژاپن که اینک درمنچوری و درمرزهای مغولستان درگیر یک جنگ اعلام نشده با اتحاد شوروی بود هم ضرورت این توافق را توضیح دهد وگرنه ورود ژاپن به محدوده پیمان سه گانه با آلمان و ایتالیا به خطر خواهد افتاد. در جانب استالین و اتحاد شوروی هم نیاز به کار توضیحی بسیاراست بسا بیشتر از طرف مقابل. اما ویژگی مثبت یک تشکیلات هرمی با یک رهبری فرهیخته اصلأ همین است ! پیشوا و رهبرهرتصمیمی که بگیرند همان صلاح مُلک و ملت و تشکیلات است. جای نگرانی نیست، هردو بخوبی ازپس توجیه قرارداد برمی آیند و صدای احدی هم در نمی آید.
امضای پیمان عدم تعرض با اتحاد شوروی یک هفته پیش ازحمله به لهستان موقتأ به نزاع میان نازیسم ـ کمونیسم خاتمه داده و دست هیتلر را برای تهاجم به لهستان بازمیکند. لهستان با سرسختی درمقابل خواست آلمان مبنی بر الحاق بندر آزاد دانسیگ به آن کشور، همینطوربا بازکردن دالانی به بخش پروس شرقی که پیش از جنگ اول به امپراتوری آلمان تعلق داشته و در کنفرانس ورسای به لهستان واگذار شده بود مخالفت می کند. آنها خیال می کنند که ضمانت دولتهای فرانسه و بریتانیا در مارس آنسال مبنی بر دفاع از لهستان در مقابل تهاجم رایش دست و پای هیتلررا بسته است. خیالی عبث ! فرمان پیشوا به فرماندهی نیروهای مسلح آلمان در رابطه با تمام کردن کار لهستان هنوزمرکب آن ضمانتنامه کذایی خشک نشده کمتر از یکماه بعد در آپریل صادر می گردد.
رد آخرین پیشنهاد آلمان در رابطه با حل مسالمت آمیز و اعلام یک نیمه بسیج نیروهای مسلح در لهستان در همان ماه مارس و نهایتأ اعلام بسیج کامل نیرویی و گرفتن آرایش جنگی ارتش آن کشور در ۳۰ آگوست مدار تحریکات دولت لهستان علیه آلمان را کامل می کند. نه لهستان می تواند تصورکند که دو قدرتِ ضامن تمامیت ارضییش او را درمقابل آلمان تنها میگذارند و نه هیتلر ورود انگلستان به جنگ علیه خود را باور دارد. آخر سالهاست که دولت فخیمه ، استراتژی موازی با نازیها را تعقیب میکند. در این تاریخ گزینه تهاجم نظامی آمریکا به انگلستان هم هنوز روی میز است.
سال ۱۹۳۹ سال پایان جنگ داخلی اسپانیا و پیروزی فالانژهای تحت حمایت آلمان و ایتالیا نیزهست. خیال هیتلر دراین نقطه حیاتی هم ازخطر حاکمیت چپ متمایل به بلشویسم روسی راحت می شود. کنترل تنگه استراتژیک جبل الطارق در دریای مدیترانه در دسترسی آلمان به شمال آفریقا نقش تعیین کننده دارد. حاکمیت فرانکو دراسپانیا ازمنظرهیتلر به معنای سلب حاکمیت انگلستان و به تبع آن حاکمیت آلمان بر این آبراه استراتژیک تلقی میشود. این البته رویایی است که هرگز به حقیقت نمی پیوندد. فرانکویی که بخش اعظم موجودیتش را به هیتلر مدیون است به بهانه های مختلف از همکاری با هیتلر علیه انگلستان بر سر حاکمبت بر تنگه طفره می رود. معلوم می شود که پیشوای آلمان در رابطه با فرانکو دچار یک اشتباه محاسبه جزئی ! است.
هیتلر درهمان ماههای آغازین جنگ طرحی را برای اشغال جبل الطارق بنام طرح عملیات فلیکس در اوایل دسامبر۱۹۳۹ پی می ریزد که با عدم موافقت فرانکو برای ورود به جنگ مجبور به لغو آن در ده دسامبرهمانسال می گردد. فرانکو به دریاسالار کاناریس که از سوی هیتلربرای جلب موافقت او برای عملیات فلیکس به اسپانیا رفته بود می گوید که کشور متبوعش تنها زمانی وارد جنگ خواهد شد که انگلستان آشکارا در مسیر سقوط و شکست قرار گرفته باشد. او بعدها این بهانه را هم اضافه می کند که ابتدا بایستی دروازه شرقی مدیترانه یعنی کانال سوئز پیش از دروازه غربی یعنی جبل الطارق بسته شود. لیست درخواستی فرانکو برای ورود به جنگ هم کوتاه نیست. صدها تن گندم و غله، توپهای ضدهوایی مدرن ، استقرارتوپهای سنگین برای حفاظت از سواحل اسپانیا درمقابل حملات نیروی دریایی دولت فخیمه و بعدها هم با اشغال فرانسه توسط آلمان واگذاری بخشی از مستعمرات فرانسه از جمله منطقه فرانسوی مراکش و بسیاری مناطق دیگر که به لیست مذکور افزوده می شود.
هیتلر یکبار پس از دیدار با فرانکو در۲۳ اکتبر۱۹۴۰ در رابطه با چانه زنیهای بی حاصل و زیاده خواهی های بی حد فرانکو درجریان مذاکره بر سر ورود اسپانیا به جنگ درطرف متحدین صراحتأ گفته بود که رفتار فرانکو بر سر میز معامله دقیقأ رفتار یک “یهودی غارتگر” را تداعی میکند ! البته پیشوا خبر ندارد که فرانکو ازقضا بواقع یک نیمه یهودی هم دارد. این رازی است که نه فقط طرف اسپانیایی که هیئتهای سیاسی خود هیتلر نیز علاقه ای به افشای آن نداشتند. اتو اسکورتسِنی یکی از فرماندهان عملیات ویژه که عملیات نجات موسولینی را پس از دستگیریش فرماندهی کرده بود در مصاحبه ای در سال ۱۹۷۱ اشاره به این دارد که بر راز فرانکو هم “سر ساموئل هوار” سفیر وقت بریتانیا دراسپانیا وهم جامعه سیاسی درمادرید آگاهی داشتند اما هیأتهای سیاسی هیتلرهمواره نیم یهودی بودن فرانکو را همانگونه که همسر یهودی مولوتوف وزیر خارجه وقت شوروی را نیز اکیدأ ازاو پنهان می کرده اند ! این مصاحبه را اسکورتسِنی زمانی انجام داده است که از قضا در اسپانیا اقامت داشته و تحت الحمایه خود فرانکو می باشد. چهارسال بعد هردوی آنها با فاصله زمانی اندکی درسال ۱۹۷۵ دنیای فانی را درپایتخت اسپانیا ترک میکنند و به دیار باقی می شتابند.
بهرتقدیرنقش فرانکو دربازنگه داشتن مدیترانه بر روی متفقین و عدم همراهی او با آلمان نازی اندک نیست. بسته شدن مدیترانه بر روی انگلستان به معنی تسهیل درحاکمیت نیروهای محور بر این دو منطقه استراتژیک است. یعنی دستیابی برمنابع بی پایان نفتی و توده های عرب منزجرازدولت فخیمه و متنفراز یهودیت بین المللی توسط متحدین. این فرانکو هست که متحدین را به اروپا محدود می کند و جلوی قطع ارتباط بریتانیا و مستعمراتش بویژه در شمال آفریقا و منطقه خاورمیانه را می گیرد.این است راز حاکمیت سی ساله یک دیکتاتوری وحشی و جنایتکارهمدست و مورد حمایت آلمان نازی و ایتالیای فاشیستی بر اسپانیای پسا جنگ دوم. سی سال حاکمیت مطلق العنان پس از شکست قطعی فاشیزم در اروپا ، بی هیچ حسابرسی در زیر دماغ آن جهان آزاد کذایی با دستی باز و وجدانی آسوده ! آزاد در قلع و قمع هرآنچه که در اسپانیا نشانی از آزادی و ترقی خواهی داشته است.
ـ وقایع حد فاصل ۲۴ اوت تا ۳ سپتامبر ۱۹۳۹ یعنی از اعلام رسمی قرارداد عدم تخاصم میان آلمان نازی و اتحاد شوروی در مسکو تا تجاوز آلمان به لهستان و نهایتأ ورود انگلستان و فرانسه به جنگ و مهمتر ازهمه تلاشهای آلمان برای کنار آمدن با بریتانیا ازجمله پیشنهاد صلح هیتلر به انگلستان بلافاصله پس از ورود ارتش رایش به لهستان ، بسیار مهم و نشاندهنده چگونگی ورود قدرتهای اروپایی به یک جنگ جهانی دیگر می باشد.
انعکاس رسانه ای پیمان هیتلر ـ استالین در صبح روز ۲۴ اوت دنیای سیاست را شگفت زده می کند. معنای این پیمان برای لهستان واضح است. آنها می دانند که نازیها دیر یا زود به سراغشان خواهند آمد. شگفتی اما بیش ازهمه درمیان فعالان سیاسی چپ و راست حاکم است. جدای خود نازیها، کمونیستها بیش ازهمه گیج و حیرانند. بویژه کمونیستهای فرانسه و آمریکا که نمیدانند میان کشور خود و کشور شوراها به کدام باید دخیل بندند و اتحاد با نازیها را چگونه توجیه کنند. اگرچه مطبوعات لهستان تلاش در کم اهمیت جلوه دادن این پیمان دارند با اینحال همه خود را درهمه جا برای جنگ آماده میکنند. اینکه هیتلر دانسیگ را میخواهد راز پنهانی نیست. اینکه لهستان هم بزبان خوش و مثل چکسلواکی حاضر به پس دادن این بندرنیست را هم همه میدانند. از سوی دیگر تضمین فرانسه و انگلیس به لهستان نیز روی میزاست ، نه فقط تضمین به لهستان درمقابل هیتلر که تضمین به رومانی ، یونان و ترکیه مبنی برحمایت نظامی از کشورهای مذکور درصورت تهاجم استالین نیز بر روی میز است.
بدیهی است که هیتلربدنبال گسترش جنگ به غرب نیست. او می خواهد که با ایزوله کردن لهستان جنگ را منطقه ای نگه دارد. پیمان با استالین دقیقأ درهمین راستاست. او می داند که کلان سرمایه یهود بهرقیمتی جنگ می خواهد و این را بارها به مناسبتهای مختلف بر زبان می آورد اما باور ندارد که انگلستان هم حاضر به بازی در این میدان باشد چرا که مثل روز روشن است که دریک جنگ محتمل انگلستان پیروزهم اگر شود اما موقعیت خود را به مثابه یک ابرقدرت برای همیشه از دست خواهد داد و مجبور خواهد شد جایگاه رهبری جهان را دودستی تقدیم ایالات متحده آمریکا کند. پس چرا باید به خاطر موضوع بی ارزشی چون دانسیگ با او وارد جنگ شود. نه ! انگلستان همچنان بلوف می زند ! پیشوا نمی داند که در این مقطع روزولت محرمانه به چمبرلین قول داده است که درصورت اعلان جنگ از سوی انگلستان ، ایالات متحده و کلان سرمایه یهود با تمام قوا به یاری دولت انگلستان خواهند شتافت. حتی نامزد رهبری دولت فخیمه در جنگ آتی یعنی وینستون چرچیل نیز در این تاریخ مشخص گردیده است. روزولت خیال چمبرلین از سوی استالین را هم راحت می کند ! “تردید نداریم که اتحاد شوروی به طرفداری از آلمان وارد جنگ نخواهد شد”. آمریکا به یکباره در نقش دوست انگلستان ظاهر می شود. انگار نه انگار که در طول یک دهه گذشته طرح حمله به نیروهای بریتانیا درکانادا روی میز کلیه روسای جمهورآمریکا از ۱۹۲۷ به بعد بوده است.
آغاز رسمی جنگ جهانی دوم
سپیده دم روز اول سپتامبر ۱۹۳۹ با ورود نیروهای ارتش آلمان به لهستان ، دومین جنگ بزرگ جهانی رسمأ آغاز می شود. تا بامداد پنجم سپتامبر کل نیروی هوایی لهستان منهدم شده و دو روز بعد بخش اعظم ۳۵ لشکراین کشور یا تار و مار گشته و یا عقب نشسته است. لهستان با نزدیک به یک میلیون سرباز در مقابل ارتش یک و نیم میلیونی رایش درکمتراز یکماه درهم پیچیده شده و ورشو و متعاقب آن استحکامات مُدلین در۲۷ و ۲۸ سپتامبرسقوط میکنند و یکهفته بعد هم تسلیم کامل لهستان در ۶ اکتبر اعلام می گردد. رایش سوم با این تهاجم پدیده نظامی جدیدی را به نمایش می گذارد که به “جنگ صاعقه وار” معروف می شود. اینجا دیگر برخلاف “جنگ سنگری” در جنگ جهانی اول ، ارتش مهاجم همچون صاعقه بر دشمن نازل شده و در مدت کوتاهی نیروهای نظامی و پشت جبهه آنرا منهدم کرده و کشور مربوطه را اشغال می کند.
روز دوم سپتامبر بندرمورد مناقشه دانسیگ الحاق خود به آلمان را اعلام می کند. مسئله لهستان در اینجا برای هیتلرظاهرأ حل است. اگر انگلستان دوباره مثل مورد چکسلواکی از کنار آن بگذرد و اعلان جنگ نکند، اشغال لهستان دیگر موضوعیتی نخواهد داشت. یکروز پس از ورود ارتش رایش به لهستان وساعاتی پیش از شروع جلسه مجلس عوام به منظور تصمیم گیری برای اعلان جنگ به آلمان و سخنرانی نویل چمبرلن در مجلس ، “فریتس هِسِه” نماینده خبرگزاری آلمان در لندن که در ضمن به عنوان نماینده مخفی ربینتروپ وزیر خارجه در تماس با طرفهای انگلیسی نیز عمل می کند تلفنی از برلین دریافت می کند. هِسِه در آنطرف خط صدای ربینتروپ را تشخیص می دهد. “شما می دانید که با چه کسی حرف می زنید. بیدرنگ به طرف مورد اعتمادتان ( منظور سر هوریس ویلسون است) مراجعه و این پیام را برسانید. پیشوا حاضر است که درمقابل بیطرفی انگلستان و در راستای ممانعت از جهانی شدن یک جنگ منطقه ای به ارتش آلمان دستور دهد که بلافاصله خاک لهستان را ترک کرده و حتی برای خسارتهای وارده غرامت نیز بپردازد. مشروط بر اینکه دانسیگ و دالان منتهی به آن به آلمان پس داده شود و انگلستان نیز در منازعه آلمان با لهستان میانجیگری کند. پیشوا به شما اختیار می دهد که این پیشنهاد را به اطلاع کابینه انگلستان برسانید و مذاکرات را بیدرنگ آغاز کنید”.
هِسِه به نخست وزیری زنگ میزند. گفته می شود که ویلسون در دسترس نیست. اندکی بعد چمبرلن در مجلس عوام سخنرانیش را آغاز خواهد کرد. او در سخنرانیش می گوید که دولت فخیمه موظف است که واکنش نشان دهد مگر آنکه هیتلر قوای خود را از لهستان خارج کند. مجلس در مقابل این حرف به غلیان در می آید. همه جنگ می خواهند. بسیاری خواستار آنند که حتی بدون مشارکت فرانسه باید اولتیماتوم به آلمان داده شود. فشار ازهمه جا بر روی چمبرلن افزایش می یابد. مهمترازهمه فشار روزولت و قول پنهانی او مبنی بر حمایت همه جانبه از انگلستان درصورت اعلان جنگ به آلمان فشار از داخل به رهبری چرچیل را دوچندان کرده است.
پیشنهادی که هِسِه از سوی رهبری آلمان آورده است همان چیزی است که چمبرلین می خواهد. اما این آخرین تلاش درآخرین لحظات برای جلوگیری از جهانی شدن یک جنگ منطقه ای به جایی نمی رسد. ویلسون به هِسِه می گوید که برای ارائه این پیشنهاد به کابینه دیر شده است. جلوی جنگ را دیگر نمی توان گرفت. حتی از نخست وزیر هم دیگر کاری برنمی آید. بنا به روایت “کندی” سفیرایالات متحده در انگلستان، چمبرلن گفته بود : آمریکا و یهودیت بین المللی نهایتأ پای ما را به جنگ کشانیدند. یک ملاقات بعدی هِسِه با ویلسون در محل نخست وزیری نیز نتیجه نمی دهد. سوم سپتامبر اولتیماتوم دولتهای انگیس و فرانسه در ساعت ۱۲ ظهر به پایان می رسد و بدینترتیب جنگ اجتناب ناپذیر می گردد. سرنوشت یک جنگ جهانی دیگر درآنجا رقم خورده بود که نظم نوین جهانی پسا جنگ اول یعنی نظم ورسای توسط رهبری آلمان مدتها پیش از آغاز جنگ ، نقض و به زیرعلامت سوآل رفته بود.
حتی روسها نیز انتظار اعلان جنگ از سوی بریتانیا را ندارند. خبرنگار روزنامه دیلی تلگراف از مسکو گزارش می دهد : “خبر اعلان جنگ انگلیس روسها را به شگفتی واداشته است ، آنها هم همچون خود آلمانیها پیش بینی می کردند که نهایتأ میان آلمان و انگلیس سازش خواهد شد.” اندکی بیش از دوهفته پس از تهاجم آلمان ، اتحاد شوروی نیز بر اساس موافقتنامه غیرعلنی ماه آگوست ۱۹۳۹ با آلمان مبنی بر تقسیم لهستان ، نیروهای خود را وارد شرق آن کشور کرده و مناطقی را که در ۱۹۱۹ بر مبنای تصمیمات “نظم نوین جهانی” در ورسای از روسیه انقلابی گسسته و به لهستان واگذار گردیده بود پس می گیرد. بدینترتیب کشوری که در آخرین سالهای قرن هجدهم برای ۱۲۳ سال (۱۸۹۵ـ ۱۹۱۸) به کلی از صحنه جغرافیای اروپا حذف گردیده و در۱۹۱۸ با بهم دوختن پاره هایی از دو امپراتوری منهدم شده روسیه و آلمان دوباره به نقشه اروپای پساجنگ اول بازگردانده شده بود ، اینک پس از ۲۱ سال یکباردیگر با امضای قراردادی میان آلمان نازی و اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی در۸ اکتبر ۱۳۳۹ تقسیم و از نقشه اروپا حذف میشود.استالین بخش اعظم لهستان را به هیتلر واگذار و درمقابل لیتوانی را دریافت کرده بود.نهایتأ با تهاجم به استونی و لتونی همرمان با تسخیر لهستان ، تمامی کشورهای حوزه بالتیک به حلقه نفوذ اتحاد شوروی وارد می شوند.
هیتلر اما همچنان بدنبال سازش با انگلستان است. در شش اکتبر در یک سخنرانی دراپرای کروال دوباره خواستار صلح می شود. او می گوید: “چرا باید درغرب جنگید ؟ به خاطر بازیابی لهستان ؟ لهستانِِ پیمان ورسای دیگرهرگز بازنخواهد گشت. این مسئله ای است بین ما و روسیه و ربطی به غرب ندارد.اگر اینطوراست که هست پس چه دلیلی دارد که ما با هم بجنگیم ؟ آیا عاقلانه نیست که پیش از آنکه میلیونها نفر بیهوده کشته شوند و میلیونها ثروت از میان برود پشت میز مذاکره بنشینیم ؟” او در پایان اضافه می کند : “اما اگر نقشه های چرچیل و همدستانش پیاده گردند آنگاه دیگر چاره ای جز جنگیدن نیست ، آنگاه دیگر نوامبر ۱۹۱۸ دیگری را اجازه نخواهیم داد.”
پاسخی فوری به ابرازتمایل هیتلر برای صلح نمی آید. اما نهایتأ با یک هفته تأخیر پاسخ لندن می رسد. چمبرلین درمجلس عوام پیشنهادات آلمان را به دلیل “ابهامات” بسیارآن رد می کند. به گفته او “عمل لازم است و نه حرف”. این تیر خلاصی است به تلاشهای هیتلر برای سازش با غرب در راستای گسترش در شرق . از این پس دیگر جنگ نمی تواند که منطقه ای بماند. روز نهم اکتبر فرمان تسخیر کشورهای بلژیک ، هلند و لوکزامبورگ موسوم به کشورهای ” بنِلوکس” صادر می شود.
در اواخر سپتامبر گورینگ یک واسطه سوئدی بنام “بیرگر داهلروس” را که از مدتها قبل برای تماس با طرفهای انگلیسی برگزیده بود با یک پیشنهاد سخاوتمندانه پیشوا به لندن می فرستد. هیتلر می گوید ” اگر انگلیسیها واقعأ خواهان صلح باشند بدان خواهند رسید اما باید عجله کنند.”دالروس یک تاجر ثروتمند سوئدی است که همسری آلمانی دارد. او نیز جزو کسانی است که اکیدأ طرفداراتحاد میان انگلستان و آلمان می باشند. داهلروس در ۲۸ سپتامبر وارد لندن می شود و مستقیمأ بدیدار کادوگان یک کلان زمیندار و واسطه انگلیسی می رود. در طرف انگلیسی اما علاقه ای به سازش احساس نمی شود. کادوگان در کتاب خاطراتش می نویسد که او چیز زیادی از برلین نیاورده بود. آخرین تلاش داهلروس در رابطه با چمبرلین و هالیفاکس هم به نتیجه نمی رسد. او که همواره بشدت مخالف بروز جنگ میان دو کشور بوده است جریان فعالیتهای خود در این زمینه و بویژه این سفر آخرش را در کتابی بنام “آخرین تلاش” مفصلأ مکتوب کرده است.
ـ ۴ نوامبر ۱۹۳۹ برخلاف اعلام بیطرفی از سوی آمریکا قانون فروش تسلیحات به هردو طرف متخاصم تصویب می شود. در اصل اما فروش سلاح و تجهیزات تنها شامل یکطرف درگیر جنگ یعنی نیروهای متفق می گردد. در اینجا ایالات متحده عجالتأ بطورغیر رسمی در جنگ طرف می شود.
۳۰ نوامبر تهاجم نیروهای شوروی به فنلاند غرب را شگفت زده می کند. فنلاند تا پیش از انقلاب اکتبر بخشی از خاک روسیه تزاری بود که بر مبنای شعار حق تعیین سرنوست لنین راه استقلال را برمی گزیند و به راه خود می رود. در آنجا درهمان سال پایان جنگ اول یک انقلاب کمونیستی نیز با کمک سربازان آلمانی سرکوب گردیده بود. اشغال فنلاند نه فقط غرب که بیش از همه فاشیستها را در ایتالیا به خشم می آورد . موسولینی هنوز که هنور است اتفاق هیتلر ـ استالین را هضم نکرده است.
ورود ارتش شوروی به فنلاند البته تهدیدی است برای آلمان . نه هیتلر به استالین اعتماد دارد و نه استالین به او. قدم بعدی روسها می تواند نروژ باشد که در شمال آلمان و مسلط بر دریای بالتیک است. ضمنأ در اواخر فوریه ۱۹۴۰ گزارشاتی مبنی بر احتمال حمله قریب الوقوع بریتانیا به کشورهای اسکاندیناوی به دست هیتلر می رسد که او را برای اشغال نروژ بیشتر ترغیب می کند. اگر انگلیس بر نروژ مسلط شود هم دریای بالتیک را می تواند ببندد و با اینکار حرکت زیر دریاییهای آلمانی را قفل کند و هم روند صدور سنگ آهن نروژ و سوئد به آلمان که برای صنایع جنگی آن کشور حیاتی است را متوقف نماید. ظاهرأ نروژ نمی تواند دیگر مثل جنگ اول بی طرف بماند. فرمان پیشوا جهت اشغال همزمان دانمارک و نروژ در اول مارس ۱۹۴۰ صادر می گردد. آپریل هردو کشور به تصرف ارتش رایش در می آیند و بدینترتیب واردات سنگ آهن سوئد و نیکل از فنلاند به آلمان تضمین می گردد.
دهم ماه مه تهاجم نظامی گسترده ارتش آلمان در جبهه غرب آغاز می شود. سه کشور بلژیک، هلند و لوکزامبورک در چشم بهم زدنی به تصرف “گروه ب” ارتش رایش درمی آیند ، خط دفاعی ماژینو درهم شکسته میشود و تانکهای آلمانی در مرزهای فرانسه به صف می شوند. اینجا همان قتلگاه سربازان دو طرف طی “جنگهای سنگری” در جنگ جهانی اول است که اینبار دیگر نباید تکرار گردد. درهمین مقطع یک تغییرسرنوشت ساز نیز در دولت فخیمه صورت می گیرد. نویل چمبرلین مجبور به استعفا می گردد و وینستون چرچیل رهبرجنگ طلبان و هم خط روزولت نخست وزیر بریتانیا می شود. ازاین پس دیگرهرگونه امیدی به سازش با انگلستان نقش بر آب می گردد. چرچیل و همفکران او به هیچ چیز جز نابودی آلمان و متحدانش نمی اندیشند. با اینحال هیتلر امید به سازش نهایی با بریتانیا را همچنان ابلهانه در سر می پروراند.
نبرد دونکرک
۲۴ ماه مه ۱۹۴۰ صدها هزار نفر از باقیمانده نیروهای عقب نشسته فرانسوی و انگلیسی در بندر دونکرک در شمال فرانسه به محاصره نیروهای متشکل در “گروه آ”ی ارتش آلمان در آمده و در معرض نابودی کامل قراردارند که فرمان پیشوا مبنی بر توقف تانکهای آلمانی توسط فرمانده عملیات ژنرال “گِرد فون روند اِشتِت” Gerd von Rundstedtابلاغ می گردد. در این فرصت طلایی که پیش می آید ارتش بریتانیا طی عملیاتی که بر آن نام بزرگترین عملیات تخلیه نیرو در تاریخ نهاده می شود ، موفق به تخلیه بخش اعظم کل ارتش بریتانیا و باقیمانده ارتش فرانسه از طریق کانال و انتقالشان به خاک انگلستان می گردد. در یک کلام آلمانها اجازه عقب نشینی ۳۳۰ هزار سرباز انگلیسی و ۱۲۰ هزار سرباز فرانسوی را می دهند.
در سالهای بعد تا همین امروز تفاسیر گوناگونی در رابطه با این تصمیم عجیب آدولف هیتلر منتشر گردیده است. یک تفسیر این است که هدف هماهنگ کردن جلوداران “گروه آ” با بقیه بخشهای آن بوده است که بدلیل سرعت زیاد پیشروی تانکها از دیگر بخشها جدا افتاده و از برخورداری از تأمین لجستیک محروم مانده بود. تفسیر دیگر مبنی بر گل آلود بودن منطقه و مناسب نبودن زمین برای حرکت تانکهاست. یک تفسیرهم می گوید که در این نقطه هیتلر می خواسته به همه نشان دهد که تصمیم گیرنده اصلی و نهایی نه ستاد ارتش که شخص خود اوست. اما مهمترین تفسیری که به واقعیت نزدیکتر است امید و قصد خدشه ناپذیرهیتلر به سازش با بریتانیای کبیر است. او می خواهد که با اینکارآخرین درب را بروی کنارآمدن با انگلیسیها بازنگه دارد. او می خواهد نشان دهد که آلمان دشمن بریتانیا نیست. کل حرکت او و یاران نزدیک به او را که دنبال کنیم نشانه های محکم این باور را درهمه جا از کتاب “نبرد من” تا پرواز حیرت انگیز و باورنکردنی معاونش “رودلف هس” به خاک انگلستان در اوج جنگ را می توان بوضوح مشاهده کرد.
بهر تقدیر مستقل از هر تحلیل و تفسیری آنچه که تردید برنمی دارد این است که “فرمان توقف” در نبرد دونکرک بزرگترین اشتباه تاریخ حیات سیاسی ـ نظامی هیتلر پیش از تهاجم به اتحاد شوروی می باشد. با این فرمان ساختار ارتش سلطنتی بریتانیا چه به لحاظ کیفی و چه به لحاظ نیرویی حفظ می گردد و اولین و آخرین فرصت حمله به انگلستان از دست می رود.
۱۰ ژوئن ۴۰ ایتالیا نیز فرصت طلبانه به فرانسه اعلان جنگ می دهد. پاریس دو روز بعد تسلیم می شود و سربازان آلمانی در ۱۴ ژوئن وارد شهر می گردند.۱۷ ژوئن پل رنو نخست وزیر فرانسه استعفا می دهد و ژنرال دوگل با یک زیردریایی انگلیسی به بریتانیا برده می شود. ۲۲ ژوئن برای آلمانها یک روزبیاد ماندنی است. در این روز نمایندگان فرانسه قراداد کاپیتولاسیون کامل را امضا می کنند. مهمترازخود قرارداد اما محل امضای آن است. هیتلر درهمان نقطه ای پذیرای فرانسویان می شود که در جنگ پیش قرارداد تسلیم تحقیرآمیزی ازسوی آنها و متفقینشان دیکته و به امضای طرف آلمانی رسیده بود. درهمان جنگل کمپینی و درهمان لکوموتیو معروف و بر سرهمان میز. پاول اشمیت مترجم رسمی و خصوصی هیتلر در کتاب خاطراتش با اشاره به مذاکرات آن روزتاریخی می نویسد: ” پیشوا تأکید کرد که او ابدأ قصد تحقیر فرانسویان را ندارد و اکیدأ خواهان جلوگیری از تجدید دشمنیها است. آلمان تنها خواهان آنست که به بیعدالتیهایی که درگذشته بر آن کشورتحمیل شده بود پایان دهد و شرایط یک صلح پایدار را فراهم سازد. او همچنین قصد ضبط ناوگان فرانسه و استفاده از آن علیه انگلستان را نیز ندارد”.
در اینجا بازهم مخاطب اصلی دولت بریتانیاست. هیتلرهمچنان امید دارد که انگلستان برای صلح پا پیش گذارد. پاسخ دولت فخیمه اما چندان به درازا نمی کشد. در روز سوم ژوئیه نیروی هوایی سلطنتی با یک حمله غافلگیرانه کل ناوگان فرانسه که در بندر”مرس الکبیر” واقع در الجزایر لنگر انداخته است را بمباران و هزاران نفر از خدمه آنرا به قتل می رساند. ژورنالیستی بنام “آلفرد فابره لوس” می نویسد : ” شمار جاشوان فرانسوی که بدست انگلیسیها کشته شدند بیش از آنی بود که آلمانها تا آنزمان درجنگ کشته بودند”. این بمباران دشمنی ژرفی را در فرانسه برمی انگیزد و کار مارشال پتن و همکاری حکومت ویشی با آلمان را اندکی ساده تر می کند. بدنبال تسلیم فرانسه در جنوب آن کشور حکومتی همسو با آلمان موسوم به دولت ویشی تشکیل می شود و شمال فرانسه به شمول پاریس نیز تحت اشغال مستقیم آلمان قرار می گیرد.
نیروی هوایی رایش پس از یک تعرض دیپلماتیک مبنی بر پیشنهاد صلح به بریتانیا( نطق هیتلر در ۱۹ ژوئیه) که از سوی لندن رد می شود، حمله گسترده هوایی به انگلستان را در روز ۸ اوت آغاز می کند. بمباران بریتانیا به مدت ۶۷ روز بی وقفه ادامه می یابد. انگلستان البته در سایه نیروی هوایی خود از خطر نجات می یابد. ۱۵ هزار کشته و هزاران زخمی بویژه در کاونتری حاصل این بمبارانهاست . بدنبال عدم موفقیت بمباران شهرها و صنایع انگلیس، آلمانها درست مثل سال۱۹۱۷ اقدام به محاصره دریایی انگلستان می کنند. طلایه های بن بست در یک پیروزی در چشم انداز اندک اندک ظاهر می شوند.
پایان بخش هفدهم ـ کتاب دوم ، ۲۱ اسفند ۱۳۹۵
سایت بیژن نیابتی niabati.blogspot.de
Comments
جنگ جهانی چهارم ، ابزارها و آماجها ـ کتاب دوم<br>بیژن نیابتی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>