جنبش کارگری یک عضو فعال خود ابوالفضل عابدینی نصر٬ خبرنگار مستند ساز و زندانی سابق را از دست داد مهدی کوهستانی
جنبش کارگری یک عضو فعال خود ابوالفضل عابدینی نصر٬ خبرنگار مستند ساز و زندانی سابق را از دست داد
“در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر
که از پشت چپرهای صدا میشنویم”
خبر کوتاه بود: ابوالفضل عابدینی نصر خبرنگاری که از نشریه عصر کارون شروع بکار کرد تا سردبیر هفت نامه پگاه امید٬ گزارشگر زندانیان در بند زیر شکنجه تا سندیکاها و مستند ساز درگذشت.
اما سنگینی این خبر، کوتاه نبود. هنوز علت مرگش روشن نیست. سکته؟ یا چیزی دیگر؟ شاید این هم پروندهای باشد که باید در آیندهای آزاد، آن را گشود و حقیقت را از دل تاریکی بیرون کشید. از مرگ تا خاکسپاریاش فاصلهای نبود، اما آنقدر که خبر در میان مردم بپیچد و قبرستان را از جمعیت لبریز کند.
این یادداشت، نه مرثیه است و نه تمجیدی سطحی. دوستان مشترک در داخل خواستند که نام او را از زنجیر تحلیلهای خام و حسابهای سودجویانهی برخی نجات دهیم. ابوالفضل عابدینی فراتر از این نگاههای سادهانگارانه بود. چرا که زنده یاد ابوالفضل محصول خودآگاه و یا ناخودآگاه سنت فداکار و از خود گذشتگانی تعلیم دیده در مکتب زنده یاد دکتر اسماعیل نریمیسا رشد کرده بود.
در دوران خفقان، یاد گرفت که چگونه مبارزه کند. او در مسیری پیچیده بارها آزمود و خطا کرد، اما راه را یافت. نخستین بار که در ۱۰ مرداد ۱۳۸۴ دستگیر شد، او را “ناسیونالیست روشنفکر” نامیدند. سرکوبگر اما همیشه جرمی برای برچسب زدن دارد: اتهام همیشگی، “ارتباط با بیگانگان” بود. اما “بیگانگان” چه کسانی بودند؟ دوستانی که در “صدای آمریکا” کار میکردند؟
اما در دومین دستگیری، در ۶ آذر ۱۳۸۶، اتهام او را سنگینتر کردند: “تلاش برای بمبگذاری و ضربه زدن به مراکز اقتصادی خوزستان.” پروندهای که حتی در همان گزارش رسمی هم تناقض داشت؛ چراکه در همان متن، اشاره شده بود که او صرفاً مسئول جذب آگهی در نشریه “بهار سبز” بوده و “خبرنگار محسوب نمیشود.”
ابوالفضل اما حقیقت را میدانست: دستگاه سرکوب، پروندهسازی میکند، تا آنان که شجاعند را به زنجیر بکشد.
در آغاز دهه بیست زندگیاش، به جلسات کارگری راه یافت. او برخلاف بسیاری از جریانهای کارگری دیگر، از ملیگرایی دفاع میکرد و با دانشجویان و کارگران پیوند زد. خلاقیت و جسارتش باعث شد که مبارزات کارگران شرکت نیشکر هفتتپه یک گام جلوتر برود.
او شبکه ساخت. اعتماد آفرید. سازمان داد. و در تاریکی، آتش روشن کرد.
در مدارک آمده است که در جریان اولین دستگیریهای سندیکای کارگران نیشکر هفتتپه سال ۸۷، نام او هم در میان پنج نفر اعضای هیئتمدیره بود که به اتهام “تبلیغ علیه امنیت ملی، تشکیل سندیکا و سازماندهی اعتصابات کارگری” به دادگاه انقلاب دزفول فراخوانده شدند. تا همین چند ماه پیش هم، همچنان با فعالین کارگری هفتتپه در ارتباط بود و در پشت پرده، نقش داشت.
زندان، ابوالفضل را در هم نشکست.
از تهران تا خوزستان، از یک زندان به زندان دیگر، اما همیشه خنده بر لب. مسئولیت میپذیرفت و هیچگاه عقب ننشست. او حتی در دل زندان هم دوربین را مخفیانه به داخل برد و فیلمهای بیشماری از زندانیان، سرودخوانیها، و حتی گفتگوهای آخر پیش از اعدام ثبت کرد. اصلاحطلبانِ همبندش، هنگام آزادی، بخشی از فیلمها را ندادند، اما او همان تکههای باقیمانده را هم گنجینهای برای ساخت یک مستند جهانی میدانست.
در مرداد ۱۳۸۸، وقتی بازداشت شد، دیگر همکاریای با آن مجموعه حقوق بشر نداشت، اما در گزارش بازداشتش هنوز نام او را به عنوان “مسئول پیشین روابط عمومی” آورده بودند. همین کافی بود تا بازجوها فشار بیاورند، برایش پرونده بسازند، و اتهاماتی را که دیگران نپذیرفته بودند، روی دوش او بگذارند. اما ابوالفضل این بازی را خوب میشناخت. او اهل معامله نبود، اما اهل ایثار بود. وقتی بازجوها او را زیر فشار گذاشتند که جرمی را به گردن بگیرد، لبخند زد و گفت: “آنها زن و بچه داشتند. من پنج سال بهای نان خوردنشان را پرداختم.” او نه تنها اعتراف نکرد، بلکه اتهامات دیگران را هم به جان خرید. هیچکس را لو نداد، هیچ نامی را فاش نکرد-حتی با کسانی که پروندهاش را به آنها گره زده بودند- پس از آزادی یک کلمه هم صحبت نکرد. در مدتی که در زندان بود در اوج دوران پسا-۸۸، که در زندان اوین بود، با یک تلفن دستی وارد زندان شده بود کار را شروع کرد. از بند بند زندان اوین فیلم گرفت. ثبت کرد. به تاریخ سپرد.
ابوالفضل فقط مبارزه نبود او یک امکان ساز حرفه ای بود که از هر شرایطی محملی برای مبارزه بوجود می آورد. وقتی پروژهای از سازمان پسماند کاری گرفت، درآمدش را بین نیازمندان تقسیم کرد. به زنان سرپرست خانوار کار داد. تیم شهرداری جدید که آمد، همهچیز را به هم زدند، پولش را ندادند، و زیر بار بدهی منفجر شد
اما ابوالفضل از خاکستر برمیخاست. حتی زمانی که اطلاعات سپاه به او و دوستانش فشار میآورد، بازهم نه برای خودش، که برای نجات دیگران برنامه میریخت. چند ماه پیش، تماس گرفت و گفت: “باید دوستی برود. سپاه ولش نمیکند. باید باج بدهد.” اما رفتن را برای دیگری میخواست، نه خودش. به ما سپرد که اگر دوست در مسیر فرار گرفتار شد، کمک کنیم. تا آخرین روزها، دست از یاری برنداشت، اما هیچگاه برای خودش درخواستی نکرد
او را نمیتوان به یک جریان خاص تقلیل داد٬ او را باید در فرهنگ مبارزاتی خطه زحمتکشانی دید که از مونارکی تا آنارکی را می توانند در دل خود جا بدهند می آمد٬ خطه ای که نیروی مستقل و سربدار زیادی تربیت کرده است از این روست که نیروهای امنیتی هراسان و نگران هر فعالیتی از او و افراد و جریاناتی مانند او که ضد استبدادی و عدالتخواهانه هست را سرکوب می کند. حتی در خاکسپاری او هم پر از نیروی امنیتی بود. او فرزند جنوب، فرزند زحمت، فرزند خاک. از آنانی که دستمزد میگیرند، نان از عرق جبین در میآورند، و در دل تاریکی، چراغی روشن میکنند. ابوالفضل گل بود، شکوفه داد، و در بهار جانش شکست. اما نامش در خاک نمیماند. او از دل زمین، در هزاران مبارز دیگر، سر برخواهد آورد.
مهدی کوهستانی
فروردین ۱۴۰۴
.
Comments
جنبش کارگری یک عضو فعال خود ابوالفضل عابدینی نصر٬ خبرنگار مستند ساز و زندانی سابق را از دست داد مهدی کوهستانی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>