چاره، ویرانی زیرساخت تونل دینی
بهنام چنگائی
نزدیک به نیم قرن از فریبخوردن ما و برپائی خودکامگی دینی و دام دار مرگباری بیکران آن می گذرد. پنج دهه پاکباختگی ها همراه با ترس و هراسناکی از دکان پُرفروش دین فروشآن، این ریاکاران همه سر حریف به بهای سنگینی بر ما می گذرد. درین روند تباهی، روزبروز به حکمت خدا و ملا زندگی و ایران بلازده ی ما بیمارترگشته و بیاری چماق آیات اسلامی ویرانتر شده و همچنان می شود. روزبروز توده های مردم بجان آمده و همچنین نیروی های کارورز و تولیدکننده، در سراسر کشور بیکارتر، تنگدست تر، ناامیدتر و بی فرداتر از پیش گرفتار در زندان الهی و یا بهتر است گفته شود، اسیرتر و دچارتر گرفتار در دام” سرنوشت الهی ـ امامی” خویش ناتوانترشده اند و بنا به فرمان دین و حکومت ولی فقیه مطلق، هیچکسی چاره ای جز گوش بفرمانی بی کم و کاست و هرچه بیشتر ندارد. و از همینرو می بایست تک تک بندگان به فضل الهی تربیت والای ولائی یابند و برده تر پابوس دینمداران بشوند، و در صورت هرگونه اعتراضی، همچون همیشه ی 47 ساله بیرحمانه تر سرکوب، شکنجه، زندان و یا اعدام شوند که پیوسته بسیارانی شده و می شوند.
آری ایران دار مرگ ها و جامعه های بی فردا و بی فرجامی هاست. زیرا هر آن خبر دستگیری ها، شکنجه ها، زندانی کردن ها، ترورها، اعدام ها و ناپدید شدن ها در کشور جاری وعادی می باشد. همچنانکه می بینیم روزبروز زنان و دختران و جوانان امروز کشور که بیشترین آسیب ها را می خورند بیدادرس تر، اسیرتر و زمینگیرتر از گذشته گشته به خاموشی زورکی کشانده شده، و درین گذرگاه مرگ و نیستی، آنان بی داشتن حق انتخابی اندک از زندگی، همگی در دایره تکراری دور و تسلسل دینی بی هوده و پیاپی می چرخند و آینده ای جز درهمریختگی روانی، بردگی دینی، سرسپردگی فردی و یا در صورت امکان فرار از کشور ندارند. و درین میان راهبردها و مدیریت رسانه های خفقانی رژیم فاشیست، و از جمله با یاری بلندگوهای مساجد و امامزاده ها و… هیچکدام از آنها هدفی جز “امت پروری” ندارند و ازینرو نیز “مریدان ناگزیر” را از کودکستان تا گورستان هدایت شریف آخوندی ـ بهشتی می کنند تا فریادهای”نه” به رژیم، همچون همیشه بسادگی خفه شود. وگرنه چنانچه جز این می بود می بایست بذر دادخواهی ها، افشاگری ها و ایستادگی های بارهای بار نسل جوان و زنان در برابر زور، ستم و کشتارهای بی پایان واپسگرایان ببارنشیند که ننشسته! و بویژه زنان و دختران پیاپی با نام کافران و دشمنان الله، بسادگی و به فرمان همان خدا که خامنه ای زمانه باشد، توسط مزدوران درنده اش سرکوب و در دم خاموش گشته، تامگر گوش بفرمانی مطلق ولی خدا با هر بهائی که شده همچنان برجابمانند و شگفتا که خونبارتر مانده است.
از شکست انقلاب 57 تا بامروز دیدن دست، دل و چهره زشت و خونین این گزمگان دوران واماندگی های گذشته تاریخی دردبار بوده، و شناسه های خودکامگی دین دولتی برای هر یک از ما رنجبردگان، قربانیان، دردمندان و پاکباختگان این دکان بی آبروی خرافه فروش همواره سنگین و کمرشکن بر کول های مان برجامانده، و همزمان نیز ناسازگاریش برای زندگی ما امروزیان یکدست پذیرفتنی نیست. این هویت ضدبشری نه برای توده های کارگران و رنجیران میلیونی سازنده و مفید بوده، و نه برای ناراضیان میلیونی دیروزین و امروزین! و همچنین نه برای ما فراریان از کشتارگاه های خمینی ـ خامنه ای، آنهم با اینهمه چپاول ها، ویرانگری ها و جنایتکاری های بیکرانشان! نه نه هرگز فراموش شدنی نیستند. زیراکه دیری ست یکایک ما سرخوردگان و یا هر انسان نیک اندیش و نوعدوست دیگر نمی تواند از کنار این ساختار فاشیست، هولناک و پلید دینی ولائی به آسانی بگذرد، چشم ببندد و یا آنرا نشناخته باشد، و برای بدورریختن اش تلاش نکرده باشد. هرکدام از مای درون و بیرون از کشور تا توانسته ایم هریک بر پایه ی توان خود پیرامون دروغ ها و نیرنگ ها، فریب و دسیسه ها، دیگرستیزی ها و دشمن افکنی ها سیستماتیک، و جنگ افروزی ها، فسادها، چپاول ها و تبهکاری های حقوقی قضائی اسلامی ولائی اش فریاد نرده و یا برای روشنگری ها بسیار نوشته و نخوانده و شنیده باشد؛ ما درین راه تلاش بسارکرده ایم. با این وجود رژیم واپسگرایان هنوز هم همچون آب خوردن هر جنایتی را که مصلحت بقای خود بداند و آنرا یاریبخش بخواند، می تواند بیاری خدایش پیاده کند که بارهای بار کرده است، و دم و دستگاه ضدبشری اش را با همین شیوه های خوردن خون و نان مردم، و بی آب و برق کردن میلیون ها انسان بیدادرس به پیش برد و می برد. پرسیدنی ست چرا؟
اسلام پیشینه ای 1400 ساله دارد، و بیشتر شاخه ی شیعی آن در ایران از دیرباز سترگ شده و ریشه هائی ژرف یافته، و در پهنائی به گستردگی کشور پهناور ما رواج رنجباری دارد. ساختارهای حکومتی بلند این 1400 سال، هم برای ائتلاف های سرکردگی خود، و هم برای مطیع ساختن توده های ساده دل، با این مذهب اغلب آمیخته، هموندی دیرینه داشته و از همینرو هرگز سران حکومت ها نخواسته و نتوانسته اند، آزادی جهانبینی ها و خردورزی های آنرا بپذیرند و در راستای اهداف سازندگی دانش فردی و اجتماعی نگرش های آنرا رواج داده و بپذیرد و بتواند بیاری خودباوری انسانمدار درآیند و خدامداری یا ملاسالاری را آگاهانه رد و یا بدورنهند، و در برابر اسلام فناتیست، تمامیتگرا و فرهنگ انسانمدارستیزی آن، خودآگاهانه بدفاع برخیزند و بیاری دانشورزی اجتماعی برابر هرگونه نادانپروری بایستند. و دردا که هیچگاه و هیچکدام از سران ساختارهای پیشین به این ضرورن ساخت زیربنائی، و وجهه ی تحول انسانی آن بهائی، و یا بهائی درخور و لازم نداده، و بهمین خاطر برابر ترفندهای ملاها نایستاده و بیشترباخته اند که البته باید گفت حفظ قدرت و ثروت، و ناگزیر بقای سرکردگی آنها نخواسته است آسیب های دینی از زندگی جاری توده ها و آموزشکده های هر دورانی بدورنگهداری شوند، تامگر بتوانند دستکم مانع آسیب های ویرانگری های بیشمار این دین و قوم ملا و فروش چشمگیر خرافه پرستی آنها بشوند.
بنابرین راه و روش سازنده ی فردا و یافتن آینده دیگری از”ایرانی نه اینچنین، که پویا و سازگار با توان و منافع اجتماعی” جز در این نیست که می باید پیش از مبارزه طبقاتی و یا توام با آن یک دگرگونی فرهنگ فردی، اجتماعی، بنیادی و زیرساختی را بتوان در گستره کشور ملا و دینزده ی کنونی مهیا و هموارساخت. آنچنانکه هرگونه دخالت ریز و درشت دین را از زندگی روزمره جدا و بطور قانونمند و حقوقی، و در پناه قانون اساسی کشور پوشاند و امر پیشبرد آنرا چنان پایه ای بناکرد؛ که هدف داشتن زندگی آزاد کنونی و آتی شهروندان در کشور ملازده ی ما و ای بسا الگوئی برای دیگر کشورهای همدردمان باشد. و هر فردی از همین امروز بیدادگری دینی و اشکال خودکامگی های امامی ـ ولائی را در خانه و روابط خانواده و اجتماعی خود با روشنگری افشاکند و با بردباری انسانمدارانه و با اهرم عقلی، خود را در برابر ضرورت این دگرگونی حیاتی و استقلالبخش و انسانی برای همیشه مسئول و متعهد ببیند و اهداف استقلالی و کنش و واکنش های انسانمدارانه را بیآموزد و آموزش دهد و انواع سرسپردگی های دینی را حال چه( نامگذاری ها، سوگند خوردن ها و امیدبستن های واهی در کلام و عمل باشد و یا هرگونه دست التماس و یاری جستن بسوی این و آن راهبران افسانه ای دینی) باشد، همه را بتدریج و خردمدارانه و هوشیارانه کنارنهد و بجایش، به خود آگاهی و خودباوری در وجود خویش ارج نهد و به خانواده اش امید بورزد و نیرو بخش واقعی دار و ندارهای خویش شود؛ و راه گشای خردمندانه ی آن دگرگونی تاریخی در زمان خود باشد؛ که امروز از نبود آن رنج می برد و سرآخر بی هیچ سازشی آزادی عقیده و بی عقیدتی را یکسان پاس بدارد؛ و بیش هز همه داشتن وجدان آزاد و نوع بشری را سمبل آزادگی خویش و همگان ببیند؛ و پایه های آینده ی آنرا پیش از سرنگونی رژیم ولائی دستکم در خانه و خانواده ی خویش تشویق و تضمین و مهیاکند. اگرچه در ساختار جوامع چنددست و بشدت نابرابر سرمایه سالاری انگل، بخود امیدبستن و از توهم امید به خدا و پیامبران و … درین شرایط ناامیدی ها و تنگدستی ها در رفتن، چندان آسان نیست؛ ولی چاره ای هم جز این موجودنیست؛ مگر تلاش بیشتر برای مبارزه نیروی کار در برابر سرمایه و پیوستن به همبستگی اجتماعی طبقاتی برای حکومت خود برخود!
آری با ارج و احترام گزاردن به هرگونه نگرش و جهان بینی ها، می خواهم بگویم که پاسخ کوتاه من همین است که گفته شد و همین ایزار و یگانه چاره فراروئی ساخت فردای ما و رهائی نسل های آینده از مصیبت و نافرجامی های رفته بر ما، تنها در گرو جدائی دین از دولت، و زودودن دین رسمی از قانون اساسی، و دادن حق مسلم آزادی عقیده، بیان و پذیرفتن آشکال باورهاست؛ تا مگر هر فردی و جمعی از همین امروز خود او، آغازگر راهکار و راهبردهائی شود که بتواند نسل خودباوری را دستکم در خانه ی خویش بناسازد، و برای بهتر ساختن آن هرچه بیشتر از پیش بیآموزد، و سپس مسئولانه و انسانی بیآموزاند، و خود و آیندگان را از ویرانی زیرساخت تونل های شاهی و شیخی دینمدار و تاریک و مرگبار هرچه زودتر برهاند.
ایران با تاریخ خونبار، و تباهی ها و ویرانگشتگی هایش توسط سرکشی های شاهان و شیخان بی آبرویش الگوی خونین، چرکین و بسیار برجسته ای ست برای آموختن از آسیب های ساختار این فردگرائی ها می باشد و ناگزیر ستیز با هرشکلی از اشکال تکروری ها، و خودسری های انسان ستیز، به فرهنگ کلان اجتماعی آگاهی و نیرومی بخشد و باید از این تاریخ یکبار و برای همیشه آموخت و هرگز نیز نباید فراموش کرد که این سنت بیمار و انگل خودبرتربینی فردی در هردو ساختارهای شاهی و شیخی چه بلائی مانده و یا هست که اینان خردکش بر سر ما و کشور و نسل های پیشن و امروزین نیاورده است!؟ ما نسل 50 فراموش نکرده و هرگز نمی کنیم که در دوران محمدرضا پهلوی، آن شاه شاهان ما معترضان به ساختار خفقانی و روزگوی او، کوچکترین حق آزادی بیان و نوشتاری را نداشتیم؛ آنهم در شرایطی که ملا بیاری شاه، پوشش مالی و سیاسی و آزادی تشکل و… داشت و نتیجه آنکه همان ها ” ملایان” کاخ و خلافت این آقا را بردند و نفت و دارائی کشور را خوردند و وی را همچون موشی از کشور فراری دادند و دینمداری بیاری او تنها نیروی کلاشی بود و قوی تر شد که در پیوند با وی ” شاه” ملاها هر کاری و هر برنامه ای که داشتند را به آسانی قابل پیشبرد کردند و بی دردسر پس از شاه این تنها ملایان بودند که یگانه نیروی سازمانیافته، یکدست، چشمگیر بودند و شدند و ساده دل را سازمان دینی دادند و بجای سلطنت، خلافت قرون وسطائیشان را بنانهادند.
و توهم تاریخی و ارادی پسر شاه در پی چنین هدفی ست که در پس همایش روز شنبه 4 مرداد 1404 در مونیخ او بتواند و می خواهد به سلطنت دست یابد. در حالیکه این خواست فردی، جز ستیز با اراده ی جمعی و طبقاتی نیست وعصر و عمر چنین نگرشی در گستره ی جهان بپایان رسیده و باید وی و همراهانش بپذیرند که تنها راه نجات نوع بشر از تنگدستی ها، خودخواهی ها، برتریجوئی ها، دشمنی ها، جنگ ها و نابسامانی های ساختار سرمایه سالاری، تنها و تنها همبستگی و هموندی دوستانه اجتماعی، خردورزی جمعی و تن دادن به ساختارهای حفظ منافع اجتماعی و … هست که آقای رضا پهلوی با اینگونه چشم اندازهای فرا شاهی و شیخی و بدتر از دینی و بسی ناگوارتر از همه ساختار بهره کشی انسان از انسان می باشد که وی با درک و شناخت ان بیگانه است. بهررو او و یارانش با هیاهو و جنجال رسانه ای نمی توانند راه فردای بی شیخ را هموارسازند.
بهنام چنگائی ـ پنجم مرداد 1404
Comments
چاره، ویرانی زیرساخت تونل دینی <br> بهنام چنگائی — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>