سیامک کیانی: تحلیل مارکسیستی از سیاستهای ترامپ و درگیریهای آمریکا و اتحادیه اروپا
پیشگفتار
درگیریهای میان امپریالیسم آمریکا و امپریالیسم اتحادیه اروپا، در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، بازتابی از دگرگونی ژرف در ساختارهای قدرت جهانی و رقابتهای درونی نظام سرمایهداری است. از دیدگاه مارکسیستی، این تنشها را میتوان در چارچوب رقابتهای امپریالیستی و دگرگونی همسنگی ژئوپلیتیکی جهانی واکاوی کرد.
جهانیسازی و گسترش سرمایهداری در دهههای گذشته، اگرچه به افزایش وابستگی کشورها به هم انجامیده، ولی همزمان رقابتهای اقتصادی و ژئوپلیتیکی را نیز افزایش دادهاست. در این میان، ایالات متحده و اتحادیه اروپا هم چون دو قطب اصلی نظام سرمایهداری جهانی، منافع متضادی پیدا کردهاند. رویکرد “نخست آمریکا” ترامپ و سیاستهای حمایتگرایانه او، این تضادها را به سطح نوینی رساندهاست و نشان دادهاست که حتا درون بلوک غرب نیز شکاف است.
این نوشته ریشههای این درگیریها، سیاستهای اقتصادی ترامپ، و تأثیر جهانیسازی بر روابط بینالمللی را بررسی میکند. همچنین، به واکاوی جایگاه طبقاتی ترامپ و تأثیر آن بر سیاستهای درون- و برون مرزی آمریکا میپردازد.
درگیری امریکا با اتحادیه اروپا
در دیدگاه مارکسیستی، امپریالیسم به مرحلهای از سرمایهداری گفته میشود که در آن انحصارهای بزرگ با دستگاه دولتی کشورهای سرمایهدار ی پیشرفته در هم آمیخته شده و سرمایههای خود را برای بیشسازی سود به برون از مرزها میفرستند و بر کشورهای کم توان که ساختار اقتصادی، سیاسی و نظامی پسماندهای دارند، چیرگی مییابند. هم ایالات متحده و اتحادیه اروپا قدرتهای امپریالیستی بزرگ جهان هستند، ولی منافع آنها ، بهویژه با دگرگونی همسنگی نیروهای جهانی به سود کشورهای جنوب جهانی گاهی با هم ناهمسازی دارد.
هشت دهه، ایالات متحده و اروپا پیوند و همکاری نزدیک امپریالیستی با هم داشتهاند. بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، که ایالات متحده با رهبری ناتو از اروپا در برابر گسترش سوسیالیسم پاسبانی کرد و اروپا را شریک کلیدی در گسترش سرمایهداری در سراسر جهان میدانست. ایالات متحده و اتحادیه اروپا در گذشته بهویژه در دوران جنگ سرد و پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم همپیمانانی با منافع امپریالیستی مشترک بودند. البته رهبری این همکاری همیشه و همواره در دست امپریالیسم امریکا بودهاست.
ترامپ نقش استراتژیک اروپا را مانند دوران جنگ سرد و پایان آن برای امریکا برجسته نمیبیند. با گسترش سیاسی و اقتصادی اتحادیه اروپا پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و نیرومندتر شدن اروپا ترامپ اروپا را بیشتر همچون رقیب میبیند تا شریک. برای همین پافشاری او بر ناسیونالیسم اقتصادی و کنترل مستقیم دادوستد بازرگانی و هزینههای جنگی، نشاندهنده شکاف میان این دو گردان امپریالیستی است.
هم اکنون این دو گردان امپریالیستی در رقابت با یکدیگر بر سر بازرگانی جهانی، چیرگی در فنآوری و نفوذ ژئوپولیتیکی هستند. درگیری میان دونالد ترامپ و اتحادیه اروپا را میتوان از دید رقابتهای جهانی سرمایهداری، رقابتهای درونی امپریالیستی و دگرگونی در سازههای قدرت جهانی واکاوی کرد.
رویکرد “نخست آمریکا” ترامپ به بازنگری پیمانهای بینالمللی میپردازد. او وابستگی اروپا به نیروی نظامی ایالات متحده در ناتو را نادرست میداند و خواستار افزایش هزینههای جنگی کشورهای اروپایی است. این چنین خواستهایی از سوی ترامپ به برنامه مشترک امپریالیستی اروپا و امریکا ضربه میزند. ایالات متحده و اروپا در رقابت برای چیرگی بر بازارهای جهانی هم هستند. ایالات متحده ، بهویژه در شرایطی که هر دو گردان در تلاشند تا در برابر پیشرفت چین بایستند میخواهد سهم صادرات خود را در اروپا افزایش دهد.
امریکا زیر رهبری ترامپ، خود را رهبر “نظم سرمایهداری جهانی” میداند، ولی همزمان خواهان دادوستد با کشورهای دیگر تا زمانی که در راستای سیاست “نخست امریکا” و “آمریکای بزرگ” است هم هست. کارهای ترامپ در برابر اتحادیه اروپا، مانند انتقاد از نابرابری دادوستد بازرگانی، برون رفتن از پیمانهای بینالمللی گوناگون و پافشاری بر سیاستهای “نخست آمریکا”، نشاندهنده دگرگونی سیاستهای امپریالیستی چندجانبهای است که از دوران پس از جنگ جهانی دوم تا چندی پیش در سیاست خارجی ایالات متحده فرمانروا بود.
سیاستهای ترامپ را میتوان ناسیونالیسم اقتصادی خواند. او و پیرامونش با شیوههای گوناگون مانند بازنگری پیمانهای بازرگانی، بالا بردن تعرفهها و تمرکز بر تولید داخلی میکوشند تا جایگاه سرمایهداری امریکا در سطح جهانی را استوار کنند. این رویکرد، که ریشه در رقابتهای سرمایهداری دارد، به تنشها با اتحادیه اروپا که خود نیز به دنبال نگهبانی از چیرگی در بازارهای جهانی است دامن زدهاست. سیاست “نخست آمریکا” ترامپ تلاشی برای نیرومندی جایگاه ایالات متحده در شرایطی که قدرتهای نوینی مانند چین گام در این رقابتها گذاشتهاند است که هماکنون به پیوند تاریخی امریکا با اروپا اسیبب میرساند.
ناخشنودی ترامپ از سیاستهای اتحادیه اروپا، مانند نبود همسنگی دادوستد بازرگانی و سیاستهای نظارتی (برای نمونه، تمرکز اروپا بر محیط زیست)، را میتوان پاسخی به دگرگونی در سازههای جهانی سرمایهداری، جایی که ایالات متحده در تلاش است تا رهبر اقتصادی جهانی باشد دید.
از دیدگاه مارکسیستی، تنشهای درون طبقه فرمانروای ایالات متحده و دوری گرفتن ترامپ از اتحادیه اروپا ریشه در تضادها سرمایهداری و سرشت رقابتی امپریالیسم دارد. این پویاییها بازتابی از درگیری لایههای گوناگون سرمایه، بحران هژمونی سرمایهداری و بهرهکشی گستردهتر طبقه کارگر است. اتحادیه اروپا یک رقیب اقتصادی بزرگ برای امریکا به ویژه در صنعت خودروسازی، هوافضا و فنآوری است. سیاستهای حمایتگرایانه ترامپ (مانند تعرفهها بر فولاد و آلومینیوم اروپا) نشاندهنده تلاش برای توانمند کردن سرمایه آمریکایی به زیان رقیب اروپایی است. پشتیبانی ترامپ از انحصارهای سوختهای فسیلی (مانند زغال سنگ، نفت و گاز) با برنامه صنعتی او همسو است. ترامپ ولی سیاست گسترش سوختهای فسیلی خود را در برابر سیاستهای انرژی سبز اتحادیه اروپا که سودآوری شرکتهای انرژی آمریکا را به خطر میاندازد میبیند. سیاست آب و هوایی و رفاه اجتماعی اتحادیه اروپا، با ایدئولوژی ملیگرایانه و ضد جهانیگرایانه ترامپ در تضاد است. ترامپ اتحادیه اروپا را همچون یک پروژه بوروکراتیک و نخبهگرا میبینند که به سرکردگی جهانی امریکا ضربه میزند.
افزون بر این، اتحادیه اروپا با از دست دادن منافع خود در آفریقا در تلاش برای یافتن بازارهای نو به آمریکای جنوبی روی آوردهاست. برای ترامپ و دولت او آمریکای جنوبی بخشی از آمریکای بزرگ است و امریکا هرگز اجازه گام گذاشتن هیچ قدرت بزرگ جهانی به آنجا را نمیدهد. به تازگی یک پیمان بزرگ میان اتحادیه اروپا و مکزیک بسته شدهاست، اتحادیه اروپا و مکزیک پیمان سال ۲۰۰۰ را از سرگرفتد و پیمانی برای یک پارچگی اقتصادی با آمریکای لاتین و کارائیب (LAC) با اتحادیه اروپا بستهاند. به یاد داشته باشید که کشاورزان فرانسوی علیه این پیمان دست به راهپیمایی زدند. جنگ خواهی کشورهای اروپایی، اتحادیه اروپا را واداشت تا از آمریکای جنوبی کالاهای خوراکی بخرد و به بخش گران کشاورزی خود پشت کند.
با رویآوردن به درون و یورش اقتصادی به رقیبهایی مانند اتحادیه اروپا، طبقه فرمانروای امریکا تلاش میکند جایگاه خود را استوارتر کند.
برای درک ژرف و درست درگیری کنونی میان اتحادیه اروپا و امریکا باید به بررسی جابجایی لایههای بورژوازی در دستگاه فرمانروایی امریکا پرداخت.
نقش جایگاه و پایگاه طبقاتی ترامپ در سیاست اقتصادی ترامپ
ریشه طبقاتی یا پسزمینه خانوادگی ترامپ به یک خانواده سرمایهدار بورژوازی با پیشینه در بساز و بفروش برمیگردد. پدر او، فرد ترامپ، یک بساز و بفروش و خانه و زمین فروش در نیویورک بود که پس از مرگش همه چیز به دونالد ترامپ رسید. خانواده ترامپ از بورژوازی میانه بود که پایههای گام گذاشتن ترامپ به لایههای بالایی بورژوازی را فراهم کرد. ترامپ هم اکنون یک سرمایهدار و مرد کسبوکار است. او پول فراوانی با فروش زمین و خانه، برندینگ و خرید و فروش به دست آوردهاست که بیش از ۳ میلیارد دلار است.
طبقه فرمانروا در امریکا یکپارچه و یکدست نیست؛ بلکه به لایههای رقیب با منافع اقتصادی و ژئوپلیتیک متضاد بخش شدهاست. بازتاب این تنشها را میتوان در سیاست های مرکنتالیسم ترامپ در برابر (نئومحافظهکاران یا نئولیبرالهای جهانیگرا)، دید. جایگاه طبقاتی ترامپ که دربرگیرنده بخشهایی از سرمایه صنعتی (مانند تولید صنعتی و سوختهای فسیلی) است از جهانیسازی و پیمانهای بازرگانی آزاد آسیب فراوان دیدهاست. بورژوازی صنعتی به سرمایهدارانی گفته میشود که به تولید کالا میپردازند و از صنعت سنگین، تولیدی و فنآوری سود میبرند.
بخشهایی که از سرمایهداری ملیگرایانه و مرکانتیلیستی ترامپ سود میبرند. بخشهای کوچک و بزرگ بورژوازی صنعتی و برخی از لایههای بورژوازی مالی که با نخبگان وال استریت همراستا نیستند، تولیدکنندگان و سرمایهداران “ملیگرا” که میخواهند کنترل بر تولید و نیروی کار امریکا را در دست داشتهباشند، از سیاست های ترامپ سود میبرند.
سخنان و سیاستهای ترامپ، مانند تمرکز او بر بازگرداندن کارهای تولیدی به امریکا، با کسبوکارهای کوچک و میانه و سرمایهداران صنعتی همخوانی دارد. سیاست اقتصادی “نخست آمریکا” او با سیاستهای مرکانتیلیستی که بر پشتیبانی از تولید درونمرزی و خودکفایی اقتصادی پافشاری دارد، به سود بورژوازی صنعتی و ملی در برابر رقیبهای برونمرزی است. دولت ترامپ همچنین به بخشهای واکنشی بورژوازی نزدیک است که دربرگیرنده برخی از بخشهای بسازوبفروشها، رسانهها و بخشهایی از تولید صنعتی است که از کاهش مقررات بهرهمند میشوند. این بخشها از تلاش ترامپ برای نبرد با قانون کار، و کاهش مالیات سود میبرند.
برای نیرومند شدن و به گفته گرامشی به دست آوردن “مشروعیت” ، نمایندگان سیاسی بورژوازی نمیتوانند به پشتیبانی جایگاه طبقاتی خود خشنود باشند بلکه باید در میان دیگر طبقهها و لایههای اجتماعی برای خود پایگاهی بجویند.
طبقه کارگر سفیدپوست—به ویژه در منطقههای صنعتی و “کمربند زنگزده” (The Rust Belt) ایالات متحده—نقش مهمی در پایگاه سیاسی ترامپ دارد. سیاست و سخنان ترامپ در باره ی چالشهایی مانند کوچگرایی، کارآفرینی و افزایش تولید صنعتی و بازرگانی برای بخشهایی از طبقه کارگر که زیر پای جهانیسازی و سیاستهای نئولیبرال اقتصادی خُرد شدهاند، دلکش است. با این که سیاستهای استراتژیک ترامپ به نفع سرمایهداران است بخش بزرگی از این کارگران در نبود چپ نیرومند ترامپ را پشتیبان منافع اقتصادی خود میبینند. در کنار طبقه کارگر سفید پست، ترامپ با گروههای راستگرا و مسیحیان محافظهکار و یهودیهای هوادار اسرائیل نیز پیوند و دوستی ژرفی دارد.
رشد زنجیرههای تأمین جهانی، برونسپاری نیروی کار و شکلگیری شرکتهای چندملیتی مایه همبستگی و وابستگی کشورها به هم شدهاست. ولی همزمان تنشهایی آفریده است، زیرا هر قدرت تلاش میکند از منافع طبقه سرمایهداری خود پاسبانی کند. گرایش اقتصاد امریکا به سوی مرکانتیلیسم همچنین بازتاب بحران در نظم جهانی نئولیبرالیستی است که در چند دهه گذشته به سود شرکتهای چندملیتی و سرمایهداران مالی و به زیان طبقه کارگر و بخشهایی از صنعت تولیدی مانند پولادسازی و کشتی سازی، خودروسازی، ماشینآلات، صنعت نساجی و پوشاک، تولید کالاهای الکترونیکی (مانند کامپیوترها، گوشیهای هوشمند)، تولید مبل، و تولید کالاهی شیمیایی و لاستیک در ایالات متحده بودهاست.
مرکانتیلیسم یک سیاست اقتصادی است که در آن یک کشور میکوشد که با افزایش صادرات، و کاهش واردات همسنگی دادوستد بازرگانی خود با دیگر کشورها را بهبود بخشد. سیاستهای اقتصادی ترامپ، بهویژه تمرکز او بر تعرفهها و جلوگیری از واردات برای پشتیبانی از صنعتهای تولیدی ایالات متحده در برابر رقابت برونمرزی با این دیدگاه همراستا است.
سیاستهای ملیگرایانه مرکنتالیسم و صنعتی زیر رهبری ترامپ را میتوان پاسخی به بحرانهای سرمایهداری، مانند کاهش سودآوری در بخشهای ویژه و فرسایش برتری اقتصادی ایالات متحده دانست. از دیدگاه مارکسیستی، سیاستهای مرکانتیلیستی ترامپ پاسخ امپریالیسم امریکا به کاهش تولید صنعتی و از دست دادن برتری اقتصادی این کشور در برخی از بخشها به دلیل پیشرفت روزافزون چین است. با سیاستهای یورشی در بارهی دادوستد بازرگانی با اتحادیه اروپا و دیگر کشورها، ترامپ در تلاش است تا با وادار کردن قدرتهای اروپایی به باز کردن بازارهای خود، صادرات ایالات متحده را افزایش دهد.
نقش جایگاه و پایگاه طبقاتی ترامپ در سیاست ضد جنگ و انحصارهای جنگافزارسازی و ضد وال استریت
از دیدگاه مارکسیستی، انحصارهای جنگافزارسازی و بورژوازی مالی بخشی از یک دستگاه امپریالیستی هستند که به دنبال گسترش بازارها، و انباشت سرمایه با شیوههای آتشافروزانه و جنگآفرینی هستند. هدفهای این لایههای بورژوازی با منافع بورژوازی بورژوازی صنعتی و ملی در تضاد است.
صنعت نظامی به دلیل وابستگیاش به دولت و جنگها به دنبال انباشت سرمایه با فروش جنگافزارها است. ولی این گونه سرمایهگذاریها نه تنها به افزایش تولید و رشد اقتصادی کمک نمیکنند، بلکه سرمایهگذاریها را از صنعتیسازی پایدار به سوی برنامه انگلی و جنگی می کشاند. صنعت نظامی بخش بزرگی از پروژههای امپریالیستی است که به دنبال پاسبانی از منافع سرمایهداری جهانی و گام گذاشتن به بازارهای جهانی است. در اینجا، بورژوازی صنعتی و ملی که به پشتیبانی دولت از تولید درونمرزی و پیشرفت اقتصادی ملی نیازمند هستند، با سیاستهای امپریالیستی جنگافروزانه که هزینههای نظامی دولت را بالا میبرد و منافع تولیدی درونمرزی را به خطر می اندازد در تضاد است.
از دیدگاه مارکسیستی، بورژوازی صنعتی آمریکا به دلیلهای گوناگون با صنعت جنگافزارسازی و بورژوازی مالی تضاد منافع دارند.
بورژوازی صنعتی بیشتر به پیشرفت اقتصادی درونمرزی و رشد پایدار تولید دلبستگی دارد. بورژوازی صنعتی به پیشرفت صنعت تولیدی و مصرف درونمرزی پایدار و بالا برای درخواست کالاهای خود نیاز دارد. هزینههای نظامی و تولید جنگی میتوانند برای انحصارهای جنگافزارسازی سودآور باشند، ولی این بخشها مستقیم به رشد اقتصادی درونمرزی و پیشرفت صنعت غیرجنگی کمک نمیکنند. به همین دلیل، این سرمایهداران سرمایه گذاری دولتی و خرید دولتی از بخش نظامی را نمیپسندند و آن را برای اقتصاد درونمرزی زیانبخش میدانند. انحصارهای جنگافزارسازی با پیمان های دولتی برای خرید جنگافزار و فنآوریهای جنگی پولهای فراوانی به دست میآورند که به پیشرفت صنعتی در بخشهای دیگر کمک نمیکند. هنگامی که بورژوازی صنعتی به دنبال سرمایهگذاریهای تولیدی و بازسازی صنعت درونمرزی است، سرمایهگذاری در صنعت نظامی میتواند به بخشهای تولیدی و سرمایه گذاری زیرساختها ضربه زند. بورژوازی ملی با جهانیسازی که از سوی بورژوازی مالی و سرمایهداری جهانی پیاده می شود، میانه خوبی ندارد.
انحصارهای نظامی به دنبال تولید جنگافزار هستند که کاربردهای غیرمدنی دارد. برای همین بورژوازی صنعتی صنعت نظامی را برای توسعه و نوآوری صنعتی برجسته نمیداند. به جای سرمایهگذاری در بخش نظامی، سرمایهداران صنعتی میخواهند که در فنآوریهای مدنی و زیرساختهای تولیدی مانند انرژی، حملونقل و صنعت مصرفی سرمایهگذاری کنند. بسیاری از بخشهای صنعت تولیدی، به ویژه در صنعت سنگین و تولید کالاهای مصرفی، بیشتر به سرمایهگذاری در زیرساختهای تولیدی و نوآوریهای صنعتی نیاز دارند تا به سرمایهگذاری در تولیدات نظامی که مصرفزا و کوتاهزمان هستند. ایلان ماسک (Elon Musk) یکی از سرکردگان بورژوازی صنعتی امریکا به تازگی گفت که جنگافزارهای بیولوژیک با بودجه ایالات متحده از سوی آژانس توسعه بین المللی ایالات متحده (USAID) ساخته میشود. او نوشت “آیا میدانستید که USAID با کاربرد دلارهای مالیاتی شما، در پژوهش در باره ی جنگافزارهای بیولوژیک، مانند کووید-19 را که میلیونها نفر را کشته است، سرمایه گزاری کرده است؟”
یکی از دلیل هایی که ترامپ سخنان و کارکرد ضد جنگ دارد، سیاستهای ضدجنگی بخشهایی از طبقه کارگر است که از درگیریهای جنگی امریکا ، بهویژه در خاورمیانه، خسته شدهاند. ترامپ بارها از جنگ عراق و افغانستان انتقاد کردهاست و خود را دشمن “جنگهای بیپایان” میداند و می خواهد درگیریهای جنگی امریکا را تا آنجایی که امنیت امریکا مستقیم در خطر نیست کاهش دهد. این سیاست با دیدگاه بخش بزرگی از طبقه کارگر که از هزینههای جنگ که مایه کاهش رفاه اجتماعی میشود و از دست دادن فرزندان خود در جنگها ناخشنود هستند، همراستا است. انتقاد ترامپ از انحصارهای جنگافزارسازی و واکنش او علیه پیمانکاران جنگی بخشی از روایت ضد نخبگان او است.
افزون بر این، گرایش ضد جنگ ترامپ با برنامه “نخست آمریکا” او همخوانی دارد. او سیاستهای خود را بر پایه پاسبانی از منافع ایالات متحده برنامهریزی میکند و در این راستا بر این باور است که سرمایه آمریکا باید برای توانمند کردن اقتصاد صنعتی درونمرزی سرمایهگذاری شود و نه برای جنگهای بیپایان. در این زمینه، ترامپ و گروه او که نماینده بخشهایی از سرمایهداری ایالات هستند بر این باور هستند که امریکا برای پاسبانی از منافع امپریالیستی خود به جنگهای پرهزینه نیازی ندارد بلکه میتواند با شیوههای تحریم اقتصادی، تعرفه بر کالاهای وارداتی و برتری دلار در دادوستد جهانی بدون از دست دادن جان جوانان آمریکایی از این منافع پاسبانی کند. سیاست ترامپ علیه انحصارهای جنگافزارسازی بر پایه هزینه-سود برآورده میشود نه به دلیل گرایشی ضدامپریالیستی. برای همین، با اینکه او سخنان ضد جنگ میگوید، سیاستهای او همواره با شیوههای دیگر با هدفهای امپریالیستی همراستا هستند، بهویژه سیاستهای اقتصادی او که به سود از بخشهای سرمایهداری ایالات متحده است.
منافع بورژوازی صنعتی و ملی همواره با منافع بورژوازی مالی که به سرمایهگذاریهای انگلی و سفتهبازی میپردازد در تضاد هستند. بورژوازی مالی خواهان بازرگانی آزاد و درهمامیزی در بازارهای جهانی است، ولی بورژوازی صنعتی- ملی به کمکهای دولتی و تولید درونمرزی و درخواست بالا برای کالاهای خود نیاز دارد. بورژوازی مالی، که درگیر سودهای جهانی و سرمایهگذاریهای مالی است، گرایش به سرمایهگذاریهای غیرتولیدی مانند خانه و زمین، بورس و وامدهی دارد. ولی بورژوازی صنعتی به دنبال سرمایهگذاری در بخشهای تولیدی، زیرساختها و نوآوریهای صنعتی است. این لایه بورژوازی به دلیلهای زیر با صنعت نظامی و بخش مالی در تضاد است.
بورژوازی صنعتی در رقابت با بورژوازی مالی است، زیرا سرمایهگذاران مالی (بانکها، صندوقهای سرمایهگذاری و نهادهای مالی بزرگ) بیشتر به دنبال سود آسان و بی درنگ هستند تا سرمایهگذاری بلندزمان در پروژههای صنعتی که سرمایهداران صنعتی نیاز دارند که به افزایش تولید، کارآفرینی و رشد اقتصادی میانجامد. بخش مالی به کاغذبازی، سفته بازی، خرید و فروش سهام، خانه و زمین می پردازد که در تضاد با نیازهای بورژوازی صنعتی برای سرمایهگذاریهای پایدار در تولید است. آنهایی که سیاست امریکا را دنبال میکنند میدانند که ایلان ماسک آشکارا به جورج سوروس (George Soros) از بزرگترین سرکردگان بورژوازی مالی دشنام میدهد.
وال استریت نماینده بورژوازی مالی و بخش سفتهبازانه طبقه فرمانروا است که بخش بزرگی از گناه بحرانهای اقتصادی و نابرابری و شکاف طبقاتی را بر دوش میکشد. ترامپ وال استریت را بخشی از “نظام پایه” نادرست میداند. انتقاد ترامپ از وال استریت همچنین به دلیل بورژوازی صنعتی نیز است. بورژوازی مالی در وال استریت، با پیاده کردن جهانیسازی، بازارهای آزاد و سفتهبازی مالی، اقتصاد نئولیبرالیستی یکی از گردانندگان صنعتزدایی امریکا که مایه کاهش تولید درونمرزی و کم توان شدن بورژوازی صنعتی شده است. ترامپ نهادهای مالی را به دلیل نقش آنها در برونسپاری صنعت امریکا که به زیان کارگران و بورژوازی صنعتی بود سرزنش میکند.
انتقاد ترامپ از وال استریت را میتوان هم بخشی از سیاست مردمفریبانه او علیه نخبگان مالی دانست. انتقاد ترامپ از وال استریت را میتوان یک تاکتیک برای به دست آوردن رای طبقهکارگر هم دانست. طبقهکارگر کاغذبازی و سودورزی با انجام کارهای انگلی وال استریت را بسیار ناپسند میداند. در گذشته بسیاری از کارگران خانه و کاشانه خود را به دلیل کارهای انگلی ول استریت از دست دادند. سیاستهای ترامپ نمایانگر هم اندیشی لایههای از بورژوازی است که در تضاد با جهانیگرای بورژوازی مالی به رهبری وال استریت و انحصارهای جنگافزارسازی به دلیل ربودن سرمایه از بخشهای خود است.
سیاست خارجی ترامپ
از دیدگاه مارکسیستی، گرایش دونالد ترامپ به صلح در اوکراین باید در پیوند با منافع اقتصادی و طبقاتی بررسی شود که در سیاستها و سخنان او بازتاب مییابد. رویکرد ترامپ به سیاست خارجی، به ویژه پیشنهاد کاهش هزینههای نظامی بیشتر با منافع سرمایهداری صنعتی همخوانی دارد که بر رقابت اقتصادی و فنآوری پافشاری میکند. این رویکرد نشان میدهد که امپریالیسم ایالات متحده جهان چندقطبی را پذیرفتهاست و نمیخواهد با خطر جنگ هستهای و نابودی خود و دیگران جهان چندقطبی را از میان بردارد ، ولی به جای آن میخواهد از منافع امپریالیسم با گسترش امپریالیسم اقتصادی و سرکردگی فنآوری پاسبانی کند.
تضادهای سیاست خارجی ترامپ، به ویژه در بارهی جنگ در اوکراین و کم رنگ کردن نقش ناتو، بخشی از نبرد میان بخشهای گوناگون طبقه بورژوازی آمریکا و دستگاه دولت امپریالیستی است. نباید این کارهای دولت ترامپ مانند انتقادهای او از درگیریهای نظامی و بدبینی به ناتو، را ضد منافع امپریالیستی آمریکا دانست؛ بلکه شیوههای او و دولتش در پیشبرد منافع امپریالیستی با همسنگی لایههای بورژوازی در دستگاه فرمانروایی دولتی همخوانی دارد و بر پایه آن برنامهریزی شدهاست. ترامپ گاهی از “جنگهای بیپایان” انتقاد میکند و شعارهایی درباره آوردن سربازان آمریکایی به خانه و صلحخواهی به جای جنگ میدهد.
سخنان او در بارهی جنگ اوکراین به روشنی نشان از رویکرد دوری از سیاست درگیریجویانه دولت بایدن است. هنگام بررسی این دیدگاه باید به یاد داشت که هم پایگاه طبقاتی ترامپ (طبقه کارگر) و هم جایگاه طبقاتی ترامپ (بورژوازی صنعتی و بخشهای کوچکتر بورژوازی) دلبستگی به درگیر شدن امریکا در جنگهای گوناگون در گوشه و کنار جهان که با منافع طبقاتی آنها در تضاد هست ندارند. انتقادهای ترامپ از ناتو و گرایش او به کاهش آمادگی جنگی در برخی جاهای جهان پاسخی به دگرگونی در سازههای جهانی امپریالیسم نیز است. ترامپ در یکی از سخنرانیهای خود گفت که شکست دادن روسیه یک پندار است زیرا روسیه هم ناپلئون و هم هیتلر را شکست داد. مارکو روبیو، وزیر خارجه او هم در یک سخنرانی در ۳۰ ژانویه گفت که دوران تکقطبی پایان یافتهاست و سیاست خارجی امریکا باید بر پایه واقعیت کنونی چندقطبی بودن جهان برنامهریزی شود.
دولت ترامپ که منافع بورژوازی صنعتی را بازتاب میدهد دیگر به اندازه گذشته جنگها و کنشهای جنگی ناتو را به سود منافع اقتصادی آمریکا نمیبیند. برای همین، انتقادهای ترامپ از ناتو یا درگیریهای جنگی را باید در پیوند با بازنگری استراتژی امپریالیستی آمریکا و نه رها کردن منافع امپریالیستی دید.
گرچه ترامپ از برخی رویکردهای جنگی امپریالیسم انتقاد میکند، ولی دولت او با کاربرد شیوه امپریالیسم اقتصادی مانند جنگهای بازرگانی و بالا نردن تعرفه، تحریمها و پشتیبانی از شرکتهای چندملیتی همچنان به دنبال پاسبانی از منافع امپریالیستی خود است. سیاست “نخست آمریکا” ترامپ به دنبال سرکردگی اقتصادی آمریکا در سیستم سرمایهداری جهانی است. جنگ بازرگانی ترامپ با چین به دنبال نگهداشت هژمونی اقتصادی ایالات متحده و فراهم کردن شرایط شایسته به سود سرمایهداران آمریکایی، بهویژه در بخشهای تولید، فنآوری و انرژی است. با اینکه ترامپ از “جنگهای بیپایان” انتقاد میکند، ولی دولت گذشته او بودجههای جنگی را بالا نگه داشت که به سود بزرگترین پیمانکاران جنگی مانند Lockheed Martin، Boeing و Raytheon بود. در این زمینه، دولت ترامپ همچنان به پشتیبانی از منافع امپریالیستی با فروش جنگافزارها می پردازد. تا آنجایی که انحصارهای جنگ افزارسازی وبال گردن دولت نباشند و با جنگآفرینی هزینههای دولت را افزایش ندهند و به جای آن به فروش جنگافزارها در برون از مرزها بپردازند از پشتیبانی ترامپ برخوردار میشوند.
ترس بورژوازی امریکا از جمهوری خلق چین
ترامپ یک بازیگر غیرمنطقی یا مردی دیوانه که به تنهایی کار میکند نیست، بلکه سیاست او بازتاب پذیرش لایههای فرمانروای بورژوازی آمریکا با واقعیت نوی جهانی است. ترامپ مانند بایدن به دنبال نابود کردن نظامی روسیه و چین نیست بلکه با پذیرش ژئوپلیتیکی دنیای کنونی (ایالات متحده، چین، روسیه، هند…) میخواهد تنشها را کاهش دهد و نقش پلیس جهانی امریکا را کمرنگ کند و هزینههای جنگی را کاهش داده و پول آنرا برای بازسازی صنعتی ایالات متحده به کار برد.
ارزیابی بیپروای روبیو از چالشهای ژئوپلیتیکی پیش روی ایالات متحده، او را نامزد شایسته برای پیشبرد منافع سرمایهداران آمریکایی ساخته است. بخشی از بورژوازی آمریکا با درک چشمانداز کنونی، پشت دولت ترامپ گردهم آمدهاند تا به بازسازی صنعت کشور در برابر پیشرفت صنعتی چین بپردازند. الیگارشهای فنآوری ترامپ کسانی هستند که سرکردگان انقلاب تکنولوژیکی بودهاند و نقش برجستهای در برابر چین خواهند داشت.
چین یک رقیب اقتصادی بزرگ برای ایالات متحده است. با پشرفت اقتصادی چین، این کشور، به ویژه در زمینههایی مانند تولید، هوش مصنوعی و فناوری 5G، و بازرگانی سرکردگی امریکا را به چالش کشاندهاست. ایالات متحده، نگران چالشهای این کشور در نظام مالی جهانی است. افزایش نفوذ چین، به ویژه در دادوستدهای مالی و پروژههای زیربنایی مانند کمربند و جاده، به افزایش قدرت چین در جهان می انجامد که جهان چندقطبی را در برابر سرکردگی آمریکا توانمندتر میکند. نگرانی امپریالیسم امریکا همکاری چندین کشور با چین برای دوری از کاربرد دلار آمریکا در دادوستد بازرگانی نیز است. جنگ بازرگانی ترامپ با چین (تعرفهها و تحریمها) تلاشی است برای کاهش توان اقتصادی چین.
وزارت امور خارجه و سرویسهای اطلاعاتی زیر رهبری روبیو تلاشهای خود را برای شکست اقتصادی چین افزایش خواهند داد. جنگ اقتصادی همچنان ابزار مهمی در زرادخانه سیاست خارجی ایالات متحده برای سرکردگی جهانی است. دولت ترامپ نه تنها این استراتژیها را دنبال میکند، بلکه در تلاش است تا کارایی آن را زیر رهبری روبیو بهبود بخشد. مارکو روبیو در برابر برنامه کمربند و جاده چین میخواهد قطب شمال را زیر یوغ امریکا در آورد و میگوید: «قطب شمال دارای برخی از باارزشترین مسیرهای کشتیرانی در جهان است. با ذوب شدن بخشی از یخها، این منطقه می تواند بیشتر برای کشتیرانی آماده شود. ما باید بتوانیم از آن دفاع کنیم.»
پایان سخن
جهانیسازی—افزایش پیوستگی بازارها، اقتصادها و فرهنگها—مایه گسترش سرمایهداری شده است. مارکسیستها بر این باور هستند که جهانیسازی در سرشت خود استثمارگرانه است، زیرا سرمایهداران شرکتهای چندملیتی کشورهای متروپول با بهره کشی از سرچشمه های زمینی و زیرزمینی و نیروی کار ارزان در کشورهای در حال رشد به بیش سازی سود می پردازند. ولی جهانی سازی سرکردگی صنعتی صدساله امریکا را هم نابود کردهاست.
جایگاه طبقاتی (بورژوازی صنعتی) و پایگاه طبقاتی (طبقه کارگر) ترامپ از جهانی سازی که به صنعتزدایی و بستن کارخانههای امریکا انجامید ضربه بسیار خورده اند. جهانیسازی همچنین رقابت میان قدرتهای امپریالیستی را افزایش دادهاست. برای نمونه، هر گردان امپریالیستی (ایالات متحده و اتحادیه اروپا) به دنبال نگهداشت برتری خود بر بازارها و صنعتها است و برای همین آنها هماکنون در برابر هم ایستادهاند.
درگیریهای میان ایالات متحده و اتحادیه اروپا در دوران ترامپ، نشاندهنده دگرگونی همسنگی نیروهای جهانی به سود چندقطبی شدن جهان است که مایه افزایش رقابتهای امپریالیستی هم شدهاست . سیاستهای “نخست آمریکا” و مرکانتیلیسم ترامپ، تلاشی برای استواری جایگاه اقتصادی آمریکا در برابر رقیبهای جهانی مانند چین و اتحادیه اروپا است.
این رویکرد، به نفع بخشهایی از بورژوازی صنعتی و ملی آمریکا است. از دیدگاه مارکسیستی، این روند بازتابی از تضادهای درونی سرمایهداری و بحران هژمونی آمریکا در نظام جهانی است. سیاستهای ترامپ نشان میدهد که امپریالیسم آمریکا روند گذار از یک نظام تکقطبی به سوی جهانی چندقطبی با نقش پررنگ چین را پذیرفتهاست. این حقیقت نه تنها بر روابط اقتصادی، بلکه بر سیاستهای امنیتی و نظامی نیز تأثیر گذاشته است. ترامپ با انتقاد از جنگهای بیپایان و کاهش هزینههای نظامی، تلاش میکند که توان رقابت اقتصادی و فنآوری امریکا را در برابر جمهوری خلق چین و اتحادیه اروپا افزایش دهد و با این شیوه از منافع امپریالیستی امریکا پاسبانی کند.
Comments
سیامک کیانی: تحلیل مارکسیستی از سیاستهای ترامپ و درگیریهای آمریکا و اتحادیه اروپا — بدون دیدگاه
HTML tags allowed in your comment: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>